کتاب «غفلت تئوریک خطرناک» در ۵۸ صفحه توسط نشر معارف منتشر شده است؛ مطالعه این کتاب مختصر و مفید نشان می دهد یکی از علل عقب ماندگی علوم انسانی در کشور بعد از گذشت ۳۷ سال از انقلاب اسلامی چیست و چرا علیرغم تاکیدات مکرر رهبر معظم انقلاب و دلسوزان انقلاب نسبت به تحول در این عرصه، همچنان علوم انسانی در ایران وضعیت اسف باری دارد و در بسیاری از مواقع عقب گرد جدی داشته است چرا که یکی از سازمان هایی که قرار است ناشر کتب علوم انسانی با محوریت گفتمان انقلاب در دانشگاه ها باشد در رشته های مختلف اقدام به انتشار کتبی می کند که در تعارض ذاتی با وظیفه شکل گیری آن سازمان بوده است!

استاد شهریار زرشناس در جدیدترین اثر مکتوب خود به بررسی عملکرد «سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها» یا همان «سمت» در حوزه ادبیات پرداخته است.
به گزارش «پايگاه خبري تحليلي رئيس جمهور ما»؛ در حالی که سازمان سمت در سال ۱۳۶۴ با هدف تدوین و انتشار کتب درسی رشته علوم انسانی با محوریت رویکرد گفتمان انقلاب اسلامی کار خود را به عنوان زیر مجموعه شورای عالی انقلاب فرهنگی آغاز کرد، عملکرد این سازمان طی سالهای گذشته نشان می دهد در بسیاری از موارد این سازمان به «نقض غرض» روی آورده و اساسا کتبی را منتشر می کند که نه تنها ارتباطی با مفاهیم انقلابی و دینی ندارد، بلکه کاملا در راستای ترویج معارف سکولار و لیبرال است.
از این رو شهریار زرشناس استاد دانشگاه و عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه با بررسی سه کتاب «ادوار نثر فارسی» اثر هرمز رحیمیان، «جامعه شناسی سیاسی ادبیات فارسی» اثر محمد پارسانسب و «شعر معاصر ایران» اثر صابر امامی به نقد محتوایی آنها پرداخته و در تازه ترین کتاب منتشر شده خویش تخت عنوان « غفلت تئوریک خطرناک» به خوبی نشان داده که رویکرد این سه کتاب در حوزه ادبیات که با هزینه بیت المال و به عنوان کتب درسی دانشجویان این رشته منتشر شده است، تا چه اندازه با اهداف اولیه سازمان سمت در تعارض است.
زرشناس در این کتاب با استناد به صفحات متعدد ۳ کتاب مورد اشاره، تطهیر چهره هایی مثل صادق هدایت، میرزا ملکم خان، میرزا آقاخان کرمانی، ایرج میرزا، ملک المتکلمین، ابراهیم پور داوود، صادق چوبک ، احمد شاملو و ... را بررسی کرده و نتیجه گرفته که نویسندگان این کتب در خلال موضوع ادبیات و معرفی و بررسی آثار ادبی، به ارائه چهره ای نادرست و غیر واقعی از افراد مورد اشاره پرداخته و بدون اشاره به جهت گیری سیاسی- اجتماعی آثار آنها به طور مبالغه آمیزی شخصیت آنها را تقدیس کرده و هیچ اشاره ای نیز به فساد فکری نامبردگان نشده است.
زرشناس در این کتاب به خوبی نشان می دهد که این افراد مستقیم یا غیر مستقیم حتی در مقام الگو برای دانشجویان معرفی می شوند و در این در حالی است که بسیاری از نویسندگان متعهد و انقلابی که اتفاقا از نظر هنر و ادبیات نیز در سطح بالایی از نامبردگان قرار دارند، در کتاب ادوار نثر فارسی مورد حمله قرار می گیرند؛ از جمله جلال آل احمد.
زرشناس در نهایت توضیح می دهد که وضعیت نگران کننده کتب منتشر شده در سازمان سمت تنها منحصر به رشته ادبیات نیست و در دیگر رشته ها از جمله علوم سیاسی، فلسفه و ... نیز این روند ادامه دارد که این مساله بیانگر یک خطر جدی در عرصه علوم انسانی در کشور است چرا که سازمان سمت با هزینه بیت المال عملا اقدام به چاپ کتبی می کند که در راستای ترویج اندیشه های سکولار، لیبرال و در یک کلمه متعارض با گفتمان انقلاب اسلامی است.

در همین راستا با توجه به اهمیت موضوع مطرح شده در این کتاب پیرامون وضعیت خطرناک انتشارات سمت و کتب منتشر شده توسط آن در عرصه علوم انسانی آن هم با هزینه بیت المال، با کسب اجازه از نویسنده کتاب، متن کامل آن منتشر می گردد:

بسمه تعالی
انقلاب اسلامی از نخستین روزهای پس از ظهور و پیروزی مورد تهاجم گسترده و چندجانبه ­ای قرار گرفت. یکی از صور مقابله و توطئه چینی و تهاجم دشمن علیه انقلاب و نظام اسلامی، تهاجم فرهنگی بود. تدریجاً و به دنبال ناکامی دشمن در قلمرو تجاوز نظامی و کودتا و حرکت­های مسلحانه تروریستی و تجزیه­ طلبانه، تهاجم فرهنگی به محور اصلای استراتژیِ تقابلیِ استکبار در مقابله با انقلاب و نظام اسلامی بدل گردید. او اواخر دهه ۱۳۶۰ جریان تهاجم فرهنگی علیه اسلام و نظام و انقلاب صورتِ سازمان یافته و برنامه ­ریزی شده­ای یافت و به یک حرکت خزنده برانداز تمام ­عیار بدل گردید.
حرکت تهاجم فرهنگی دشمن سه عرصه بسیار وسیع و کلی و گسترده را در بر می­گرفت:
۱. حرکتِ با برنامه و منسجم در خصوص نشر آراء و افکار سکولاریستی (با محوریت ایدئولوژی­های لیبرالی و نئولیبرالی) به منظور مبارزه با هویت دینی و ویژگی­های آرمان­گرانه و انقلابیِ مردم. این حرکت بسیار گسترده که به صور مختلف و متنوع و رنگارنگ و به طور مستقیم و غیرمستقیم دنبال می­شد، کانون فعالیت­های خود را در حوزه «تألیف و ترجمه و انتشار کتب و رسالات»، «ژورنالیسم روشنفکرانه تئوریک و ژورنالیسم مبتذل»، «تولید و اکران فیلم­های سینمایی»، «اجرای نمایش­نامه ­ها» و «برگزاری گالری­های هنرهای تجسمی» قرار داده بود.
مهاجمین فرهنگی در این محور عملیاتی اهداف میان­مدت و درازمدت مختلفی را دنبال می­کرده و می­کنند، اما در یک بیان کوتاه می­توان تضعیف باورها و هویت دینی مردم، شبه­ آفرینی نسبت به اخلاقیات و احکام دینی و فقهی، تردیدآفرینی تئوریک در خصوص حقانیت انقلاب و آرمان­گرایی انقلابی و مبارزه ضد استکباری و ایجاد مرعوبیت و مجذوبیت نسبت به مدرنیته و غرب مدرن را در زمنره اهداف دشمن در این محور عملیاتی دانست. این محور عملیاتی را می­توان «محور عملیات تئوریک فرهنگی ـ هنری دشمن» نامید که همان­گونه که در پیش اشاره شد، بستر اصلی حرکت آن در بازار نشر کتاب و مطبوعات و سینما و تئاتر و... بوده است.
۲. عرصه دیگر فعالیت­ تهاجم فرهنگی دشمن بیش­تر معطوف به رفتار و افعال و آداب و عاداتِ رفتاری مردمان (به ویژه جوانان) بوده است و وجه تئوریک چندانی ندارد و جامعه اصلیِ هدف آن عمدتاً عوام مردم هستند. در این عرصه، مجریان تهاجم فرهنگی به دنبال رواجِ بی­بند و باری و رفتارهای غلطی چون: اختلاط غیرشرعی زنان و مردان، بدحجابی، سبک­سری و ابتذال و نظایر آن هستند.
بیش­ترین ظهور حرکتِ دشمن در این محور (که آن را می­توان «محور ترویج ابتذال رفتاری» نامید) را در ترویج بدحجابی و میهمانی­های غیرشرعی و ترویج CDهای مبتذل و دیش­های ماهواره می­توان مشاهده کرد. این محور عملیاتی دشمن اگرچه مکمل محورهای دیگر است، اما دارای سازماندهی و مسیر حرکت خاص خود می­باشد. البته هرچه موفقیت دشمن در محور عملیاتِ «تئوریک فرهنگی ـ هنری» و محور دیگری (که به زودی درباره آن سخن خواهیم گفت) بیش­تر باشد، طبعاً مسیر حرکت آن­ها در «محور ترویج ابتذال رفتاری سهل­تر خواهد بود و بخشی از نتایج فعالیت­های ضد دینی و ترویج فرهنگی و هنری و تئوریک سکولاریسم و مدرنیته و شبه مدرنیته را در گسترش ابتذال رفتاری خواهند دید.
۳. عرصه دیگر تهاجم فرهنگیِ دشمن، «محور فرهنگی ـ آکادمیک» بوده است. در این محور عملیاتی، دشمنان اسلام و انقلاب با تکیه کردن بر مشهوراتِ مدرنیستی مطروحه در «علوم انسانی» مدرن و جهان‏بینی آن، از فرصت و امکانِ تدریس متون و دروس علوم انسانی دانشگاهی (دروسی در رشته­ها و مباحث اقتصاد، علم سیاست، حقوق، ادبیات، تاریخ و...) در مسیر ترویج اهداف خود استفاده می­کرده و می‏کنند. جوهر علوم انسانی مدرن، سکولاریسم اومانیستی است. در متن و بطن آموزه ­ها و کتب و متون درسی و غیردرسی علوم انسانی مدرن، ترویج جهان­بینیِ ظلمانی و کفرآلود به اصطلاح «روشنگری» نهفته است و این جان و روحِ مدرنیستی از طرق مختلف خود را در مجموعه دروس و آموزه­ ها و برخی گزاره­ها و احکام، جاری و ساری می­نماید و به تدریج و به طور مستمر و ناخودآگاه در طی یک دروه آموزشی به مخاطبین (دانشجویان) منتقل می­گردد. به منظور رهایی از آفات و عوارض پیش گفته و مقابله با تهاجم فرهنگی دشمن، کار اصلی و مهم همانا حرکت در مسیر ایجاد تحول در نظام آموزشی دانشگاهی علوم انسانیِ مدرن است. یکی از اهداف مهم انقلاب فرهنگی، ایجاد تحول در شاکله نظام دانشگاهی کشور (از جمله نظام آموزشی علوم انسانی) بوده است. یکی از محورهای مؤثر در پیشبرد چنین هدفی، انجام بازنگری در منابع و متون و کتب درسی و بازنگری و تدوین جدید آن­ها بوده است.

سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه­ها (سمت)
بعد از انقلاب فرهنگی، مسأله مهم بازنگری در منابع و کتب درسی علوم انسانی دانشگاه­ها مطرح گردید و به منظور پیشبرد این امر «سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه­ها» (سمت) تأسیس شد. خودِ «سمت» در بخش آغازین کتب منتشره­اش، ذیل عنوان سخن «سخن "سمت"»، چنین می­آورد:
«یکی از اهداف مهم انقلاب فرهنگی، ایجاد دگرگونی اساسی در دروس علوم انسانی دانشگاه­ها بوده است و این امر؛ مستلزم بازنگری منابع درسی موجود و تدوین منابع مبنایی و عملی معتبر و مستند با در نظر گرفتن دیدگاه­ اسلامی در مبانی و مسائل این علوم است. ستاد انقلاب فرهنگی در این زمینه گام­­هایی برداشته بود، اما اهمیت موضوع اقتضا می­کرد که سازمانی مخصوص این کار تأسیس شود و شورای عالی انقلاب فرهنگی در تاریخ ۷/۱۲/۶۳ تأسیس «سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه­ها» را که به اختصار «سمت» نامیده می­شود، تصویب کرد. بنابراین هدف سازمان این است که با استمداد از عنایت خداوند و همت و همکاری دانشمندان و استادان متعهد و دلسوز، به مطالعات و تحقیقات لازم بپردازد و در هر کدام از رشته ­های علوم انسانی به تألیف و ترجمه منابع درسی اصلی، فرعی و جنبی اقدام کند.»
بنا به استناد آن­چه خود «سمت» می­گوید، این سازمان تأسیس شده است تا در چارچوب اهداف انقلاب فرهنگی، اقدم به «بازنگری منابع درسی موجود و تدوین منابع مبنایی و علمی و معتبر و مستند با در نظر گرفتن دیدگاه اسلامی در مبانی و مسائل این علوم» نماید.
هدف «سمت»، هدفی مبارک و ارزشمند است و به روشنی درباره آن تصریح گردیده است. در واقع سمت به دنبال آن است که کتب و منابع درسی دانشگاهی در رشته­ های علوم انسانی را بازنگری و بازنویسی نماید تا این منابع در عین «علمی و معتبر و مستند» بودن، مبتنی بر «در نظر گرفتن دیدگاه اسلامی در مبانی و مسائل این علوم» باشند. بنابراین محصولات تولیدی سمت (کتب منتشره توسط آن به ویژه کتب تألیفی منتشره) باید فارغ و رها از آلودگی به پیرایه­ها و مضامینِ سکولاریستی، مدرنیستی ـ روشنفکرانه و فارغ از هر نوع تبلیغ ایدئولوژی­ها و مضامین اومانیستی باشند.
ضمن ارج نهادن به کوشش و زحمات مسئولان محترم سمت و تقدیر از این که کتب متشره آن­ها در موضوعات و مباحث فلسفه اسلامی، فقه و کلام اسلامی و برخی رشته­های دیگر نوعاً مفید و مناسب و متناسب با اهداف و مأموریت سمت است. معتقدیم که برخی کتب سمت در حوزه­ های «زبان و ادبیات فارسی»، «تاریخ»، «علوم سیاسی»، «بین­ الملل»، و «هنر» به لحاظ محتوا و سمت و سو و جهت فکری حاکم بر آن­ها متأسفانه مبتنی بر اهداف سمت نبوده و ضمن فاصله گرفتن از اهداف ارزشمند سابق ­الذکر، با کمال تأسف مروّج رویکردهای لیبرالیستی و آراء اومانیستی و دیدگاه­های غلط غرب‏زده در حوزه مباحث تاریخی علوم سیاسی و ادبی گردیده­ اند. نکته نگران کننده این است که تعداد عناوین آثار این­گونه (به ویژه در رشته‏ های علوم سیاسی، ادبیات، تاریخ، بین­ الملل) متأسفانه پُرشمار است و انتشار آثاری با درون­مایه­های مروج مدرنیسم و یا از نویسندگان روشنفکر و سکولار ـ لیبرالیست، گویی در برخی دپارتمان­های سمت، حالت جریان مستمر پیدا کرده است و دیگر نمی­توان ظهور و بروز آن­ها را محصول یک اشتباه و یا سهو و خطایِ فردی و از این قبیل دانست. به نظر می­رسد در گروه­های آموزشی «زبان و ادب فا رسی»، «علوم سیاسی»، «تاریخ»، «بین­ الملل» نگرش و جریان فکری­ای حاکم است که حساسیت چندانی نسبت به مرزبندی با روشنفکری سکولار، لیبرالیسم و آراء مروج ناسیونالیسم باستان­گرا و نظایر این­ها ندارد. البته متأسفانه علائم نگران کنده­ای از برخی تولیدات گروه­های «هنر» و «زبان و ادبیات فرانسه» نیز به چشم می‏خورد، اما ما بررسی خود را فعلاً صرفاً محدود به گروه «زبان و ادب فارسی» نموده ­ایم و بررسی متون گروه­های «علوم سیاسی» و «تاریخ» و... را به دفترهای بعدی موکول می­نماییم.(ان­شاءالله)؛ چون این بررسی یک پژوهش مقدماتی و در حد یک اعلام خطر و «هشدار» است، از انبوه آثار و تولیدات گروه­های سابق­الذکر صرفاً به بررسی چند نمونه به مصداق «مُشت نشانه خروار» بسنده می­نماییم. ان­شاءالله در آینده اگر نهادهای ذیربط و مسئولان مربوطه در پی این اعلام خطر، احساس نیاز کردند، با فراهم آمدن امکانات و حمایت­های لازمه مختلف می­توان بررسی جامعی را در خصوص همه آثار این مجموعه به انجام رساند.

الف) بررسی محتوایی برخی تولیدات (کتب) مرتبط به ادبیات فارسی
تعداد مکتوبات و آثار منتشر شده سمت (که به نحوی در ارتباط با زبان و ادبیات فارسی است) عناوین متعددی را دربرمی­گیرد، البته (با کمال تأسف) عناوینی که کم­وبیش می­توان مضامین آن را مورد نقد قرار داد نیز چندان کم­شمار نیست (البته مشخص است که از تعداد عناوین منتشر شده بسیار کمتر است)، ما در بررسی خود صرفاً به آن دسته از کتاب­های مربوط به زبان و ادبیات فارسی سمت پرداخته­ ایم (چه از تولیدات «گروه زبان و ادب فارسی» و چه از تولیدات «گروه بین ­الملل») که وجوه تأثیرپذیری از امواج افکار روشنفکری و چهره­سازی و تطهیر شخصیت روشنفکران سکولاریست ضد روحانیت و بعضاً ضد انقلاب و گاه حتی ملحد، در آن­ها پُررنگ و صریح و بارز است و از پرداختن به کتاب­هایی که درصد مشکلات مضمونی آن­ها کمتر است، در این پژوهش خودداری ورزیده­ایم. اکنون درباره چند عنوان کتاب ذیلاً سخن می­گوییم:

* کتاب ادوار نثر فارسی (از مشروطیت تا انقلاب اسلامی)

اولین چاپ این کتاب مربوط به «تابستان ۱۳۸۰» است، چاپ هفتم آن در «زمستان ۱۳۹۱» منتشر گردیده و اکنون در فروشگاه­های سمت برای دانشجویان عرضه می­شود. در سال ۱۳۸۷ (چاپ پبجم) کتاب دارای اضافاتی گردید که البته مشکلات محتوایی مبنایی آن را برطرف نکرده است. آخرین چاپ کتاب (سال ۱۳۹۱) که اکنون در فروشگاه­های سمت عرضه می­شود، مبنای بررسی ما است. این کتاب ۳۱۶ صفحه دارد و از چهار بخش و فصول مختلف تشکیل شده است.

