next page

fehrest page

back page

مـا تـوجه خواننده و پژوهشگر در اين زمينه را جلب مى كنيم به اينكه روايات مربوط به سـپـاهـيـان مـغـرب و يـاران درفـش هـاى سـيـاه در اين مورد و ديگر موارد، با جنبش فاطميون مـغـربـى و جنبش درفش هاى سياه عباسيان در هم آميخته است . همچنانكه روايات مربوط به رومـيـان بـا حـملات صليبى و بلواى كور و كر اخير آنان آميخته شده است و راه شناخت بين حـركـت هـاى قبل از زمان ظهور و جنبش هاى متصل به آن زمان اين است كه در روايات ، بطور صـريـح ، پـيـونـد ايـن حـادثـه بـه خـروج سـفيانى و ظهور حضرت مهدى (ع) آمده است ، هـمچنانكه در رواياتى كه ما به آن استشهاد نموديم و يا نشانه هاى ديگر مربوط بزمان ظهور و حوادث آن و جنبش نيروهاى مؤ ثر در آن نيز آمده است .
از ايـن رو شـمـار زيـادى از روايـات ، بـيـن احـاديـث ظـهـور، نسبت به جنبشهاى فاطمى هاى مـغـربـى يـا عـبـاسـيـان كـه داراى درفش هاى سياه اند و يا حركت هاى رومى هاى صليبى و اسـتـعـمارگران وجود دارد و تا روايت و يا قرينه اى بر وجود اين گونه حركتها در زمان ظـهـور مـوجود است ، صحيح نيست كه آن حديث دليلى بر نفى جنبش هاى آنان در زمان ظهور بحساب آيد.
كشمكش بر سر قدرت بين اصهب و ابقع
از امام باقر(ع) نقل شده است كه فرمود:
((در آن سـال در تمام سرزمين هاى ناحيه مغرب اختلاف بسيار خواهد بود نخستين زمينى كه ويران مى شود شام است ، هواداران درفش هاى سه گانه طرفداران اصهب ، لشكريان ابقع و سپاه سفيانى ، با يكديگر اختلاف مى كنند.))(110)
بـنـظـر مـى رسد كه ابقع فرمانروا، (يعنى كسى كه نقطه سياه و سفيد در چهره دارد) در فـرمـانـروائى شام از رقيبش ‍ اصهب يعنى (زرد چهره ) سابقه دارتر است ، زيرا روايات خاطرنشان مى سازد كه قيام اصهب از خارج پايتخت يا مركز بوجود مى آيد و وى بر سر اسـتيلاى بر آن شكست مى خورد.. در حاليكه ابقع قدرتمند اصلى و يا انقلاب گرى است كـه تـا انـدازه اى پـيروز مى شود و اصهب به رقابت با او برخاسته و از خارج پايتخت بـر او حـمـله ور مـى شـود امـا هـيـچـكـدام نمى توانند بر ديگرى پيروزى قطعى را بدست آورنـد، از ايـن رو سـفيانى از اين فرصت استفاده نموده و از خارج پايتخت دست به يورش مـى زنـد و هـر دوى آنـهـا را تـارومـار مـى كند احتمالا اصهب غير مسلمان است زيرا برخى از روايات او را با صفت ((علج )) كه معمولا وصف كفار است تعريف نموده است .
چـنـانـكـه بـنـظـر مـى رسـد، مـروانـى ، كـه در مـنـابـع درجـه اول هـمـچـون كـتـاب غيبت نعمانى از او ياد شده است همان ابقع است و زمامدارى بعنوان رقيب سفيانى محسوب نمى گردد.
امـا گرايش سياسى ابقع و اصهب ، از رواياتى كه آن دو را نكوهش نموده است بر مى آيد كـه آنـهـا مـخـالف و دشـمـن اسلام و طرفدار هواداران دشمنان اسلام و كفار مى باشند و از روايت بعدى استفاده مى شود كه اصهب هوادار روس ‍ (تركان ) مى باشد.
((وقتى آن كافر، اصهب قيام كند و اقامت در پايتخت يا مركز بر او دشوار شود طولى نـمـى كـشـد كـه او كـشـتـه مـى شـود و آنـگـاه تـركـان فـرمـانـرواى آن حـكـومـت مـى گردند.))(111)
چـنـانـچـه ايـن روايـت صـحيح باشد بواسطه ضعف ابقع كه طرفدار غرب است ، در اندك مدتى روس ها با نفوذ خود بر آنان چيره خواهند شد آنگاه غربى ها و يهوديان براى اعاده سـلطـه خـويـش بـر ساير سرزمينها براى جنبش سفيانى هم پيمان خود برنامه ريزى مى كنند، كه بيان خواهيم كرد.
بـنـابـراين ، معناى اختلاف و درگيرى دو گروه نظامى در سرزمين شام كه در روايات آمده اسـت اخـتـلاف دو زمـامدار و نماينده روميان و تركها يعنى غربيها و روس هاست كه بين آنها درگيرى و رقابت شديدى بر سر زمامدارى منطقه بوجود مى آيد بگونه اى كه نيروهاى خود را بدآنجا گسيل داشته و منجر به جنگ مى شود. در همان روايت پيشين از امام باقر(ع) آمده است كه به جابر جعفى فرمود:
((پـيـوسـتـه بـر جـاى خـود باش و دست و پاى مجنبان تا علامتهايى را كه براى تو بـيان مى كنم مشاهد كنى : اختلاف در بين خاندان فلان و پيدايش ندا كننده اى كه از آسمان پـيـام مى دهد و اين صدا از ناحيه دمشق شنيده مى شود و مژده ظهور حضرت مهدى (ع) را مى دهد و فرو رفتن آبادى اى از شام كه آن را جابيه نامند و هواداران تركها روى آورده تا در جـزيـره فـرود آيـنـد و خـوارج روم در رمـله مـسـتـقـر خـواهـنـد شـد در آن سـال در هـر نقطه اى از زمين از ناحيه غرب اختلاف و درگيرى وجود دارد نخستين سرزمينى كـه نـابـود مـى شود شام است و ميان سه لشكر اصهب و ابقع و سفيانى اختلاف ايجاد مى شود.))
