البـتـه ، ايـن بـدين معنا نيست كه به اهل قم اصلا بدى نمى رسد، بلكه ممكن است برخى
مـشـكـلات بـر آنان وارد شود، ولى خداى بزرگ ، آنان دشوارى و بلا را از آنان دور نگه
داشـتـه و بـا الطـاف گوناگون خويش آنها را يارى مى فرمايد، كه از بارزترين آنها،
نـابود كردن سركشان و متجاوزين و مشغول نمودن آنان به گرفتاريهايى است كه ، به
اهل قم نپرداخته و بطور كلى از آنها ياد هم نمى كنند.
صـاحـب بـحـارالانوار دو روايت را، از امام صادق (عليه السلام ) كه بيان كننده آينده شهر
قم و نقش مكتبى آن پيش از ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) مى باشد آورده است .
روايت اول بيان مى دارد:
((خـداونـد بـوسـيـله شـهـر كـوفـه بـر سـايـر شـهـرهـا
اسـتـدلال مـى كـنـد، هـمچنين به مؤ منان آن شهر بر ساير مؤ منين و به شهر قم بر ساير
شـهـرهـا و بـواسـطـه اهـل قـم بـر جـهـانـيـان اعـم از جـن و انـسـان ، خـداونـد
مـتـعـال اهـل قـم را مستضعف فكرى قرار نداده بلكه همواره آنان را موفق و تاءييد كرده است
سـپـس فرمود: دينداران در اين شهر در مضيقه زندگى مى باشند اگر غير اين باشد مردم
بـه سـرعـت بـه آنـجـا روى مـى آورنـد و آنـجـا خـراب مـى گـردد و
اهـل آن تـبـاه مـى شـونـد و آنگونه كه بايد نمى تواند بر ساير سرزمين ها حجت باشد،
زمـانـيـكـه مـوقـعـيـت قـم بدينجا برسد آسمان و زمين آرامش ندارد و ساكنان آنها لحظه اى
بـاقـى نـمـى مـانـنـد و بلا و گرفتارى از قم و اهل آن دفع گرديده است ، بزودى زمانى
خـواهد رسيد كه قم و اهل آن حجت بر مردم خواهند بود و اين در زمان غيبت قائم ما و ظهور وى
مـى بـاشد. اگر چنين نباشد زمين اهل خودش را فرو مى برد، فرشته هاى الهى ماءمور دور
نـمـودن بـلاهـا از اين شهر و اهل آن مى باشند هر ستمگرى كه درباره آنان اراده بد داشته
بـاشـد، خـداونـد درهـم كـوبـنـده ستم پيشگان ، او را درهم مى شكند و يا به گرفتارى و
مصيبت و يا دشمنى ، مبتلا مى گرداند، خداوند متعال نام قم و اهلش را در زمان فرمانروائى
ستمگران از ياد آنان مى برد آنگونه كه آنها ياد خدا را فراموش كردند.))
و روايت دوم مى گويد:
((بـزودى شـهـر كـوفـه از مـؤ منان خالى مى گردد و بگونه ايكه مار در جايگاه خود
فـرو مـى رود عـلم نـيـز ايـن چنين از كوفه رخت برمى بندد و از شهرى بنام قم آشكار مى
شـود و آن سامان معدن فضل و دانش مى گردد بنحويكه در زمين كسى در استضعاف فكرى
بـسـر نـمى برد حتى نو عروسان در حجله گاه خويش . و اين قضايا نزديك ظهور قائم ما
به وقوع مى پيوندد، خداوند سبحان ، قم و اهلش را براى رساندن پيام اسلام ، قائم مقام
حـضـرت حـجـت مـى گـرداند اگر چنين نشود زمين اهل خودش را فرو مى برد و در زمين حجتى
باقى نمى ماند، دانش از اين شهر به شرق و غرب جهان منتشر مى گردد، بدين سان بر
مـردم اتـمـام حـجـت مـى شـود و يـكى باقى نمى ماند كه دين و دانش به وى نرسيده باشد
آنگاه قائم (عليه السلام ) ظهور مى كند و ظهور وى باعث خشم و غضب خداوند بر بندگان
مـى شود. زيرا خداوند از بندگانش انتقام نمى گيرد مگر بعد از آنكه وجود مقدس حضرت
حجت را انكار نمايند.))(289)
از اين دو روايت ، چند امر روشن مى شود:
الف ـ ايـنـكـه دو روايت نقل به معنى شده اند، بعلاوه در آنها اندكى تقديم و تاءخير است
اما آنچه كه مهم است معنايى كه اين دو روايت در بر دارند.
ب ـ از ايـن روايـتـهـا اسـتـفـاده مـى شـود، كـه نـقش مذهبى شهر كوفه در دانش و پيروى از
اهل بيت (عليه السلام ) نقشى مهم و بزرگ بوده ، اما در آستانه ظهور حضرت مهدى (عليه
السـلام ) مـضـمـحـل شـده و از بـيـن مـى رود، البـتـه كـوفـه
شـامـل نـجـف نـيـز مـى شـود زيـرا نـام اصلى آن نجف كوفه بوده است بلكه گاهى مراد از
كـوفه عراق عنوان شده است چنانكه ما در جاى خودش بيان كرديم ، اما نقش مذهبى شهر قم
همچنان ادامه دارد. و نزديك ظهور حضرت از عظمت بيشترى برخوردار مى گردد، چنانكه دو
فـقـره از روايت به اين معنى اشاره دارد: ((و اين همه ، در زمان غيبت قائم ما و ظهور وى مى
باشد)) و ((و اين قضايا نزديك ظهور قائم ما خواهد بود.))
ج ـ نقش برجسته اعتقادى و ايدئولوژيكى شهر مقدس قم ، در آن زمان مخصوص ايران و يا
شـيـعـيـان تنها نيست . بلكه نقشى است جهانى كه حتى غير مسلمان را نيز در بر مى گيرد
((و بزودى زمانى خواهد رسيد كه قم و اهلش حجت بر مردم خواهند بود)) ((و يكى باقى
نـمـى ماند كه دين و دانش به وى نرسيده باشد)) اين بدان معنا نيست كه دانش و مذهب ، از
ايـن شـهـر بـه فـرد فرد مردم جهان مى رسد، بلكه بدين معناست كه نداى اسلام و مطرح
شـدن آن ، طـورى بـه جـهـانيان مى رسد كه اگر كسى سعى در دست يابى به مقررات و
دستورات اسلام داشته باشد، براى وى امكان پذير خواهد بود.
