next page

fehrest page

back page

((دسـتـرسـى بـه سـفـيـانـى پـيـدا نـمـى كـنـيـد تـا ايـنـكـه قبل از او شيصبانى در سرزمين عراق مانند آبى كه از زمين بجوشد، ناگهان ظاهر مى شود و خروج مى نمايد، او نمايندگان شما را بقتل مى رساند و بعد از ماجرا در انتظار سفيانى باشيد كه حضرت قائم نيز خروج مى كند))(217)
گـر چـه مـن روايت ديگرى را پيرامون وى نيافتم اما همين روايت داراى چند نكته درباره اين شخص مى باشد از آن جمله :
الف ـ او به شيصبانى توصيف شده است كه نسبت به شيصبان دارد و آن صفتى كه امامان عـليـه السـلام از آن تـعـبـيـر بـه طـاغـوتها و اشرار مى نمايند، بگونه اى كه در شرح قاموس زبيرى آمده است ، شيصبان در اصل نام ابليس و مورچه نر مى باشد.
ب ـ ايـنـكـه او قـبـل از سـفـيانى خروج مى كند، از روايت چنين برداشت مى شود كه بين او و سـفـيانى فاصله چندانى نيست و يا اينكه بلافاصله بعد از او سفيانى خروج خواهد كرد، بدليل مفاد كلام امام باقر عليه السلام كه فرمود: ((بعد از او منتظر سفيانى باشيد))
ج ـ مـحـل خـروج وى عراق است كه به آن زمين كوفان نيز گفته مى شود و يا اينكه در خود شـهـر كوفه است به هر حال خروج و يا انقلاب و يا حكومت او ناگهانى و غير منتظره است ((مـانـند آب كه از زمين مى جوشد)) او انسانى است طغيانگر و خونريز كه مؤ منان را به قـتـل مـى رسـانـد و ظـاهـرا معناى جمله ((و نمايندگان شما را مى كشد)) در كلام امام باقر عـليـه السـلام ايـن اسـت كـه مـؤ مـنين عالى رتبه اى را كه معمولا پيشاپيش و در صدر هيئت نـمـايـنـدگـى حـضـور دارنـد بـشـهـادت مـى رسـانـد. چـه ايـنكه گفته مى شود وفد قبيله نـمـايـنـدگـان قـبـيـله و يـا وفـد مـديـنـه - نـمايندگان شهر بمعانى صاحبان جاه و مقام و شـخصيتهاى آنان است البته احتمال هم دارد معنا اين گونه باشد كه هيئتهايى را كه قصد زيـارت بـيـت الله الحـرام و امـثـال آن را دارنـد، بـه قتل مى رساند.
مـا در حـركـت و جـنـبـش سـفـيـانـى و لشـكـركـشـى وى بـه عـراق ترجيح داديم ، كه حاكميت شـيـصـبـانـى در عـراق پيش از خروج سفيانى و بعد از برقرارى حكومت مهيا گران مقدمات ظـهـور و پيروانشان خواهد بود البته از ديدگاه برخى چنين شخصى با اين اوصاف بر صـدام حاكم فعلى عراق انطباق دارد. چون همه اين صفات در او وجود دارد، بنابراين اگر سـفـيانى بعد از او در شام خروج نمايد مى توان ادعا كرد كه صدام همان شيصبانى عراق است كه در روايت وارد شده است .
امـا عـوف سـلمـى در مـورد ايـن شـخـص نيز روايتى در كتاب غيبت طوسى كه آن هم از منابع درجـه اول حـديـث بشمار مى رود وارد شده است . حذلم بن بشير از امام زين العابدين عليه السلام نقل كرده كه گفت :
((بـه عـلى بـن الحـسـيـن عـليـه السـلام عـرض كـردم ، كيفيت خروج حضرت مهدى عليه السـلام را برايم توصيف نموده و دلائل و نشانه هاى ظهورش را به من بشناسان حضرت فـرمـود: قـبـل از ظـهـور او مـردى بـنـام عـوف سلمى در سرزمين جزيره خروج مى نمايد كه جـايـگـاه او تـكـريـت و مـحـل قـتـل وى مـسـجد دمشق مى باشد و بعد از آن شعيب بن صالح از سـمـرقـنـد خـروج مـى كـند و آنگاه سفيانى ملعون كه از ذريه عتبه پسر ابوسفيان است از مـنـطـقـه وادى يـا بـس ‍ (بـيابان خشك ) خروج مى نمايد كه در هنگام خروج او حضرت مهدى عليه السلام مخفى است و پس از آن خروج مى نمايد))(218)
البته پيرامون اين شخص (عوف ) روايت ديگرى را نيافتم . اما آنچه كه در متن همين روايت درباره شعيب بن صالح آمده كه وى اهل سمرقند است مخالف با مطالبى است كه در مصادر روايـتـى شـيـعـه مـشهور است كه او از اهالى رى مى باشد، مگر اينكه بگوئيم وى اصالة اهـل سـمـرقـنـد اسـت و هـمـچـنـيـن كيفيت خروج ايشان قبل از سفيانى را كه در جاى خودش ذكر نموديم .