در این کتاب در صفحات و مباحث مختلف از چهره­های روشنفکر ضد روحانیت و ضد اسلامی و بعضاً ماسون و مروج غرب­زدگی تمجید و ستایش شده است و یا در ارائه مباحث مربوط به زندگی­نامه و افکار ایشان، به وجوه منفی و سیاه افکار و اعمال آن­ها هیچ اشاره­ای نگردیده است، بدین ترتیب تصویری که از این اشخاص در ذهن جوانان دانشجو نقش می­بندد، تصویری مثبت است که همدلی مخاطب را همراه خواهد داشت. باید توجه داشت که تعداد زیادی از دانشجویان چون مطالعات خارج از کتب درسی چندانی ندارند، از طریق امثال این کتاب با این اشخاص آشنا می­شوند و چون این اثر (و آثار نظیر آن) در زمره کتب درسی (فلذا معتبر است) مورد پذیرش مخاطب قرار می­گیرد. بدین­سان نگارنده کتاب (خواسته یا ناخواسته) دست به تطهیر بسیاری از چهره­های منحرف و سکولاریست روشنفکری پرداخته و از شخصیت و آراء و آثار (و به تبع این­ها جریان فکری این­ها) در ذهن مخاطب الگوسازی می­کند و بستر مناسب برای ترویج مضامین و وجهه نظر روشنفکران را فراهم می­آورد و این چهره ­ها را به مرجع فرهنگی و فکری و ادبی در اذهان دانشجویان و مخاطبین بدل می­نماید.
به این نمونه­ ها توجه کنید:
در صفحه ۵ به «میرزا ملکم ­خان» و «روزنامه قانون» او اشاره می­کند و چنین می­نویسد:
«روزنامه قانون سال انتشار آن ۱۳۰۷ ق در لندن به مدیریت و نویسندگی میرزا ملکم­خان ناظم ­الدوله. نثر ساده و روان ملکم­خان و مطالب تازه­اش بسیاری از مردم تشنه آزادی و طرفداران حاکمیت قانون را به خود جلب می­کرد. ناظم­ الدوله به اسلوب نویسندگی قدما و مُنشیان درباری سخت می­تاخت و بی­پروا آنان را مورد انتقاد و گاه استهزاء قرار می­داد.»
نویسنده درباره میرزا ملکم­خان به گونه­ای سخن گفته است که گویا او نویسنده­ای بوده که در روزنامه قانون از آزادی و حاکمیت قانون طرفداری می­کرده است. چرا به موازات ارائه این تصویر مثبت از ملکم­خان، هیچ اشاره­ای به این واقعیت نمی­کند که ملکم مروج وابستگی ایران به استعمار انگلیس بوده است و معتقد بوده که ایرانی نیاز به عقل و اندیشمندان ندارد و اروپایی­ها به جای او می­اندیشند و ایرانیان باید فقط تقلید و تبعیت نمایند. همچنین هیچ اشاره­ای نمی­کند که مکلم­ در روزنامه­اش وقتی از حاکمیت قانون نام می­برده و به تبلیغ آن می­پرداخته درواقع به دنبال جایگزینی حاکمیت قانونِ سکولاریستی غربی به جای شریعت اسلامی بوده است و به همین دلیل است که روحانیون و علمای وقت او را مورد انتقاد شدید قرار می­دهند. آزادیِ مدنظر ملکم در روزنامه «قانون» نیز آزادی لیبرالی (یعنی آزادی اباحه) بوده است. خود ملکم هم دلّال قراردادهای استعماری بوده است و زمانی که در پی دلّالی برای قرارداد استعماری «لاتاری» و انجام چند فقره کلاه­برداری و شکایت­های کمپانی­های مختلف از او و اعتراضات مختلف روحانیون و مردم به اعطای این امتیاز، شاه ناگزیر از لغو آن می­شود، ملکم بر سر غیظ آمده و روزنامه «قانون» را علیه ناصرالدین شاه منتشر می­کند تا از شاه باج بگیرد و زمانی که سرانجام به امتیازی می­رسد، انتشار روزنامه را متوقف می­کند. این­ها بخشی از حقایق بیّن تاریخی درباره افکار و شخصیت میرزا ملکم است که حتی روشنفکران نیز بعضاً بدان اذعان دارند و اگرجه به لحاظ فکری، آراء سکولاریستی ملکم را می­پسندند و ترویج می­کنند معتقدند که وی شخصیت و رفتارهای شارلانیستی­ای داشته که آبروی روشنفکران را برده است و می­کوشیدند تا از آن­ها تبرّی جویند. (به عنوان دو نمونه نگاه کنید به: «فشاهی، محمدرضا/ تحولات فکری و اجتماعی در جامعه فئودالی ایران» و «طبری، احسان/ زوال زمین­داری سنتی در ایران»)
درواقع آشِ شخصیت و رفتار غیراخلاقی و کلاهبردار ملکم آن­قدر شور بوده است که حتی بسیاری از روشنفکران همسو و همفکر و همدل با او نیز امکان انکار آن را نداشته و از آن تبرّی می­­­جسته­اند.
مکلم به لحاظ فکری فردی کاملاً سکولاریست است. او ارمنی­زاده­ای است که مدعی بود مسلمان شده است، اما در ازدواج و انتخاب همسر و زندگی روزانه­اش صراحتاً خلاف احکام شرعی عمل کرده و وصیت کرده بود که پس از مرگ جسد او را بسوزانند (که چنین هم شد.) او از مدافعان آشکار وابستگی به استعمار بوده و اولین لُژ رسمی فراماسونی را در ایران تأسیس کرده بود.
چرا «هرمز رحیمیان» در توصیفاتش درباره ملکم (حتی به صورت گذرا هم که شده است)، حداقل به یکی دو نکته مهم از این موارد اشاره نکرده است تا درباره او روشنگری کرده باشد و به عکس در بیان اجمالی خود در مجموع تصویری مثبت از ملکم ارائه می­دهد.
در صفحات ۱۴ و ۱۵ کتاب از «میرزا آقاخان کرمانی» و «میرزا ملکم­خان ناظم­الدوله» به عنوان «اصلاح‏طلبان» و آزادی­خواهان نام می­برد و در چند سطر بعد «ملک­المتکلمین» را «خطیب خوش­نام عصر انقلاب مشروطه» نامیده و چهره­ای «آزادی­خواه» از او ارائه می­دهد.
میرزا آقاخان کرمانی که در کتاب «اصلاح­طلب» و «آزادی­خواه» نامیده شده است، از پیروان «باب» و داماد «یحیی صبح ازل» بوده و از طرفداران گرایشِ موسوم به «ازلی» (گرایش بابی­های پیرو «صبح ازل») بوده است. میرزا آقاخان در سال­های پایانی عمر خود، کُلاً مُلحد گردیده و حتی گرایش­های بابی را نیز کنار نهاد و مطالبی در توهین نسبت به اسلام منتشر کرد. ملک­المتکلمین نیز از چهره­های ملبّس به روحانیت بود که به پیروی از باب گرایید و روحانیون حقیقی آن زمان به مخالفت با او پرداختند. ملک­المتکلمین از بابی­های فعال در «انجمن­های مخفی» بود. وجه مشترک ملک­المتکلمین و میرزا آقاخان کرمانی و میرزا ملکم­خان ناظم­­الدوله (و نیز «زین­العابدین مراغه­ای» و «طالبوف» که در صفحات ۱۴ و ۱۵ کتاب از آن­ها به عنوان اصلاح­طلب و آزادی­خواه نام برده شده است) کوشش آن­ها در مسیر ترویج مدرنیته و سکولاریسم (به طُرُق و صور مختلف) و فعالیت آنان در جهت بسترسازی برای بسط نفوذ غرب­زدگی شبه مدرن بوده است.
نویسنده کتاب که امثال میرزا ملکم و ملک­المتکلمین را در زمره آزادی­خواهان و اصلاح­طلبان نام می­برد، هیچ اشاره­ای به وابستگی­های فراماسونی و جوهر ناسالم و غرب­زده افکار آن­ها نمی­کند و اهداف اصلی آن­ها در مبارزه­شان علیه قاجاریه را توضیح نمی­دهد. این اشخاص در مبارزه علیه رژیم قاجاریه به دنبال ترویچ نوعی نظام غرب­زده سکولاریستی و حاکم کردن فرهنگ مدرن غرب بودند و محافل ماسونی و دولت انگلیس بخشی از پروژه­ استعماری­شان علیه ایران را از طریق این اشخاص دنبال می­کرده­اند.
در کتاب مورد بررسی ما «حسن پیرنیا» و کتاب «ایارن باستان» او این­گونه معرفی شده است:
«در رشته تاریخ­نویسی، حسن پیرنیا (۱۲۵۲-۱۳۱۴ش) ملقّب به مشیرالدوله کتاب مفصل ایران باستان را در سه جلد نوشت و به سال ۱۳۱۱ و ۱۳۱۳منتشر کرد. این کتاب با شیوه علمی و با استفاده از منابع و مآخذ معتبر تألیف شد و راهگشای تاریخ­نویسان بعد گردید.»[۱]
 عبارتی که در یک کتاب درسی می­آید باید متقن و دقیق و روشنگر باشد، اما آن­چه که در عبارتِ نقل شده، آمده است، اصلاً چنین نیست:
اولاً، برخلاف آن­چه نویسنده مدعی گردیده است، کتاب ایران باستان «با شیوه علمی و با استفاده از منابع و مآخذ معتبر تألیف» نگردیده است. این کتاب اثری است در ترویج «ایدئولوژی ناسیونالیسم باستان­گرای شاهنشاهی» مطلوب و مدنظر رژیم پهلوی، و مشحون از اغراق­ها و زیاده­گویی­ها و احساساتِ خام ملی­گرایانه و آمیخته به نژادپرستیِ «آریامدارانه» است. ایدئولوژی ناسیونالیسم باستان­گرایِ آریامدارانه (که هویت ایدئولوژیک رژیم پهلوی را رقم زده بود) توسط مستشرقان غالباً یهودی نظیر «گیرشمن» و «مولر» و با حمایت دولت انگلستان و با مباشرتِ «جیمز موریه» و «سرهار فورد جونز» و «جیمز فریزر» برای مقابله با فرهنگ و هویت اسلامی مردم ایران تدوین گردید. «سِرجان ملکم» در سال ۱۲۱۵ق با نگارشی «تاریخ ایران» طرح اصلیِ روایتی ناسیونال ـ شووینیستی از تاریخ ایران را در افکند. بعدها «سِر اردشیر ریپورتر» (مأمور مخفی دولت انگلیس) و «محمدعلی فروغی» کوشیدند تا در پی تأسیس رژیم پهلوی توسط رضاخاتن، ناسیونالیسم باستان­گرا را به عنوان محور هویت ایدئولوژیک آن تدوین نمایید.
در سال ۱۳۰۶ رضاشاه، «حسن پیرنیا»ی سابق­الذکر را مأمور کرد که کتابی درباره ایران باستان بر پایه مدعاهای ایدئولوژی «ناسیونالیسم باستان­گرای آریامحور» بنویسد تا اساس تألیف کتاب­های درسی مدارس و دانشگاه­ها (در خصوص تاریخ ایران باستان) قرار گیرد. حسن پیرنیا در سال ۱۳۰۶ متن یک جلدی «ایران باستانی» را نوشت و در سال­های ۱۳۱۱ و ۱۳۱۳ متن مفصل سه جلدی «ایران باستان» را نوشت. برخلاف مدعای آقای رحیمیان، این کتاب اثری «با شیوه علمی و با استفاده از منابع و مآخذ معتبر» نمی­باشد، بلکه روایتی درآمیخته با اغراق و بعضاً برخی افسانه­ها از تاریخ ایران است که اساس و شاکله­اش بر پایه مدعاهای نژادپرستانه مستشرقانِ اغلب یهودی در خصوص «قوم آریا» نهاده شده است. این کتاب یک اثر کاملاً ایدئولوژیک به منظور ترویج ناسیونالیسم باستان­گرا است (می­دانیم که ناسیونالیسم باستان­گرا در ایران از حدود سال­های ۱۲۴۰ شمسی به بعد، دست­مایه مبارزه با هویت و تفکر و میراث فرهنگ اسلامیِ مردم ایارن و محملی برای ترویج غرب­زدگی شبه مدرن زیر لوای احیای عظمت ایران باستان و برانگیختند احساسات و تفاخرات غلط نژادی و ملی­گرایانه بوده است.)
برخی مفروضاتِ پایه­ای این کتاب در خصوص قوم آریایی و حوادث تاریخ ایران و خوانش کتیبه­ها محل تردید و نقد جدی قرار دارد. «ایران باستان» در همان زمان نگارش و انتشار نیز به عنوان یک اثر مروج ایدئولوژی رژیم پهلوی ارزیابی می­شده است و مورد عنایت محققان ژرف­اندیش نبوده است. رضاشاه به منظور تکمیل روایتِ شبه­مدرنِ ناسیونال ـ شووینیستی مدنظرش از تاریخ ایران، نگارش تاریخ ایران از ورود اسلام تا پایان قاجاریه را به دیگر منورالفکران ناسیونالیست کارگزار خود (حسن تقی­زاده و عباس اقبال آشتیانی) واگذار کرد، اما ببینیم «حسن پیرنیا» (مشیرالدوله) که این­گونه از کتاب تاریخش تمجید شده است، کیست؟ حسن پیرنیا ملقب به مشیرالدوله یکی از فرزندان میرزا نصرالله غفاری مشیرالدوله است. میرزا نصرالله مشیرالدوله، عضو فراماسونری و یکی از بسترسازان غرب­زدگی شبه مدرن در ایران بود. میرزا نصرالله مشیرالدوله به دلیل شرکت در واسطه­گری برای واگذاری امتیاز نفت ایران به «دارسی» انگلیس (همان امتیاز ننگین دارسی که سایه سیاه آن تا دهه­ها بر تاریخ معاصر ایران برقرار بوده است) رشوه کلانی می­گیرد و به واسطه این رشوه ثروت زیادی برای فرزندانش به جا می­گذارد. حسن پیرنیا مشیرالدوله، یکی از فرزندان او است. پیرنیا عضو لژ فراماسونی و از سیاست­مداران و دولت­مردان انگلوفیل بود و به همین دلیل نقش مهمی در سیاست­گزاری­های رژیم رضاشاه بازی کرد. پیرنیا کوشش گسترده­ای در جهت تبلیغ و ترویج ناسیونالیسم باستان­گرا و سکولاریسم شبه مدرن در ایران انجام داد که یکی از آن­ها، نگارش کتاب­های «ایران باستانی» و «ایران باستان» بوده است.