البـتـه چـنـيـن نـقش تبليغاتى مهمى براى شهر قم ، بستگى به برپائى حكومتى داراى
دسـتگاههاى تبليغاتى داشته ، بلكه متوقف بر مبارزات با سركشان جهت استكبار دارد كه
اين خود باعث رسيدن صداى اسلام از قم به جهانيان مى شود.
د ـ ايـن نـقـش بـزرگ فرهنگى براى شهر قم ، سبب كينه توزى و دشمنى استكبار جهانى
نسبت به اين شهر مى گردد، يعنى نسبت به مطرح شدن اسلام از اين شهر، اين دشمنى با
اسـلام علت انتقام گرفتن خداوند از مستكبران ، بدست تواناى حضرت مهدى (عليه السلام
) مـى شود، چرا كه با اين دشمنى حجت بر مردم تمام شده است و ايجاد گرفتارى توسط
دشـمـنـان ، از جـنـبه جهل آنان نسبت به اسلام نيست ، بلكه دشمنى و خصومت آنان ، صرفا
كينه توزى و مخالفت با اسلام مى باشد.
قابل توجه است آنچه كه در اين دو روايت گفته شده در كوفه و عراق محقق شده است و در
قـم و ايـران ، در آسـتـانـه تـحـقـق اسـت و در حـقيقت قم و ايران بر ملتهاى مسلمان و ساير
مـلل جـهـان حـجت هستند. حتى اگر قائل شويم كه ايجاد چنين آگاهى كه در اين دو روايت آمده
اسـت در بـين ملتهاى جهان ، ده ها سال بطول انجامد، باز هم شكستى نيست كه برخى از آن
مـقـدمـات آغـاز شـده اسـت . امـا عـبـارت حـديـث كـه ((نـزديـك ظـهـور قـائم مـا)) اسـت ،
دليـل بـر ايـن اسـت كـه بـيـن تحقق چنين موقعيت جهانى براى شهر قم و بين ظهور حضرت
مهدى (عليه السلام ) فاصله چندانى نيست .
روايت : اهل مشرق و پرچمهاى سياه
ايـن حديث در منابع شيعه و سنى وارد شده است و به عنوان روايت درفش هاى سياه و روايت
اهـل مـشـرق و روايـت آنـچـه را كـه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از وى با آنان
روبـرو مـى شـونـد، شـنـاخـتـه شـده اسـت از طـرفـى آن را منابع گوناگون از عده اى از
صـحـابـه بـا انـدكـى تـفـاوت ، در بـيـن الفـاظ و فـقـرات آن
نـقـل كـرده انـد. بـرخـى ديـگـر از روايـات بخش هايى از آن را روايت كرده و تعدادى از آن
منابع تصريح نموده اند كه راويان اين خبر همه ، ثقه هستند.
قـديـمـى تـريـن مـنـابـع حـديـث اهـل سـنـت كـه ايـن روايـت و يـا بـخـشـى از آن از
نقل كرده اند، عبارتند از:
ابـن ماجه در سنن خود ج 2 ص 518 و 269 و حاكم در مستدرك ج 4 ص 464 و 553 و ابن
حـماد در نسخه خطى خود ((فتن )) ص 84 و 85 و ابن ابى شيبه در مصنف خود ج 15 ص
235 و دارمـى در سـنـن خـود ص 93 و مـتـاءخـريـن آنـهـا ايـن روايـت را از آنـان
نـقـل كـرده انـد. و شايد روايتى را كه عده اى از صاحبان صحاح ، مانند ابن ماجه و احمدبن
حـنـبـل و ديـگـران نـقـل كـرده اند كه ((گروهى از مشرق زمين خروج مى كنند و مقدمات حكومت
حضرت مهدى را فراهم مى نمايند)) بخشى از همين روايت باشد.
اينك عين عبارت حديث به نقل از مستدرك حاكم :
((از عـبـدالله بن مسعود نقل شده است كه گفت : حضور پيامبر (ص ) رسيديم ، حضرت
بـا رويـى گـشـاده و غـرق از سـرور و شـادى بـا مـا روبـرو شـد، آنچه را كه از حضرت
سـئوال كـرديـم پاسخ دادند، اگر ما ساكت مى شديم آن حضرت شروع به سخن مى نمود
تا اينكه گروهى از جوانان بنى هاشم گذارشان از آنجا افتاد و امام حسن و امام حسين (ع)
در بـيـن آنـان بـودنـد، تـا چـشـم حـضرت به آنها افتاد، در پى آنان افتاد و دو چشمان آن
حـضـرت پـر از اشـك گـرديـد.. عـرض كـرديـم : اى
رسـول خـدا، هـمـواره چـيزى در چهره ات مى بينم كه ما را ناراحت مى سازد، حضرت فرمود:
((مـا خـانـواده اى هـسـتـيـم كه خداى سبحان آخرت را بر دنيا، براى ما اختيار فرموده است ،
بـزودى بـعـد از مـن ، اهل بيتم در شهرها و سرزمين ها پراكنده و آواره خواهند شد، تا اينكه
درفـش هـائى سـيـاه از مشرق زمين به اهتزاز در آيد كه حق را مى طلبند، اما حقوقشان را اداء
نمى كنند، آنان دست از حق برنمى دارند، اما اجابت نمى شود ديگر بار درخواست مى كنند،
بـه آنـان اعـتـنـاء نـمـى شود، در اين صورت ، دست به مبارزه زده و به پيروزى دست مى
يـابـنـد، هـرگـاه كـسـى از شـمـا و يا ذريه شما آن زمان را درك كرد بايد به پيشواى از
اهل بيت من بپيوندد اگر چه با دشوارى ، بر روى برف سينه خيز برود، آنها درفش هاى
هـدايـتـنـد كـه آنـهـا را بـدسـت مـردى از اهـل بيت من مى سپارند، كه نام وى مانند نام من و نام
پـدرش نـام پـدرم مـى بـاشـد، او مـالك زمـيـن گـردد و آن را پـر از
عدل و داد مى كند آنگونه كه از جور و ستم پر شده است ))
اما در منابع روايتى ما، اين حديث را سيد بن طاووس در كتاب ملاحم و فتن ص 30 و 117 و