ظـاهـرا عـوف سـلمـى عـليـه حـكـومـت سـوريـه قـيـام مـى كـنـد نـه عـراق و مـدت كـوتـاهـى قـبـل از سـفيانى بسر مى برد. امام جزيره كه مركز جنبش و قيام اوست نام منطقه اى است در مـرز عراق و سوريه و هرگاه لفظ جزيره بدون اضافه ذكر شود همين معنا از آن استفاده مـى شـود آنـگـونـه كـه در كـتب تاريخ و حديث نيز چنين آمده است البته اين جزيره به نام جـزيـره ربـيـعـه و جـزيـره ديـار بكر نيز ناميده مى شود بنابراين از لفظ جزيره نمى تـوان جـزيرة العرب و يا جزيره ديگرى را لحاظ نمود مگر در صورت اضافه شدن اين كـلمـه و ظـاهـرا مـعـنـاى جـمـله ((و جـايـگـاه وى تـكـريـت اسـت )) ايـن اسـت كـه جـايـگـاه او قبل از قيام و حركتش و همچنين بعد از شكست او و فرارش شهر تكريت خواهد بود كه امروزه يـكـى از شـهـرهـاى مـعـروف عـراق است و آنچه كه اين مطلب را تاءييد مى كند اين است كه تكريت نزديك منطقه حركت او يعنى جزيره واقع شده است . و عبارات ديگرى كه در برخى از نـسـخـه هـا ((جـايگاه وى بكريت و يا بكويت )) آمده است در اثر اشتباه نسخه هاست كه بـجـاى تـكـريـت نـقـل شـده اسـت و مؤ يد اين معنى اين است كه در بحار و غيبت طوسى فقط تـكـريـت آمـده اسـت روايـت اشـاره به اين معنا دارد كه او عوف سلمى در مسجد دمشق كشته مى شـود يـعـنـى در آنـجـا بـوسـيـله تـرور بـقـتـل مـى رسـد و يـا ايـنـكـه در آن محل دستگير و كشته مى شود بنابراين قضيه خروج او از جمله حوادث و پيشامدهاى سرزمين شام است كه با حوادث عراق نيز بى ارتباط نيست .
مرحله سوم : لشكركشى سفيانى و خراب شدن بصره
روايـاتـى كـه در ايـن زمـيـنـه وارد شـده اسـت چـگـونـگـى لشكركشى سفيانى به عراق و اشـغـال آن كـشـور تـوسـط او و آزار و اذيت مردم آن سامان مخصوصا پيروان حضرت مهدى عـليـه السـلام و اهـل بـيـت عـليـه السـلام را بوسيله وى توصيف مى كند كه در بخش جنبش سـفيانى از آن ياد كرديم لكن از مجموعه روايات چنين استفاده مى شود كه حكومت وقت عراق در آن زمـان بـه اندازه اى ضعيف و ناتوان است كه نه با قواى نظامى و نه با تكيه بر نـيـروى مـردمـى قـادر بر دفع هجوم سفيانى نيست و پس از آن جلوگيرى نيروهاى يمنى و ايـرانـى كـه جـهـت رويـاروئى بـا لشـكريان سفيانى وارد عراق مى گردند نيز عاجز مى بـاشـد چنانكه احتمال دارد علت ورود نيروهاى سفيانى به عراق دعوت نمودن حكومت ضعيف آن كـشـور بـاشـد و ايـنـكـه روايـات از نـبـردى كـه لشـكـريـان سـفـيـانـى در دجـيـل (219) و بـغـداد و جـاهـاى ديگر درگير آن مى شوند ياد كرده است ، منظور جنگ و درگيرى و يا با گروهكهاى شورشى عليه خود مى باشد.
چـه ايـنـكه مفهوم روايات اين است كه نيروهاى ايران و يمنى از پشتيبانى مردمى ملت عراق بـرخـوردارنـد و مـردم مستضعف آن سامان با شادمانى اين نيروها را جهت تعقيب و سركوبى قواى سفيانى مساعدت و يارى مى نمايند.
اما روايات مربوط به خراب شدن بصره سه دسته است : الف ـ خراب شدن آن بواسطه غـرق در آب . ب ـ و بـواسـطـه جـنـبـش و انـقلاب زنگيان (سياه پوستان ) ج ـ در اثر فرو رفتن زمين و غرق شدن هر دو. و مضمون بيشتر كلمات اميرمؤ منان عليه السلام كه در خطبه هـاى نـهـج البـلاغـه و غير آن وارد شده است مراد دو خرابى اولى است كه در زمان عباسيان بـوقـوع پـيوسته است همچنانكه همه مورخان آن را ذكر كرده اند و مقصود بخشى ديگر از فرمايشات آن حضرت ، خرابى نوع سوم بواسطه فرو رفتن زمين است كه از جمله علامتها و نشانه هاى ظهور حضرت مهدى عليه السلام خواهد بود.
حـضـرت عـلى عـليـه السـلام در يـكـى از خـطـبـه هـاى نـهـج البـلاغـه خـطـاب بـه اهل بصره مى فرمايد:
((شـمـا لشكريان آن زن (عايشه ) هستيد و طرفداران آن حيوان (شتر عايشه ) وقتى آن حيوان فرياد زد اجابت كرديد و زمانى كه پى شد گريختيد. زود رنجيده خاطر مى شويد و عهد و پيمان شما نقض عهد و پيمان شكنى است ، آئين شما نفاق است و آب آشاميدنى تان بـسـيـار تـلخ و غـيـر قـابـل اسـتـفاده كسى كه در بين شما مسكن گزيند در گرو گناهانش گـرفـتـار آمـده و آنـكـس كـه شـمـا را تـرك گـويـد رحـمـت خـدا شـامل حال وى شده است گوئيا مى بينم مسجد شما را (مسجد بصره ) مانند سينه كشتى بر آب نـشـسـتـه خداوند عذاب را از بالا و پائين آن فرو فرستاده است و هر آنكس كه درون آن باشد غرق خواهد شد.))(220)
ابـن ابـى الحـديـد پـيرامون كلمات حضرت در اين خطبه گفته است : ((اينكه اميرالمؤ منين عـليـه السـلام از غـرق شـدن بـصـره خـبر داده كه غير از مسجد جامع آن همه را آب فرا مى گيرد ديدم كسانى را كه معتقدند آنچه در كتابهاى حوادث آينده بچشم مى خورد دلالت بر اين معنى دارد كه شهر بصره و اهل آن بوسيله آب تيره اى كه از زمين مى جوشد هلاك شده و غـرق مـى گـردد تنها مسجد آن شهر از غرق شدن مصون مى ماند. و آنچه صحيح بنظر مى رسد اين است كه هر چه را به آن خبر داده شده است بوقوع پيوسته زيرا شهر بصره دو بـار يـكـى در زمـان خـليـفـه عـبـاسـى قـائم بـامـر الله بـطـور كـامـل غـرق شده است به جز بخشى از مسجد جامع آن كه شبيه سينه پرنده روى آب هويدا بوده چيزى باقى نمانده است همانطور كه اميرمؤ منان عليه السلام كيفيت آن را خبر داده است كه آب از درياى فارس از ناحيه اى كه امروزه معروف به جزيره فارسى است و از ناحيه كوه معروفى بنام كوه سنام آن را فرا گرفت كه خانه شهر و هر كس كه در آنها بسر مى بـرد غـرق شـد و جـمـعـيـت انبوهى از اهل آنجا هلاك شدند و يكى از اين دو حادثه غرق ، نزد اهـل بـصـره مـعـروف اسـت كـه آن را از پـيـشـيـنـيـان خـود نقل مى كنند.