مـراد از نـزاع و اخـتـلاف بـيـن خاندان فلان ، چنانكه در مبحث حركت ظهور از آن آگاه خواهيد شـد، اخـتـلاف و كـشـمـكـش بـيـن اعـضـاء خـانـدان حـاكـم بـر حـجـاز قبل از ظهور حضرت مهدى (ع) مى باشد.
و صدايى كه از ناحيه دمشق مى آيد همان پيام آسمانى است كه مردم تصور مى كنند از جانب شـام يا غرب مى آيد. و يا اينكه براى مردم عراق اينگونه جلوه مى كند. زيرا گفتگوى آن حضرت (امام باقر)(ع) با جابر جعفى كوفى است و عبارت آن چنين است :
((آن صدا (پيام آسمانى ) از جانب دمشق به گوش مى رسد.))
نـكـتـه قـابـل مـلاحـظـه در اين روايت آوردن عبارت ((برادران ـ حاميان ترك )) و ((از دين برگشتگان رومى )) است كه تفسير تركان را به روس ها تاءييد مى كند.
در روايتى ديگر چنين آمده است :
((گـروه شـورش كـننده اى از جانب تركان خروج مى كند و در پى آن فتنه روم رخ مى دهد..))(112)
كه خروج اين دسته از خوارج را از جانب تركان بيان كرده است .
خـيـلى روشـن اسـت كـه هر كسى در روايات مربوط به كشمكش و نزاع بين ابقع و اصهب و بـر سـر بـه قـدرت رسـيـدن در ايـن بـرهه و نيز بين آن دو و سفيانى و حضور نيروهاى مـغربى و ايرانى در سرزمين شام مطالعه كند.. در مى يابد كه تمام اين حوادث ارتباط و پـيـوسـتـگـى مـحـكـمـى بـا حـركـت ابـرقدرتها و اختلافات آنها و حكام دست نشانده آنان و ايستادگى امت در برابر آنها دارد.
اينك به روايتى اشاره مى كنيم كه درباره سه گروه كه در شام با يكديگر اختلاف پيدا مى كنند وارد شده است كه آن گروهها عبارتند از: لشكريان حسنى و اموى و نيروهاى قيس . و سـفـيـانـى بـا آمـدن خود آنها را شكست مى دهد، اين روايت در بحار از امام صادق (ع) چنين روايت شده است :
((اى سدير!: همواره در خانه باش ، همچون گليم فرش شده آن و آرامش گزين همچون شـب و روز، پـس ‍ همينكه سفيانى خروج كرد بسوى ما كوچ كن ولو با پاى پياده . گفتم : فـدايـت شـوم آيـا پـيـش از آن چـيزى هست ؟ فرمود: بلى و با سه انگشت دست خود به شام اشـاره نـمـود و فـرمـود: در شام سه درفش (لشكر) حسنى ، اموى و قيس جمع مى شوند در حـاليـكـه با يكديگر اختلاف دارند، ناگاه سفيانى خروج مى كند و آنها را همچون كشتزار درو مى كند و من هرگز نظير اين را نديده ام .))
قـبـول اين روايت مشكل است ، زيرا با روايات زيادى كه گروههاى سه گانه را تعيين مى كـنـد و آنـها را مربوط به ابقع و اصهب و سفيانى مى داند در تعارض است بعلاوه مرحوم كـليـنـى در كـافـى ج 8، ص 264 ايـن روايـت را فـقـط تـا ((ولو بـا پـاى پـيـاده )) نـقـل كـرده اسـت . و احـتـمـال مى رود اين قسمت آخر اضافه و يا تفسيرى از بعضى راويان باشد كه با اصل روايت در آميخته است ... تا آخر.
و بـر فـرض صـحـت آن ، بـايد درفش حسنى با حسينى اشتباه شده باشد كه همان درفش خـراسـانـيـان و ياوران درفش هاى سياه است و چنانكه سابقا گفتيم نيروهاى آنها با قواى مـغـربـى در شام خواهند بود و درفش اموى همان درفش اصهب است و درفش قيس همان درفش ابـقـع كـه تـعـدادى از روايـات ارتـبـاط او را بـا مـصـر بيان مى كند. بلكه برخى از آن روايات نشانگر اين است كه وى حركت خود را از مصر آغاز مى كند و يا اينكه از اهالى مصر و از قـبـيـله قـيـس مـى بـاشد.. همانگونه كه رواياتى وجود دارد كه خاطر نشان مى سازد، سفيانى بر مصر حكمرانى مى كند.. و الله العالم .
همچنين روايت ديگرى است كه مى گويد:
((مـردى از بـنـى هـاشـم فـرمـانـروائى مـى كـنـد و بـنـى امـيـه را بـقـتـل مـى رسـانـد بـگونه اى كه جز اندكى از آنها را باقى نمى گذارد و غير ايشان را نـمـى كـشـد، آنگاه مردى از بنى اميه خروج مى كند و در برابر هر مردى دو مرد را مى كشد بـه طـورى كـه جـز زنان كسى را باقى نمى گذارد در اين هنگام حضرت مهدى (ع) ظهور مى كند.))(113)
امـا ايـن روايـت قلمرو حكومت اين مرد هاشمى را قبل از سفيانى است مشخص نمى سازد كه آيا حـجـاز اسـت يا عراق .. و اگر روايات ، قلمرو حكومت را سرزمين شام مى داند بايد پيش از ابـقع باشد، چرا كه روايات همداستانند بر اينكه سفيانى عليه وى و اصهب قيام مى كند و آن دو را بـقـتـل مـى رسـانـد و احـاديـث آن دو را از دشـمـنـان اهل بيت و شيعيان ايشان توصيف مى كند.
جنبش سفيانى
سـفـيـانـى از شـخـصـيـتـهـاى بـارز در نـهـضت حضرت مهدى (عليه السلام ) است . او دشمن سـرسـخـت و رويـاروى آن حـضـرت مـى بـاشد، هر چند كه امام (عليه السلام ) در حقيقت با نيروهاى كافرى كه از سفيانى پشتيبانى مى كنند روبروست ، چنانكه آشنا خواهيد شد.