مجلسى را بحار ج 51 ص 83 از اربعين حافظ ابونعيم ، روايت بيست و هفتم ، مربوط به
آمـدن حـضـرت مـهـدى (ع) از نـاحـيـه مشرق و مشابه اين را در بحار ج 52 ص 243 از امام
باقر (ع) روايت كرده است كه فرمود:
((گـوئيـا مـى بـيـنـم گروهى از مشرق زمين خروج مى نمايند و طالب حق اند اما آنها را
اجـابت نمى كنند، مجددا بر خواسته هاشان تاءكيد دارند، اما مخالفان نمى پذيرند وقتى
چـنـيـن وضـعـى را مـشـاهـده مـى كـنـنـد شـمـشـيـرهـا را بـدوش كـشـيـده در
مـقـابـل دشـمـن مـى ايـسـتـنـد ايـنـجاست كه پاسخ مثبت مى گيرند اما اين بار، خودشان نمى
پـذيرند تا اينكه همگى قيام مى كنند... و درفش هدايت را جز به دست تواناى صاحب شما
(حـضـرت مـهدى (ع)) به كسى ديگر نمى سپرند، كشته هاى آنان شهيد محسوب مى شوند
امـا اگـر مـن آن زمان را درك مى كردم خويشتن را براى يارى صاحب اين اءمر نگه مى داشتم
))
از اين روايت ، با تعبيرات مختلف آن چند امر استفاده مى شود:
اول : اينكه اين روايت متواتر اجمالى (290) است ، آنچه در اين روايت مضمون عمده آن را
تـشـكـيـل مـى دهـد، خـبـر دادن پـيـامـبـر اسـلام (ص ) بـه مـظـلومـيـت
اهـل بـيتش بعد از خودشان است و تنها امتى كه حق آنان را استيفاء مى كنند كسانى هستند كه
از مـشـرق بـه پـا خـاسـتـه و مقدمه حكومت جهانى پيشواى خود حضرت مهدى (ع) را مهيا مى
نـمـايند، در پى به قدرت رسيدن همين افراد است كه امام (ع) ظهور مى كند و آنان درفش
خود را تسليم آن حضرت مى نمايند، خداوند بوسيله وجود مقدس وى ، اسلام را به جهانيان
معرفى مى كند، او زمين را پر از عدل و داد مى كند.
دوم : مـراد از ايـنـكـه گروهى از مشرق خروج مى كند و داراى درفش هاى سياه اند. ايرانيان
مـى بـاشـنـد ايـن مـسـئله مـورد اتـفـاق هـمـه صـحـابـه كـه ايـن روايـت و غـيـر آن را
نـقـل كرده اند و نزد تابعين كه روايت را از صحابه دريافت نموده اند مى باشد و همچنين
مـورد اتـفـاق نـظـر كـليـه مـؤ لفـان بـعـد از آنـان در
خلال قرون گذشته بوده است ، بگونه اى كه ماجراى خروج و آمدن اين افراد، در آن زمان
اءمـرى كـاملا روشن و ثابت بوده است . از اين رو يك نفر هم از آنان اشاره نكرده و اينكه ،
مراد از اين گروه مثلا اهل تركيه و يا هند و يا جاهاى ديگرى غير از ايران باشد. بلكه عده
اى از راويان و مؤ لفان تصريح كرده اند كه آنان ايرانيان هستند حتى نام خراسانيها در
تـعـدادى از فـقـرات و عـبـارت هـايـى كـه از حـديـث ،
نقل شده وارد شده است ، چنانكه در روايت مربوط به درفش هاى خراسان خواهد آمد.
سـوم : نـهـضـت و قـيـام آنـان كـه بـا دشمنى جهانيان و نبردى كه در آن پيروز مى شوند،
روبرو خواهد شد و بعد از آن حضرت مهدى (ع) ظهور مى كند.
چـهـارم : بـر هـر فـرد مسلمان و نسل معاصر آنان واجب است كه به يارى آنان برخيزند هر
چـنـد كه در شرايط دشوارى بسر برند حتى اگر قرار باشد كه براى يارى آنان روى
يخ و برف راه رفته و حركت نمايد.
پنجم : اينكه درفش آنان پرچم هدايت است يعنى : حكومت و دولت آنان ماهيتى دينى و صحيح
دارد، عـمـلكـرد و اهـدافـى كـه دنـبـال مـى كـنـنـد با احكام اسلام و اهداف مقدس آن هماهنگ است
بـگـونـه اى كـه اگـر مـسـلمـانـى بـا آن هـمـكـارى كـنـد بـه وظـيـفـه شـرعـى خـود
عمل نمود و تكليف از او ساقط است .
شـشـم : ايـن روايـت از آيـنـده و غـيـب خـبـر مـى دهـد و يـكـى از مـعـجـزه هـاى
دال بـر نـبـوت نـبـى اكـرم (ص ) مـى بـاشـد. بـه ايـن
دليـل كـه آنـچـه را آن بـزرگـوار راجـع بـه مـظـلومـيـت
اهـل بـيـتـش (ع) و آوارگـى و پـراكـنـدگـى آنـان در چـهار گوشه جهان اطلاع داده است در
طـول قـرون گـذشـتـه مـحـقـق شـده اسـت تـا جـايـى كـه مـا خـانـدانـى را در
طـول تـاريـخ و در سـطـح جـهـان سـراغ نـداريـم كـه مـانـنـد
اهـل بـيـت پـيـامـبر (ص ) و فرزندان حضرت على (ع) و فاطمه (س ) با تبعيد و آوارگى
مواجه شده باشند.
بـا بـيان اين مطلب ، عبارت هاى موجود در روايت قبلى از امام باقر (ع)، اوصاف دقيقى از
نهضت و قيام آنان را در بر دارد، از اين رو برخى از فقرات آن را مورد ارزيابى قرار مى
دهـيـم ... آنـچـه كـه بـه نـظر من ترجيح دارد اين است كه اين روايت به حديثى كه قبلا از
پـيـامـبـر (ص ) نـقـل شد، تعلق داشته و يا مشابه آن است . گرچه امام باقر (ع) به اين
مـوضـوع تـصـريح نفرموده اند اما خود آن حضرت و ساير امامان (ع) فرموده اند آنچه را
كه نقل مى كنند از پدران بزرگوار خويش و از جدشان پيامبر (ص ) است .