اما حادثه آن خرابى كه بواسطه انقلاب زنگيان اتفاق افتاده است در نيمه قرن چهارم در زمـان عـبـاسـيـان بـود. امـيـرمـؤ منان عليه السلام مكرر از آن خبر داده ، از جمله خطبه اى كه حضرت در آن فرموده :
((اى احـنـف گوئيا وى را مى بينم با لشكرى راه مى افتد كه نه داراى غبار است و نه هـمـهمه جنگاوران و نه صداى چكاچك افسار مركب ها و نه صداى شيهه اسبان با گامهايى شبيه گام شتر مرغ زمين را شيار مى نمايند))(221)
مـرحـوم سـيد رضى بيان داشته است كه ((آن حضرت با اين عبارات به فرمانده زنگيان اشـاره فـرمـوده اسـت . سپس ‍ حضرت ادامه داد: ((واى بر راههاى آباد شما و بر خانه هاى زيـبـايـتـان كـه بـالكـن هـايـى چـون بـالهـاى كـركـس و پـيـشـانـى هـايـى چـون خـرطـوم فيل دارند از طرف كسانى كه بر كشته هايشان زارى نمى شود و غايبشان مفقود نيستند))
اما انقلاب زنگيان به رهبرى قرمطى در كتب تاريخ مشهور است و هر وضعيتى را كه اميرمؤ منان عليه السلام براى آنان ذكر فرموده است بطور دقيق بر آنها منطبق است و اين انقلاب و نـهـضـت در حـقـيـقـت عـكـس العـمـل ظـلم و سـتم و خوشگذرانى و بيدادگرى با بردگان و مـستضعفان است . از اين رو لشكريان او همه از بردگان سياهى مى باشند كه پياده بوده و مركبى را در اختيار نداشتند.
امـا حـادثـه خـرابـى بـصـره كـه از نـشـانـه هاى ظهور حضرت مهدى عليه السلام است در بـسيارى از روايات وارد شده است كه بصره از جمله شهرهاى مؤ تفكه (زيرور و شده است ) كـه در قـرآن مجيد آمده است يعنى شهرهايى كه با فرو رفتن در زمين در اثر عذاب الهى دگـرگـون شـده اسـت كـه از جـمله آنان شهر بصره است كه سه مرحله (زيرور و شده ) و مرحله چهارم هنوز واقع نشده است .
در شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى آمده است كه گفت :
((زمـانـى كـه امـيـرمـؤ مـنـان عـليـه السـلام از جـنـگ جـمـل فـارغ شـد، منادى را اءمر كرد كه اعلام دارد مردم از فردا به مدت سه روز در نمازها حاضر شوند و هيچكس بدون عذر حق سرپيچى و تخلف از آن را ندارد و كارى نكنيد كه با شـمـا بـرخورد شود! چون روز معين فرا رسيد مردم اجتماع نمودند آنگاه حضرت در آن مكان حـضـور يافت و نماز صبح را در مسجد جامع با مردم به جماعت گذارد بعد از پايان نماز، حضرت ايستاد و در حالى كه پشت به قبله به ديوار سمت راست مصلا تكيه زده بود مردم را مخاطب قرار داد بعد از حمد و ستايش خدا، آنطور كه شايسته مقام اوست و درود بر پيامبر صـلى الله عـليـه و آله و طـلب آمـرزش بـراى مـردان و زنـان مؤ من و مسلمان چنين آغاز سخن فـرمـود: ((اى مـردم بـصـره اى اهـالى شـهـرى كـه تـاكـنـون سـه مـرحـله اهـل خـود را بـه كـام مـرگ فـرسـتـاده اسـت خـداونـد متعال مرحله چهارم را نيز محقق ساخته و كـامل مى نمايد اى لشكريان زن (عائشه ) و اى طرفداران آن مركب (شتر عائشه ) كه چون فـريـاد زد اجابت كرديد و زمانى كه پى شد شكست خورديد (و گريختيد) زود مى رنجيد، آئيـن شـمـا نـفـاق اسـت و آب آشـامـيـدنـى تـان تـلخ و غـيـر قابل استفاده خاك شهر شما بدبوترين خاكهاى شهرههاى خداست و دورترين آنها از رحمت خـداونـدى در ايـن شـهـر نسبت شر و بدى نه دهم است (يعنى از هر ده نفر نه نفر تبهكار و شـرور هـسـتـند) كسى كه در آن شهر بماند در اثر گناه اوست و آنكس كه از آن خارج شود رحمت خداى وى را شامل شده است گوئيا مى بينم شهر شما را بصره آب پوشانده است به گـونـه اى كـه غير از كنگره هاى مسجد كه مانند سينه پرنده اى در وسط دريا آشكار است چـيـز ديـگرى ديده نمى شود در اين هنگام احنف بن قيس ايستاد و عرض كرد: اى اميرمؤ منان ، ايـنـهـا چـه زمـانـى اتفاق مى افتد؟ حضرت فرمود: اى ابابحر،تو آن زمان را هرگز درك نـخـواهى كرد، فاصله بين تو و آن زمان قرن هاست لكن بايد حاضرين شما به غائبين و آنـهـا نـيـز بـه بـرادران ديـنـى خـود بـرسـانـنـد زيـرا زمـانـى كـه ديـدنـد نـيزارهاى آن تـبـديـل بـه خـانـه هـا و آسـمـانـخراشها شده است ، پس فرار، فرار كه در آن روز ديگر بصره اى براى شما باقى نخواهد ماند.