روايـات تـصـريح كرده است كه خروج سفيانى از وعده هاى حتمى خداوند است ، از امام زين العابدين (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
((امـر قـائم از سـوى خـداونـد حـتـمـى است و امر سفيانى نيز از جانب خداوند قطعى مى باشد و قائم ظهور نمى كند مگر پس از آمدن سفيانى ))(114)
روايـات مـربـوط بـه سـفـيـانـى مـتواتر اجمالى است (115) و پاره اى از آنها متواتر لفـظى است (116) و اينك ما شمه اى از چگونگى شخصيت و جنبش او را ذكر كرده سپس بـه ارائه اخـبـار آن بـطـور پـيـوسـتـه ، آنـطـور كـه روايـات نقل كرده اند مى پردازيم .
بيوگرافى سفيانى
بين دانشمندان اسلامى اتفاق نظر است كه وجه تسميه او به سفيانى به خاطر نسبت داشتن بـا ابـوسـفيان است ، چرا كه وى از تبار ابوسفيان بشمار مى آيد، همانگونه كه فرزند زن جـگـرخوار نيز مى باشد به علت نسبت وى با جده اش هند زن ابوسفيان كه در جنگ احد وقـتـى حـمـزه سـيـدالشـهـداء بـه شـهادت رسيد هند كوشيد تا جگر حمزه را از فرط كينه بدندان بكشد.
از اميرمؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود:
((فرزند هند جگرخوار از وادى يابس (دره خشك ) خروج مى كند. او مردى است چهارشانه و بـدقيافه ، داراى سرى بزرگ ، بر صورت او اثر آبله پيداست وقتى او را مى بينى پـنـدارى كـه يـك چـشـم دارد، نـامـش عـثـمـان و پـدرش ‍ عـيـيـنـه (عـنـبـسـه ـ نـسـخـه بدل ) او از فرزندان ابوسفيان است وارد سرزمين قرار و معين (با آرامش و آبى گوارا) مى شود و بر بالاى منبر آنجا قرار مى گيرد.))(117)
مـيـان شـيـعـه معروف است كه او از اولاد عنبسه پسر ابوسفيان است و شايد از اين رو آن را عيينه دانسته اند كه كلمه عيينه در روايت با عنبسه اشتباه شده است . و در روايتى ديگر كه شـيـخ طـوسـى آن را روايـت كـرده اسـت وى را از فـرزنـدان عـتـبـه پـسر ابوسفيان ياد مى كند.(118) و فرزندان ابوسفيان پنج نفرند: عتبه ، معاويه ، يزيد، عنبسه و حنظله .
ولى در يـكى از نامه هاى اميرمؤ منان (عليه السلام ) به معاويه ، بطور صريح آمده است كه سفيانى از فرزندان معاويه است .
((اى معاويه ، مردى از فرزندان تو، بدخوى و ملعون و سبك مغز و ستمكار و واژگون دل و سـخـتـگـيـر و عـصـبـانى است . خداوند رحمت و مهر را از قلب او برده است دائى هاى او هـمـچـون سگ خون آشام اند. گوئيا من ، هم اينك او را مى بينم اگر مى خواستم او را نام مى بـردم و تـوصـيـف مـى كـردم كـه او پـسـرى چـنـد سـاله اسـت ، لشـكـرى بـه سوى مدينه گسيل مى دارد. آنها وارد مدينه مى شوند و بيش از اندازه دست به كشتار و فحشاء مى زنند در ايـن حـال مـردى پـاك و پـرهـيـزكـار از آنـهـا فـرار مـى كـنـد، كـسـى كـه زمـيـن را از عـدل و داد سـرشار خواهد ساخت همانگونه كه از ظلم و ستم لبريز شده است و من نام او را مى دانم و مى دانم كه در آن روز چند سال دارد و نشانه اش چيست .))
از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود:
((او از فرزندان خالد پسر يزيد پسر ابوسفيان است ))(119)
و مـمـكـن اسـت جـدش عـنـبـسـه يـا عـتـبـه يـا عـيـيـنـه يـا يـزيـد از نسل معاويه پسر ابوسفيان باشد كه در اين صورت اشتباه ، برطرف مى شود.
و مشهور نزد علماى سنت اين است كه نام وى عبدالله است و در نسخه خطى ابن حماد ص 74 نـامـش عـبـدالله پـسـر يـزيـد اسـت و نـيـز در روايـتـى از مـنـابع ما نام او عبدالله آمده است (120) ولى همچنانكه گفتيم ، مشهور اين است كه نام او عثمان است .
پليدى و سركشى سفيانى
راويان حديث ، در نفاق و بدسرشتى و دشمنى او با خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله وسـلم و حـضـرت مـهـدى (عـليـه السـلام ) اتـفـاق نظر دارند و رواياتى كه شيعه و سنى درباره شخصيت و كردار او نقل كرده اند يكسان يا تقريبا نزديك بهم است ، چنانكه از اين قبيل روايت شده است كه گفت :
((سـفـيـانـى بـدتـريـن فـرمـانـرواسـت ، دانـشـمـنـدان و اهـل فـضـل را مـى كـشـد و نابود مى سازد و از آنها براى رسيدن به مقاصد خود يارى مى خواهد هركس سر باز زند او را به قتل مى رساند.))(121)
و در جائى ديگر از ارطاة نقل شده است كه گفت :
((سـفـيـانـى در مدت شش ماه كسانى را كه نافرمانى وى كنند مى كشد و با اره آنها را سـر مـى بـرد و در ديـگـهـا مـى پـزد.))(122) و از ابن عباس روايت شده است كه گفت :
((سـفـيـانـى خـروج مـى كـنـد و دسـت بـه كـشـتـار مـى زنـد حتى شكم زنان را مى درد و اطفال را در ديگهاى بزرگ مى جوشاند.))(123)
از امام باقر (عليه السلام ) روايت شد است كه فرمود:
((اگـر سفيانى را مشاهده كنى ، در واقع پليدترين مردم را ديده اى . وى داراى رنگى بور و سرخ و كبود است ، هرگز سر به بندگى خدا فرو نياورده مكه و مدينه را نديده است مى گويد: پروردگارا انتقام من با آتش ‍ است .))(124)
فرهنگ و گرايش سياسى سفيانى
روايات ، نشانگر اين معناست كه سفيانى فرهنگ و آموزش غربى دارد و چه بسا در همانجا نـشـو و نـمـا كـرده بـاشـد. در كـتـاب غـيـبـت طـوسـى از بـشـر بـن غـالب بـصـورت مرسل روايت شده است كه گفت :
((سـفـيـانـى در حـاليـكـه رهـبـرى گروهى را بعهده دارد مانند شخص نصرانى صليب برگردن دارد و از سرزمين روميان روى مى آورد.))(125)
در روايـت كـلمه منتصر آمده اما در اصل بايد ((متنصر)) باشد، چنانكه در بحار ج 52 ص 217 آمـده اسـت ، يـعـنـى ، مـسلمان مسيحى شده . و جمله ((از سرزمين روميان مى آيد)) يعنى كـسـى كـه از سـرزمين روم (غرب ) به شام مى آيد و آنگاه دست به جنبش و قيام مى زند. و نـيـز نـشـانـگـر ايـن اسـت كه او رهبرى سياسى غربى ها و يهوديان را بر عهده دارد و با حـضـرت مـهـدى (عـليـه السلام ) كه دشمن روم يعنى غربيهاست به نبرد مى پردازد و با تـركـان يا هواداران تركها كه بنظر ما روسها هستند وارد جنگ مى شود. و سفيانى پايتخت خـود را در حـوادث زمـان ظـهـور و در پيشاپيش لشكركشى حضرت مهدى (عليه السلام ) از دمـشـق بـه رمـله فـلسطين منتقل مى سازد همانجائى كه طبق روايت ، شورشيان رومى در آنجا فرود مى آيند.