((گوئيا مى بينم گروهى از مشرق زمين خروج نموده اند)) دلالت دارد كه اين قيام مردم از
وعده هاى حتمى خداوند متعال است و به همين سان هر جمله اى كه در آن پيامبر (ص ) يا امامان
(ع) تـعـبـيـر به ((گوئيا آن را مى بينم و يا آن مسئله محقق شده )) مى نمايند دلالت بر
حـتـمـى بـودن و روشن و مبرهن بودن آن مسئله در ذهن شريف آنان و يقين داشتن به آن ، دارد،
مـثـل ايـن مـى مـانـد كـه آن ماجرا را مى بينند، بلكه مى توان گفت دلالت بر ديدن آنان با
بـصـيـرت ويـژه اى كـه خـداوند آنان را امتياز بخشيده و متناسب با مقام پيامبر (ص ) و مقام
اهل بيت آن حضرت است ، دارد.
و نـيـز دلالت بر اينكه نهضت ايرانيان از طريق انقلاب است ، زيرا مفهوم عبارت ((تحقيقا
قـيـام مى كنند)) نيز همين است و عبارت بعدى كه ((گوئيا مى بينم گروهى از مشرق زمين
خـروج مـى نـمـايـنـد و طـالب حـق اند اما آنها را اجابت نمى كنند، مجددا بر خواسته هايشان
تـاكـيد دارند، اما مخالفان نمى پذيرند وقتى چنين وضعى را مشاهده مى كنند. شمشيرها را
بـدوش كـشـيده در مقابل دشمن مى ايستند، اينجاست كه پاسخ مثبت مى گيرند ولى اين بار
خودشان نمى پذيرند تا اينكه همگى قيام مى كنند))
ايـن حـركـت زنـجـيـره اى ايـرانـيـان را مـى توان به جنبش آنان در انقلاب مشروطه در هشتاد
سـال قـبـل تـفـسـيـر و تـاءويـل نـمـود، زيرا مردم خواستار اين بودند كه عده اى از علماء و
انـديـشـمـنـدان اسـلامـى بـر قوانين كشورى نظارت داشته باشند، و آنچه را كه منطبق با
دسـتـورات اسلام نيست نقض نمايند، نظام حاكم ، در ظاهر آن را در قانونى اساسى 1906
ميلادى پذيرفت اما در واقع نپذيرفته بودند سپس در نهضت آية الله كاشانى و مصدق در
سـال 1951 يـك بـار ديـگـر خـواستار اين معنا شدند به آنان اعتنائى نشد و در اين مرحله
بـود كـه آمريكا موفق شد با شكست انقلاب مردم ، شاه را كه آنروزها از ايران فرار كرده
بود، ديگر بار به ايران باز گرداند، مردم با مشاهده اين وضع سلاح برگرفته و در
نـهـضـت امـام خـمـيـنـى آمـاده ايـثـارگـرى شـده و بـا تـظـاهـرات مـيـليـونـى در
مقابل دشمن مقاومت كردند، در اين مقطع نيز شاه و اربابانش سعى در برآوردن خواسته هاى
آنـان داشـتـنـد بـدين گونه كه به آنان گفته شد كه اجراى موادى را كه قانون اساسى
1906 مـبـنـى ، بـر نـظـارت شـش نـفر از فقهاى اسلام را بر قوانين كشور عنوان نموده ،
خـواهـنـد پـذيـرفت . مشروط به اينكه شاه همچنان بر مسند قدرت باقى بماند، البته از
نـاحـيـه برخى از علماء اين طرح پذيرفته شد، اما امام خمينى و توده ميليونى مردم ايران
نـپـذيرفته و با ادامه نهضت مقدس اسلامى به پيروزى بر استكبار جهانى دست يافتند و
نظام اسلامى را در كشور خود حاكم نمودند. مطمئنا آنان اين پرچم و درفش هدايت را در زمان
ظهور حضرت مهدى (ع) به وى خواهند سپرد.
امـا تـفـسـيـر بـهـتـر ايـن اسـت كـه آنـان ((طـالب حـق مـى بـاشـنـد)) از دشـمـنانشان ، كه
ابرقدرتهاست به اينكه در شئون زندگى آنان دخالت ننموده و دست از اين مردم بردارند
و بگذارند قوانين روح بخش اسلام را در كشورشان پياده كنند و از سلطه آنها رها بوده و
داراى اسـتـقلال باشند. اما به آنان اعتنا نمى شود، تا آنكه آنها را مجبور به برگرفتن
سـلاح ، در جـنگ با آنان نمايد كه مسلمانها در اين كشمكش و نبردها به پيروزى مى رسند،
دشـمنان با مشاهده اين وضع مى خواهند خواسته اوليه آنها را بدهند اما مشروط به اينكه ،
در ايـران ، اسـلام را حـاكـم سـازنـد و دست به صدور انقلاب نزنند، اما ديگر دير شده و
شـرائط دگـرگـون گـشـتـه و ايـرانـيان زير بار اين معنا نمى روند. پس از آن ، انقلاب
جديد مردم بوجود آمد ((تا اينكه قيام كنند)) و اين انقلاب به معناى رد نمودن آنچه را كه
به عنوان امتياز به آنها داده بودند و همچنين تاكيد بر ادامه حاكميت اسلام در جامعه اى به
مـراتـب وسـيـع تر از ايران تلقى مى شود.. و بعد از اين وقايع ظهور حضرت مهدى (ع)
به وجود مى آيد و پرچم مبارزه را بدست وى مى سپارند..
آنـچـه در تـفـسير دوم بگونه اى بهتر آمده اين است كه خواسته هاى نهضت امام خمينى مانند
خواسته هاى انقلاب مشروطه و يا انقلاب آية الله كاشانى و مصدق نبوده ، بلكه از ريشه
و اساس خواسته هاى حكومت مشروع اسلامى به رهبرى علماء اسلام است .
امـا عـبـارت ((دو شمشير را بر دوش كشيدند)) به نظر نزديك مى رسد كه تعبير از جنگ
فعلى ، و يا آمادگى كامل براى جنگ باشد.