حال، پرسش این است که در کتاب درسیِ دانشگاهی نظام جمهوری اسلامی ایران که توسط سمت نوشته و منتشر می­شود (اگر به هر دلیلی از پیرنیا و اثر او نام برده می­شود) آیا نباید رویکردی انتقادی و تحلیلی و روشنگرانه نسبت به مواضع سکولار ـ ناسیونالیستی آن کتاب عنوان گردد؟ آیا نباید به ماهیت فکری و وابستگی­های حسن پیرنیا اشاره شود تا خدای ناکرده در ذهن دانشجوی جوان ایرانی، پیرنیا در مقام یک مرجع علمی معتبر و قابل وثوق مطرح نشود؟ با روایت و توصیفی که کتاب «ادوار نثر فارسی» از پیرنیا ارائه داده است، تصویر یک محقق معتبر و قابل استناد از پیرنیا و کتاب او به مخاطب منتقل می­شود. آیا این کار (با هر نیت و انگیزه­ای که صورت گرفته باشد) به معنای تطهیر یک روشنفکر سکولار ـ ناسیونالیستِ فراماسونِ وابسته به استعمار انگلیس و به معنای همسویی با ترویج ایدئولوژی ناسیونالیستیِ باستان­گرایِ مطلوب او (و رژیم پهلوی و استعمار غرب) نمی­باشد؟ آیا این­گونه روایت کردن درباره پیرنیا و کتاب او به معنای گمراه کردنِ ذهن دانشجویان مخاطب نیست؟ اغراق نیست اگر بگوییم در کتاب درسی رژیم پهلوی نیز اگر قرار می­شد به معرفی حسن پیرنیا بپردازند، شاید فقط کمی بیش­تر در تمجید از او و اثرش می‏نوشتند، لابد این اندک ملاحظه را هم «هرمز رحیمیان» با توجه به شرایط خاص ایران پس از انقلاب و به ممنظور پرهیز از شور شدن زیادِ ماجرا به خرج داده است؟ جالب این است که گویا «هرمز رحیمیان» در نامی که بریا این کتاب برگزیده بود از آوردنِ تعبیر «انقلاب اسلامی» خودداری کرده بود و چاپ­های اول و دوم این کتاب تحت عنوان «ادوار نثر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت» منتشر گردیده، و از چاپ سوم، به اصرار ناشر عنوانِ «ادوار نثر فارسی از مشروطیت تا انقلاب اسلامی» به جای آن آمده است. در صفحه «هفت» این کتاب، چنین آمده است:
«چاپ اول بو دوم کتاب با عنوان «ادوار نثر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت» - به عنوان برگزیده نگارنده - منتشر شد، اما از چاپ سوم به بعد، در عنوان کتاب مختصری تغییر داده شد که از سوی سازمان «سمت» است.»
به راستی تعجب­آور است. آیا مسئولان سمت گمان می­کنند در امر پژوهش و نگارش مباحث مربوط به زبان و ادب فارسی معاصر نوعی قحط­الرجال وجود دارد که از میان تعداد (به لطف خدا به چندان اندک) نویسندگانی که توانایی پژوهش و نگارش در خصوص ادبیات معاصر ایران را دارند، نویسنده­ای دارای تمایلات روشنفکری و همسو با جریان­های سکولار ـ مدرنیست را برگزیده­اند که حتی از آوردن عنوانِ «انقلاب اسلامی» در تیتر کتابش نیز اِبا و پرهیز دارد؟ واقعاًً راز و علت این­گونه انتخاب­ها در سمت (که متأسفانه فراتر از یک یا دو یا سه ... مورد است و نمی­توان آن را نتیجه سهو و قصور و استثنا دانست) چیست؟
در بخش دوم کتاب، نویسنده درباره «محمدعلی جمال­زاده» سخن می­گوید. در کتاب درباره برخی وجوه فنی نثر و شیوه داستان­نویسی جمال­زاده سخن گفته می­شود و از او در مقام نویسنده نخستین داستان­­های کوتاه زبان فارسی تمجید می­شود و به ارتباط او با «روشنفکران ایرانی مهاجر همچون محمد قزوینی و سیدحسن تقی­زاده در برلن» و انتشار «مجله سیاسی ـ فرهنگی کاوه» اشاره می­شود، اما از ورای این توصیف­ها و ارج­گذاری­ها و ترسیم چهره یک نویسنده دلسوز و خدوم فرهنگی که تحولی در نثر و داستان‏نویسی به زبان فارسی پدید آورده است، هیچ اشاره­ای به وجوه منفی کارنامه جمال­زاده نمی­شود.
جمال­زاده همراه با تقی­زاده و محمد قزوینی از مروجان ایدئولوژی ناسیونالیسم باستان­گرا و از بسترسازانِ سیطره و تحکیم غرب­زدگی شبه مدرن در ایران بودند. مضمون برخی آثار داستانی و مقالاتِ جمال­زاده سکولاریستی است. جمال­زاده تحت لوا و به بهانه مبارزه با خرافات، همراه و همسو با روشنفکران مدرنیست زمان خود نوعی روحانیت­ستیزی را پیش می­برد و خواهان به حاشیه راندن روحانیون و خارج کردن دین از عرصه سیاسی ـ اجتماعی بود. جمال­زاده در داستانِ «معصومه شیرازی» به اهانت نسبت به روحانیت شیعه می­پردازد و می­کوشد تا چهره­ای مزوّر و ریاکار از روحانیت شیعه ارائه دهد. جمال­زاده در اثر داستانیِ «صحرای محشر» اصلِ اعتقادیِ معاد را به تمسخر می­گیرد و در قالب داستانی با مضمون کمیک، عالم محشر و معاد و قیامت را مورد استهزاء و تمسخر و انکار قرار می­دهد. هجو جمال­زاده در هتاکی نسبت به اصل معاد هیچ دست کمی از هجو و استهزاء صادق هدایت در «افسانه آفرینش» ندارد و بسیار هتّاکانه است. به راستی چرا در کتاب درسی سمت فقط تصویری مثبت و معتبر از جمال­زاده ارائه می­شود و در ذهن دانشجو او را در مقام یک مرجع فکری و فرهنگی قابل وثوق می­نشانند؟ آیا مسئولان سمت به این فکر کرده­اند که وقتی از امثال پیرنیا و فروغی و هدایت و جمال­زاده و پورداوود و گلستان و... برای دانشجو چهره‏ای یک­سره مثبت و خدوم تصویر می­کنند و حقایق را در خصوص وجوه منفی افکار و اعمال و شخصیت و آثار آن­ها نمی­گویند، درواقع این چهره­ها را به سطح مرجع فکری و علمی و ادبی و فرهنگی در ذهن مخاطب ارتقاء می­دهند و از این طریق راه را برای ترویج آراء غرب­زده و شبه مدرن و سکولاریستی و ضد اخلاقی و بعضاً ضد دینی آن­ها باز می­کنند؟ مهم نیست که نیّت و انگیزه نویسندگان و مسئولان سمت خیر است یا نه؟ مهم این است که نتیجه تصویرگری­های یک­طرفه این­گونه­ی آن­ها در آثاری نظیر «ادوار نثر فارسی» تطهیر روشنفکران غرب­زده و مرجع‏سازی از آن­ها در ذهن دانشجویان است که این امر نتایج و پیامدهای فاجعه­باری دارد. اتفاقاً یکی از اهداف جریان تهاجم فرهنگی در سال­های بعد از انقلاب اسلامی، تطهیر چهره­های روشنفکریِ شبه مدرنیست یکصد ساله اخیر است که به طُرُق مختلف بدان پرداخته­اند و متأسفانه نمونه­های متعددی از آن در کتاب­های «سمت» هم دیده می­شود.
آیا تعهد علمی و اخلاقی (فعلاً اصلاً تعهد دینی و شرعی را کنار می­گذاریم) و وظیفه روشنگری و آگاهی‏بخشی نباید نویسندگان و دست­اندرکاران سمت را وا دارد که از ارائه تصاویر غیرواقعی و یک­طرفه و تحریف­آمیز از نویسندگان و چهره­های فرهنگی و ادبی خودداری ورزیده و حقیقت را درباره روشنفکران و نویسندگان شبه مدرنیست بگویند؟ اگر در کتب درسی رژیم پهلوی درباره جمال­زاده می­نوشتند (چنان که نوشته بودند) آیا موضعی غیر از موضع کتاب «ادوار نثر فارسی» می­گرفتند؟ مورخان و پژوهشگران و مؤلفان کتب درسی رژیم پهلوی به دنبال آن بودند تا از میرزا ملکم و آخوندزاده و جمال­زاده و پورداوود و پیرنیا و هدایت و شاملو و... برای مخاطبان، قهرمان و الگو و اسوه و مرجع فکری و علمی و فرهنگی بسازند تا از این طریق به ترویج فرهنگ غرب­زده و سکولاریسم کمک کنند. باید پرسید «سمت» چرا در این مسیر حرکت می‏کند؟ به راستی چرا سمت در این­گونه آثار تولیدی خود مرزبندی روشنی با روشنفکری سکولار و مروجان غرب­زدگی شبه مدرن و بسترسازان و کارگزاران تهاجم فرهنگی ندارد؟
در صفحات ۱۱۴ و ۱۱۵ کتاب درباره «ابراهیم پورداوود» سخن گفته می­شود و این­که «مجذوب فرهنگ ایران پیش از اسلام بود و زبان­های اوستایی و پهلوی را در هند فراگرفت و علاوه بر ترجمه و تفسیر بخش‏های پنج­گانه­ی اوستا، برخی متون پهلوی را به فارسی درآورد و خود کتاب­هایی در زمینه زبان و آیین و فرهنگ ایران باستان تألیف کرد.»
در صفحه ۷۵ کتاب، ابراهیم پورداوود را در کنار امثال ملک­الشعرای بهار و بدیع­الزمان فروزان­فر در زمره «استادان بزرگ» می­نامد. تصویری که در مجموع از پورداوود ارائه می­شود، تصویر یک نویسنده و پژوهشگر و محقق است که «مجذوب فرهنگ ایران پیش از اسلام بود» و به نویسندگی و تدریس در دانشگاه اشتغال داشت.
در این کتاب در خصوص پورداوود هم مثل جمال­زاده و پیرنیا و بسیاری چهره­های روشنفکری دیگر با نوعی تحریف و تطهیرسازی و بیان محدود بخش کوچکی از حقیقت به منظور پنهان کردن حقیقتی بزرگ­تر و مهم روبروییم و این ظلمی است که در این کتاب درسی (که به عنوان کتاب درسی در نظام جمهوری اسلامی وظیفه روشنگری و آگاهی­بخشی و بازگویی حقیقت را برای دانشجویان دارد) به مخاطبان حق و حقیقت می­­شود.
اما ابراهیم پورداوود کیست؟ ابراهیم پورداوود فرزند یکی از ملّاکان ثروتمند گیلان است، چند سفر به اروپا رفت و در مدرسه معروف «لاییک» در بیروت به تحصیل پرداخت. مدرسه لائیک از طرف کانون­های استعماری تأسیس و اداره می­شد و وظیفه آن تربیت و پرورش کادرهای فرهنگی و سیاسی و اداری برای کشورهای تحت سلطه استعمار غرب مدرن بود. امیرعباس هویدا، شاپور بختیار، سپهبد تیمور بختیار در زمره شاگردان و فارغ­التحصیل­های مدرسه لائیک بیروت بودند.
پورداوود در جوانی به آیین رزتشت گرایید و در برلن در پیوند با محمدعلی جمال­زاده و کاظم کاظم­زاده ایرانشهر و محمد قزوینی و صادق هدایت در شبکه فرهنگی ـ سیاسی­ای که حسن تقی­زاده تأسیس کرده بود عضو شد و به فعالیت پرداخت. این شبکه به ترویج سکولاریسم و ناسیونالیسم باستان­گرا می­پرداخت و اعضای آن به رجال و چهره­های سیاسی ـ فرهنگی رژیم رضاشاه و محمدرضاشاه بدل گردید.
پورداوود در هند با عوامل فرهنگی و سیاسی دولت انگلستان مرتبط شد. فراماسون معروف هندی «رابیندرانات تاگور» که یکی از کارگزاران فرهنگی وابسته به انگلستان و از دشمنان مسلمانان هند بود، پورداوود را جذب تشکیلات استعماری انگلستان در این کشور نموده، پورداوود مورد حمایت و توجه «انجمن ایران­لیگ» قرار گرفت. انجمن ایران­لیگ که اهداف کانون­های استعماری و ماسونیِ دولت انگلستان را دنبال می­کرد، با جذب پورداوود و صادق هدایت و عبدالحسین سپنتا، آن­ها را در مسیر ترویج ناسیونالیسم باستان‏گرا و مبارزه با فرهنگ اسلامی، تربیت کرد و مورد حمایت قرار داد. شبکه­های استعماریی وابسته به انگلستان در هندوستان و به ویژه فرمانداری انگلیسی هند و اردشیرریپورتر جی نقش بسیار مهمی در حمایت و زمینه­سازی برای به قدرت رسیدن رضاخان و تأسیس رژیم پهلوی داشتند. همین کانون­ها امثال پورداوود را به عنوان ایدئولوگ­های ناسیونالیسم باستان­گرا به رژیم پهلوی متصل کردند.
رژیم رضاشاه توجه خاصی به پورداوود داشت و پورداوود نیز ضمن مدح و ستایش رضاشاه، او را تشویق می‏کرد که دین رسمی ایران را از اسلام به آیین زرتشت تغییر دهد. پورداوود در مدح رضاخان شعر سروده بود. او در اشعار خود به اعراب مسلمان حمله می­کند و به شیوه مستشرقان یهودی، اسلام آوردن ایران را عامل به اصطلاح «انحطاط و عقب­ماندگی ایران» نامیده و در مدح به اصطلاح «عظمت ایران باستان» (که دروغی بزرگ و ساخته عوامل استعمار است که به منظور تحریک توهمات ملی­گرایانه و نژادپرستانه ساخته و پرداخته شده است و هدف نهایی آن مبارزه با اسلام و فرهنگ اسلامی است) سخن­سرایی کرده است.
رژیم محمدرضاشاه برای پورداوود جشن بزرگداشت گرفت و جشن‏نامه­ای به نام او انتشار داد. رژیم اشغالگر قدس نیز در سال ۱۳۴۰ او را به سرزمین­های اشغالی دعوت کرد و «در کنگره یادبود دو هزار و پانصدمین سال آزادی یهودیان به دست کوروش» به تمجید و ستایش از او پرداخت. پاپ ­پُل ششم، رهبر وقت کاتولیک­های جهان به او نشانه «شوالیه­ سن ­سیلوستر» عطا کرد. پورداوود به دلیل دشمنی با فرهنگ اسلامی، خواهانِ تغییر الفبای فارسی (به قول پورداوود: «الفبای عربی») به الفبای «خط دین دبیره» (خط نگارشی اوستا که روحانیون زرتشتی از آن استفاده می­کنند) بود. در یک بررسی کوتاه باید گفت که ابراهیم پورداوود یک روشنفکر مرتدِ سکولار ـ ناسیونالیست و کارگزار فرهنگی استعمار غرب و رژیم پهلوی بود که دشمنی و نفرت خاصی از اسلام و فرهنگ اسلامی داشت.
چرا وقتی «سمت» درباره پورداوود می­نویسد، هیچ اشاره­­ای به ماهیت فکری و سوابق او (حتی در حد یک اشاره مختصر) نمی­کند؟ چرا توجهی به مسئولیت آگاهی­بخشی و روشنگری خود ندارد؟ تصویری که این کتاب از پورداوود ارائه می­دهد، تصویر یک نویسنده و پژوهشگر فاضل و آکادمیک است که «البته مجذوب فرهنگ ایران باستان بود»، چرا بخش مهم­تر حقیقت درباره او گفته نمی­شود؟ چرا شخصیت او (و شخصیت جمال­زاده و پیرنیا و ملکم­خان و...) تطهیر می­شود و فارغ­ از ویژگی­های حقیقی آن نشان داده می­شود؟ آیا این حرکتی در مسیر تهاجم فرهنگی نیست؟