حـضـرت مـتـوجـه سـمت راست خود شد و فرمود: چقدر فاصله بين شما و ابله است ؟ منذربن جـارود عـرض كـرد: پـدر و مـادرم فداى تو باد چهار فرسخ . حضرت بدو فرمود: راست گـفـتـى . به خدايى كه پيامبر اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به پيامبرى بر انگيخت و او را به مقام نبوت ، كرامت بخشيد و رسالت را مخصوص وى گردانيد و مرغ روحش را شتابان در بهشت جاودان جايگزين فرمود، از آن بزرگوار شنيدم اين گونه كه شـمـا هـم اكـنـون از مـن مـى شـنـويد كه فرمود: اى على آيا مى دانى فاصله بين مكانى كه بـصـره نـام دارد و بـين منطقه اى كه آن را ابله مى نامند چهار فرسخ است و به زودى اين مـنـطـقـه مـحل استقرار خراج گيران خواهد شد در آن مكان هفتاد هزار نفر از امت من شهيد خواهند شد كه به منزله شهداى جنگ بدر مى باشند.
مـنـذر عـرض كـرد: اى امـيـرمؤ منان عليه السلام پدر و مادرم بقربانت چه كسى آنان را مى كـشـد؟ حـضرت فرمود: آنان بوسيله برادرانى كه مانند شياطين سياه چهره و بدبو هستند كـشـتـه مـى شـونـد حـرص و طـمع آنان زياد است اما در غارتها سود اندكى در غارتها سو اندكى دارند خوش بحال كسى كه به دست اينان كشته شود براى مبارزه با آنان گروهى پـيـشـقـدم مـى شـونـد كـه نـزد مـسـتـكـبرين آن زمان خوار هستند در زمين ناشناس و در آسمان مـعـروفـند، آسمان و زمين و آنچه در آنهاست بر آن مى گريند، سپس چشمان حضرت پر از اشـك گـرديـد و فـرمود: واى بر تو اى بصره از لشكرى كه نه صدا دارد و نه گرد و غبار.
مـنـذر ديـگـر بـار عـرضـه داشـت : آنـچـه فـرمـوديـد كـه از نـاحـيـه غـرق بـراى آنـان (اهـل بـصـره ) پـيش مى آيد كدام است ؟ حضرت فرمود: اين لفظ (واى ) داراى دو درب است يـكى در رحمت و ديگرى در عذاب ، آرى اى پسر جارود خونخواهانى بزرگ كه گروهى از آنـان بعض ديگر را بقتل مى رسانند و از آن جمله فتنه و آشوبى است كه تخريب خانه ها و شهرها و غارت اموال را به دنبال خواهد داشت و اسارت زنانى كه با وضع بسيار بدى سر بريده مى شوند اى واى . كه تا چه اندازه سرگذشت آنان عجيب است !
و از جـمـله آن نـشـانـه هـا، دجال بزرگ يك چشم است كه چشم راست او ناپيدا است و در چشم ديگرش چيزى مانند گوشت جويده شده ديده مى شود كه آميخته بخون است ، چشم وى مانند دانـه انـگـورى كـه روى آب در گـردش بـاشد از حدقه بيرون آمده است ، گروهى از مردم بـصـره كـه تـعـدادشـان بـه انـدازه شـهـداى ابـله مـى رسـد و انجيل ها حمايل دارند از او پيروى مى كنند در آن زمان عده اى كشته مى شوند و عده اى فرار مـى كـنـند و پس از آن ، لرزش زمين به اطراف پرتاب شدن ، فرو رفتن ، و به صورت ديگر در آمدن قيافه هاست ، آنگاه گرسنگى در اثر قحطى و بعد از آن مرگ سرخ يعنى غرق شدن مى باشد.
اى مـنـذر: شـهـر بـصـره در كـتـب آسـمانى ، داراى سه نام ديگر غير از بصره است كه جز دانـشـمـنـدان و عـلماء آنها را كسى نمى داند از آن جمله ، خريبه ، تدمر و مؤ تفكه است ، تا اينكه فرمود:
اى اهل بصره ، خداوند از ميان همه شهرهاى مسلمانان ، برترين مرتبه شرف و كرامت را در شـمـا قـرار داد و شما را بر ديگران زيادتى بخشيد، از ناحيه قبله بر ديگران برترى داريد، چه اينكه قبله شما روبروى مقام ابراهيم مى باشد و آن جايى است كه امام جماعت در مكه مى ايستد، قاريان قرآن شما بهترين قاريانند و پرهيزكاران شما، پارساترين مردم ، عـبـادت كـنـنـدگـان شـمـا بـهـتـريـن عـبـادت كـنـنـدگـان و تـجـار شما بهترين تاجران و راستگوترين آنها در معامله و تجارت هستند، صدقه دهندگان شما از اين جهت گرامى ترين مردم هستند، و ثروتمندان شما، بخشنده ترين و متواضع ترين انسانهايند افراد شايسته شـمـا از حـيـث خـلق نـيـكو از همه بالا ترند و شما بهترين پناه دهندگان مردميد و نسبت به آنـچـه را كـه مـربـوط به شما نيست به زحمت نمى اندازيد، رغبت شما به شركت در نماز جـمـاعـت بـيـش از ديـگـران اسـت ، مـيـوه هـاى شـمـا بـهـتـريـن مـيـوه هـا و اموال شما بيشترين اموال و فرزندان شما هوشيارترين فرزندان و زنهاى شما عفيف ترين و شوهردارترين زنان است . خداوند سبحان آب را در اختيارتان قرار داده تا صبح و عصر بـراى مـعـيـشـت خـود، از آن اسـتـفـاده كـنـيـد و دريـا را سـبـب افـزايـش امـوال شـمـا قرار داده است و چنانچه اهل صبر و استقامت باشيد درخت طوبى جايگاه و سايه بـان شـمـاسـت ، الا ايـنـكه اراده خداوند چنين تعلق گرفته و قضاء او جارى خواهى بود و هـيـچـكـس خـلاف حـكـمـت او نـمـى تواند كارى انجام دهد. و هم اوست كه بسرعت بندگانش را مـحـاسـبـه مـى نـمـايـد خـداى سـبـحـان مـى فـرمـايـد: ((هـيـچ مـنـطـقـه اى نـيـسـت مگر اينكه قـبـل از قـيـامـت اهـل آن را هـلاك و يـا عـذاب مـى كنيم . و اين حقيقت ، در قرآن نوشته شده است ..))(222)