بلكه به طوريكه پيداست ، بعنوان خط مقدم دفاعى بنفع يهوديان و رومى ها وارد پيكار بـا حـضـرت مـهـدى (عـليـه السـلام ) مـى شود و روايات ، بطوريكه خواهيد دانست درباره شكست او كه به شكست يهوديان منتهى خواهد شد سخن مى گويد.
هـمـچنين دليل ديگر برگرايش وى به غربى ها اين است كه پس از شكست و كشته شدن او بـاقـيـمانده نيروهايش به سوى غرب مى گريزند، آنگاه ياران امام مهدى (عليه السلام ) آنها را بازگردانده و بقتل مى رسانند.
از ابـن خـليـل ازدى ، روايـت شـده اسـت كـه گـفـت : از ابوجعفر (امام باقر) (عليه السلام ) شـنـيـدم كه درباره اين آيه شريفه ((وقتى آنان خشم و عذاب ما را احساس كنند از آن ديار مى گريزند فرار نكنيد و باز گرديد به سوى آنچه اسراف مى كرديد و خانه هايتان . شايد از شما سئوال شود.)) فرمود:
((وقـتـى قـائم قـيـام كـنـد و سـپـاهـى بـسـوى بـنـى امـيـه بـه شـام گـسـيـل دارد آنـان بـه سـوى روم (غـرب ) بـگريزند روميان به آنها گويند ما شما را در سـرزمـيـن خـود راه نـدهـيـم مـگـر ايـنكه به آئين مسيحيت درآئيد، آنگاه صليب به گردن خود آويـزنـد و رومـيـان آنان را به سرزمين خود راه دهند وقتى ياران قائم (عليه السلام ) به قصد نبرد با روميان ، روياروى آنان فرود آيند، روميان از آنها درخواست امان و صلح كنند امـا يـاران قـائم مـى گويند: امان نمى دهيم تا آنكه افرادى را كه از ما نزد شماست به ما بـرگـردانـيد سپس روميان آنها را به ياران قائم (عليه السلام ) باز مى گردانند و اين است معنى فرموده خداوند: ((فرار نكنيد و بازگرديد به سوى آنچه اسراف مى كرديد و خـانـه هـايـتـان شـايـد مـورد سـئوال واقع شويد)) سپس فرمود: او از آنها درباره گنجها سـئوال مـى كـنـد. در حاليكه او بهتر از هر كس از آنها آگاه است آنها مى گويند واى برما كـه سـخـت سـتمكار بوديم پيوسته اين گفتار: حسرت آميز بر زبانشان بود تا آن كه ما همه را طعمه شمشير مرگ و هلاكت ساختيم .))(126)
و مـعـنـى ايـن جمله كه ((هنگاميكه ياران قائم روياروى آنان قرار مى گيرند، آنها امان مى طـلبـنـد)) ايـن اسـت كـه يـاران حـضـرت ، انـبـوه نـيـروهـاى خـود را در مـقـابل روميان گسيل داشته و آنان را تهديد مى كنند و مراد از بنى اميه در اين روايت ياران سـفـيـانى است كه در ديگر روايات نيز بدان تصريح شده است . بنظر مى رسد كه آنها مـشـاوران و فـرمـانـدهـان سپاه اويند كه داراى موقعيت سياسى عمده اى مى باشند از اين رو ماجراى آنان تا بدانجا كشيده مى شود كه ، حضرت مهدى (عليه السلام ) و يارانش روميان را، در صورت تسليم نكردن اين افراد، تهديد به كارزار مى نمايند.
تلاش سفيانى براى مذهبى جلوه دادن جنبش خود
با توجه به گسترش آئين اسلام و عظمت يافتن آن تا ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) و با توجه به اينكه جنبش ‍ سفيانى در برابر ياوران درفش هاى سياه و گسترش اسلام ، در حـقـيـقت يك طرح غربى ـ يهودى است ، پژوهشگرى كه روايات مربوط به سفيانى را بـررسـى نمايد، دليلها و نشانه هاى تلاش وى را براين معنى مى يابد از جمله آن خبرها عـبـارتـى اسـت كـه در نسخه خطى ابن حماد ص 75 آمده است كه ((سفيانى در: اثر عبادت بسيار زرد رنگ بنظر مى رسد)) از اين عبارت چنين برمى آيد كه او خود را به ظاهر متدين نشان مى دهد و البته اين حالت طبق روايت ديگرى تنها در آغاز امر او ديده مى شود.
