next page

fehrest page

back page

شـايـان تـوجـه اسـت كـه روايـات ، آغـاز نـهـضت امام عليه السلام را از مكه : با واژه هاى ((ظـهـور، خـروج ، و قـيـام )) بيان مى كند و به نظر مى رسد كه اين تعبيرات داراى يك مضمون باشند ولى برخى روايات بين ظهور و خروج فرق مى گذارد. و نهضت امام عليه السلام در مكه را ((ظهور)) و حركت وى را از آنجا به سوى مدينه ((خروج )) مى نامد و يـادآور مـى شـود كـه ظـهـور امـام عـليـه السـلام در مكه با حضور ياران خاص او انجام مى پـذيـرد در حـاليـكـه خـروج وى از مكه به سوى مدينه زمانى رخ مى دهد كه تعداد ياران حـضـرت بـه ده هـزار تـن بـرسـد و لشكر سفيانى در زمين فرو رود، از عبدالعظيم حسنى رضوان الله عليه نقل شده كه فرمود:
((بـه امـام جـواد عـليـه السـلام گـفـتـم امـيـدوارم شـمـا هـمـان قـائم اهل بيت محمد (ص ) باشيد كه زمين را از عدل و داد پر مى نمايد همانگونه كه مملو از ظلم و بـيداد شده باشد، فرمود:اى ابوالقاسم ما اهل بيت پيامبر (ص ) جملگى قائم به امر خدا و هدايت كننده به دين خدا هستيم ، اما من آن قائمى كه خداوند بوسيله او زمين را از لوث وجود كـفـار و مـنـكـريـن پـاك مـى سـازد و سـراسـر گـيـتـى را از عدل و داد سرشار مى گرداند. نيستم ، او كسى است كه ولادتش از مردم مخفى و شخص او از ديـده آنـهـا پـنـهـان و بـه نـام وى او را خـوانـدن بـر آنـان حـرام اسـت او هـمـنـام رسول الله (ص ) و هم كنيه اوست و او كسى است كه زمين زير پايش پيموده مى شود و هر دشـوارى بـر او آسـان مـى گردد... ياران او به عدد اصحاب بدر سيصد و سيزده تن مى باشند و از دورترين نقاط جهان گرد او جمع مى شوند و اين فرموده خداوند است ((هر جا بـاشـيـد خداوند همه شما را گردهم مى آورد كه او بر هر چيز تواناست )) چون اين تعداد از مـردم زمـيـن گـرد او جمع شوند او ظهور مى نمايد و چون شمار يارانش به ده هزار رسد بـاذن خـدا خروج مى نمايد و پيوسته دشمنان خدا را به هلاكت مى رساند تا اينكه خداوند مـتـعـال خـشـنـود شـود، در ايـنـجا عبدالعظيم فرمود: گفتم :اى سرور من چگونه امام قائم از خـشـنـودى خـداونـد آگـاه مـى گـردد؟ فـرمـود: چـون خـداونـد، رحـم در دل او مى افكند))(357)
و نـيـز اعـمـش از ابـووائل كـرده اسـت كـه امـيـرمنان عليه السلام به فرزندش حسين عليه السلام نگاه كرد و فرمود:
((اين فرزند من سرور و سالار است ، چنانكه پيامبر صلى الله عليه و آله او را سيد و سـالار نـاميد و خداوند بزودى از سلاله وى مردى به جهان بياورد همنام پيامبرتان كه در صـورت و سـيرت چون او باشد وقتى خروج نمايد كه مردم به خواب غفلت فرو رفته و حـق و حـقـيـقـت مـرده و ظـلم و بـيداد آشكار شده باشد به خدا اگر قيام نكند گردنش ‍ را مى زنـنـد، بـا ظـهـور و قـيـام وى اهـل آسمان و ساكنان آن شادمان مى شوند و زمين را از عدالت سرشار مى كند بگونه ايكه قبل از آن از ستم و جور پر شده باشد))(358)
جمله حضرت كه ((اگر خروج نكند گردنش را مى زنند)) نشانگر اين است كه دستگاههاى امـنيتى دشمنان اندكى قبل از ظهور به جريان امر پى برده و نزديك است كه نقشه او كشف شـود، بـه گـونـه اى كـه اگـر خـروج و قـيـام نـكـنـد تـهـديـد بـه قتل مى شود.
ابراهيم جريرى از پدر خود روايت كرده است كه گفت :
((نـفـس زكـيـه جـوانى است كه خاندان محمد (ص ) نامش محمد بن حسن ، بى جرم و گناه كـشـتـه مـى شـود و چون او را مى كشند هيچ عذر خواهى ، براى آنان در آسمان و زمين باقى نـمـى مـانـد، در ايـن هـنگام خداوند قائم آل محمد را در ميان گروهى بر مى انگيزد، آنان در انـظـار مـردم از سـرمـه چـشم باريكتر و پنهان ترند وقتى خروج مى كنند مردم براى آنها اشك مى ريزند، زيرا تصور مى كنند آنان را دستگير خواهند كرد اما خداوند، شرق و غرب جـهـان را بـراى آنـهـا مـى گـشـايـد، آگاه باشيد كه آنان مومنان حقيقى هستند و بدانيد كه بهترين جهاد، در آخرالزمان ، خواهد بود))(359)
ايـن روايـت مـؤ يـد آن اسـت كـه حـضرت مهدى عليه السلام در آغاز كار با تعدادى اندك از ياران ظهور مى كند به نحويكه مردم به حال آنان دلسوزى مى كنند و تصور مى كنند كه بزودى دستگير و كشته مى شوند.