تا اينكه فرمود:
((يـكـى از روزهـا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مطلبى را به من فرمود و كسى غـيـر از مـن بـا آن حـضـرت نـبـود فـرمـود: كـه جـبـرئيـل روح الامـيـن مـرا بـر شانه راستش حـمـل نـمود تا زمين و آنچه را كه بر روى آن وجود دارد ببينم كليدهاى آن را به من سپرد و بـه آنـچه كه در زمين بود و تا روز قيامت خواهد بود مرا آگاه نمود، آشنايى و آگاهى اين امـر بـرايم دشوار نبود، همانطورى كه بر پدرم آدم سخت نيامد همه نامها را به وى آموخت امـا مـلائكـه آنها را ندانستند. آنگاه من در كنار دريا شهرى را مشاهده نمودم كه بصره ناميده مى شد، آن شهر دورترين قسمت زمين نسبت به آسمان بود و نزديكترين شهرها به آب ، آن سـرزمـين از ساير جاها زودتر خراب مى گردد و داراى نامرغوب ترين خاك و شديدترين عـذابـها خواهد بود كه در قرون گذشته چندين بار به زمين فرو رفته و ديگر بار نيز چـنـيـن خـواهـد شـد، اى اهل بصره : و اى روستاهاى اطراف ! آن روزى كه آب آنجا را فرا مى گـيـرد بـر شـمـا، از نـظـر بـلا و مـصـيـبـت روز بـس بـزرگـى خـواهـد بـود مـن مـحـل فـوران و جـوشـش آب در شـهـر شـمـا (بـصـره ) را مـى دانـم و قـبـل از آن حـوادثـى بزرگ و غير منتظره به شما روى مى آورد كه از ديدگان شما پنهان اسـت لكـن مـا بـه آن آگاهيم ، كسى كه نزديك غرق شدن آن شهر، آن را ترك گويد رحمت خداى او را شامل شده است و كسى كه در آن بدون توجه باقى بماند در گرو گناه خويش است و خداوند نسبت به بندگانش ستم نمى كند))(223)
مـا بـر اين حديث فقره اى از كتاب نهج السعادة در مستدرك نهج البلاغه افزوديم و فقره ديـگـرى از ايـن خطبه ، از كتاب عيون اخبارالرضا نوشته ابن قتيبه از حسن بصرى روايت شده كه در آن آمده است :
((جـز آنكه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود زمينى فتح خواهد شد كه بصره ناميده مى شود از حيث قبله باثبات ترين قسمت زمين هاست قاريان آن شهر از بـهـتـريـن قـاريـان ، و عـبـادت كـنـنـدگـان آن بـهترين عابدان و دانشمندان و علماء آن ديار داناترين انديشمندان و صدقه دهندگان و تجار آن بزرگترين تاجران مى باشند، از اين شـهـر تـا مـنـطـقـه اى كـه ابـله نام دارد چهار فرسخ فاصله است در آستان مسجد جامع اين شـهر، تعداد چهل هزار نفر به شهادت مى رسند كه شهيد آنان مانند شهيدى است كه با من در جنگ بدر حضور داشته است ))
آنـچـه از مـنـابـع تـاريـخى استفاده مى شود اين است كه خطبه اميرمؤ منان عليه السلام در بـصـره و سـخـنـان آن حـضـرت در آن از حـوادث و پـيـشامدها، حتمى و مشهور بوده است لكن روايـات مـربـوط بـه آن در طـولانى و كوتاه بودن و از حيث مضمون اندكى با هم اختلاف دارند.
دو روايـتـى كـه نقل كرديم به تنهائى خراب شدن بصره را بواسطه غرق شدن بعد از فـرو رفـتـن بـيـان مـى كـنـد و اين جريانى است كه در دو مرحله غرق قبلى و يا در انقلاب زنگيان اتفاق نيفتاده است و ظاهرا اين همان فرو رفتنى است كه در روايات ديگرى از امامان عليه السلام به عنوان يكى از نشانه هاى ظهور حضرت مهدى عليه السلام ذكر شده است و يـا فـرو رفـتـنـى اسـت كه احتمالا در زمان نبرد ياران درفش هاى سياه با فرمانروايان سـتـمـكـار عـراق قـبـل از بـه اشـغـال در آمـدن آن تـوسـط سـفـيـانـى و يـا بـعـد از اشغال آن صورت مى گيرد و چنانكه تنها اين دو روايت در زمينه بيان تعداد شهداى بصره كه هفتاد و يا چهل هزار تن مى باشند و در مقام و مرتبه شهداى بدر بودن آنان و گريستن اميرمؤ منان عليه السلام سخن مى گويد در روايتى ديگر گريه نمودن پيامبر صلى الله عـليـه و آله بـر آنـان نـيـز وارد شـده اسـت روايـت اول مـحل شهادت آنان را بين بصره و ابله ذكر نموده است كه امروزه محله اى است در بصره كه نـزديـك ايـسـتـگـاه قـطار واقع شده است در حالى كه روايت ابن قتيبه شهادت آنان را كنار مسجد جامع كه ظاهرا مراد از آن مسجد بصره است بيان كرده است .
بـنـابـرايـن نـاگـزيـر بـايـد جـريـان شـهـادت آنـان قـبـل از ظـهـور حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام باشد زيرا بعد از ظهور آن بزرگوار هيچ سـتـمـگـر و ظـالمـى وجـود نـدارد تـا ايـنـكـه شـهـداء در پـيـشـگـاه آن مـسـتـكـبـران ذليـل و خوار باشند چنانكه از روايت ، چنين برداشت مى شد، لكن اشاره اى به تعيين زمان آنها نشده است همچنين روايت به روشنى بيان ننموده كه آنها به دست چه كسانى كشته مى شوند و شايد كلمه ((برادران ـ حاميان )) اشتباها بجاى كلمه ديگر نوشته شده باشد.