گـاهى به جمع بين حالت تدين و نصرانى بودن او در حاليكه صليب به گردن دارد و از سـرزمـيـن غـرب مـى آيـد، اشكال مى شود، ولى ما آنچه را كه از حالتهاى سياستمداران مـزدور غـرب سـراغ داريم اشكال را برطرف مى سازد، حتى برخى از آنها به گونه اى با مسيحيان زندگى مى كنند كه نمى توان بين آنها فرق گذارد، آنچنان به آنان نزديك مـى گـردنـد كـه صـليب زرين به ساعت و يا به گردن خود مى آويزند و به هنگام انجام مـراسـم در كـليـسـاهـاى آنـهـا حضور مى يابند.. تا آينكه او را به جهت تظاهر به نماز و ديانت ، فرمانرواى مسلمانان گردانند تا مسلمانان را با اين ترفند كه وى از خود آنهاست فـريـب دهـد، بـلكه عبارت روايت قبل كه ((اهل فضل و دانش را مى كشد و نابود مى سازد و بـراى نـيـل بـه مـقـاصـد خـود، از آنـهـا يـارى مـى خـواهـد و هـر كس سر باز زند او را به قـتـل مـى رسـاند))(127) حاكى از اين است كه وى به شدت خواستار اين است كه به جنبش و حكومت خود رنگ اسلامى و شرعى بدهد.
از ايـن رو عـلمـاء را بـر آن امـر وارد مـى سـازد و شـايد كلمه ((آنان را نابود مى سازد)) بجاى كلمه ((آنان را مى آزمايد)) اشتباه ذكر شده باشد.
كينه سفيانى نسبت به اهل بيت و شيعيان
كـينه توزى ، از بارزترين ويژگيهاى سفيانى است كه روايات مربوط به او از آن ياد مـى كـنـد بـلكه از آن روايات چنين برمى آيد كه نقش سياسى او ايجاد فتنه مذهبى در ميان مـسـلمـانـان و تـحـريـك تـسـنـن عـليـه شـيـعـيـان تـحـت شـعـار يـارى اهل سنت است ... در حاليكه وى هوادار زمامداران كفر پيشه غربى و يهوديان و مزدور آنهاست ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
((مـا و اولاد ابـوسـفـيان دو خاندان هستيم كه بخاطر خدا با يكديگر دشمنى داريم .. ما گـفـتـيـم خـداونـد راسـت گـفـت و آنها گفتند خداوند دروغ گفت ... ابوسفيان به جنگ پيامبر بـرخـاسـت و مـعـاويـه فـرزنـد ابـوسفيان به جنگ على بن ابى طالب رفت و يزيد پسر مـعـاويـه بـه نـبرد با حسين بن على (عليه السلام ) پرداخت و سفيانى به مصاف حضرت قائم (عليه السلام ) برمى خيزد.))(128)
همچنين از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود:
((گـويـا مـن سـفـيانى (يا رفيق او) را مى بينم كه در زمينهاى سرسبز شما در كوفه اقـامـت گـزيده و منادى اوندا مى دهد، هر كس سر يك تن از شيعيان على را بياورد هزار درهم پاداش اوست ، در اين هنگام همسايه بر همسايه حمله برده و مى گويد اين شخص از آنهاست ، گـردن او را مـى زنـد و هـزار درهـم جـايـزه مـى گـيـرد، آگـاه بـاشـيـد كـه در آن روز، فـرمانروائى شما بدست حرامزادگان خواهد بود ... و گويا هم اينك ((شخص نقابدار)) را مـى بـيـنم . پرسيدم : شخص نقابدار كيست ؟ فرمود: مردى است از شما كه به خواسته شـمـا سخن مى گويد، نقاب مى پوشد، شما را گرد آورده و مى شناسد اما شما او را نمى شناسيد و مردان شما را يكايك با عيب جوئى بدنام مى كند، آگاه باشيد كه او جز زنازاده اى نيست .))(129)
البـتـه مـا در لبـنـان ، نمونه هايى از اين نقابدارها را كه از مزدوران يهود و فالانژها و ديـگـران هستند ديده ايم كه باهم به مناطق تحت نفوذ مسلمانان وارد شده و در حاليكه چهره هـاى سـيـاه خـود را زيـر مـاسـكـهـاى سياه رنگ يا رنگهاى ديگر مخفى ساخته اند مؤ منان را شـنـاسـائى و بـه هـمـدسـتـان خـود معرفى مى كنند و آنها مسلمانان انقلابى را محاصره و دسـتـگـيـر و زندانى مى كنند و يا به قتل مى رسانند و سفيانى از دست آموزان اين دشمنان است و نقابداران وى از نوع نقابداران اين گروه هستند.
روايت ديگرى نيز وجود دارد كه مى گويد:
((سـواران سـفـيـانـى بـه جـسـتـجـوى اهـل خـراسـان مـى آيـنـد و شـيـعـيـان آل پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله وسـلم را در كـوفـه مـى كـشـنـد، آنـگـاه اهل خراسان در جستجوى حضرت مهدى (عليه السلام ) بيرون مى آيند.))
و مـا سياست سفيانى را در سرزمين شام ، با شيعيان در روايت مربوط به آغاز جنبش وى از ((وادى يابس )) (دره خشك ) بيان خواهيم كرد.
درفش سرخ سفيانى
بـرخـى از روايـات ايـن مـطلب را ياد نموده است ، مانند روايتى كه در بحار از اميرمؤ منان (عليه السلام ) ضمن روايتى طولانى نقل شده است :
((و آن را نـشـانـه هـا و عـلامـتـهـايـى است و خروج سفيانى با درفش سرخ همراه است و فرمانده آن مردى از قبيله بنى كلب است .))(130)
اين پرچم سرخ رمز برترى جوئى و سياست خون آشامى وى مى باشد.
آيا سفيانى يكى است يا چند تن
بـى تـرديـد سفيانى وعده داده شده كه روايات موجود در منابع شيعه و سنى بر آن دارد، يـك نـفـر اسـت امـا در بـرخـى از روايـات هـمچون نسخه خطى ابن حماد و غير آن سخن از دو سـفـيانى به ميان آمده است ، سفيانى اول و سفيانى دوم و گاهى از بعضى روايات استفاده مـى شـود كـه آنـها سه تن هستند. اما آنكه مورد نكوهش قرار گرفته و دست به شرارت و كـارهـاى آنـچـنـانـى مـى زنـد، هـمـان سـفـيـانـى دوم اسـت ، زيـرا سـفـيـانـى اول پس از استيلا بر سرزمين شام و جنگ قرقيسيا، در جنگ عراق در برابر سپاه ايرانيان و يـاران درفـش هـاى سـيـاه شـكـسـت مـى خورد و در اثر زخمى كه بر او وارد مى شود در راه بازگشت به شام به هلاكت مى رسد و سفيانى دوم را جانشين خود قرار مى دهد تا ماءموريت مهم او را ادامه دهد.