از امام باقر عليه السلام منقول است كه فرمود:
((هـمـانـا قـائم از راه كوه ذى طوى با سيصد و سيزده مرد به عدد رزمندگان جنگ بدر فـرود مـى آيـد تا اينكه به حجرالاسود تكيه داده و پرچم پيامبر را بر مى افرازد، على بن حمزه گفت :
ايـن مـطـلب را در حـضـور امـام كاظم عليه السلام عرض كردم امام فرمود: نوشته اى است ، گشوده !))(360)

مـراد از روايـت ، ايـن نـيـسـت كـه امـام عـليـه السـلام بـا يـارانـش قـبـل از ورود بـه مـسـجـدالحـرام از ذى طوى ظهور مى كند بلكه منظور اين است كه آمدن امام عـليـه السـلام و اصـحـابـش به مكه از راه ذى طوى و يا آغاز حركت آنان به مسجد از آنجا صـورت مـى گيرد و پرچم پيامبر (ص ) طبق روايات نزد حضرت مهدى عليه السلام است كـه بـعـد از جنگ جمل گشوده نشده تا آنكه حضرت قائم (عج ) آن را مى گشايد و بر حسب روايات ، ميراث پيامبر (ص ) و پيامبران ديگر نيز با آن حضرت خواهد بود.
و مـعـنـاى گـفـتـه امـام عـليـه السـلام ((و نـوشته گشوده )) كه در حاشيه اين روايت ذكر فـرموده است اين است كه آن حضرت نامه گشوده اى براى مردم بيرون مى آورد و شايد هم اين نوشته ، همان عهدنامه معروف باشد كه با بيان و املاء پيامبر (ص ) و خط اميرمومنان عليه السلام بوده است ، چنانكه روايت موجود در همين منبع بدان اشاره مى كند.
از امام زين العابدين عليه السلام روايت شده است كه فرمود:
((مهدى از گردنه كوه طوى با سيصد و سيزده مرد به عدد رزمندگان جنگ بدر، فرود مـى آيـد تـا آنـكـه مـسجدالحرام مى شود و در مقام ابراهيم چهار ركعت نماز مى گزارد و به حجرالاسود تكيه مى زند و پس از حود و ثناى خدا و ياد و نام پيامبر (ص ) و درود بر او، لب به سخن مى گشايد بگونه اى كه هيچ يك از مردم ، چنان سخن نگفته باشد. و نخستين كـسـانـى كـه بـا او دسـت بـيـعـت مـى دهـنـد جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل عـليـه السـلام مـى باشند))(361)
البـتـه روايـات ، فـرازهـايـى از خـطـبـه آن حـضـرت و يـا نـخـستين پيام وى را كه براى اهل مكه ايراد مى فرمايد و نيز دومين پيامى را كه براى مسلمانان جهان ابلاغ مى كند، آورده اسـت . از آن جـمـله در نـسـخـه خـطـى ابـن حـمـاد از ابـوجـعـفـر امـام بـاقـر عـليـه السـلام نقل شده كه فرمود:
((مـهـدى هـنـگـام نـمـاز عـشـاء ظـهـور مـى كـنـد و حـاليـكـه پـرچـم رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله و سـلم و پـيـراهن و شمشير او را با خود دارد و داراى نـشـانـه ها و نور و بيان است . وقتى نماز عشاء را بجاى آورد با صداى رسا و بلند خود مـى فرمايد:اى مردم خدا به ياد شما مى آورم ، شما اينك در پيشگاه خدا ايستاده ايد. او حجت خود را برگزيد و پيامبران را برانگيخت ... و كتاب آسمانى فرو فرستاد. و شما را امر كـرد كـه چـيـزى را شـريـك او قـرار نـدهـيـد و اطـاعـت و فـرمـانـبـردارى خـدا و رسـول او را بنمائيد و زنده نگهداريد آنچه را كه قرآن زنده نگه داشته است و بميرانيد آنچه كه ميرانده است (ترك كنيد آنچه را كه قرآن نهى كرده است ) و طرفداران راستى و هـدايـت و پـشـتـيـبـان تـقـوا بـاشـيـد. زيـرا نـابـودى و زوال دنـيـا نـزديـك شـده و اعـلان وداع نـمـوده اسـت ... و مـن شـمـا را بـه خـدا و رسـول و عـمـل بـه كتاب خدا و ترك باطل و احياء سنت او دعوت مى كنم . سپس او به همراه سـيـصـد و سـيـزده مرد به شمار ياران بدر كه همچون ابر پائيزى پراكنده اند و زاهدان شـب و شـيـران روزانـد. بـدون قـرار قبلى ، ظهور مى كند و خداوند سرزمين حجاز را براى مـهـدى مـى گـشايد وى ، هر كس از بنى هاشم را كه در زندان بسر مى برد آزاد مى سازد. آنگاه درفش هاى سياه در كوفه فرود مى آيد و گروهى را جهت بيعت به سوى مهدى عليه السـلام گـسـيـل مـى دارنـد و آن حـضـرت لشـكـريـان خـود را بـه سـراسـر جـهـان گسيل داشته و ستم و ستم پيشگان را از ميان بر مى دارد و همه سرزمين ها بواسطه او به عدالت و راستى و درستكارى در مى آيند))(362)
تعبير ((ابرهاى پائيزى )) براى اين است كه ابرهاى پائيزى در آسمان پراكنده شده و سـپـس بـهـم مـتـصـل مى گردند. نخستين بار اميرمؤ منان عليه السلام اين تشبيه را درباره گـرد آمـدن ياران مهدى عليه السلام بكار برده است كه در نهج البلاغه خطبه 166 و در ((كـلمـات شـگـفـت شـمـاره 1)) آن حـضـرت آمـده است شايد اين تعبير را حضرت امير عليه السـلام از پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه واله اقـتـبـاس كـرده بـاشـد و احـتمال دارد ظهور مهدى عليه السلام و گرد آمدن يارانش در مكه چنانكه قبلا اشاره كرديم در فصل پائيز و يا آخر تابستان واقع شود.
از ابوخالد كابلى منقول است كه گفت : امام باقر عليه السلام فرمود:
((سـوگـند بخدا گوئيا قائم را مى بينم در حاليكه به حجرالاسود تكيه داده است و سپس خداى سبحان را به حق خويش سوگند ياد مى كند و آنگاه مى گويد:
اى مردم : هر كس در باره خدا با من بحث كند، من شايسته ترين مردم نسبت به خدا هستم .
اى مـردم : هـر كـس دربـاره آدم با من بحث و مناقشه كند، من شايسته ترين مردم نسبت به آدم هستم .