و دجـال ، كـه نـام او ذكـر شـده است ، بعد از آنان خواهد آمد و داراى طرفدارانى بالغ بر هـفـتـاد هـزار تـن از نـصـارى پـيـروان انـجـيـل هـا مـى بـاشـنـد. بـعـيـد نـيـسـت كه او غير از دجـال مـوعـودى بـاشـد كـه بـعـد از ظـهـور حـضـرت مهدى عليه السلام ظاهر مى شود. به دليـل ايـنـكـه روايـت ابـن قـتـيـبـه بـه بـيـان شـهـداى ابـله اكـتـفـاء نـمـوده و نـامـى از دجـال بـه مـيـان نياورده است و از طرفى ابن ميثم منبع اين روايت را متذكر نشده است كه اين خود نياز به تحقيق و بررسى بيشتر دارد. و الله العالم .
در تفسير نورالثقلين ، در تفسير اين آيه شريفه ((و جاء فرعون و من قبله والمؤ تفكات بـالخاطئه )) و آمد فرعون و كسانى كه قبل از او بودند و شهرهاى زيرورو شده در اثر گناه ))(224)
آمده است كه مرداد از زيرورو شده ها، شهر بصره است ، همچنين در تفسير آيه شريفه ((و زيـرورو شـده هـا را فـرو اءفـكـنـد))(225) از امـام صـادق (ع) نقل شده است كه فرمود: ((مراد اهل بصره است و هم آن شهر است كه زيرورو شده است )) و نيز در تفسير فرموده خداى سبحان كه فرمود: ((و پيروان ابراهيم و اصحاب مدين (شهر پـيـروان حـضـرت شـعـيـب ) و شـهرهاى زيرورو شده ))(226) از حضرت صادق عليه السـلام وارد شـده اسـت كـه فـرمـودنـد: ((آنـان قـوم لوطـانـد كـه شـهـرشـان زيـرورو و دگرگون شده است .))
و در هـمـيـن تـفسير مطلبى به نقل از كتاب ((من لايحضره الفقيه )) از جويرية بن مسهر عبدى آمده است كه گفت :
((بـا امـيـرمؤ منان عليه السلام از جنگ با خوارج بر مى گشتيم ، وقت نماز عصر بود كـه به سرزمين بابل رسيديم ، حضرت با مردم ، در آن منطقه فرود آمد، سپس امام رو به مـردم ، فـرمـود: اى مـردم ايـن زمـيـن مـلعـون اسـت و در طـول زمـان سـه مـرتـبـه گرفتار عذاب الهى شده است (در روايتى ديگر دو مرتبه ) و در انتظار سومين مرحله آن مى باشد و اين سرزمين يكى از مناطق زيرورو شده است ))
مرحله چهارم : آزاد شدن عراق به دست حضرت مهدى عليه السلام
در زمـيـنه ورود حضرت مهدى عليه السلام به عراق و آزاد ساختن آن از باقيمانده نيروهاى سـفـيـانى و گروهكهاى متعدد خوارج و پذيرفتن آن كشور به عنوان پايگاه دولت و مركز حكومت خويش ، روايات فراوانى وجود دارد.
و در خـصوص زمان دقيق ورود حضرت به عراق مطلبى را نيافتم ، اما در بحث حركت ظهور آن حـضـرت خـواهد آمد كه چند ماه بعد از ظهور و پس از آزادى سازى حجاز و درگيرى سخت يـاران او در مـنـطـقه بيضاء استخر (كوه سفيد) در نزديكى اهواز با نيروهاى مخالف ، به شـكـسـت فـاحـش قواى سفيانى خواهد انجاميد، سپس آن حضرت از طريق هوا با يك اسكادران هـواپـيـمـا، وارد عـراق مـى شـود، چـه ايـنكه از كلام امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريفه ((اى جماعت جنيان و انسانها اگر قادر به عبور هستيد، از اطراف و نواحى آسمان و زمـيـن پـس بـگـذريـد، كه نمى توانيد بگذريد مگر با قدرت و تسلط الهى ))(227) چـنـيـن اسـتفاده مى شود كه فرمود: قائم در روز لرزش زمين با هفت كجاوه از نور فرود مى آيد به گونه اى كه هيچكس متوجه نمى شود كه حضرت در كدام يك از آنهاست ، تا اينكه در شهر كوفه فرود مى آيد))
اگـر ايـن روايت صحيح باشد علاوه بر جنبه اعجاز، بر اين مطلب دلالت دارد كه شرائط امـنـيـتـى بـراى حـفظ وجود مبارك آن حضرت ، اقتضاى چنين احتياطى را دارد و با وجودى كه اوضـاع كـيـنـه تـوزانـه جـهـانـى ، عـليـه آن بـزرگـوار اسـت رد عـيـن حال صحنه داخلى كشور عراق آن طور كه بايد پاكسازى نشده است و از مفاد كلمه ((فرود مـى آيـد)) و جمله بعدى ((تا اينكه در كوفه فرود مى آيد)) چنين استفاده مى شود كه آن حـضرت مستقيما وارد كوفه و يا نجف نمى شود بلكه طبق دلالت برخى روايات ابتداء در مركز حكومت (پايتخت ) و يا در پايگاه نظامى و يا در كربلا فرود خواهد آمد.