چنانچه اين روايات صحيح باشد، سفيانى اول ، فرمانرواى نابكارى است كه زمينه ساز سـفيانى اصلى وعده داده شده است ، همچنان كه يمنى و خراسانى ها ياران درفش هاى سياه زمينه ساز نهضت حضرت مهدى (عليه السلام ) مى باشند. ابن حماد گويد وليد گفت :
((سفيانى روى مى آورد و به جنگ بنى هاشم و هركس از ياوران درفش هاى سه گانه و غير آنان كه با او بستيزد، مى پردازد و بر همه آنها چيره مى شود. آنگاه روانه كوفه مـى شود و بنى هاشم بسوى عراق مهاجرت مى كنند، سپس ‍ سفيانى در بازگشت از كوفه در نزديكى شام به هلاكت مى رسد و مرد ديگرى از فرزندان ابوسفيان را جانشين خود مى سـازد كـه غـلبـه بـا اوسـت و بـر مـردم چـيـره مـى شـود.. و سـفـيانى مورد نظر، همين است ))(131)
شبيه اين روايت را در متعدد بودن سفيانى ، در صفحات 60 و 74 و غير آن روايت كرده است .
آغاز جنبش سفيانى و مراحل آن
شرايط و اوضاع ترسيم شده در روايات ، جنبش سفيانى را بسيار خشن و سريع توصيف مـى كـنـد يـا بـه تـعـبـيـر سـياسى امروز جنبشى دراماتيك و خونين مى باشد زيرا اوضاع جهانى و كشمكش بين ابرقدرتها به اندازه اى وخيم مى شود كه منجر به نبرد مى گردد. و وضـع سـرزمين شام كه فتنه فلسطين آن را بر هم مى زند ((همچون بهم خوردن آب در مشك )) و از ضعف و ناتوانى و تجزيه شدن ، گرفتار رنج و افسردگى است .. و مهمتر از آن ، از نـظـر غـربـى ها و يهوديان رسيدن نيروهاى اسلام و قواى ايرانيان به مرزهاى فـلسـطـيـن و دروازه هـاى قـدس مـى باشد، سپس نفوذ روسها در سرزمين شام و جهان اسلام افـزايـش مـى يـابـد. از اين رو آنها اقدام به انتخاب زمامدارى مقتدر مى نمايند. تا بتواند مـنطقه پيرامون اسرائيل را براى سلطه اسرائيل كاملا زير فرمان آورد و از اين جاست كه او نـقـش مـهـم خـود را كـه تـنـهـا خـط دفـاع (عـربـى ) از اسـرائيـل و غـرب اسـت اجـرا مـى كـنـد، بـلكـه آنـهـا دسـت او را در جـنـگ عـراق و اشـغـال آن جـهـت جـلوگـيـرى از خـطـر ايـرانـيان و ياران درفش هاى سياه باز مى گذارند. هـمـچـنـانـكـه دست سفيانى را در يارى رساندن به حكومت ضعيف حجاز و براى درهم شكستن جـنـبـش اسـاسـى و نـويـنـى كـه نـمى تواند نهضت امام مهدى (عليه السلام ) در مكه مكرمه بشمار آيد باز مى گذارند.
جـنـبه هايى را كه روايات ، آشكارا يا به اشاره ياد مى كند، به فهميدن سرعت و شدتى كـه از ويژگيهاى جنبش سفيانى مى باشد و روايات درباره آنها سخن مى گويد، كمك مى كند. از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
((سـفـيـانـى از نـشـانـه هـاى حـتـمـى ظـهور است و خروج او از آغاز تا انجام پانزده ماه بـطـول مـى انـجـامـد، وى شـش ‍ مـاه كارزار مى كند، همينكه بر پنج شهر دست يافت نه ماه فرمانروائى مى كند بى آنكه روزى برآن افزوده شود))(132)
آن پـنـج شـهـر عـبـارتـنـد از: دمشق ، اردن ، حمص ، حلب و قنسرين كه مراكز فرمانروائى مـنطقه ، سوريه ، اردن و لبنان مى باشد. و روايات بر بودن اردن در آنها تصريح مى كـنـد، امـا لبنان كه جزئى از سرزمين شام و تابع پنج شهر بحساب مى آيد، بعيد نيست كـه در قـلمـرو حـكـومـت سـفـيـانـى قـرار گيرد. ولى برخى از روايات ، گروههايى را از فرمانروائى سفيانى جدا مى كنند كه عبارتند از: بپاى دارندگان حق كه خداوند آنها را از شر خروج با او حفظ مى كند كه بيان خواهد شد و مردم لبنان از آن دسته مى باشند.
روايات زمان جنبش وى را معين مى كند و وقوع آن را در ماه رجب مى داند، از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
((از نشانه هاى حتمى ظهور خروج سفيانى در ماه رجب است .))(133)
و ايـن امـر، يـعـنـى خـروج سفيانى شش ماه قبل از ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) خواهد بـود، زيـرا حـضـرت در شـب دهـم يـا روز دهـم مـحـرم هـمـان سـال در مـكـه ظـهـور مى كند و تسلط سفيانى بر منطقه شام كه عبارت است از لشكركشى بـه عـراق و سـپـس بـه حجاز، به تصور پيروزى بر ياران امام مهدى (عليه السلام ) و نـهـضـت آن حـضرت مى باشد قبل از ظهور آن بزرگوار انجام مى پذيرد. بنابراين جنبش سـفـيـانـى در سـه مـرحـله انـجـام مـى شـود، نـخـسـت : مـرحـله تـثـبـيت سلطه وى در شش ماهه اول . مـرحـله دوم : هـجـوم و پيكار او در عراق و حجاز، مرحله سوم : بازگشت وى از توسعه طـلبى در عراق و حجاز و دفاع در برابر تحرك سپاه حضرت مهدى (عليه السلام )، جهت حـفـظ مـتـصـرفـات بـاقـيـمـانـده اش از سـرزمـيـن شـام و اسرائيل و قدس .