بـعـيـد بـه نـظر مى رسد كه اين جمله را بر مقاومت مردم ، با تظاهرات ميليونى و شهادت
طلبى آنان ، در مقابل نظام پوسيده شاه بتوان تطبيق كرد، زيرا مردم در آن برهه اسلحه
اى در دسـت نداشتند كه بدوش كشيده و قيام نمايند، بلكه نهضت و انقلاب آنان مسالمت آميز
و بـا دسـت خـالى و مـشـت هاى گره كرده بود. و بر فرض اينكه سقوط سربازخانه ها و
پـادگـانـهـاى شـاه و بدست آوردن اسلحه را نيز توسط مردم به آن اضافه كنيم باز هم
بـوجـود آمـدن ايـن انـقـلاب تـكـيـه بـر عـمـليـات نظامى نداشت و با توجه به زد و خورد
مختصرى كه مردم با گارد ويژه شاه داشتند، نسبت نقش عمليات نظامى در به ثمر رسيدن
انقلاب اسلامى نسبت به ساير فعاليتهاى انقلابى كمتر از پنج درصد است ..
بعلاوه از سياق روايت چنين استفاده مى شود كه خروج و طرح خواسته هاى آنها در يك نهضت
و پـشـت سـر هـم انـجـام مـى پـذيـرد نـه ايـنـكـه طـى مـراحـل زيـادى و در
طول صد سال اتفاق بيافتد.
عـلاوه بـر ايـن ، اغـلب عـبارتهاى كامل اين روايت و روايات ديگر تصريح مى كند كه عكس
العمل ايرانيان در برابر خواسته هاى نخست خودشان ، بعد از وارد شدن آنان در جنگى نا
بـرابـر اسـت كـه در آن پـيروز مى شوند مانند اين فقره ((مطالبه حق مى نمايند به آن
دسـت نـمى يابند به مبارزه برمى خيزند و پيروز مى شوند، سپس پاسخ مثبت مى گيرند
اما نمى پذيرند.. تا آخر))(291)
آرى ، بنابراين تفسير، دو نكته باقى مى ماند:
نكته اول : اينكه از جمله ((و حق را مى جويند اما پاسخ مثبت نمى شنوند)) استفاده مى شود
كه خواسته هاى آنان در دو مرحله عنوان مى شود. آن دو مرحله كدامند؟
اين دو مرحله را به سه طريق مى توان پاسخ داد:
الف ـ ايـنـكـه تكرار عبارت ، بيان كننده اين مطلب است كه برخواسته هاى مشروع خود، از
دشمنانشان پافشارى مى كنند اما اگر كسى در روايات رسيده از پيامبر (ص ) و امامان (ع
) دقت نمايد، تكرار عادى را از آن بزرگواران بويژه در روايت مورد بحث ، بعيد مى داند.
ب ـ ايـن پـاسـخ كـه شـايد قوى ترين آنها باشد اين است كه آنان در دو مرحله از انقلاب
خـود، يـكـى قـبـل از جـنـگ ، خـواسـتـه هـاى خـود را مـطـرح مـى كـنـنـد كـه مـورد
قـبـول واقـع نـمـى گـردد و ديـگـرى بـعد از پيروزى در جنگ ، كه اين بار خودشان نمى
پذيرند.
ج ـ ايـنـكـه در هر دو مرحله از جنگ خود با دشمن مطالبه حق مى نمايند و به آنان اعتنا نمى
شـود نـاگزير جنگ را تا پيروزى ادامه مى دهند، در اين مرحله خواسته هاى قبلى آنها عملى
مى شود اما آنان نمى پذيرند بدين سان انقلاب گسترده آنان به وقوع مى پيوندد ((تا
اينكه قيام كنند)) و در پى آن ، حضرت مهدى (ع) ظهور مى كند.
نـكـتـه دوم : مـعـنـاى گـفـته امام (ع) ((تا اينكه قيام كنند)) كه از انقلاب آنان تعبير به
خـروج و از نـهـضت آنان بعد از رد خواسته هايى كه عملى مى شد، تعبير به قيام فرموده
اسـت ، دليـل بـر ايـن است كه اين قيام به مراتب برتر و با عظمت تر از خروج و انقلاب
آنـهـاسـت ...هـمـچـنـيـن گـويـاى ايـن مـطـلب نـيـز هـسـت كـه ايـن مـرحـله پـا گـرفـتـن و
تـكـامـل ايـن انـقـلاب مى باشد كه ايرانيان در اين انقلاب به مرحله قيام همگانى و فتوا و
دسـتـور جـهـاد و بـپـا خـاسـتـن بـراى خـداونـد مـتـعـال . و ادامـه روش انـقـلابـى در مـنـطـقه
نائل مى شوند كه خود مقدمه ظهور مبارك حضرت مهدى (ع) مى باشد.
گاهى هم از تعبير ((تا اينكه قيام كنند)) نه ((پس قيام مى كنند)) چنين استفاده مى شود
كـه بـيـن امـتـيـاز گـرفـتـن از دشـمن نسبت به خواسته هايشان بعد از پيروزى و بين قيام
بـزرگ آنـان فـاصـله اى وجـود دارد.. بـلكـه گـاهـى
دال بـر ايـن اسـت كـه مـرحـله اى از شك و ترديد در بين آنان به وجود مى آيد كه به جهت
پيدايش خطى فكرى در بين خودشان كه فقط با گرفتن امتياز موافق مى باشند. و يا اين
ترديد به سبب شرائط خارجى كه بر آنان احاطه دارد به وجود مى آيد اما جناح ديگر در
اين برهه غلبه پيدا نموده و مجددا بپا خاسته و قيام مى نمايند كه اين نهضت مقدمه اى است
براى ظهور حضرت مهدى (ع).
((كشته هاى آنان شهيدند)) اين گواهى بزرگى است از امام باقر (ع) براى كسانى كه
در نـهـضـت و قـيام آنان كشته مى شوند خواه در زمان خروجشان و يا زمان درگيرى آنان با
دشـمـن و يـا آخـريـن قـيـام بـزرگ آنـان .. در ايـن گـفـتـه امـام
دليـل بـر وجـود ايـنـكـه آنها پرچم و درفش حق را بدست داشته و رهبرى آنها مشروع و خط
اسـلامـى و سـيـاسى آنان كاملا سالم و غير مخدوش است ، نيز وجود دارد، زيرا كسانى كه
تحت رهبرى غير شرعى و زير پرچم گمراهان كشته شوند نمى توان آنان را شهيد ناميد
و شـهـيـد را بدين جهت شهيد مى گويند كه او، بر كسانى كه او را كشته اند و بر مردم ،
گـواهـى مى دهد چون او مردم را به اسلام دعوت مى كرد اما آنان وى را به كفر و گمراهى
فرا مى خواندند.