در این کتاب در ذیل چند میان­تیتر و عنوان مختلف درباره صادق هدایت سخن آمیخته به مدح و تمجید و ثنا آمده است. نکته این­که هیچ اشاره­ای به وجوه منفی و ناهنجار و ضد دینی و ضد اسلامی و ضد اخلاقی صادق هدایت نشده و مجموعاً از او چهره یک قهرمان فرهنگی هنری (داستان­نویس، پژوهشگر، طنزنویس، نمایش­نامه­نویس، صاحب درون پیچیده فلسفی) ارائه گردیده است. آیا به راستی این­گونه سخن گفتن درباره هدایت، دروغ­گویی و تحریف حقیقت نیست؟ آیا ارائه چهره یک نویسنده اندیشمند و یک هنرمند دارای «تفکر جدی» و نظایر این­ها منجر به الگوسازی از هدایت در اذهان دانشجویان نمی­شود؟ آیا سمت فکر کرده است که دارد چه کسی را به عنوان یک شخصیت «دارای درون پیچیده فلسفی و تفکر جدی» و «متبکر نثری که به وسیله آن باریک­ترین و دقیق­ترین اندیشه­های بشری و نظریه­های فلسفی را بیان و مطرح می‏کند»، به دانشجویان القاء می­کند؟ صادق هدایت بر اساس معیارهای روان­شناسی و روان­پزشکی مدرن، بیماری افسرده بود که از اختلالات شخصیتی عمیق رنج می­برد. هدایت در آثار و نیز در زندگی و معاشرت‏هایش فردی هتّاک و بی­ادب بود که از رکاکت کلام رنج می­برد. هدایت، بنا به اذعان معاشران (و بنا به اشاره­های تلویحی و بعضاً تصریحات خودش) از بیماری­های اخلاقی ـ جنسی­ای نظیر همجنس­گرایی و عادت به استمناء و هذیان­های جنسی رنج می­برد. هدایت (به گواهی آثار و شهادت دوستانش) روشنفکری ضد اسلام بود. او تا مرز جنون، از اسلام و روحانیت شیعه متنفر بود. هدایت گرفتار ابسوردتیه عمیق نیست‏انگارانه بود. در آثار هدایت مشهود است که حتی با دستورزبان فارسی چندان آشنایی نداشته است. نامه­های هدایت گاه همراه با آن­چنان موارد شرم­آور و زشتی از اعمال و افکار شنیع است که حتی بیان آن­ها خجالت­آور است. علاقمندان و آن­ها که می­خواهند با برخی وجوه شرم­آور شخصیت هدایت آشنا شوند می‏توانند به مقاله استاد رضا رهگذر به آدرس ذیل رجوع نمایند:
(رهگذر، رضا، گوشه­ای از اخلاقیات هدایت، در زندگی و آثارش، ماهنامه اقلیم نقد، شماره ۱۱، تیر ۱۳۹۲)
به راستی چرا و با کدام مجوز شرعی و اخلاقی و قانونی کتاب درسیِ رسمیِ سمت، این­گونه به القاء توهمات روشنفکرانه و ترویج انحرافات فکری و تحریف حقیقت می­پردازد. متن سمت درباره صادق هدایت، یک تمجیدنامه تمام­عیار از اوست. به گوشه­ای از این مدح و تمجیدها (فقط گوشه­ای از آن­ها) توجه نمایید:
«یکی از شگفتی­های شخصیت هدایت، به رغم آن درون­ پیچیده فلسفی و تفکر جدّی و روحیه درون­گرایی، شوخ­طبعی­ها، بذله­گویی­ها، نکته­گیری­ها و لطیفه­پرانی­های او است... طنز هدایت البته ابزاری است بُرّنده در خدمت انتقاد. آن­­جا که از کج­اندیشی­ها و نامردی­ها و خودنمایی­ها و ریاکاری­های زمان به ستوه می­آمد، سلاح تیر طنز و هزل و لودگی را به کار­ می­بست، هدایت "رندی اندیشه­ور" و نکته­یاب و باریک­بین بود.»[۲]
«هدایت مبتکر نثری است که به وسیله آن باریک­ترین و دقیق­ترین اندیشه­های بشری و ظریف­ترین پرسش‏های کهن و نظریه­های فلسفی را بیان و مطرح می­کند.»[۳]
«در جمله­هایی که به عنوان نمونه از بوف کور نقل شد، در عین سادگی، دنیایی از ابهام و راز و رمز نهفته است و تنها از طریق تفسیر و تأویل مبتنی بر نقد روان­شناختی می­توان به کشف این جهان رازآلود نائل آمد... نثر هدایت در داستان­هایی نظیر علویه­خانم و حاجی­آقا، در عین عامیانگی، نثری زنده و تپنده و جاذب و به اصطلاح "عوام­فهمِ خواص­پسند" است.»[۴]
«هدایت همواره تلاش کرد با توصیف صادقانه واقعیت، تصوراتی را که اندیشه حامیان وضع موجود بر آن­ها استوار بود، درهم شکند... شأن نویسنده "بوف کور" فراتر از آن بود که در حال و هوای ادبیات مثلاً رئالیسم بخشنامه­ای (مقصود رئالیسم متعهد است که هدایت تمایلی به آن نداشت؛ زیرا فاقد هر تعهد و آرمان بلند و متعالی بود./ نویسنده نقد) قلم بزند.»[۵]
 آدمی به راستی حیرت می­کند، آیا نویسنده «ادوار نثر فارسی» و «سمت» به راستی این حرف­ها را درباره هدایت قبول دارند؟ این­که رکاکت کلام و انبوهی از تعابیر زشت و فحش­های لُمپنی را که هدایت در «علویه­ خانم» می­آورد، «نثری زنده و تپنده و جاذب» بنامیم، آیا فریفتن مخاطب نیست؟ با این حساب می­توان همه ناسزاهایِ لُمپنیِ اوباش و تعابیر مُستهجن و زشت آن­ها را نیز از مصادیق «نثر زنده و تپنده و جاذب» دانست.
برای کسی که «بوف کور» را خوانده است، خنده­آور است که کسی بخواهد داستانی وهم­آلود و هذیانی (که آیینه روان بیمار و پریشان­احوال است) همچون بوف کور را «دنیایی از ابهام­ و راز و رمز» بنامد، این توصیفات روشنفکرانه و روشنفکرپسندانه عمری است توسط سکولار ـ مدرنیست­های مروج پوچ­انگاری درباره بوف کور و برخی آثار دیگر هدایت بیان می­شود. نکته تلخ و گریه­آور این است که در کتاب درسیِ رسمیِ نظام جمهوری اسلامی (تولید سمت) چنین مدعاهایِ بی­پایه­ای به دانشجو و مخاطب تحویل شود.
نویسنده سمت به گونه­ای درباره هدایت و نثر هدایت سخن می­گوید که گویا با یک داستان­نویس اندیشمند و یک نثر سالم و فاخرِ یک متفکر جدی روبروییم، نه با نثر شلخته و دارای انبوه اغلاطِ دستوریِ یک داستان‏نویس متوسط، در این کتاب سمت مجذوبیت نسبت به هدایت و شیفتگی و قهرمان­سازی از او موج می­زند، آیا یک کتاب درسی ادبیات معاصر در نظام جمهوری اسلامی درباره هدایت باید این­گونه باشد؟ در این کتاب چندبار به نمایش­نامه مُستهجن و ضد دینیِ «افسانه آفرینش» اشاره شده و از آن نام برده شده است و در صفحه ۱۰۹ کتاب چند سطر هم به توضیح آن اختصاص داده شده است، اما هیچ اشاره­ای به محتوای کفرآلود و آشکارا ضد دینیِ این نمایش نمی­شود. چرا؟ چرا اثر تولیدی سمت درباره ادبیات معاصر به حقیقت­گویی و عیان کردن چهره واقعی ضد دینی و ضد اخلاقی و بیمار هدایت نمی­پردازد، و به جای آن به قهرمان­سازی از او پرداخته و او را در مقام یک مرجع و الگوی فکری و هنری و ادبی قرار می­دهد. این کار با هر نیت و انگیزه و به هر دلیلی که صورت گرفته باشد، حاصل و نتیجه­ای جز ترویج انحراف و ابتذال و نیست­انگاری ابسورد و ترویج آراء ضد اسلامی و ضد اخلاقی و بسترسازی و کمک به جریان معاند تهاجم فرهنگی ندارد.
کتاب «ادوار نثر فارسی» موارد پُر اشتباه بسیار دیگری هم دارد که به منظور پرهیز از اطاله کلام (و چون پرداختن به جزئیات همه آن موارد خارج از حوصله این رساله است) صرفاً به چند نمونه آن اشاره می­گنیم:
· در موارد مختلف در این کتاب به مدح و ثناگویی نسبت به «دکتر پرویز ناتل خانلری» پرداخته شده و از او سیمای یک پژوهشگر و نویسنده و یک «استاد» ارائه گردیده است. در صفحات مختلف کتاب بارها با لقب «استاد» از او نام برده شده است و به ویژه در صفحات ۲۵۷ و ۲۵۸ در تمجید او قلم­فرسایی گردیده است، (چون حجم این نوشتار محدود است و بنا بر اختصار و اجمال است، لذا از نقل نمونه­ها درمی­گذریم) اما در هیچ جای کتاب به این حقایق اشاره نشده است که: خانلری روشنفکر درباری­ای بود که در سال ۱۳۴۲ (هنگام قیام ۱۵ خردادب) از طرفدارانِ سرکوبِ خونین و شدید اعتراضات مردمی بود. خانلری روشنفکر مدرنیستِ فراماسون و از تئوریسین­هایِ مروج ناسیونالیسمِ باستان­گرا در ایران بود. خانلری دشمن اسلام و روحانیت شیعه و مروج سکولارسم اومانیستی بود. چرا نویسنده «ادوار نثر فارسی» کمترین اشاره­ای به این حقایق درباره شخصیت و افکار و اعمال و سرسپردگی­های خانلری نمی­کند، و صرفاً به طور یک­جانبه از او تمجید و ستایش می­کند و سیمای یک پژوهشگر عالِم محقق را از او ترسیم می­نماید.
· درباره سعید نفیسی هم وضع به همین صورت است. از او با عناوینی چون رمان­نویس و پژوهشگر ادبی و تاریخی و کسی که دارای «مقالات عملی و ادبی، ساده و روان و جذاب و خالی از حشو، زواید و اثرگذار» است، (و چندین مدح و ثنای دیگر) اما هیچ اشاره­ای نمی­­­شود به این­که او تمایلات آشکار و تعلقات صهیونیستی داشت و با برخی مسئولان رژیم صهیونیستی در ارتباط مستمر بود، او مداح و مدافع رژیم صهیونیستی و نیز کارگزار و مداح رژیم پهلوی بود. اشاره­ای نمی­شود به این­که او کتابی سراپا دروغ در قهرمان­سازی از رضاشاه درباره زندگی او نوشت، و اشاره­ای به ترویج نوعی رمانیسم مبتذلِ ضد اخلاقی توسط سعید نفیسی در سال­های اختناق رضاشاهی و دهه­های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ نمی­شود و نیز درباره نقش او در ترویج ایدئولوژی استعمار ساخته ناسیونالیسم باستان­گرا اشاره­ای صورت نمی­گیرد. و باز طبق روال این کتاب، یک­سره و یک­جانبه تصویر یک «پژوهشگر عالِم» معتبر از او ارائه می­شود (و این کار با دیگرانی چون: «مجتبی مینوی» و «محمد معین» و «بدیع­الزمان فروزانفر» و چند نفر دیگر هم صورت گرفته است که از اشاره به آن ­خودداری می­کنیم.)
· کوشش به منظور تطهیر و توجیه چهره­های روشنفکری ادبی و غیرادبی و قهرمان­سازی از آن­ها، در این کتاب درباره «صادق چوبک» و «ابراهیم گلستان» نیز صورت گرفته است. در بحث از چوبک اگرچه اندک اشاره­ای به زشت­نگاری­ها و مستهجن نویسی­های چوبک می­شود، (وضع چوبک از این نظر آن­قدر خراب است که دیگر نویسنده سمت نمی­توانست اندکی از بسیاران را در این خصوص عنوان ننماید) اما باز بلافاصله تلاش می­شود تا با آوردن نقل­قول­های مؤید و مثبت و ربط دادن افتضاحاتِ قلمی چوبک به اوضاع اجتماعی ـ سیاسیِ زمانه (آخر توصیفات مستهجن از روابط جنسی و تخیّلات بیمار جنسی در آثار چوبک، چه ربطی به شرایط نابسامان سیاسی درد؟ آن هم در نویسنده­ای چون چوبک که هم دوست صمیمی «هویدا» بود و هم از مواهب کنسرسیوم و شرکت نفت بهره می­برد) به نوعی شخصیت بیمار و آثار زشت و سیاه و مستهجن او را توجیه نماید و باز هیچ اشاره­ای به دشمنی خاص چوبک و هتّاکی­های آشکار ضد اسلامی او در کتاب «سنگ صبور» نمی­شود. در صفحات ۲۳۱ و ۲۳۲ بیش از یک صفحه درباره «سنگ صبور» صحبت می­کند و از آن تعریف و تمجید می­نماید و در ستایش از آن این­گونه نوشته می­شود:
«نثر چوبک به رغم عامیانه بودن، زنده و نافذ است. همراه با توصیف­های تازه و ملموس و در نتیجه مؤثر، و با پشتوانه­ای از واژگان تخاطب و ترکیب­های عامیانه.»
اما هیچ انتقادی نسبت به محتوای بسیار زشت و ضد اسلامی و غیراخلاقی آن صورت نمی­گیرد.
وضع در مورد «ابراهیم گلستان» هم به همین­ گونه است. ابراهیم گلستان نویسنده­ای است بسیار کم­کار، جمعاً سه چهار کتاب داستان (که اغلب آن­ها مجموعه داستان­های کوتاه دوران جوانی او بودند) بیش­تر از او منتشر نگردید. روابط گلستان با کنسرسیوم نفتی و شرکت نفت انگلستان و افتضاحات اخلاقی او و مسائل مالی­اش آن­قدر خجالت­آور بود که بسیاری از روشنفکران همسو و هم­فکر او از ترس قرار گرفتن در معرض اتهام، از گلستان تبرّی می­جستند. حال، در کتاب «ادوار نثر فارسی» درباره او چنین نوشته می­شود:
«گلستان را یکی از معدود نویسندگان صاحب سبک این دوره قلمداد کرده­ایم...
به همان اندازه که دل­مشغول استفاده از شگردهای داستانی است، نسبت به انسجام هنری و خوش­آهنگی و سرزندگی و زیبایی نثر خود نیز سخت پایبندی نشان می­دهد، تا آن­جا که گاهی نثرش مبدل به شعر می‏شود: نثری کوتاه و آهنگین، با تکرارهایی حساب­ شده در افعال و واژه­های تک­هجایی (نوعی سجع­پردازی مدرن) ...»
و مُشتی تمجید و ستایش دیگر، و باز بی­ آن­که به وابستگی گلستان به استعمار انلگیس و به محتوای مبتذل آثار داستانی او (به گونه­ای که اکثر آثار داستانی او حتی در دوره وزارت «مهاجرانی» هم امکان انتشار نیافت، البته از ترس واکنش اعتراضی مردم و نه از سر اخلاق­گرایی مهاجرانی؛ زیرا مهاجرانی پس از فرار از ایران به هم­پا­لگی گلستان در انگلستان بدل گردیده است) و به دین­ستیزی و اخلاق­گریزی آثار داستانی و سینمایی و افتضاحات مالی او کمترین اشاره­ای شود. افتضاحاتی که «جلال­ آل احمد» در همان سال­های دهه چهل در نقد گلستان و آثار او شجاعانه به آن­ها پرداخت.