قـابـل دقـت اسـت كـه ، روايـات مـربـوط بـه سـفـيـانـى جـنـگ هـاى شـش مـاهـه اول وى را به اختصار ترسيم مى كند و اين درگيريها ابتدا جنگ هاى داخلى او با اءصهب و اءبقع و سپس با نيروهاى اسلامى و غير اسلامى مخالف خود است تا اينكه استيلاى او بر سرزمين شام كامل مى گردد.
ولى بـا تـوجـه بـه جـنـبـش او، طـبـيـعى است كه اين شش ماه ، سراسر پر از عمليات هاى مـتـراكـم نـظـامـى خـواهـد بـود وى بـگـونـه اى سلطه خود را تحكيم مى بخشد كه بتواند نيروهاى زيادى را براى نبردهاى گسترده در نه ماه آينده تجهيز و گردآورى نمايد. و ممكن اسـت سـفـيـانـى در كـنـار جـنـگـهـاى شـش مـاهـه اول خـود، عـلاوه بـر اءبـقـع و اءصـهـب بـا فرمانروايان اردن و لبنان و ديگر نيروهاى مخالف درگيرى داشته باشد.
روايـتـى ، بـه شـدت جـنـگ هـاى سفيانى با ابقع و اصهب اشاره مى كند و همين جنگ ها موجب نابودى شام مى گردد. از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
((از نـشانه هاى ظهور، فرو رفتن يك آبادى به نام جابيه از روستاهاى شام و فرود آمـدن تـركان در جزيره و روميها در رمله است ، درگيريهاى زيادى در اين هنگام در سراسر زمـين رخ مى دهد تا اينكه شام ويران مى گردد ((و در روايتى آمده است ، نخستين سرزمينى كـه ويـران مـى شـود شـام اسـت )) و عـلت ويـران شـدن آن اجـتـمـاع سه درفش ‍ (نيرو) در آنجاست ، نيروهاى اصهب ، لشكر ابقع و لشكر سفيانى .))(134)
اما خرابى دمشق با توجه به سخن اميرمؤ منان (عليه السلام ) كه فرمود: ((دمشق را قطعا تـخـريـب خـواهم كرد... اين عمل را مردى از خاندان من انجام مى دهد)) ظاهرا همان ويرانى اى است كه در نبرد بزرگ آزادسازى قدس كه توسط امام مهدى (عليه السلام ) با سفيانى ، يهوديان و رومى ها اتفاق مى افتد.
اما سفيانى در نه ماهه پايانى حكومت خود، دست به نبردهاى بزرگى مى زند كه مهمترين آنـهـا بـا تـركان (روسها؟) و هواداران آنها در قرقيسيا است ، سپس نبردهاى او در عراق با ايرانيان زمينه سازان ظهور، و يمنى كه طبق برخى از روايات با آنان مى باشد.
و ممكن است سفيانى در مدينه منوره داراى نيروهايى باشد كه در كنار نيروهاى حكومت حجاز، در برابر نبردى كه احتمالا توسط حضرت مهدى (عليه السلام ) براى آزادى مدينه انجام مى پذيرد وارد پيكار شوند.
سـفـيـانـى پـس از شـكـسـت در عـراق و حـجـاز بـه شـام و فـلسـطـيـن بـاز مى گردد تا در بزرگترين كارزار حضرت مهدى (عليه السلام ) يعنى نبرد بزرگ فتح قدس به مصاف بپردازد.
از وادى يابس (دره خشك ) تا دمشق
در ايـنـكه سفيانى جنبش خود را از خارج دمشق از منطقه حوران يا درعا در مرز سوريه ـ اردن آغاز مى كند، روايات تقريبا همداستانند، البته روايات ، منطقه خروج وى را وادى يابس و اءسود (دره خشك و سياه ) مى نامند.
از امير مؤ منان (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
((پسر هند جگرخوار از وادى يابس (دره خشك ) خروج مى كند و او مردى است چهار شانه ، بـا چـهـره اى تـرسناك و سرى بزرگ كه در چهره اش اثر آبله پيداست به قيافه اش كـه بـنـگـرى ، يـك چـشـم بـنـظـر مـى رسـد، نـامـش عثمان و نام پدرش عنسبه (عيينه ) و از فـرزنـدان ابـوسفيان است . تا اينكه به سرزمينى قرار و معين (آرام و داراى آبى گوارا) مى رسد، آنگاه بر منبر آن جا قرار مى گيرد.))(135)
البته زمين ذات قرار معين (داراى آرامش و آبى گوارا) كه در قرآن آمده است به دمشق تفسير شده است .
در نـسـخـه خـطـى ابـن حـمـاد از مـحـمـد بـن جـعـفـر بـن عـلى نقل شده است كه گفت :
((سفيانى از فرزندان خالد پسر يزيد پسر ابوسفيان ، مردى است با سرى درشت و چهره اى آبله گون ، در چشمش نقطه اى سفيد پيداست او از ناحيه اى از شهر دمشق كه وادى يـابـس (دره خشك ) ناميده مى شود با هفت نفر كه يكى از آنها درفشى پيچيده با خود دارد، خروج مى كند.))(136)
و در صفحه 74 همين نسخه آمده است كه آغاز حركت سفيانى ((از قريه اى در غرب شام به نـام اءنـدرا هـمـراه 7 نـفر مى باشد)) و در صفحه 79 از ارطاة بن منذر آمده است كه گفت : ((مـردى بـدسـيما و ملعون از مندرون در شرق بيسان در حاليكه بر شترى سرخ سوار و تاجى بر سر نهاده است ، خروج مى كند.))
ابن حماد، روايات متعددى از تابعين آورده است كه آنها را به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم يا اهل بيت (عليه السلام ) نسبت نداده اند، اين روايات درباره سفيانى و آغاز جنبش او مـطـالبـى بـيـان كـرده كـه بـه افـسـانـه بـيـشـتـر شـبـاهـت دارد... مثل اينكه
((او در عـالم خواب ديده مى شود به او مى گويند برخيز و قيام كن وى سه چوب نى در دست دارد به هر كس كه آنها رابزند مرگ او حتمى است .))(137)
ولى صرف نظر از روايات مبالغه آميز و بيانگر امور غير عادى ، روايات ديگرى هست كه از جـنـبـش سـريـع و شـديـد سفيانى حكايت دارد و شدت يورش وى نزد راويان شيعه امرى شـناخته شده است ، بطوريكه يكى از راويان ، درباره اينكه شيعيان هنگام خروج سفيانى چـه بـايـد بـكـنـنـد، از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) سـؤ ال مى كند.