روايـات ، بـخـش عظيمى از فعاليتها و معجزات آن حضرت را در عراق بيان مى كند كه در مـبـحـث حـركـت ظـهـور بـه بيان آن خواهيم پرداخت و در اينجا بعضى موارد را كه متعلق به اوضاع عمومى كشور عراق است ذكر مى كنيم كه مهم ترين آنها هموار نمودن اوضاع داخلى و مـتـلاشـى نمودن عده بسيارى از مخالفان است زيرا روايات ، چنين مى گويد: زمانى كه حـضـرت وارد شـهـر كوفه يعنى عراق مى شود، درگير و كشمكش بين سه جناح وجود دارد كـه ظـاهـرا جـنـاح اول طـرفـداران آن حـضـرت و گـروه دوم پـيـروان سفيانى و دسته سوم وابـسـتـه بـه شـورشـيـان اسـت ، عـمـروبـن شـمـر بـه نـقـل از امـام بـاقر عليه السلام مى گويد: امم عليه السلام حضرت مهدى عليه السلام را ياد كرد، آنگاه فرمود:
((وارد كوفه مى شود در حالى كه سه جناح داراى درفش ها، شهر را آشفته نموده اند و پـس از آن زمـينه براى ورود حضرت مهيا و شهر كاملا آمده پذيرش اوست آن حضرت وارد شـده و بـا قـرار گـرفـتـن بـر فـراز مـنـبر، آغاز سخن مى كند، بنحوى كه مردم از شدت گريه متوجه گفتار وى نمى شوند.))(228)
در ايـن حـديـث شـريـف و مشابه آن ، كلمه كوفه تعبير از عراق است ، بنابراين وجود سه گـروه پـرچـمـدار در عـراق ، بـا روايـاتـى كـه بر تسلط نظامى ايرانيان بعد از شكست سفيانى در آن كشور دارد، منافاتى ندارد. مانند حديث بعدى كه اين روايت در منابع روائى شـيـعـه و سـنى به نحو مستفيض ، از اميرمؤ منان عليه السلام و از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود
((درفش هاى سياهى كه از خراسان خارج مى شود در كوفه فرود مى آيد و زمانى كه مـهـدى عـليـه السـلام ظـاهـر شـد جـهـت بـيـعـت مـجـدد، حـضـور آن بـزرگـوار شـرفياب مى شود))(229)
بـنـابـرايـن بـرتـرى نـظـامـى در عـراق به دست نيروهاى ايرانى زمينه سازان ظهور مى بـاشد، لكن اوضاع داخلى و مردمى آن كشور چنانكه گفتيم دستخوش كشمكش هاى سه جناح موجود در آنجا خواهد بود.
از روايـاتـى كـه در مـورد نـابـودى گـروهـكـهـاى معاند و دسته جات شورشى توسط آن حـضرت وارد شده است ، استفاده مى شود كه حركتهاى مخالف آن حضرت ، بسيار است خواه از جمعيت خوارج و يا طرفداران سفيانى و غير آنان .
آن بـزرگـوار، جـهـت اجـراى عـهـد و پـيـمـانـى كـه از جـدش رسـول خـدا (ص ) دارد، سـيـاسـت شـدت عـمـل و كـشـتـن هـر كـس ‍ را كـه در مقابل وى مقاومت كند، اعمال مى نمايد، از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود:
((بـرخـورد و روش رسـول خدا (ص ) در ميان امتش ملايم بوده و با مردم با الفت رفتار مى نمود، اما مشى قائم كشتار مـخـالفـيـن و بـدخـواهـان است ، اين ماءموريت بوسيله نوشته اى كه از پيامبر اسلام (ص ) بهمراه دارد به او سپرده شده است كه از اين طريق به پيش برود و از كسى طلب تو به ننمايد واى بر كسى كه مخالفت امر وى كند))(230)
نـوشـتـه اى كـه با آن حضرت است ، عهدنامه اى است به املاء جدش پيامبر (ص ) و بخط حضرت على عليه السلام كه در آن چنين آمده است :
((آنان را بقتل برسان و باز هم بكش و طلب توبه از كسى مكن ))
از امام باقر عليه السلام منقول است كه فرمود:
((قـائم عـليـه السـلام بـا مـاءمـوريـت جـديـد و قـضاوت جديد، قيام مى كند، با اعراب بـشـدت بـرخـورد مـى نمايد و كارش چيزى جز شمشير نيست او از اءحدى طلب توبه نمى كند و در راه خدا از سرزنش هيچ ملامت گرى باك ندارد))(231)
امـر جـديـد، كـه در عـبـارت حـديـث آمـده اسـت مراد از آن اسلام است كه توسط ستمگران محو گـرديـده اسـت و مـسـلمـانان از آن فاصله گرفته اند، اسلام و قرآن بوسيله آن حضرت ، ديگر بار حيات خود را باز مى يابد و اين مسئله براى اعرابى كه از حاكمان سركش خود اطاعت نموده اند، دشوار مى آيد، لذا با آن حضرت به دشمنى و ستيز بر مى خيزند.
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:
((قـائم عـليـه السـلام در جـريـان نـبـرد خـود بـا مـسـائلى روبـرو خـواهـد شـد كـه رسـول خـدا (ص ) بـا آن مـواجه نشده است چون زمانى كه پيامبر (ص ) در بين مردم مبعوث گرديد، آنان سنگ و چوب تراشيده (بت ) را مى پرستيدند اما در زمان حضرت قائم ، مردم بـر او مـى شـورنـد و كـتـاب خـدا را بـراى آن حـضـرت تاءويل و تفسير مى كنند و به همين جهت با او مى جنگند))(232)
و ديـديـم كه چگونه فرمانروايان و علماء و دانشمندان سوء و دربارى آنان ، آيات خدا را در رابـطـه بـا دشـمـنـى بـا حـكـومـت زمـيـنـه سـازان ظـهـور حـضـرت مـهـدى عـليـه السلام تاويل و تفسير نمودند و به مبارزه با آن برخاستند.