جالب این است که نویسنده سمت که از انتقاد به «هدایت» و «خانلری» و «نفیسی» و امثالهم خودداری می­کند و اگر اندک اشاره­ای (به نقل از دیگران) در انتقاد جزئی از «چوبک» و «گلستان» می­نویسد، بلافاصله به طُرُق مختلف به پاسخ­گویی آن انتقادات پرداخته و چهره چوبک و گلستان و امثال آن­ها را از انتقادات تطهیر می­نماید. درباره جلال آل­احمد (که امروز بیش از زمان شاه، مورد هجوم کینه و نفرت و عُقده­گشایی­ها و هتّاکی روشنفکران سکولار ـ لیبرال قرار دارد) زبان به انتقاد می­گشاید و آل احمد را با عباراتی از این دست (نمونه‏ای از چند مورد) می­نوازد:
«اما این مسائل را با نثری خام و بی­جاذبه می­نویسد و گاهی موضوع­های ملموس و بدیهی را برای خواننده توضیح می­دهد: عینیت را بی آن­که با ذهنیت خود درآمیزد، بیان می­کند و از این­رو از عنصر خلاقیت در آن خبری نیست... هنوز جمله­های دراز ملال­آوری دارد...»[۶]
 آدمی گمان می­کند گویا «آل­احمد» نیز می­بایست مثل «هدایت» و «چوبک» در آثار خود فحش­های رکیک چارواداری و عبارات مستهجن به کار می­برد، تا آن­گاه نویسنده سمت او را دارای «نثری زنده و تپنده و جاذب» (عباراتی که نویسنده سمت درباره نثر رکیک و فحاشانه «علویه­خانم» اثر صادق هدایت به کار برده بود) بنامد یا شاید نویسنده سمت دارد در کتاب رسمی درسی جمهوری اسلامی ایران به نفع روشنفکران غرب­زده، از آل­احمد انتقام می­گیرد؛ کاری که روشنفکران مختلف از داریوش شایگان و داریوش آشوری گرفته تا گلستان و گلشیری و نئولیبرال­های نو رسیده ادبی (نظیر مهدی یزدانی­خرّم) در تریبون­های مختلف (از کتاب «قصه­نویسی» حسن میرعابدینی گرفته تا نشریاتی چون «ایران­نامه» و «کنکاش» و «مِهرنامه» انجام داده و می­دهند.
    یکی دیگر از شاهکار­های این کتاب سمت، ارائه گزارشی آمیخته با تمجید از «غلامحسین ساعدی» است، باز هم بی آن­که به درون­مایه­های سکولاریستی و ضد دینی آثار ساعدی و نیز شخصیت­­ ضد دین او اندک اشاره­ای هم گردد. ساعدی در سال­های پس از انقلاب اسلامی در خارج از کشور، علناً و صراحتاً به هتّاکی نسبت به اسلام و امام خمینی; می­پرداخت و فعالانه علیه جمهوری اسلامی ایران فعالیت سیاسی می­کرد.
«نثر ساعدی در تمام نوشته­هایش، به ویژه در عزاداران بیل، نثری زنده و واقعی و عاری از یک­نواختی ملال‏آور است و مخصوصاً عنصر «واقع­نمایی» داستان­ها را همین زبان و عناصر سازنده آن تضمین می­کند. واژه­ها و اعلام روستایی با محتوی اثر سخت تطابق و سنخیت دارد.»[۷]
 فارغ از این­که بخش عمده­ای از این ستایش­ها، بی­پایه و اغراق‏آمیز است، باید پرسید چه تعمّدی وجود دارد که کتاب درسیِ سمت وقتی درباره ساعدی سخن می­گوید، هیچ رویکرد تحلیلی ـ انتقادی و روشنگرانه­ای نسبت به محتوا و درون­مایه آثار و شخصیت و افکار و دین­ستیزی­های هتاکانه و عملکرد ضد انقلابی او ندارد؟ آیا قرار است که دانشجوی ما ناآگاه از ماهیت این روشنفکران اسلام­ستیز و ضد انقلاب و جاهل و بی­خبر نسبت به ماهیت پلید آن­ها باشد، تا در مقابل تزویر و تبلیغات دام­فریب آن­ها هیچ مصونیتی نداشته باشد و صیدِ شکارچیان سکولاریستِ مجری جنگ نرم شود؟ آیا قرار است سمت نقشی برای ترویج توهمات روشنفکرانه و مددرسانی به مجریان تهاجم فرهنگی و جنگ نرم ایفا نماید؟!
· نویسنده سمت گویی قصد کرده است که در فرصتی که نگارش کتاب «ادوار نثر فارسی» برایش فراهم آورده است، یک­سره و یک­طرفه در مدح و ستایش روشنفکران داستان­نویس و رساله­نویس و ژورنالیست سکولار سخن بگوید و تصویری اندیشمند و هنرمند و اعجاب­­آور از آن­ها ارائه دهد. این­گونه است که به مدح و ستایش از «هوشنگ گلشیری» و «بهرام صادقی» و «محمود دولت­آبادی» نیز می­پردازد که چون نقل کامل آن­ها خسته کننده است، به دو نمونه کوتاه ذیل بسنده می­کنیم:
«"شازده احتجاب" اعتبار و آوازه­ای برای گلشیری به ارمغان آورد و او را در ردیف داستان­نویسان برجسته معاصر قرار داد... نثر گلشیری، به رغم سادگی در ظاهر، دشوار و سنگین و دیریاب است و خواننده حتی خواننده حرفه­ای، گاه ناگزیر می­­شود بندی یا عبارتی را چند بار بخوابند تا در پس تصویرهای نمادین و تمثیل­های دور از ذهن، مقصود او را دریابد. بعضی جمله­هایش، به ویژه توصیف­ها، شعرگونه است و به زیبایی آن افزوده است...»[۸]
 «یکی دیگر از نویسندگان اواخر دهه چهل که داستان­هایش به ویژه در نظر منتقدان، خوش درخشید، بهرام صادقی است... صادقی در "سنگر و قمقمه­های خالی" مایه­هایی از طنز تلخ و گزنده را به عنوان چاشنی وارد کرده است...»
«هوشنگ گلشیری»، که نویسنده سمت این­گونه یک­طرفه به ستایش از او پرداخته است، داستان­نویسی سکولاریست که برخی صفحه­های مستهجن همان «شازده احتجاب» سبب گردیده است که سال­های سال این رمان او (پس از انقلاب) مجوز نشر به دست نیاورد و در کابینه «اصلاحات» نیز ظاهراً با حذف­هایی، مجوز گرفته است. گلشیری نویسنده­ای تکنیک­زده و فُرمالیست است و به ویژه در سال­های پس از انقلاب، فُرمالیسم ادبی او محملی برای ترویج سکولاریسم نئولیبرالیستی بوده است و از این طریق، صدمات بسیاری به سرمایه و موجودی ادبیات و نویسندگان انقلاب اسلامی (به ویژه در حوزه هنری) وارد گردید.
گلشیری که در سال­های پس از انقلاب به نگارش آثار داستانی با مضامین آشکار ضد اسلامی و ضد انقلابی نظیر «جن­نامه» و «شاه سیا­ه­پوستان» پرداخت.
گلشیری در دو سال اول انقلاب با گروهک تروریستی «فدائیان خلق» همسویی و همکاری داشت و بارها زیر اعلامیه­های علیه انقلاب و جمهوری اسلام را امضاء کرد. گلشیری در داستان «شاه سایه­پوستان» تصویری سیاه از امام خمینی; و انقلاب اسلامی ارائه می­دهد. گلشیری نئولیبرالیستی مُلحد بود که آثار داستانی او نظیر «مثل همیشه­» و «شازده احتجاب» و «برّه راعی» و.. همیشه با تصاویری از مِی­‏خوارگی و زن‏بارگی و هرزگی و فضای روسپی خانه­ها همراه بوده است، اما این کتاب سمت که گویا در تمجیدنامه­اش نسبت به ارواح روشنفکری نمی­خواهد نام هیچ ضد انقلاب و ضد دینی را از قلم بیندازد، حتی به ستایش از «ایرج پزشک­زاد» (روشنفکر قلم به مزد وابسته به دربار که قبل و بعد از انقلاب، به اسلام و دیانت هتاکی می­کرده است) نیز می­پردازد و طرفه این­که «دایی­جان ناپلئون» (رمان مستهجن ضد دین و ضد اخلاقی که حتی خاتمی و مهاجرانی و مسجدجامعی نیز در دوران وزارت­شان جرأت صدور مجوز برای آن­­ را نیافتند و هنگامی که فیلم «دایی­جان ناپلئون» در سال ۱۳۵۶ از تلویزیون شاه پخش شد، در همان زمان اعتراضاتِ طلاب و روحانیون و مردم متدین را برانگیخت) را «حماسه طنزپردازی» می­نامد. به عبارات کتاب «ادوار نثر فارسی» در این­باره دقت کنید:
«دایی ­جان ناپلئون را باید حماسه طنزپرداز یا ریش­خندی به حساب آورد، حماسه­ای از نوع "دون­کیشوت" اثر سروانتس که شهرت جهانی دارد...»[۹]
 رمان «دایی­جان ناپلئون» (این کتابی که نویسنده سمت آن را «حماسه» می­نامد) اثری است شدیداً مستهجن و ضد اخلاقی که به استهزاء برخی مفاهیم و شعائر و شخصیت­های دینی (از جمله حضرت مسلم۷) نیز می­پردازد.
«دایی­جان ناپلئون» کتابی است که می­کوشد تا به تطهیر استعمار انگلستان و نقش مخرّب آن در ایران بپردازد و با بهره­گیری از یک طنز مستهجن و شدیداً اروتیک، هر نوع نگرانی و بدبینی نسبت به استعمار انگلستان را توهّمی بیمارگونه از سنخ توهّم پارانویید «دایی­جان ناپلئون» (و به قول نئولیبرال­های پس از انقلاب «توهّم توطئه») جلوه دهد.
و البته باز هم نویسنده سمت بدون هیچ اشاره­ای به این حقایق و روشنگری درباره این اثر و نویسنده آن، یک­سره به تمجید و ستایش از دایی­جان ناپلئون و نویسنده آن می­پردازد.
حقیقتاً مسئولان سمت چه توجیهی برای سیطره چنین رویکرد ضد اسلامی و ضد اخلاقی و ضد انقلابی در کتاب «ادوار نثر فارسی» نسبت به ادبیات منثور معاصر دارند؟!
· در صفحات دیگری از این کتاب زنجیره ستایش­ها نسبت به «ذبیح­الله صفا» (که کتاب سمت از او با عنوان «استاد» نام می­برد) قطار شده است، باز بی­‏آن­که گفته شود ذبیح­الله صفا، روشنفکر فراماسون درباری از کارگزاران و ایدئولوگ­های ناسیونالیسم باستان­گرای رژیم پهلوی بود. او در همان آثاری که نویسنده سمت درباره آن­ها زبان به تمجید و ستایش گشوده است، به ترویج آریاگرایی شووینیستی و ناسیونالیسم باستان‏گرای سکولاریستی می­پرداخته و تحت لوای دشمنی با «تازیان» (عرب‏ستیزی) در واقع به تحریف تاریخ علیه مسلمانان پرداخته و به صورت غیرمستقیم و از طریق ترویج به اصطلاح «عرفان ایرانی» و «فرهنگ و ادب فارسی»، به تضعیف فرهنگ اسلامی مشغول بوده است. (کاری که همکاران درباری دیگر او نظیر «شجاع­الدین شفا» و «حسن تقی­زاده»، هر یک به طریقی، بدان اقدام کرده­اند.) ذبیح­الله صفا با بالا گرفتن امواج انقلاب اسلامی و اعتراضات مردمی، از ایران فرار کرد. او یکی از مبلّغان و ایدئولوگ­های مورد اعتماد رژیم پهلوی بود و مأموریت ترویج سکولاریسم ناسیونالیستی را در میان ارتشی­های بر عهده داشت.
یک جمع­بندی کوتاه درباره کتاب «ادوار نثر فارسی»
این کتاب موارد منفی و خلاف واقع و قابل نقد بسیاری (غیر از آن­چه تا به حال به آن­ها اشاره کردیم) دارد که مجال پرداختن به آن­­ها در تنگنای این گزارش مختصر وجود ندارد و فعلاً از آن­ها می­گذریم، اما در مقام جمع­بندی و داوری درباره محتوای و سمت­وسوی حاکم بر این کتاب این موارد را فهرست ­وار متذکر می­شویم:
۱. این کتاب رویکردی کاملاً یک­طرفه در جهت تطهیر چهره­های روشنفکری غرب­زده سکولاریست و قهرمان­سازی از آن­ها دارد.
۲. در بررسی­ها و قضاوت­های ارائه شده در این کتاب در خصوص آثار و نیز شخصیت و پیشینه نویسندگان روشنفکر (اعم از داستان­نویس، نمایش­نامه­نگار، پژوهشگر و...) بسیاری از حقایق روشنگر و مفید (مفید برای دانشجویان مسلمانی که نیاز به شناخت و مرزبندی با تهاجم فرهنگی و عوامل و مجریان آن دارد) بیان نشده است و چهره­ای تحریف شده از شخصیت و افکار و تصویری غیرواقعی از آثار مبتنی بر تمجید اغراق­آمیز یک­­طرفه و بدون هرگونه نقد و یا با نقدی کم­رنگ و از سر اجبار که تحت­الشعاع تمجیدها قرار دارد) روشنفکران و روشنفکری ارائه شده است. این­گونه بررسی­ها و تصویرگری­های غیرواقعی و تحریف‏آمیز یقیناً موجب گمراهی اذهان دانشجویان و آسیب­پذیری آن­ها نسبت به جریان تهاجم فرهنگی می­گردد و از نویسندگان و پژوهشگران روشنفکر و آثار نوعاً ضد اسلامی ـ ضد اخلاقی و بعضاً ضد انقلابی آن­ها برای دانشجویان مخاطب این کتاب، مرجع و الگو می­سازد.
۳. آن­گونه که از محتوای این اثر برمی­آید، نویسنده این کتاب تعلقات تام و تمام سکولار ـ لیبرالی دارد و روح و بینش حاکم بر این کتاب، ظهور نگرشِ نئولیبرالی به ادبیات منثور معاصر است.
۴. انتشار این کتاب و ارائه آن به عنوان کتاب درسی رسمی توسط سمت با هر انگیزه­ و نیّت و دلیلی که صورت گرفته باشد، حرکتی در مسیر ترویج آراء و مشهورات مسموم­ روشنفکری شبه مدرنیست و تبلیغ آثار آن­­­ها و خدمت­گزاری برای جریان تهاجم فرهنگی دشمن علیه انقلاب و نظام اسلامی است. انتشار این کتاب به عنوان کتاب درسی توسط سمت، آثار مخرّب آن را چند برابر کرده است.
- پیشنهاد می­شود نگارش کتابی با همین عنوان برای همین واحد درسی به نویسنده­ای متعهد و انقلابی (مثلاً استاد محمدرضا سرشار (رضا رهگذر)) سپرده شود و کتاب فعلی جمع­آوری و از تدریس آن جلوگیری شود.