اى مـردم : هـر كـس در بـاره نـوح با من بحث و مناقشه كند، من شايسته ترين مردم نسبت به نوح هستم .
اى مردم : هر كس در باره ابراهيم با من بحث و مناقشه كند، من شايسته ترين مردم نسبت به ابراهيم هستم .
اى مـردم : هـر كـس درباره موسى با من بحث و مناقشه كند، من شايسته ترين مردم نسبت به موسى هستم .
اى مـردم : هـر كـس در باره عيسى با من بحث و مناقشه كند، من شايسته ترين مردم نسبت به عيسى هستم .
اى مـردم : هـر كـس در بـاره مـحمد با من بحث و مناقشه كند، من شايسته ترين مردم نسبت به محمد هستم .
اى مـردم : هـر كـس در بـاره كتاب خدا با من بحث و مناقشه بپردازد، من آگاه ترين مردم به كتاب خدا هستم آنگاه به مقام ابراهيم رفته و دو ركعت نماز مى گزارد))(363)

و در ديگر روايات پاره اى از كلمات اضافه آمده است ، از آن جمله كه مى گويد:
((اى مـردم ، مـا خـدا را بـيـارى مـى طـلبـيـم كـداميك از شما دعوت ما را اجابت مى كند، ما اهـل بـيـت پـيـامـبـر شما محمد صلى الله عليه واله و سزاوارترين مردم به وى هستيم ... من بازمانده و جانشين آدم و ذخيره نوح و برگزيده اى از سلاله ابراهيم و برگزيده خاندان مـحـمـدم .... هـان كـسـى كـه در سـنـت رسـول خـدا بـا مـن بـه بـحـث و استدلال پردازد من به سنت رسول خدا از هر كس آگاه تر و سزاوارترم . خداوند سيصد و سـيزده تن يارانش را بدون وعده قبلى گردا گرد وى جمع مى نمايد... آنها بين ركن و مقام بـا او بـيـعـت مـى كـنـنـد و بـا آن حـضـرت عـهـد نـامـه اى اسـت كـه رسـول خـدا صـلى الله عـليه واله كه فرزندان پيامبر از اجداد طاهرينشان به ارث برده اند))
بـنا به گفته برخى روايات ، مردى از ياران حضرت ، در مسجد الحرام مى ايستد و نخست آن بـزرگـوار را بـه مردم معرفى نموده و آنان را به شنيدن بيانات امام عليه السلام و اجابت وى ، دعوت مى كند آنگاه امام عليه السلام ايستاده و به ايراد سخن مى پردازد.
از امام زين العابدين عليه السلام نقل شده است كه فرمود:
((مردى وابسته به او بر مى خيزد و ندا مى دهد:اى مردم ! اين شخص ، خواسته شماست كه اينك نزدتان آمده است ، شما را به همان امورى دعوت مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه واله دعوت مى فرمود، در اين هنگام مردم بپا مى خيزد امام نيز بر مى خيزد و خود آغاز سخن مى كند: اى مردم ! من فلانى فرزند فلانى فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه واله هستم شما را دعوت مى كنم به آنچه پيامبر خدا دعوت فرمود در اين وقت مردم بپاى خاسته و آهـنـگ كـشـتـن او را دارنـد، امـا سـيـصد و سيزده تن از ياران حضرت ، از وقوع اين حادثه جلوگيرى مى نمايند.))(364)
مـعـناى جمله مردى وابسته به او: يعنى سلاله او و معناى بپا مى خيزند يعنى مى ايستند تا مـهـدى عـليـه السـلام را كـه زبـانـزد مـردم شـده و چـشـم انـتـظـار وى هـسـتـنـد بـبـيـنـنـد و احـتـمـال دارد هدفشان اين باشد كه بر مى خيزند و بخاطر ترس از رژيم حاكم ، رو به بازگشت مى آورند.
و امـا آنـهـائى كـه بـسـوى امـام هـجـوم مـى بـرنـد و آهـنـگ كـشـتن وى را دارند بى گمان از عمال رژيم حجاز هستند، روايت ، دقيقا حالت مسلمانان را كه با شوق و نشاط آمده و خواستار وى و در جستجويش هستند و نيز وحشت و خشم حكومت را در آن هنگام مى رساند.
نـكـته قابل توجه اينكه بعيد بنظر مى رسد كه ياران خاص امام عليه السلام براى آزاد سـازى حـرم و مـكـه آن هـم در چـنـان فـضـاى تـروريستى كه روايات بيان مى كند، كافى باشند، كه مى توان از حادثه به شهادت رسيدن نفس زكيه بطرزى وحشيانه و به جرم ايـنـكـه مـى گـويـد: مـن فـرسـتـاده مهدى عليه السلام هستم و فرازهايى از پيام امام عليه السـلام را ابـلاغ مـى كـند، به اين مطلب پى ببريم . بى ترديد امام مهدى عليه السلام عـلاوه بـر آنـچـه را كـه خـداونـد از اسـبـاب غـيـبـى در اخـتـيـار وى قـرار داده اسـت وسـائل طـبـيـعـى را نـيـز مـهـيـا مـى كـنـد كـه مراسم سخنرانى آن حضرت بنحو شايسته و كـامل برگزار شود و سپس ياران او بتوانند بر حرم شريف و آنگاه بر مكه تسلط يابند و ايـن امـر بـدسـت صدها و يا هزاران تن از ياران يمنى و ايرانى و حجازى و حتى مكى وى كـه طـبـق روايـات ، شـمـارى از آنـان بـا حضرت بيعت مى كنند، انجام خواهد گرفت ، اينها نيروهاى انسانى و نظامى هستند كه براى پيروزى نهضت مقدس حضرت مهدى عليه السلام اقدام به كارهاى مهم و ضرورى مى نمايند و زمام امور را در شهر مكه بدست مى گيرند و مـوج پـشـتـيـبـانـى مـردمـى از آن حـضـرت را، بـه حـالت انـقـلابـى تـكـامـل يـافـتـه تـبـديل مى سازند. همچنين نقش سيصد و سيزده نفر ياران خاص امام عليه السلام نقش فرماندهان و جهت دهندگان به فعاليت هاى ديگر ياران ، خواهد بود.