از حسين بن ابى العلاء حضرمى چنين روايت شده است كه گفت :
((از ابـوعـبـدالله (امـام صـادق (عليه السلام )) پرسيدم : وقتى سفيانى خروج كند ما شـيـعـيـان چـه بـكـنـيـم ؟ حـضـرت فـرمـود: مـردان چهره خود را از او بپوشانند و به زن و فـرزنـدان آسيبى نمى رسد و چون بر پنج شهر، يعنى شهرهاى شام مسلط شد، شما به سوى صاحب خود (حضرت مهدى (عليه السلام )) كوچ كنيد.))(138)
بـنـظـر مى رسد كه سرسخت ترين سفيانى ابقع و هوادارانش مى باشند كه مراد از بنى مروان در روايت ابن حماد نيز همين ها مى باشند آنجا كه مى گويد:
((او برمروانى چيره شده و او را بقتل مى رساند سپس بنى مروان را سه ماه كشتار مى كـنـد، آنـگـاه روى بـه اهـل مـشـرق (ايـرانـيـان ) مـى آورد تـا ايـن كـه وارد كـوفـه مـى شود))(139)
بـرخـى روايـات ، نـشـانـگر اين معنى است كه شيعيان منطقه شام هنگام خروج سفيانى ، از دشـمـنـان عـمـده وى شمرده نمى شوند، بلكه طرفداران اءبقع و اءصهب هستند كه دشمنان شيعه و سفيانى هر دو محسوب مى شوند، از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود:
((سـفـيـانـى ، بـراى انـتقام گرفتن از دشمنانتان به نفع شما كافى است و او براى شـما از نشانه هاست با آنكه ، آن فاسق اگر خروج مى كرد شما يكى دو ماه بعد از خروج او مـى مـانـديـد و از نـاحـيـه او بـه شـمـا ضـررى نـمـى رسـيـد تـا آنـكـه جمعيت زيادى را قـبـل از شـمـا بـقتل برساند. بعضى از ياران از آن حضرت پرسيدند: در آن وقت وظيفه ما نـسـبـت به زن و فرزندمان چيست ؟ امام فرمود: مردان شما خود را از او بپوشانند زيرا كه هـراس و شـرارت او البـتـه بـر شـيعيان ماست ، اما زنان ان شاالله به آنها ضررى نمى رسـد. پـرسـيـدنـد: مـردان كـجا بروند و از او به كجا بگريزند؟ امام فرمود: هر كس مى خـواهـد از شر آنها بگريزد به مدينه يا مكه و يا شهر ديگر برود.. ولى شما بايد به مـكـه روى آوريـد كـه آنـجـا مـحـل اجـتـماع شماست . و اين فتنه نه ماه به مدت باردارى زن طول مى كشد و بخواست خدا بيش از آن نخواهد شد.))(140)
ايـن روايـت حـاكـى از ايـن است كه هجوم سفيانى برشيعيان ، در شام ، در ماه رمضان پس از خروج وى خواهد بود. همچنين روايات يادآور مى شوند كه سلطه او بر منطقه قدرتمندانه و مطلق است بگونه اى كه برتمام مشكلات داخلى پيروز مى گردد.
((مـردم شـام از او اطاعت مى كنند. بجز دسته هايى از پويندگان حق كه خداوند آنها را از شر خروج همراه وى حفظ مى كند))(141)
بـرخـى از راويـان ، از ايـن روايت اينگونه مى فهمند كه شيعيان لبنان و سرزمين شام در قـلمـرو حـكـومـت سـفـيانى قرار نمى گيرند و از او اطاعت نخواهند كرد. البته اين امر امكان پـذيـر اسـت و كـمـتـريـن دليـل بـر آن ، جـدا شـدن گـروهـهـايـى از اهـل شـام از گـردن نـهـادن بـه فـرمان اوست . چه اينكه جمعيت هاى آگاه ، از شيعيان و غير شـيعيان كه از مصونيت الهى برخوردارند از مشاركت در جنبش سفيانى و عمليات نظامى وى در عـراق و حـجـاز سـرپـيـچى مى كنند. و بعيد نيست كه آنها داراى وضع سياسى ويژه اى بـاشـند كه با ديگر هموطنان عادى در دولت سفيانى متفاوت باشد و آنها را تا اين اندازه مستقل ساخته باشد نظير لبنان كنونى نسبت به سوريه .
بـه هـر حـال ، وقـتى سفيانى از استيلاى خود بر منطقه آسوده خاطر مى شود، عمليات مهم بـرون مـرزى خـود را آغاز مى كند، از جمله سپاه بزرگ خود را جهت رويارويى با ايرانيان زمينه ساز، آماده مى كند.
((سفيانى تلاش و كوشش خود را صرفا متوجه عراق مى كند و سپاه وى وارد قرقيسيا مى شود و در آنجا به كارزار مى پردازد.))(142)
نبرد بزرگ قرقيسيا
در روايـات مـربـوط بـه سـفـيـانى ، جنگ قرقيسيا كه در مرزهاى سوريه ـ عراق ـ تركيه بوقوع مى پيوندد حادثه اى خارج از روال طبيعى جنبش سفيانى و حوادث زمان ظهور بنظر مـى رسـد.. از ايـن رو هـدف اصـلى سـفيانى از جنگ عراق سلطه يافتن برآن كشور و ايجاد مـقـاومـت در بـرابـر نـيروهاى ايرانى و زمينه سازان ظهور حضرت ، كه از مسير عراق به سـوى سـوريـه و قـدس پـيش مى روند خواهد بود. ولى در راه عراق در اثر حادثه عجيبى جـنگ قرقيسيا رخ مى دهد و آن حادثه پيدا شدن گنجى در مجراى فرات و يا نزديك مجراى رود فـرات اسـت . بـطوريكه عده اى از مردم براى دست يافتن به آن ، دست به تلاش مى زنند و آتش جنگ بين آنها شعله ور مى شود و بيش از صدهزار تن از آنها كشته مى شوند و هـيـچـيـك بـه پيروزى قطعى نمى رسند و به آن گنج دست نمى يابند. بلكه همگى از آن منصرف شده و به مسائل ديگر مشغول مى شوند.

next page

fehrest page

back page