اگـر كـسـى بـگـويـد كه آرى ، شهادت و گواهى امام باقر (ع) بر اينكه (كشته هايشان
شـهـيـد هـسـتـنـد) دلالت بـر صـحـت عـمـل رزمـندگان و پاكى نيت آنان و يا بر مظلوميت غير
نـظـامـيـانـى كـه از مـردم كـشـتـه مـى شـونـد، دارد امـا ايـن ،
دليل بر صحت و پاكى نيت رهبر و راهنماى آنان و خط فكرى آنان نمى شود. فرضا اگر
مـا از روى جـدل تـسـليـم ايـن مـعـنـا هـم بـشـويـم و از قـاعـده عـمـومـى صـحـت
عـمـل مـسـلمـان و نـيت او نيز خارج گرديم ، چنين تفسير و توجيهى در تغيير موضع و رفع
تكليف انسان نقشى ندارد.
اما جمله ((اگر آن زمان را درك مى كردم خودم را براى يارى صاحب آن اءمر مهيا مى كردم ))
كه حضرت از خودشان خبر مى دهند كه اگر نهضت آنان را درك كند، گرچه كشته هاى آنها
بـه مـنـزله شهيد است ، براى درك ظهور حضرت مهدى (ع) خود را از خطرات حفظ كند. اين
عبارت بر مقام باعظمت حضرت مهدى (ع) و ياران وى دلالت دارد، بگونه اى كه امام باقر
(ع) غبطه مى خورند كه با آن بزرگوار باشند و از طرفى چنين عبارت هايى از حضرت
باقر (ع) كمال تواضع و فروتنى نسبت به فرزندش حضرت مهدى (ع) مى باشد.
و ايـن عـبـارت گوياى اين نيز هست كه فاصله نهضت ايرانيان تا ظهور آن حضرت از مدت
عـمـر يك انسان بيشتر نخواهد بود چون ظاهر گفته امام باقر (ع) اين است كه اگر نهضت
آنـهـا را درك كـنـد خـويـش را حـفـظ نـمايد و اين بطور طبيعى است نه به سبب معجزه و همين
دليـل بـسـيار مهمى است بر اينكه ما در حال حاضر وارد دوران ظهور آن حضرت شده ايم و
هم چنين نزديك بودن نهضت ايرانيان و پيوند آن به زمان ظهور آن حضرت .
امـا تـوجـيـه بـرخـى از راحـت طـلبـها نسبت به اين عبارت كه تبليغى است براى حفظ جان
خـطرات و عدم حضور در ميدان شهادت همچنين عدم شركت ايرانيان در نهضت و نبردهاى آنها..
تـفـسـيرى است كاملا اشتباه . زيرا امام باقر(ع) از خودش خبر داده و در آن بيان داشته كه
نهضت آنان نزديك ظهور حضرت مهدى (ع) است و علاقه شديد آن حضرت به اينكه از جمله
يـاران امـام (ع) باشد، نيز بيان شده است ، چگونه مى توان تصور كرد كه مراد امام اين
اسـت كـه مردم را با ترساندن از كشته شدن به يارى نكردن كسانى كه خود، به نهضت
آنـان بـشـارت داده و آنـهـا را سـتـايش نموده است به اينكه كشته هايشان شهيد هستند، فرا
خـواند...! به ويژه با ملاحظه اينكه وجوب يارى آنان بر هر فرد مسلمان ، در عبارت هاى
مـخـتـلف آن روايـت آمـده اسـت ، بـلكـه بـا وجـود شـك در مـنـظـور امـام (ع) و صـرف
احـتـمـال اينكه مقصود، خود حضرت بوده اند نه ديگران ، باز هم تفسير اين گونه افراد
راحت طلب بى پايه است زيرا مجرد احتمال اينكه مسئله مخصوص خود ايشان است ، باعث مى
شود كه ديگران نتوانند براى خودشان به آن تمسك كنند.
از لطـيـفـه هـايـى كـه مـن در حـاشـيه روايت درفش هاى مشرق زمين و گفته پيامبر (ص ) كه
فـرمود: ((بايد به يارى آنان بشتابد هر چند به خزيدن و راه رفتن روى يخ )) شنيده
ام داسـتـانـى اسـت كـه يـكـى از عـلمـاى بـزرگ تـونـس (شـيـخ مـحـمـد صالح نيفر) كه در
فـصـل زمـسـتـان و يـخ بـنـدان مـسـافـرتـى بـه ايـران داشـت روزى بـيـرون
هـتـل پـايـش سر خورد و روى يخ به زمين خورد، يكى از دوستانش كه همراه وى بود گفت :
خـواسـتـم ايشان را بلند كنم به من گفت : اين كار را انجام نده . صبر كن .. مى خواهم خودم
بـلنـد شوم . سپس با كمك دستهايش با كندى از جا بلند شد و سر پا ايستاد، بعد گفت :
هر وقت ما اين روايت را درباره حضرت مهدى (ع) و يارانش مى خوانديم به اين جمله پيامبر
(ص ) كـه ((بايد بيارى آنان بشتابد)) مى رسيديم ، از خود مى پرسيديم كه حضرت
مهدى (ع) از مكه ظهور مى كند و در آنجا برف و يخ وجود ندارد كه پيامبر با اين تعبير ما
را امر فرموده است ، اما هم اكنون معناى گفته پيامبر (ص ) را دانستم ، از اين رو سعى كردم
كـه بـرف و يـخ را بـا دسـت خـود لمـس نـمـوده و خـودم بـلنـد شـوم ، از هـمـيـن شـخـص
جـليـل القـدر شـنـيـدم كه پيرامون روايات پيامبر (ص ) حاشيه هايى نوشته كه حاكى از
تـقـواى او و تـصـديـق پـيـامبر عظيم الشاءن اسلام و تواضع در برابر خبرهاى غيبى آن
حضرت است كه به وقوع پيوسته است .