ايـن سخن بدان معنى نيست كه نهضت ظهور حضرت مهدى عليه السلام نهضتى خونين است ، چرا كه روايات ، وقوع هيچ درگيرى يا كشتار را در مسجد الحرام و حتى در مكه نشان نمى دهد، از يكى از علماء شنيده بودم كه ياران مهدى عليه السلام امام جماعت مسجد الحرام را در آن شـب بـه هـلاكـت مـى رسـانـند ولى من در اين مورد روايتى را نيافتم و آخرين مطلبى كه بـدسـت آوردم ايـن بـود كـه صـاحـب كـتـاب الزام النـاصـب در ج 2 ص 166 بنقل از يكى از علماء آورده است كه گفت :
((در روز دهـم مـحـرم حضرت حجت خروج مى كند و وارد مسجد الحرام مى شود در حاليكه هـشـت راءس ‍ بـزغـاله لاغـره را پـيشاپيش خود مى برد و خطيب آنان را بهلاكت مى رساند و چـون خـطيب كشته است آن حضرت از چشم مردم در كعبه غايب مى شود و چون شب شنبه فرا ـ رسـد بـرفـراز بـام كـعـبه مى رود و سيصد و سيزده تن ياران خود را ندا مى كند آنان از شـرق و غرب زمين گرد او جمع مى شوند و صبح روز شنبه مردم را به بيعت با خود فرا مى خواند.))
امـا ايـن گـفـته اولا روايت نيست بعلاوه ، متن آن كه به پاره اى از آن اشاره كرديم ، ضعيف است .
بـنـابـرايـن بـهـتـر اسـت كـه بـگوئيم ، نهضت ظهور آن حضرت ، نهضتى است بدون خون ريزى ، به سبب امدادهاى غيبى كه براى امام عليه السلام وجود دارد و ترس و وحشتى كه خـداوند در دل دشمنان او مى اندازد و بخاطر موج مردمى كه جويا و مشتاق ظهور وى هستند و نيز بواسطه نقشه متين و استوارى كه جهت تسلط بر حرم و مراكز قدرت و مواضع حساس مـكـه بـدون خـونـريـزى بـه اجـرا در مـى آيـد... كـه بـعيد نيست طرح اين عمليات به جهت پاسدارى از حرمت حرم و قداست مكه مكرمه ، مورد عنايت آن حضرت باشد. ...
در آن شـب ، مـكـه ، نـفـس راحـت و آسـوده اى مـى كـشـد و پـرچـم حـضـرت مهدى عليه السلام بـرفـراز مكه به اهتزار در آمده و نور وى از آن پرتو افكن است ... در حاليكه دشمنان و خـبـرگـزاريـهـاى جـهـانـى آنها مى كوشند تا خبر پيروزى نهضت مقدس آن حضرت را سر پـوش گـذاشـتـه و با تاءخير آن را اعلام كنند و اگر هم زودتر كشف شد آن را حركتى از سـوى افرادى افراطى و مدعى مهدويت كه قبلا تعدادى از آنان در مكه و ديگر نقاط نابود شـده انـد، وانـمـود كـنـنـد... و از طـرفـى دسـت بـه تـحـريـك عـوامـل خـود در داخـل مـكـه مى زنند تا از رهبرى نهضت و نيروهاى وى و نقاط ضعف آنان كسب اطلاع نموده و با ارائه و انتقال اين اخبار به نيروهاى سفيانى بتوانند به دستور وى در سريعترين زمان ممكن خود را به مكه برسانند.
در روز عـاشـوراء كـه بـه گـفته روايات روز شنبه است ، مهدى عليه السلام وارد مكه مى شـود تـا بـر جـهـانـى بـودن نـهـضـت خـويـش تـاءكـيـد نـمـايـد و تـمـام مـلتهاى مسلمان و مـلل جـهـان را بـه زبـان خـودشـان مـورد خـطـاب قـرار مـى دهـد و از آنـان عـليه كافران و ستمگران يارى مى خواهد. از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود:
(( قـائم ، روز شـنـبـه كـه روز عـاشـورا اسـت روزى كـه امـام حسين (ع) در آن روز به شهادت رسيد ظهور مى كند))(365)
در صـورتى كه روايت قبلى ، ظهور آن حضرت را روز جمعه بعد از نماز عشاء بيان كرده بـود، چـگـونـگـى جـمع بين اين دو روايت را ما اين گونه ترجيح داديم كه ظهور امام عليه السـلام در دو مـرحـله انـجام مى شود واسطه امام بر حرم در مكه شب دهم محرم است كه مقدمه اعلان ظهور آن بزرگوار براى جهانيان در روز شنبه كه روز عاشورا است خواهد بود.
و بـى شـك ايـن امـر بـراى دول جـهـان حـائز اهـمـيـت بـوده و انـعـكـاس فـراوانـى در مـيـان ملل مسلمان دارد... بويژه زمانيكه امام عليه السلام آنان را معجزه وعده داده شده كه بزبان جـد بـزرگـوارش پيامبر اسلام صلى الله عليه واله بيان شده است با خبر مى سازد كه بـزودى اتـفـاق خـواهـد افـتـاد و لشـكـريـان سـفـيـانـى كـه اهـل سوريه هستند و براى سركوبى نهضت آن حضرت به سوى مكه مى آيند در زمين فرو خواهند رفت .
روايـاتـى كـه دربـاره مـدت اقامت آن حضرت در مكه و اقدامات وى در آنجا سخن مى گويد اندك است . يكى از آنها مى گويد:
((امام در مكه تا زمانى كه خداى سبحان اراده كند باقى مى ماند))(366)
روايـت ديـگـرى مـى گـويـد: امام مهدى عليه السلام بر راهزنان كعبه شريف اجراى حد مى نـمـايـد، مـمـكـن اسـت مـراد از دزدان كـعـبـه ، حـكـام حـجـاز قـبـل از حـضـرت بـاشـنـد... و بـى گـمـان از اقـدامـات آن حـضـرت ، ايـراد خطابه براى ملل اسلامى و اعلان موضع سياسى جهانى خود مى باشد.