* جامعه­ شناسی ادبیات فارسی/ محمد پارسانسب

روح و جهت­گیری حاکم بر این کتاب نیز تماماً روشنفکرمآبانه و سکولاریستی است. در مواردی حتی تحلیل‏های صورت گرفته در خصوص آثار شاعران کلاسیک فارسی، نوعاً مبتنی بر مشهورات مدرنیستی است، اما نکته جالب (و البته تأسف­بار) در این کتاب، نگاه تمجیدآمیز آمیخته به مداحی از «احمد شاملو» است.

شاملو در مقام یک شاعر مرتبط با رژیم پهلوی، شخصیتی فرصت­طلب داشت و مستمراً از تغذیه و حمایت‏های مالی رژیم پهلوی برخوردار می­شد. از سوی دیگر شعر شاملو، شعری مشحون از سکولاریسم مدرن و اومانیسم الحادی صریح است. شاملو از مخالفان انقلاب اسلامی و از دشمنان اندیشه و راه امام­ خمینی; بود و در اشعار پس از انقلاب او موارد عدیده­ای از به کار بردن تعابیر سیاه و تلخ علیه انقلاب و نظام و حتی امام خمینی; دیده می­شود. حیرت­انگیز این­که در کتاب درسی رسمی نظام جمهوری اسلامی ایران درباره شاملو این­گونه سخن گفته می­شود:
«برای بررسی شعر شاملو از حیث جامعه­شناسی، پیش از همه، باید به نوجویی، ابداع و آزاداندیشی او اشاره کرد که مستقیماً در زبان، فُرم و اندیشه شعری او انعکاس یافته است... باید شاملو را شاعری نوآور و به تمام­معنا، آزادی­خواه به شمار آورد... شاملو در شعر سپید خود، وزن دست و پا گیر عروضی را به کناری می­نهد... و البته از این دهگذر زیباترین نمونه­ها را می­آفریند... انسانی که در شعر شاملو تصویر می­شود، موجودی است به فردیت رسیده و زمینی، آرمان­گرا و آرمان­خواه و به همین دلیل ستیزه­جو و اهل مبارزه، که چون نیازهای خود را یافته، آرمان­ها و احساسات خود را شناخته و راه خود را یافته و به ارزنده­ترین آرمان­های انسانی، یعنی عشق، آزادگی، ایثار و... آراسته است... شناخت و احساسی که این شاعر از مسائل و دردهای عصر خویش دارد و التزامی که برای هنر خویش قائل است، شعر او را به شعر اعتراض، پرخاش و مبارزه با مُسببّین بی­عدالتی­ها بدل کرده است. از این رو شعر او بُعدی سلبی به خود می­گیرد و دستورالعملی برای رهایی انسان از قید و بندهای سیاسی و اجتماعی می­شود... آزادی و وطن، دو مفهوم اساسی در شعر شاملوست که می­توان آن را تداوم سنت­های نوین ادبی عصر مشروطه و پس از آن دانست... انتقادهای شاملو از اوضاع زمانه، غالباً متوجه دردهای بزرگ است. او از مَسخ ارزش­های راستین، همچون تنزّل یافتن ارزش انسان، جریحه‏دار شدن حرمت آزادی، گرفتاری آدمیان در چنبره زندگی مادی، تنهایی و وانهادگی انسان و نظایر این­ها سخن می­گوید.»[۱۰]
این­همه تحسین و تمجید و مدح و ثنا نثار «شاعر»ی می­­شده که دست­بوس فرح پهلوی بود و هزینه اعتیاد و دون­ژوان بازی­هایش را از هویدا و فرح می­گرفت و پس از انقلاب، یار همراه سازمان منافقین و سازمان چریک­های فدایی بود و در خارج از کشور به بُت عیار ضد انقلاب بدل گردید و در سخنرانی­ها و مقالاتش بدترین هتّاکی­ها را نثار نظام اسلامی می­کرده است و پس از فروپاشی شوروی، به شاعر و سخنگوی روشنفکران نئولیبرالیست بدل گردید، و در هر حال مخالف اسلام و انقلاب بود و اشعار او مشحون از مضامین سکولار ـ اومانیستی است و از جهات مختلف قابلیت نقّادی دارد.
آری، این­همه مداحی برای یک شاعر ضد دین ضد انقلاب (بدون آن­که مضامین کفرآلود و اومانیستی و ضد انقلابی و درون­مایه سراپا سکولار ـ مدرنیستی شعر او ـ حتی به صورت گذرا ـ مورد نقد و بررسی قرار گیرد) آن هم در کتاب رسمی نظام جمهوری اسلامی ایران تولید سمت که هدف از تأسیس آن، اساساً به منظور مقابله با همین بدآموزی­ها در کتب درسی بوده است!!!
البته این کتاب ایرادهای متعدد دیگری هم دارد که چون در این بررسی بنای ما بر اجمال و اختصار است، ناگزیر از پرداختن به آن­ها درمی­­گذریم.
 

* شعر معاصر ایران/ صابر امامی/ ۱۶۲ صفحه

نکته تلخ و تأسف­بار در این است که کتاب­های پُر اِشکال و دارای مضامین روشنفکری «سمت» متأسفانه پُرتعداد است و به یک یاد و اثر محدود و منحصر نمی­شود. یکی دیگر از این آثار، کتاب «شعر معاصر ایران» است که موارد قابل نقد مختلفی دارد، اما ذیلاً به صورت بسیار کوتاه درباره آن سخن می­گوییم.