روايت : پرچمهاى خراسان تا قدس
آنـان كـه بـا خـون ، ره بـه ديـو و دد گـرفـتـنـد |
|
|
درس شـهادت از ((قم )) و
((مشهد)) گرفتند |
|
آغـوش بـگـشـادنـد هـر تـيـر بـلا را |
|
|
تـا
متصل سازند ((طوس )) و ((كربلا)) را |
|
ايـن روايـت را عـده اى از عـلماء و اهل سنت ، مانند ترمذى در سنن خود ج 3 ص 362 و احمدبن
حـنـبـل در مـسـنـدش و ابـن كـثـيـر در كـتـاب نـهـايـه خـود و بـيـهـقـى در كـتـاب خـود بـنـام
دلائل و غـيـر آنـان ...نـقـل كرده اند و حضرمى در كتاب خود بر رد ابن خلدون ، آنرا صحيح
دانسته (تصديق كرده كه روايت موثقه است ) عين عبارت حديث اين است :
((درفـش هـايـى سياه از خراسان خروج مى كند كه هيچ چيز قادر به برگرداندن آنها
نيست تا اينكه در ايلياء به اهتزاز درآيند))
شـبـيـه ايـن روايـت در منابع شيعه مانند كتاب ملاحم و فتن ابن طاووس ص 43 و 58 روايت
شده است و احتمال دارد كه اين روايت جزئى از روايت قبلى باشد.
و معناى آن روشن است ، زيرا حاكى از تحرك نظامى و پيشروى نيروها از ايران به سوى
قـدس اسـت كـه بيت ايل و ايلياء نيز ناميده مى شود، صاحب مجمع البحرين گفته است كه
((ايـل بـه كـسـر (الف ) و سـكـون (يـاء)، بـزبـان عبرى و يا سريانى ، نامى از اسماء
خـداونـد بـزرگ اسـت و در اصـطـلاح عـرب ، كـلمـات
جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل و اسـرافيل ، به معناى عبدالله و يتم الله (بنده خدا) و مانند اينها مى
بـاشـد. و ايـل هـم بـه مـعـنـاى بـيـت القـدس اسـت . و گـفـتـه شـده بـيـت
ايـل بـه مـعـنـاى خانه خدا مى باشد چون كلمه ايل به لغت عبرانى يعنى خدا)) و در شرح
قـامـوس گفته است كه ((كلمه ايليا با كسره ، با مد و غير مد (ممدود و مقصور) و در هر دو
با تشديد خوانده مى شود... كه نام شهر بيت القدس است )).
مـحـدثـان تـصـريح كرده اند كه مراد از اين درفش هاى وعده داده شده ، پرچم هاى عباسيان
نـيـسـت ، ابـن كـثـيـر در نـهـايـه خـود حـاشـيـه اى را بـر ايـن روايـت
نـقـل كـرده كـه ((اين درفش ها آنهائى نيست كه بوسيله ابومسلم خراسانى برافراشته و
حـكـومـت بـنى اميه را برانداخت ، بلكه مراد درفش هاى سياه ديگرى است كه براى همراهى
حضرت مهدى (ع) مى آيد)).
بـلكـه بـرخـى از روايـاتـى كـه از پـيـامـبـر (ص )
نـقـل شـده ، بـين درفش هاى عباسيان كه مسير و هدف آنها دمشق بوده و بين پرچمهاى ياران
حـضـرت مهدى (ع) كه هدف آنها قدس است ، فرق گذاشته است ... از آن جمله روايتى است
كـه ابـن حـمـاد آن را از مـحـمـدبـن حـنـفـيـه و سـعـيـد بـن مـسـيـب
نـقـل كـرده كـه گـفـت : پـيـامبر (ص ) فرمود؟ ((درفش هايى از بنى عباس از ناحيه مشرق
خـروج مـى كند و زمانى كه اراده خداوند تعلق گيرد توقف مى كند.. آنگاه درفش هاى سياه
كـوچـكـى در پـى آنـان از نـاحـيـه مـشـرق خـروج مـى كـنـد و بـا مـردى از
نـسـل ابـوسـفـيـان و لشـكـريـانـش مـبارزه مى كند كه علاقه مندان اطاعت و فرمانبردارى از
حضرت مهدى (ع) مى باشند))
بـنـى عـبـاس سـعـى كـردنـد كـه روايـات مـربوط به درفش هاى سياه را به سود خود در
نـهـضتشان بر ضد بنى اميه معنا كنند و به مردم بقبولانند كه جنبش آنان و حكومت و درفش
هـاى بـر افـراشـتـه آنـان هـمـان چـيـزى اسـت كه در روايات منقوله از پيامبر (ص ) به آن
بشارت داده شده است و به اينكه حضرت مهدى (ع) از خاندان آنهاست از همين رو ابو جعفر
مـنصور عباسى پسرش را مهدى نام گذاشت و سعى نمود كه قضات و راويان گواهى دهند
كـه اوصـاف حـضـرت مـهـدى كـه از پـيـامـبـر (ص )
نقل شده است بر پسرش منطبق است ...تا آخر.
سـرگـذشـت عباسيان در ادعاى مهدويت و پرچم و لباسهاى سياه انتخاب نمودن آنها در كتب
تـاريـخ ضـبـط شـده است اين كار در اوائل ، مقدارى به سود آنها تمام شد، اما بسرعت اين
مـاسك فريبنده و حيله گرى توسط دانشمندان و راويان حديث و امامان (ع) كشف شد و آنگاه
حقيقت مطلب روشن گرديد. چه اينكه هيچيك از آنان داراى صفات حضرت مهدى (ع) نبودند و
آنچه را كه پيامبر (ص ) وعده فرموده بود بدست وى تحقق يافت .
بـلكـه بـه گـفـتـه بـرخـى روايات ، آخرين خلفاى عباسى معترف بودند كه مسئله ادعاى
مهدويت پدران آنها از ريشه و اساس جعلى و دروغ بوده است .