بـه گفته روايات ، امام عليه السلام از مكه خروج نمى كند مگر پس از وقوع معجزه فرو رفـتـن سپاه سفيانى در زمين ، اما بنظر مى رسد كه اين سپاه بعد از آشكار شدن حركت امام بـه سـرعـت بـراى سـركـوبـى آن عـازم مـكـه مـى شـود قبل از رسيدن به مكه خداوند آنها را در زمين فرو مى برد.
آرى سـردمـداران كـفـر غرب و شرق در برابر پيروزى نهضت حضرت مهدى عليه السلام واكنش شديدى از خود نشان مى دهند و آنچنان به خشم مى آيند كه تسلط بر اعصاب خويش ندارند، چنانكه اما صادق عليه السلام مى فرمايد:
((وقـتـى درفـش حـق آشـكـار گـردد، اهل شرق و غرب بر آن نفرين كنند، پرسيدم چرا؟ فرمود: به سبب آنچه را كه از بنى هاشم مى بينند))(367) و در روايتى (( به سبب آنچه را كه از اهل بيت او پيش از او مى بينند))
ايـن روايـت نـشـانـگـر ايـن اسـت كـه چـنـد جـنـبـش زمـيـنـه سـاز، قـبـل از آن حـضـرت وجـود خـواهـد داشت كه رهبرى غالب آنها را سادات بنى هاشم بر عهده دارنـد و كـفـر جـهـانـى از نـاحـيـه ايـن جـنـبـش هـاى اسـلامـى و مـوج اسلام خواهى آنها، دچار دشواريهاى فراوانى خواهد شد.
بنا به نقل روايات ، امام مهدى عليه السلام پس از نصب فرمانروايى براى شهر مكه با سـپـاه خـود كـه مـركـب از ده هـزار و يا بيشتر است رهسپار مدينه مى گردد، امام باقر عليه السلام فرمود:
(( با قائم بر اساس كتاب خدا و سنت رسول در مكه بيعت مى كنند و امام فرمانروائى را از نـاحـيـه خود در مكه مى گمارد و آنگاه راهى مدينه مى شود در بين راه به وى خبر مى رسـد كـه نـمـايـنـده او را كـشـتـه انـد امـام بـه مـكـه بـاز مـى گـردد و فـقـط قاتل و يا قاتلان او را بهلاكت مى رساند.))(368)
از امام صادق عليه السلام منقول است كه فرمود:
((او اهل مكه را با حكمت و موعظه نيكو، به حق دعوت مى كند و آنها اطاعت مى كنند و آنگاه مـردى از خـانـدان خـود را بـعنوان نمانيده خويش بر آنها مى گمارد و آهنگ مدينه مى نمايد. هـمـيـنـكـه امام از مكه خارج مى گردد به نماينده او حمله ور مى شوند، از اين رو امام بسوى آنـهـا بـاز مـى گـردد آنـان سـرافـكـنـده و گـريان و زارى كنان نزد امام مى شتابند و مى گـويـند: اى مهدى آل محمد! توبه توبه (از كرده خود پشيمانيم از ما درگذر) در اين وقت امـام آنـهـا را موعظه نموده و اعلان خطر مى نمايد و از تبهكاريها برحذر مى دارد و نماينده اى ديگر را از ميان آنها انتخاب نموده و سپس رهسپار مدينه مى گردد))(369)
البته اين روايت ، اشاره اى به جنبشى كه با امام در مكه درگير مى شود ندارد و در روايت اول كه مى گويد: قاتلان را مى كشد ممكن است مراد از آن افرادى باشند كه نماينده وى را در مكه كشته اند.
امـام عـليـه السـلام در سـر راه خـود بـه مـديـنـه ، از مـحل فرو رفتن لشكر سفيانى در زمين ، عبور مى كند، چنانكه روايتى در تفسير عياشى از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود:
((وقـتـى مـردى از آنـان آل مـحمد در حاليكه سيصد و سيزده تن او را همراهى مى كنند و پـرچـم پـيـامـبـر صلى الله عليه واله را با خود دارد، آهنگ مدينه مى نمايد تا اينكه (به مـحـلى مـى رسـنـد) امـام مـى فـرمـايد: اينجا محل فرو رفتن لشكريانى در زمين به فرمان خداست و اين آيه اى است (مربوط به آنان ) كه خداوند فرمود: ((آيا كسانى كه بديها را مـكـر و حـيـله نمودند، ايمن شدند كه زمين آنان را فرو برد و يا از ناحيه اى كه نمى دانند بـرايـشـان عـذاب بـيـايـد و يـا آنـهـا را در بـرگـيـرد، در حال رفت و آمدشان كه عاجز كنندگان نباشند.))(370)
آزاد سازى مدينه منوره و حجاز
بنابر بعضى روايات حضرت مهدى عليه السلام بر خلاف مكه ، در مدينه منوره درگير چـنـديـن نـبـرد خـواهـد شـد. از امـام بـاقـر عـليـه السـلام نقل شده است كه در روايتى طولانى چنين فرمود:
((آنـگـاه كـه وارد مـديـنـه مـى شود، قريش از آنها نهان مى گردند، اين گفته على بن ابيطالب عليه السلام درباره آنهاست : به خدا سوگند قريش دوست دارند كه كاش من هر چـنـد بـه انـدازه زمـان كـشـتـن مـاده شـتـرى ، نـزد آنـان بـودم در بـرابـر كـل دارئى آنـهـا و آنـچـه را كـه خـورشيد بر آن مى تابد، سپس امام اقدامى انجام مى دهد و حادثه اى بوجود مى آورد، چون حادثه پديد آمد قريش گويد: ما را نزد اين طاغى ببريد، سـوگـنـد بـه خـدا اگـر او مـحـمـدى و عـلوى و فـاطـمـى بـود دسـت بـه ايـن عمل نمى يازيد، آنگاه خداوند قريشيان را تسليم حضرت مهدى عليه السلام مى گرداند و حـضـرت قـاتـلان را بـهـلاكـت رسانده و همه وابستگان به آنها را به اسارت مى گيرد، سـپـس حـركـت نموده تا در شقره (371) فرود مى آيد، در آنجا به وى خبر مى رسد كه نـمـايـنـده او را كـشته اند به سوى آنها باز مى گردد و آنچنان كشتارى راه مى اندازد كه كـشـتـار حـره پـيـش آنـها ناچيز است ... آنگاه رفته و مردم را به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت مى كند...))(372)
ايـن روايـت بـيانگر دو نبرد در مدينه مى باشد، نخستين نبرد بعد از وقوع حادثه اى است كـه بـدسـت مـهـدى عـليـه السـلام انـجـام مـى شود و قريش و ديگران آن را نكوهش نموده و نـاخـوش دارنـد و بنظر مى رسد كه آن حادثه مربوط به خراب كردن مسجد پيامبر و قبر مـطـهـر آن حـضـرت و بـازسـازى آنـهـا بـاشد، چنانكه روايات ديگرى نيز بيان كننده اين مـعـنـاسـت . دشـمـنان آن حضرت اين رويداد را بهانه اى براى تحريك مردم عليه امام عليه السلام و مبارزه با وى قرار مى دهند، حضرت با آنها به نبرد بر مى خيزد و طبق روايتى ديـگـر، صـدهـا تـن از آنـهـا را بـه هـلاكـت مى رساند در اين هنگام است كه قريشيان يعنى بـسـتـگان قبايل قريش آرزو مى كنند كه اى كاش امير مؤ منان عليه السلام حضور داشت هر چند به مقدار كشتن ماده شترى ، تا آنها را از دست انتقام مهدى نجات مى داد زيرا سياست امير مؤ منان عليه السلام در مورد آنها سياست بردبارى و گذشت بود.