در این کتاب در تحلیل و ارزیابی آثار و آراء و شخصیت­ شاعرانی چون: «عارف قزوینی»، «میرزاده عشقی»، ایرج میرزا»، «ادیب­الممالک فراهانی» متأسفانه همان نگاه مبهم از مشهورات مدرنیستی و تکرار مدعاهای روشنفکرانه و غفلت از بیان برخی حقایق مهم روشنگرانه (بیان حقایق روشنگرانه به منظور مرزبندی روشن با اعوجاجات و جنبه­های روشنفکرانه فکری و شخصیتیِ این جماعت، در جهت تحکیم سنگرهای مقاومت در مقابل تهاجم فرهنگی) ساری و جاری است و نقطه اوج این رویکرد، در نوع تحلیل نویسنده سمت از اثار و آراء «احمد شاملو» و «یدالله رویایی» خودنمایی می­کند.
نویسنده کتاب «شعر معاصر ایران» (از تولیدات «سمت»)، شاعر مسلمانی از نسل شاعران پس از انقلاب است، اما با کمال تأسف تحت تأثیر مشهورات مدرنیستی روشنفکران و القائاتِ تبلیغاتی­شان، قلم به ستایش و تمجید شاملو و اغراق آمیخته به مداحی می­گشاید. نقل همه این ستایش­ها خارج از حوصله این دفتر است، فقط به عنوان یک نمونه به عبارت ذیل توجه کنید:
«بدین ترتیب شعر سپید شاملو در عین این­که با مردم است، از شأن و رتبه خود نزول نمی­کند و همرنگ مردم نمی­شود، شعری که در عاطفه ­آن تغزّل و حماسه به تلفیقی نامحسوس و ظریف دست یافته­اند، شعری که همیشه سر ستیز با قدرت دارد تا از انسان بگوید و از آزادی و عدالت.»[۱۱][تأکید از ما است]
فارغ از این­که شعر شاملو را شعری که «با مردم است» نامیدن سراپا غلط و بی­پایه است (نمونه بارز آن، این که اکثریت مردم کوچه و بازار ما اصلاً با شاملو و آثار او آشنا نیستند) و فارغ از نقدهای بسیاری که می­توان داشت (و متأسفانه مجال پرداختن آن در این گزارش وجود ندارد)، آن­چه که در کتاب تولیدی سمت در خصوص سر ستیز داشتن شعر شاملو با قدرت تا به گمان سمت، «از انسان بگوید و از آزادی و عدالت» دیگر خیلی مضحک است و نشان می­دهد که نویسنده محترم این کتاب (و مجموعه مسئولانی که در سمت در نگارش و انتشار این کتاب نقش داشته­اند) حقیقتاً باید به تأمل در معنای حقیقی (معنای دینی) عدالت و آزادی بپردازند تا متوجه شوند که بر مبنای جهان­بینی سکولار ـ اومانیستی و شعری نوعاً مُلهم از اومانیسم الحادی نمی­توان از آزادی و عدالت (در معنای حقیقی آن) و از مصالح انسان و انسانیت سخن گفت. مگر این‏که مدعاهای سکولار ـ لیبرالیستی درباره آزادی و اوهام سوسیالیستی درباره عدالت و تلقی اومانیستی از انسان را بپذیرید و آن­گاه با سکولار ـ اومانیسم شعر شاملو همنوایی و همدلی نمایید (چنان که سمت کرده است) البته در این صورت باید گفت چرا سمت به دلدادگان اومانیسم اجازه می­دهد تا در کتاب رسمی درسیِ نظام جمهوری اسلامی ایران (که بر پایه تفکر اصیل دینی و اسلام فقاهتی بنا شده است و با هر نوع سکولاریسم به ویژه سکولاریسم اومانیستی در تقابل جدّی تام و تمام قرار دارد) این­گونه قلم­فرسایی نمایند و اساساً دلدادگان سکولاریسم اومانیستی چرا و چگونه در سمت در مقام نویسنده و تصمیم گیرنده و تولید کننده کتاب درسی قرار گرفته­اند؟
در همین کتاب هنگام صحبت از زندگی و شعر «فروغ فرخزاد»، عبارت عجیبی را بیان می­کند تحت این مضمون که گویا فروغ فرخزاد پس از جدا شدن از همسرش «تمام زندگی کوتاه خود را تا زمستان سال ۱۳۴۵، فدای شعر و مبارزه با سنّت­های مردسالار جامعه کهن کرد.»[۱۲]
البته گفته­اند که فروغ فرخزاد در ماه­های آخر عمر دچار تحول روحی گردیده و احیاناً در مسیر توبه گام برداشته است، (ان­شاءالله که این­گونه است) اما مضمون و سمت­ و سوی رفتار و طرز فکر او در سال­های پس از جدایی تا قبل از چند ماه آخر عمر، آن­قدر به لحاظ اخلاقی پُرحاشیه بوده است که با عناوینی چون: «فدای شعر و مبارزه با سنّت­های مردسالار جامعه کهن» نامیدنش به معنای تحریف حقیقت بوده و می­تواند موجب گمراهی برخی مخاطبان (به ویژه گروه­هایی از بانوانِ جوان علاقمند به شعر و ادب) گردد. این­گونه اظهارنظر در خصوص مجموعه­ای از رفتارها و سلوک فروغ فرخزاد (در آن دوره خاص) و آن را «مبارزه با سنت­های مردسالار جامعه کهن نامیدن، به راستی تلخ و فاجعه­بار و شگفت­انگیز است. (به خصوص برای سمت و در ارتباط با وظیفه و نقشی که بر عهده دارد) باید توجه کرد که مجموعه رفتارهای فروغ در دوره این به اصطلاح «مبارزه با سنت­های مردسالار جامعه کهن» بعضاً آن­قدر شرم­آور بوده است که حتی روشنفکرانی چون: «فریدون مشیری» آن را تقبیح می­کرده­اند و «علی­اکبر کسایی» با طعنه و ریشخند از آن سخن می­گوید و... حیرت­ آور، اما موضع کتاب درسی رسمی جمهوری اسلامی و متصدی نگارش و تولید آن (سمت) در این باره است.
اما شاهکارهای این کتاب سمت تمامی ندارد. اشاره به یک نمونه دیگر هم می­تواند هشدار دهنده باشد (و متأسفانه از این نمونه­ها در آثار سمت به اشکال مختلف، زیاد دیده می­شود.) نویسنده سمت در بیانی جانب­دارانه و توأم با همراهی و همدلی (و البته تمجیدآمیز) درباره «فرخزاد» می­نویسد:
«او در عین صمیمیت، سادگی و مهربانی که نتیجه آن پرهیز از استبداد زبان و حرکت به سوی دموکراتیزه کردن زبان است، چنان پیش می­رود که برای همه واژگان، بدون استثناء، حق حضور در شعر و اثر هنری را به رسمیت می‏شناسد... فروغ در عین صمیمیت و سادگی چنان به زبان زنده و جاری در جامعه خود نزدیک می­شود که با مهربانی ذاتی یک شاعر که در او هست، در برابر هیچ کلمه­ای از تابلوی ورود ممنوع استفاده نمی­کند... شعر او در چالش رسیدن به کمال به چنان اوج و درخششی می­رسد که به جرأت می­توان گفت جنسیت و صفات فردی گوینده­اش را پشت سر می­گذارد و بیانگر و فریادگر دردها و آمال و آرزوهای انسان­ معاصر می­شود.»[۱۳]
اولاً، بر اساس تفکر اسلامی (و هر نوع بینش دینی) و از منظر هر نوع آرمان گرایی و تعهد اخلاقی، این امری مطلقاً خطا و غلط است که اگر شاعر یا نویسنده­ای «در برابر هیچ کلمه­ای از تابلوی ورود ممنوع استفاده» نکرد، این را حُسن و کمال بدانیم. کلمات در مواردی می­توانند نماد و نماینده و القاء کننده آراء و آموزه­های غلط و کفرآمیز باشند. بسیاری از کلمات دارای نوعی حرمت اخلاقی و عُرفی هستند. شاعر یا نویسندهِ سالمِ متعهد به دیانت و اخلاق حق ندارد از کلمات رکیک و تعابیری که موجب اشاعه فحشاء و ترویج منهیات شرعی و اخلاقی می­گردند، استفاده نمایند. این رویکرد که در مقابل هیچ کلمه­ یا هیچ تجربه یا هیچ مضمونی تابلوی ورود ممنوع نگذاریم (تجربه­ها و رویکردها و مضامین و آراء، در شعر و نثر و آثار مکتوب از طریق کلمات منتقل می­گردند) اندیشه­ای مبتنی بر اباحه­گری لیبرالی و نئولیبرالی است و حتی برخی ایدئولوژی­های مدرنِ غیرلیبرالی در غرب نیز با آن مخالفند. این­که چرا در کتاب سمت، این رویکرد لیبرالی در زُمره «کمالات» شعر فروغ فرخزاد عنوان می­گردد و تمجید می­شود، پرسشی است که سمت باید به آن پاسخ گوید.
ثانیاً مدعای این که شعر فروغ فرخزاد «بیانگر و فریادگر دردها و آمال و آرزوهای انسان معاصر می­شود»، اگر مقصود از «انسان معاصر»، انسان غرب­زده­ی شبه مدرنیست بحران‏زده گرفتار هویت برزخی (به طور مشخص: روشنفکرانِ سکولار ایرانی) است، شاید این سخن تا حدی درست باشد، اما بی­تردید شعر نیست‏انگار ابسوردیست فروغ فرخزاد، نماینده دردها و آمالِ انسانِ آرمان­گرای دینی و انبوهِ توده­های رنج کشیده کوچه و بازار که تعلقات و باورهای اسلامی داشته­اند و انقلاب اسلامی را علیه غرب­زدگی روشنفکرانه شاه و کارگزارانش به راه انداختند، نبوده و نیست، و این­گونه تعمیم دادن سخن و تجربه شعری فروغ فرخزاد و بزرگ کردن او، اولاً تحریف تاریخ و حقیقت زندگی «انسان معاصر» است و ثانیاً از دلدادگی مفرط به شعر فرخزاد و میل به تمجید و مداحی برای او حکایت دارد.
در صفحات پایانی کتاب، از «یدالله رویایی» و اشعار او تمجید به عمل آمده است و در کمال تعجب و تأسف، شعر رویایی (روشنفکر ضد دین و همکار رژیم پهلوی که دارای اشعار مستهجن مختلف است) را به دلیل گریز از آرمان و تعهد و مسئولیت­های اجتماعی این­چنین می­ستاید:
«شعر "حجم" از دروغ ایدئولوژی و از حجره تعهد می­گریزد و اگر مسئول است مسئول کار خویش و درون خویش است... شعر "حجم" به دنبال مسئولیت­ها و تعهدهای جهت داده شده نمی­رود... .»[۱۴]
 نویسنده سمت این عبارات را از بیانیه شعر حجم نقل می­کند (با رویکردی جانب­دارانه) و هیچ نقدی هم بر آن وارد نمی­کند و هیچ روشنگری­ای هم درباره رویایی و شخصیت و اعمال و کارنامه و شعر او و رویکرد ضد انقلابی (سال­های فرار وی به خارج) و مضامین ضد اخلاقی و ضد دینی شعر و جهان­بینی او عنوان نمی­کند. این­جا هم باز از یک روشنفکر (روشنفکری که افتخارش به تعهدگریزی و آرمان­ستیزی و آوردن عبارات و تصاویر مستهجن و رکیک در شعر و ترویج رویکرد ضد دینی و ضد اخلاقی و عشرت­طلبانه در اشعار و آراء است) قهرمان­سازی می­گردد. این رویکرد سمت را مقایسه کنید با نگاه امام خمینی; به هنر و شعر و ادبیات و آن­چه ایشان درباره وظایف قلم به دستان عنوان کرده­اند.(علی­الخصوص پیام ماه­های آخر عمر مبارک ایشان که «منشور هنر» نامیده شد.)
این کتاب ایرادهای دیگری نیز دارد که جهت پرهیز از طولانی شدن گزارش، از پرداختن به آن­ها می­گذریم که گفته‏ اند: «در خانه اگر کس است/ یک حرف بس است»
***
در مجموعه تولیدات سمت در گروه­های «علوم سیاسی» و «تاریخ» نیز کتب پُر از عیب و اِشکال بسیاری وجود دارد که مجال پرداختن به آن­ها فعلاً وجود ندارد و بررسی تحلیلی آن­ها نیازمند فرصت دیگری است، اما به اجمال و اشاره می­توان گفت که کتاب «اندیشه ­های سیاسی در قرن بیستم» نوشته «حاتم قادری» اثری با مضامین سکولار ـ اومانیستی است که در بررسی ایدئولوژی­های مختلف (با کمال تأسف) به نحوی تلویحی به تدریج لیبرالیسم می‏پردازد. در این کتاب از همه ایدئولوژی­های مدرن نظیر آنارشیسم، سوسیالیسم، فاشیسم و... به نحوی انتقاد می‏شود، اما ایدئولوژی­ لیبرالیسم مورد هیچ نقدی قرار نمی­گیرد و در توصیفات کتاب، به گونه­ای از لیبرالیسم سخن گفته می­شود که روایتی جذاب و قابل پذیرش و خواستنی از آن ارائه می­شود. در این کتاب در خصوص نسبت میان دین و لیبرالیسم مغالطه­ای صورت می­گیرد که مجموعاً امر یقینیِ تقابل ذاتی دین و لیبرالیسم را تحت ­الشعاع این مغالطه، کمرنگ و حتی انکار می­نماید. کتاب «اندیشه­ های سیاسی در قرن بیستم» که توسط حاتم قادری نوشته شده است، اشکالات اساسی دیگری دارد (که باید در مجالی فراخ به طور مستقل به آن­ها پرداخت) که عمده آن­ها همانا وجهه نظر سکولار ـ لیبرالیستی نویسنده کتاب (حاتم قادری) است که در همه بخش­های کتاب ساری و جاری است.
کتاب «تاریخ تحولات اروپا در قرون جدید» (از تولیدات «گروه تاریخ» سمت) یکی دیگر از آثاری است که از منظری اومانیستی و منطبق با مشهوراتِ سکولار ـ مدرنیستی (و در تقلید از مدعاهای رایج مورخان اومانیستی غربی) نوشته شده است و با نگاهی مجذوبانه درباره عصر کفرآمیز به اصطلاح «روشنگری» و برخی تحولات رنسانس و انقلاب فرانسه سخن گفته است. سیطره نگرش سکولار ـ لیبرالیستی بر این اثر، موجب شده است که تحلیلی غلط و مبتنی بر مشهورات مدرنیستی از تاریخ قرون جدید غرب به دانشجو ارائه گردد که البته بسیار زیان­بار است و تماماً در خدمت ترویج تهاجم فرهنگی قرار دارد.

[۱]. صفحه ۱۱۵ کتاب.

[۲]. ص۸۹.
[۳]. ص۹۲.
[۴]. ص۹۲.
[۵]. ص۸۹.
[۶]. صص۱۸۰-۱۸۳.
[۷]. ص۲۴۰.

[۸]. صص ۲۴۳ و ۲۴۴.

[۹]. ص۲۴۸.

[۱۰]. جامعه­شناسی ادبیات فارسی، صص ۲۴۴، ۲۴۵، ۲۴۶، ۲۴۷، ۲۴۸، ۲۴۹ و ۲۵۱.
[۱۱]. ص۱۰۵.
[۱۲]. ص۱۲۳.
[۱۳]. صص ۱۲۳و ۱۲۴.

[۱۴]. ص ۱۳۴.

لينک کوتاه مطلب: https://miniurl.ir/Wo9k6