بـه گـفـتـه بـرخـى روايـات ، حـله شـديـد حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام شـامـل منافقين ، كسانى كه در پوشش اسلام خود را مخفى نگه مى دارند و چه بسا بعضى از آنان خود را در بين اطرافيان آن حضرت جازده باشند نيز، مى شود، زيرا آن بزرگوار با نور و حكمتى كه خداى سبحان در قلب او جايگزين كرده است آنان را شناسائى مى كند. از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:
((زمـانـى كـه آن مـرد بـالاى سر قائم مى ايستد و او را امر و نهى مى كند، حضرت مى گـويـد او را بـرگردانيد پس او را بر مى گردانند، آنگاه حضرت امر به زدن گردن او مى نمايد و در شرق و غرب جهان چيزى باقى نمى ماند مگر اينكه از آن بزرگوار ترس و وحشت بدل دارد))(233)
بـرخـى از روايـات چـنـيـن دلالت دارد كه گاهى كار نابودى دشمنان بجائى مى رسد كه گـروه مـخـالف را، بـطـور كـامـل نـابـود مـى كـنـد. از امـام بـاقـر عـليـه السـلام نقل شده كه فرمود:
((زمـانـيـكـه قائم قيام مى كند به طرف كوفه حركت مى كند، جمعيتى حدود دوازده هزار نفر كه بتريه ناميده مى شوند از شهر خارج شده و سر راه را بر آن حضرت مى گيرند و بـدو مـى گـويـنـد از هـمـان راه كه آمده اى بر گرد، ما را نيازى به اولاد فاطمه نيست ، سـپـس حـضـرت شـمشير در بين آنان گذاشته و يك نفر از آنان را زنده نمى گذارد، آنگاه وارد كـوفـه مـى شـد و هـمـه مـنافقين شكاك و جنگجويان آنجا را از دم تيغ مى گذراند تا موجبات رضايت حضرت حق را فراهم نمايد))(234)
در روايـت بـعـدى نـيـز آمـده اسـت : كه آن حضرت هفتاد نفر از علماء و دانشمندان سوء را كه عـامـل گـمـراهـى و فـتـنـه و آشـوب و اخـتـلاف در مـيـان شـيـعـه هـسـتـنـد بـه قتل مى رساند، از مالك بن ضمره نقل شده كه گفت . اميرمؤ منان عليه السلام فرمود:
((اى مـالك بـن ضـمـره ، چـگـونه خواهى بود زمانى كه ، شيعيان اين چنين با يكديگر اخـتـلاف داشـتـه بـاشـنـد؟ آنـگـاه حـضـرت انـگـشـتـان مـبـارك خـود را بـطـور مـشـبـك داخـل يـكـديـگـر نمود، عرض كردم : اى اميرمؤ منان در آن هنگام چه مسئله خيرى بوجود خواهد آمد؟ حضرت فرمود: تمام خير در آن هنگام است ، اى مالك : در آن زمان قائم ما قيام مى كند و تـعـداد هـفـتـاد مـرد را، كـه بـه خـدا و رسـول خـدا دروغ گفته اند پيش كشيده و آنان را به قتل مى رساند، سپس ‍ خداوند همه را به يكپارچگى و وحدت مى رساند))(235)
چـنـانـكـه روايـت بـعدى ، بر بقاى نيروهاى سفيانى در كشور عراق با وجود نشانه فرو رفـتـن لشـكـريـانـش در مـنـطقه حجاز و شكست او در عراق دلالت دارد، از امام زين العابدين عليه السلام نقل شده است كه فرمود:
((سپس حركت مى نمايد، (يعنى حضرت مهدى ) تا اينكه به قادسيه مى رسد، در حالى كه مردم در كوفه اجتماع نموده و با سفيانى بيعت كرده اند))(236)
و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:
((سـپـس مـتـوجـه كـوفـه مـى شـود و در آنـجـا فـرود مـى آيـد، و خـون هـفـتـاد قـبـيـله از قبايل عرب را مباح مى شمارد))(237)
يـعـنـى خـون كـسـانـى را كـه از ايـن قـبـايـل بـه دشمنان و خروج كنندگان بر آن حضرت پيوسته اند هر مى داند.
ابن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام نقل كرده ، كه حضرت بدو فرمود:
((وى اوليـن قـائمـى اسـت از مـا اهـل بـيت كه قيام مى كند با شما سخنى مى گويد كه تحمل آن را نداريد و در رميله دسكره بر او خروج مى كنيد و با او مى جنگيد او نيز با شما مـى سـتـيـزد و هـمـه شـمـا را بـه قـتـل مـى رسـانـد و ايـن آخـريـن گـروه خـروج كـننده است ))(238)
و از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود:
((وقتى كه صاحب اين امر، به بعضى از احكام و سنت حكم كند و سخن بگويد گروهى از مـسجد بيرون آمده و آهنگ خروج بر او را دارند، وى به يارانش دستور مى دهد حركت كنيد و آنـهـا بـه جـنبش در آمده و خود را در محله تمارين (خرما فروشان ) در كوفه به آنان مى رسـانـنـد و آنها را به اسارت خويش در مى آورند آنگاه به امر آن حضرت آنان را سر مى بـرنـد و ايـن آخـريـن گـروهـى اسـت كـه بـر قـائم آل محمد صلى الله عليه و آله خروج مى نمايد))(239)
بـا جـمـع بـين اين دو روايت ، به اين نتيجه مى رسيم كه خوارج رميله دسكره آخرين گروه مسلحى است كه خروج مى كند و خوارج مسجد كوفه آخرين دسته اى است كه سعى در خروج عـليـه آن حـضرت را دارد و روايات دلالت دارد كه خوارج رميله دسكره خطرناكترين گروه شـورشـى بـر حـضرت مهدى عليه السلام هستند كه فرمانده آنها بسان فرعون و ابليس است .
از ابوبصير نقل شده كه گفت :
((سـپـس تـوقـف كوتاهى مى نمايد، تا اينكه در رميله دسكره شورشيانى از غير عرب بـر او خـروج مـى كـنـنـد كـه تعداد آنها ده هزار نفر و شعارشان ، اى عثمان اى عثمان است . آگـاه حـضـرت مردى از عجم را فرا خوانده و شمشيرش را بدو مى سپارد و او آهنگ آن جماعت نـمـوده و هـمـه آنـهـا را بـه قـتـل مـى رسـانـد بـه گـونـه اى كـه يـك تـن هـم باقى نمى گذارد))(240)
روايـت قـبـلى ، رمـيـله دسـكـره را بـه عـنـوان دسـكـره پـادشـاه (كـاخ مـحـل عـيـش و نـوش پـادشاهان ) مشخص نموده است و در كتاب معجم البلدان ، آمده است كه آن قريه است نزديك شهر ابان از روستاهاى به عقوبه در استان ديالى در عراق .

next page

fehrest page

back page