امـا نـبرد دوم ، بعد از پايان دادن به اين جنبش مخالف و تعيين حاكم براى مدينه از ناحيه امـام عـليـه السلام و رهسپار شدن به سوى عراق يا ايران و فرود آمدن در منطقه شقره يا شـقـرات اسـت كـه اينجا احتمالا اردوگاه سپاه آن حضرت باشد، بدينگونه كه ديگر بار مـردم مـديـنـه حـركـت مـخـالفى از خود نشان مى دهند و نماينده منصوب امام عليه السلام در مـديـنـه را بـه قتل مى رسانند و امام عليه السلام به آنجا باز مى گردد و بيش از كشتار لشـكـر امـوى در واقعه مشهور حره ، از آنان را مى كشد و مجددا مدينه را تحت فرمانروائى خـود در مـى آورد. شـمـار كشتگان حره با توجه به منابع تاريخى ، بيش از هفتصد شهيد ذكـر شـده اسـت و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه انـقـلاب و شـورش اهـل حـره عـليه يزيد بن معاويه بعد از قيام امام حسين عليه السلام اتفاق افتاد و انقلابى بـود بـر حق و مشروع بخلاف طغيان اهل مدينه بر ضد امام مهدى عليه السلام ، وجه شباهت بـيـن عـمـل لشـكـريـان امـام عـليـه السـلام بـا اهـل مـديـنـه و عمل لشكر يزد با اهل حره ، صرفا به جهت بسيار كشتگان مى باشد.
صـاحـب كـتاب ((يوم الخلاص )) در ص 265 بخشى از روايت سابق در تفسير عياشى را آورده اسـت ، از آن اسـتـفـاده مـى شـود كـه حـضرت مهدى عليه السلام هنگام ورود به مدينه درگـيـر نـبـردى خـواهـد شد... در حاليكه ملاحظه مى كنيد اين روايت بعد از ورود امام عليه السـلام بـه مـديـنـه دو نـبرد را بيان مى كند. روايات كتاب يوم الخلاص از جهت نسبت به مـنـابع و مآخذ بطور كلى نياز به دقت و بررسى دارد، زيرا مؤ لف آن به خود اجازه داده اسـت كـه روايـات را جـزء جـزء نـمـوده و اجزاء بعضى را به برخى ديگر ضميمه نمايد آنـگاه آن روايت تركيب شده را به ماءخذى نسبت دهد كه بخشى از روايت و با بخشى شبيه به آن را ذكر كرده است !
احتمال دارد هنگامى كه حضرت مهدى عليه السلام سپاه خود را به مدينه وارد مى سازد، در بـرخـورد بـا عـنـاصر باقى مانده حكومت و يا نيروهاى سفيانى ، مقاومتى بوجود آيد و يا اينكه نبردى بين آنان واقع شود و امام عليه السلام بر آنان پيروز گردد.
ولى مـن روايـتـى را كـه نـشـانـگـر ايـن مـعـنـى باشد نديدم ، اما روايتى را يافتم كه به رضـايـت اهـل مـديـنه و عدم مقاومت آنها در برابر امام عليه السلام اشاره مى كند. چنانكه در كـتـاب كـافـى از امـام صـادق عـليـه السـلام در روايـتـى مفصل آمده است كه فرمود:
((در آن روز هـر كـس از فـرزنـدان عـلى عـليـه السـلام كه در مدينه باشد به مكه مى گـريـزد تـا در آنـجـا بـه صـاحـب ايـن امر ملحق گردد و صاحب اين امر رهسپار عراق شده و لشـكـرى را بـه مـدينه گسيل مى دارد تا مردم آن سامان در امنيت بسر برند و مردم دوباره به مدينه بر گردند.))(373)
آنـچـه مـؤ يـد مـحـتـواى ايـن روايـت است اينكه ، اهل مدينه نظاره گر لشكر سفيانى بوده و وقـوع مـعـجـزه فـرو رفـتـن آنـان در زمـين و ضعف حكومت حجازى و چه بسا سقوط آن بعد از واقـعـه فـرو رفـتـن سفيانيان و موج پشتيبانى عمومى از حضرت مهدى عليه السلام را مى بينند... علاوه بر همه اينها احساس مردم مدينه است كه آنان ، امام را از خود بدانند.
هـمـانـطـور كه ملاحظه مى كنيد اين روايت نشان مى دهد كه در آن دوره امام شخصا به مدينه نـمـى آيـد، بـلكـه سـپـاهـى را بـه آنـجـا اعـزام مـى كـنـد كـه ايـن احتمال نزديك به واقع بوده بلكه از ديگر گفته ها برتر است .