ظـاهـرا قـضـيـه ادعـاى مـهـدويـت شـبـاهـت زيـادى بـه حـركـتـى كـه در اواخـر قـرن
اول هـجـرى اتـفـاق افـتـاد، دارد كـه مـسـلمـانـان زيـر سلطه بنى اميه سختى هاى زيادى را
مـتـحـمـل شـدنـد كـه عـمـلا مـظـلومـيـت اهـل بـيـت (ع) را لمـس نـمـودنـد بـه هـمـيـن جـهـت
نـقـل روايـاتـى از پـيـامـبـر (ص ) مـبـنـى بـر مـظـلومـيـت
اهـل بـيـت او و بـشـارت بـه وجـود حـضـرت مـهـدى (ع) در بـيـن آنـان
متداول گشت ... كه همين زمينه مناسبى براى ادعاى مهدويت نمودن عده زيادى از بنى هاشم و
غـيـر آنها نيز، مانند موسى بن طلحة بن عبيدالله ، گرديد و ظاهرا عبدالله بن حسن مثنى از
زبـردسـت تـريـن افـرادى بـود كه براى فرزند خود محمد ادعاى مهدويت نمود، وى براى
فرزندش از زمان طفوليت و تولد او، برنامه ريزى دقيق نمود و نام وى را محمد گذاشت ،
چرا كه حضرت مهدى (ع) هم نام پيامبر (ص ) است و سپس او را تحت تربيت و مراقبت ويژه
قـرار داد و او را از چـشـم مـردم پـنـهـان نـگـه مـى داشـت و بـا اشـاعـه افـسانه ها پيرامون
فـرزنـدش او را هـمـان مـهـدى مـوعـود مـعـرفـى كـرد در كـتـاب
مقاتل الطالبيين ص 239 آورده است كه :
((عـبـدالله حـسـن مـثنى را از كودكى از انظار مردم پنهان مى نمودند. وى مردم را براى
تبليغ و معرفى خود به جاهاى ديگر مى فرستاد و به اسم مهدى ناميده مى شد))
و در ص 244 گـفـتـه اسـت : ((مـردم عـوام او را مـحـمد مى گفتند كه بعدا به مهدى شهرت
يافت )).
بـلكـه عـبـاسـيـان نـيـز قـبـل از ايـنكه بر ضد هم پيمانان حسنى خود بشورند همين ادعا را
تـرويـج مـى كـردنـد و در ص 239 از عـمـيـر بـن
فضل خثعمى روايت شده است كه گفت :
((روزى ابـو جـعـفـر مـنـصـور را ديـدم ، وقـتـى كـه مـحـمـدبـن عـبدالله بن حسن مثنى از
مـنـزل پـدرش هـمـيـنـكـه خـارج مـى شود غلام سياه وى با اسبش دم در ايستاده بود ابوجعفر
انتظار محمد را مى كشيد همينكه او خارج شد ابوجعفر بلند شد و ايستاد و رداى او را گرفت
تا سوار شد، سپس لباس او را روى زين اسب مرتب نمود و محمد از آنجا بيرون رفت من در
حـاليـكـه وى را مـى شـنـاخـتـم و مـحـمـد را نـمـى شـنـاخـتـم از او
سـئوال كـردم : اين شخص كى بود؟ كه اين همه وى را اكرام كردى و ركابش را گرفته و
لبـاس او را مـرتـب نـمودى . بمن گفت آيا او را نمى شناسى ؟ گفتم نه ، گفت اين شخص
محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن ، مهدى ما اهل بيت است ))
بـه احـتـمال قوى ادعاى مهدويت را عباسيان ، از هم پيمانان و شركاء حسنى خود در شورش
عليه بنى اميه آموختند كه در اينجا محل بحث آن نيست .
بـهـر حـال نـزد راويـان و مـطـلعـين بر تاريخ ، شكى نيست كه درفش هاى سياه كه در اين
روايت و غير آن وعده داده شده است ، پرچمهاى مهيا كنندگان مقدمات ظهور حضرت مهدى (ع)
مـى بـاشـد. هـر چـند قائل به صحت رواياتى كه پرچمهاى بنى عباس را عنوان كرده است
بـشـويـم چـون تـوجـه داشـتـيـد كه روايات ، بين دو گروه پرچمداران را فرق گذاشت و
واقـعـيـت امر نيز چنين است كه ظهور حضرت مهدى (ع) از بين عباسيان و غير آنان نيست و از
طـرفى اشاره نموديم كه مسير و هدف درفش هاى عباسيان دمشق و مسير پرچمداران و ياران
حضرت مهدى (ع) قدس شريف مى باشد.
گـرچـه روايـت ، مـاجـراى درفـش هـاى سـيـاه را مـخـتـصـر آورده اسـت امـا در عـيـن
حال بشارت رسيدن به هدف را، هر چند كه ناگواريها و دشواريها در راه رسيدن آنها به
قدس باشد، داده است .
زمـان ايـن واقـعه در روايت ذكر نشده است اما برخى از روايات ديگر مى گويد: رهبرى اين
درفـش هـا بـعـهـده صـالح بـن شـعـيـب مـوعـود اسـت . از مـحـمـد بـن حـنـفـيـه
نقل شده كه فرمود:
((درفش هاى سياهى از بنى عباس خروج مى كند، سپس پرچمهاى مشابه ديگرى حاملان
آنـها كلاه هاى سياه و لباسهاى سفيد بر تن دارند، پيشاپيش آنان مردى است بنام صالح
از قـبـيـله بـنى تميم ، طرفداران سفيانى را شكست مى دهد. تا اينكه در بيت المقدس فرود
آمده و زمينه ظهور مهدى (ع) را مهيا مى نمايد))
از ايـن روايـت اسـتـفـاده مى شود كه مراد از اين حركت به طرف قدس ، هجوم و حمله حضرت
مـهـدى (ع) بـراى آزادى فـلسـطـيـن و قـدس اسـت ، امـا مـانـعـى نـدارد كـه ايـن پـرچـمـهـا
قبل از صالح بن شعيب بطرف قدس حركت نمايند چنانكه در پيشامدهاى سرزمين شام بيان
كرديم كه نيروهاى ايرانى جلوتر از سفيانى در شام وجود دارند.
روايت طالقان
پـيـرامـون ايـن روايـت ، حـديـثـى از مـنـابـع اهـل سـنـت ، از حـضـرت عـلى (ع)
نقل شده است كه فرمود:
((خـوش بـحـال طالقان ، خداوند متعال داراى گنج هايى در آنجاست كه نه از طلاست و
نـه از نـقـره امـا در آن خـطـه مـردانى وجود دارند كه خدا را آنطور كه شايسته معرفت است
شناخته اند و آنان ، ياران مهدى در آخرالزمان مى باشند))(292)
و در روايتى : ((مبارك باد مبارك باد بر طالقان ))(293)
هـمـيـن روايـت بـا لفـظ ديـگرى در منابع شيعه نيز موجود است ، چنانكه در بحار از كتاب
((سـرور اهـل ايـمـان )) نـوشـتـه عـلى بـن عـبـدالحـمـيـد بـسـنـد خـود از امـام صـادق (ع)
نقل كرده است كه فرمود:
|