چـنـانـكـه جـنـبـش مخالفى كه منجر به كشته شدن فرمانروائى منصوب از جانب امام عليه السلام در مدينه مى شود ممكن است پس از مدتى نه چندان كوتاه از تسلط وى بر مدينه و حـجـاز رخ دهـد. اما در مورد حادثه تجديد بناى مرقد مطهر و مسجد پيامبر صلى الله عليه واله و بـاز سـازى بـناى كعبه و مسجد الحرام ، گفته صحيح اين است كه اين اقدام بعد از دوره هـشـت مـاهـه اى انـجـام مـى پـذيـرد كـه در آن نـبردها و آزاد سازى كشورها يكى پس از ديـگـرى تـوسـط امام عليه السلام انجام مى گيرد و ممكن است اين كارها پس از آزاد سازى قـدس و بـعد از داخل شدن تمام سرزمين هاى اسلامى تحت فرمانروائى حضرت مهدى عليه السلام باشد.
به هر حال روايات ، نشانگر اين است كه خداوند، حجاز را بدست آن حضرت آزاد مى سازد كـه در حـقـيـقـت سـقـوط عـناصر باقيمانده حكومت ضعيف حجاز و عقب نشينى بقاياى نيروهاى سفيانى مى باشد... و احتمال دارد آزاد سازى حجاز و بيعت مردم آن سامان با حضرت ، بعد از استيلاى امام عليه السلام بر مكه و پس از وقوع معجزه فرو رفتن سفيانيان باشد.
با قرار گرفتن سرزمين حجاز تحت فرمانروائى امام مهدى عليه السلام قلمرو و دولت آن بـزرگـوار بـا وجـود گـروهـهـاى مـخـالف آن حـضـرت در عـراق شـامـل يـمـن ، حـجـاز و ايـران و عـراق مـى شـود و بـه احـتـمـال قـوى يمن جنوبى نيز تحت فرمان امام عليه السلام در مى آيد. و ممكن است اين امر بـهـنـگـام انـقـلاب يـاران يـمنى امام عليه السلام بوقوع بپيوندد. همچنين دولتهاى كوچك خـليـج فـارس بـه جـهـت اسـتيلا يافتن امام عليه السلام بر حجاز و با كمك ملتهاى خود و پايمردى ياران يمنى و ايرانى او، تحت فرمانروائى آن حضرت در مى آيند.
طـبـيـعى است بر پايى يك دولت بدين گستردگى و پهناورى به رهبرى امام مهدى عليه السـلام واكـنـش شـديدى در شرق و غرب خواهد داشت زيرا تسلط حكومت مهدى عليه السلام بـر تـنـگـه بـاب المـنـدب و تـنگه هرمز و خليج فارس ، خطرى استراتژيك و اقتصادى مـحـسـوب مـى گردد و مهمتر از آن ، خطر تمدن و گسترش فرهنگ اسلامى است كه موجوديت شـرق و غـرب و يـهـود را بـه لرزه مى اندازد و در روايتى كه از امام صادق عليه السلام بـيـان شـد خـاطـرنشان گرديد كه شرق و غرب پرچم مهدى عليه السلام يعنى انقلاب و حـكـومـت او را نفرين مى كنند از اين رو احتمال زياد دارد بعد از آنكه تمام نفوذ و سلطه خود را در مناطق آزاده شده از دست مى دهند، ناوهاى جنگى خود را در خليج فارس و درياهاى مجاور منطقه به حركت در آورند. و چيزى جز حضور در دريا و تهديد با نيروى دريائى و هوائى بر ايشان باقى نمى ماند و هم آنان هستند كه آتش ـ افروزان درگيرى بصره و كوه سفيد مى باشند كه يادآورى خواهند شد.
حضرت مهدى عليه السلام در ايران و عراق
در روايـات پـيـرامـون حـركـت مـهـدى عـليـه السلام از حجاز، تفاوت هايى بچشم مى خورد. روايـات مـوجـود در مـنـابـع شيعه بطور عموم مى گويد: امام عليه السلام مستقيما از حجاز رهـسـپـار عـراق مـى گـردد و بـرخى مى گويند: مستقيما از مكه وارد آن سامان مى شود، اين مـطـلب روايـتى را كه از روضه كافى گذشت تاءييد مى كند به اينكه امام عليه السلام لشـكـرى را بـه سـوى مـديـنـه گـسـيـل مـى دارد... امـام بـيـان كـلى روايـات مـنـابـع اهل سنت اين است كه حضرت از مكه به شام و قدس مى رود و برخى ديگر بيانگر اين است كـه حـضـرت نـخـسـت به عراق و سپس بسوى شام و قدس حركت مى نمايد. و تنها يكى دو روايت در نسخه خطى ابن حماد وجود دارد كه مى گويند: امام عليه السلام ابتدا به جنوب ايـران مـى آيد تا ايرانيان و رهبر خراسانى آنان و فرمانده سپاه وى شعيب بن صالح با حـضـرت بـيعت نمايند و آنگاه به اتفاق ايرانيان در منطقه بصره به نبرد عليه سفيانى مـى پـردازد و سپس وارد عراق مى گردد و در مجموع ، آنچه از روايات استفاده مى شود اين است كه آغاز نهضت ظهور امام عليه السلام شهر مكه و هدف آن قدس مى باشد و در اين بين ، مـدتى مشغول سر و سامان دادن با اوضاع دولت جديد خود بويژه وضع عراق و تدارك سپاه خويش جهت پيشروى به سوى قدس مى باشد...
بديهى است كه روايات پيامبر و امامان عليه السلام و صحابه و تابعين ، همه تحركات و اقـدامـات امـام عـليه السلام را بيان نمى كند بلكه در صدد بيان حوادث اصلى است كه زيـانـى بـه خـط مـشـى امـام وارد نـمـى سـازد و شـوق امـيـد را در دل مـسـلمـانـان زنـده مـى كند و با معجزه الهى باعث تقويت ايمان مسلمانان بهنگام ظهور مى گـردد كـه هـمـيـن امـر سـبـب نـصـرت و يـارى رسـانـدن آن حـضـرت مـى شـود. و بـه احتمال قوى امام عليه السلام در اين مدت به اقتضاى مصلحت ، بين حجاز و ايران و عراق و يـمـن تـحـرك و فـعـاليـت خواهد داشت و آن بزرگوار شخصا در نبردهاى ارتش خود شركت نمى كند مگر وقتى كه ضرورت ايجاب كند.
در بـخشى مربوط به ايران ، روايتى را برگزيدم كه آمدن امام عليه السلام به جنوب ايـران از چـنـد جهت ترجيح داشت ، از آن جمله روايات موجود در منابع شيعه و سنى است كه جنگ بصره را بعد از آزاد شدن حجاز توسط آن حضرت ، بيان مى كند كه جنگى بزرگ و سـرنـوشـت سـاز اسـت ديـگـر آنـكـه بـخـش عـمـده سـپـاه امـام را حـداقـل در آن مـنـطـقه ، ايرانيان تشكيل مى دهند، بنابراين آمدن امام عليه السلام به ايران جهت آمادگى در جنگ بصره و خليج فارس ، امرى طبيعى خواهد بود، ابن حماد در نسخه خود از وليـد بـن مـسـلم و رشد بن سعد از ابورومان از اميرمؤ منان على عليه السلام آورده است كه حضرت فرمود:
((وقـتـى سـوران سـفـيـانـى بـه سـوى كـوفـه روى آورنـد، سـفيانى گروهى را به جـسـتـجوى اهل خراسان مى فرستد و در آن حال اهل خراسان در جستجوى مهدى بيرون مى آيند آنـگـاه بـين امام و هاشمى با درفش هاى سياه كه شعيب بن صالح در طليعه آن است ملاقات رخ مـى دهـد تـا ايـنكه در دروازه استخر، امام و ياران سفيانى برخورد نموده بگونه ايكه بين آنها كارزار بزرگى اتفاق مى افتد سپس ياران درفش هاى سياه غلبه پيدا مى كنند و سفيانيان از معركه مى گريزند، در اين هنگام مردم تمناى ديدار مهدى مى كنند و او را جويا مى شوند.))
هـمـچـنـيـن از سـعـيـد ابـوعـثـمـان از جـابـر، از امـام بـاقـر عـليـه السـلام نقل كرده است فرمود:
((سـفـيـانى بعد از ورود به كوفه و بغداد سپاهيان خود را در سراسر جهان پراكنده مـى سازد در اين برهه احساس ‍ ترس و وحشتى از ناحيه ماوراءالنهر و اهالى خراسان به او مى رسد، چرا كه اهل مشرق براى هلاكت آنان يورش ‍ مى آورند وقتى اين خبر به سفيانى مـى رسـد لشكرى سترگ به فرماندهى مردى از بين اميه به سوى استخر مى فرستد و در ناحيه قومس و دولات رى و مرز زرع نبردهايى بين آنان رخ مى دهد، در اين زمان سفيانى دسـتـور قتل عام مردم كوفه و مدينه را صادر مى كند و در همين هنگام ياران درفش هاى سياه كـه پـيـشـاپـيـش هـمـه مردم جوانى از بنى هاشم كه خود پرچمى در دست راست دارد رو مى آورنـد و خـداوند كارها و راهها را بر او آسان و هموار مى گرداند در مرز خراسان براى او برخوردى پديد مى آيد و هاشمى در سر راه خود به سوى رى ، مردى از بين تميم را كه از مـواليـان اسـت به نام شعيب بن صالح به سوى استخر و رويارويى با سفيانى فرا مى خواند او و مهدى (ع) و هاشمى در بيضاء استخر يكديگر را ملاقات مى كنند، آنگاه بين سـفـيـانـى و آنـان جنگى بزرگ رخ مى دهد بگونه اى كه خون در روى زمين تا ساق پاى اسـبـان مـى رسد، در اين لحظه نيروى بسيارى از ناحيه سيستان به فرماندهى فردى از بـنى عدى به آنجا مى رسند و بدينسان خداوند ياران و سپاهيان او را پيروز مى گرداند و بـعـد از دو درگيرى در منطقه رى ، در مدائين نيز برخوردى پيش مى آيد و نبرد صيلميه درعـاقـرقوفا اتفاق مى افتد كه هر كس از آن نجات يابد خبر آن را به ديگران اطلاع مى دهـد و پـس از آن كـشـتـار عـظيمى در باكل و نبردى در زمينى از سرزمين نصيبين رخ مى دهد، آنـگـاه قـومـى از روستاهاى آنان بر اخوص خروج مى نمايد آنها گروه هايى اند كه عموما اهـل كـوفـه و بـصـره مـى بـاشـنـد، تـا ايـنـكـه اسـراى كـوفـه را از دسـت وى رهايى مى بخشند.))
در عين اينكه سند اين دو روايت ضعيف است و آشفتگى در متن آنها وجود داد و از طرفى حوادث و جنگ هايى كه در روايت دوم آمده است جز در روايات ضعيف ديده نمى شود. اما با اين همه ، جـنـگ بـصـره را كـه در فـصـل مربوط به عراق آمده است تاءييد مى كند همچنانكه روايات مربوط به عكس العمل شديد شرق و غرب در برابر پيروزى انقلاب مهدى (ع) برخى از روايـاتـى كـه دربـاره نـبـرد بـصـره آمـده تـاءيـيـد مـى كـنـد بـه ايـنـكـه طـرف مـقـابـل مـهـدى (ع) و يـارانـش غـربـى هـاى پـيـرو انـجـيـل هـا هـسـتـنـد و بـه احـتـمـال زيـاد لشـكـر سـفـيانى طبق روايت ابن حماد با نيروهاى غربى رودرروى قرار مى گيرند.
اميرمؤ منان (ع) در خطبه اى مفصل راجع به بصره مى فرمايد:
((از اهـل بـصـره بـه تـعـداد شـهـداى ابـله در پـى او مـى رونـد كـه انجيل ها در سينه دارند.))(374)

next page

fehrest page

back page