"از اینجا به بعد فضا شد مثل همان سفرهای استانی؛ چند محافظ روی سقف ماشین حامل احمدینژاد نشستند و جمعیتی چند ده نفره تا ٢٠٠، ٣٠٠ متر بعد از مسجد دنبال ماشین او دویدند. احمدینژاد هم با چهرههای خندان روی صندلی جلوی ماشین برای آنها دست تکان میداد تا مدلی کوچکتر از سفرهای پرتعداد استانی او تکرار شود. سفرهایی که او دیروز سخنانش را با یاد کردن از همانها آغاز کرد."
به گزارش «پايگاه خبري تحليلي رئيس جمهور ما»؛ روزنامه اعتمادنوشت: در مقابل دری که قرار بود احمدینژاد از آن وارد مسجد شود، فقط خبرنگاران و برگزارکنندگان مراسم حضور داشتند. داخل مسجد جا نبود و کسی را راه نمیدادند، حتی خبرنگاران را. نظم مراسم را برخی از بچههای ورزیده و ورزشکار همان محل به عهده داشتند، از اینکه چنین مسئولیتی به آنها داده شده راضی به نظر میرسیدند.
ساعت تقریبا شش و نیم بعد از ظهر بود که نخستین ماشین وارد حیاط مجلس شد، خیلیها فکر کردند احمدینژاد است. در اما که باز شد غلامحسین الهام به میان جمع آمد. بازار روبوسی و سلام و علیک داغ شد. سریع او را به اتاقکی بردند تا نمازش را بخواند. ١۵ دقیقه بعد نوبت به ورود احمدینژاد رسید. عقب یک پژوی مشکی نشسته بود، بغل دستش ثمرههاشمی و مرتضی تمدن او را همراهی میکردند. چند متری جلوتر از در ورودی مسجد پیاده شد و طبق معمول در برابر تمام سوالها باز هم خندید. در برابر اینکه «حالا خط قرمز شما چیست» و «آیا سکوت خود را میشکنید»؟ خندههایش بعد از ترک پاستور جواب خیلی از سوالها بودهاند.
روی پلههای ورودی مسجد هجوم نامه به دستان منتظر کار را برای ورود احمدینژاد سخت کرد. در آن میانه یک زن میانسال از همه سمجتر بود، نمیگذاشت احمدینژاد را داخل ببرند. تنها گوش سپردن ثمره هاشمی به سخنان او بود که باعث شد راه را برای رییس دولت دهم باز کنند. حالا وقت آن بود که احمدینژاد که به بالاترین پلههای جلوی در ورودی رسیده بود به سوی جمعیت برگردد. فریادهای «احمدینژاد، احمدینژاد» آنها خاطره هشت سال حضورش در دولت را زنده میکرد. با لبخندی از سر رضایت لحظاتی برای جمعیت دست تکان داد و بعد داخل مسجد شد.
چند دقیقهای بعد از نماز غلامحسین الهام هم میخواست کنار رییس سابقش برود. باز هم هجوم عکاسان و خبرنگاران و باز هم پرسشهای بیپاسخ از یک عضو دولت احمدینژاد. «نظر شما درباره حکم آقای رحیمی چیست»؟ «چه شد که در پاکترین دولت تاریخ چنین اتفاقاتی افتاد»؟ جواب الهام جالبتر از خندههای احمدینژاد بود؛ «فلاش دوربینها نمیگذارد ببینم، نمیتوانم حرف بزنم.»
او هم که داخل شد، جمعیت بیرون اندک اندک عزم رفتن کرد. کوچه کنار مسجد خلوتتر شد، حیاط مسجد هم همینطور. زنی برای احمدینژاد گل آورده بود و اصرار داشت تا آن را به دست خودش بدهد. خیلی از خبرنگاران هنوز بیرون بودند. سخنرانی احمدینژاد نیم ساعتی بعد شروع شد. تیم فیلمسازی احمدینژاد بیرون حسابی فعالیت میکرد و از حواشی فیلم میگرفت.
چند دقیقهای بعد داخل مسجد هم خلوتتر شد. حالا خیلیها برای بیرون آمدن صف کشیده بودند. داخل خبر خاصی نبود تا لحظهای که یک نفر در صفهای آخر عکسی از احمدینژاد را بالا گرفت؛ همان عکسی که لحظه دادن مدال به محمدرضا رحیمی را تصویر میکند. هواداران احمدینژاد سریع واکنش نشان دادند، عکسش را گرفتند و پاره کردند و اندک درگیری هم شکل گرفت.
همهمه اما بیش از اینها بالا گرفته بود. احمدینژاد مجبور بود خیلی بلندتر حرف بزند تا صدایش در آن همهمهها به گوش برسد. در میانههای سخنرانیاش تیم دریافت نامهها هم فعال شدند، جلوی در ورودی مسجد صف دادن نامه تشکیل شد و دو نفر مامور گرفتن آن بودند. در همان میانه زنی فریاد میزد که میخواهد خود احمدینژاد را ببیند. تقریبا نیم ساعتی کسی نتوانست جلوی سر و صدای او را بگیرد. تنها چاره بیرون بردنش از حیاط مسجد بود.
برنامه که تمام شد، یک لندکروزر چسبیده به در ورودی مسجد منتظر سوار کردن احمدینژاد بود. زن گل به دست همچنان میخواست دسته گلش را به احمدینژاد برساند. تیم فیلمسازی او هم اصرار داشتند تا حتما از این لحظه فیلم بگیرند. ساعت ٨ شب، در باز شد و احمدینژاد بیرون آمد، خبری از شعارهای هماهنگ شده داخل نبود. جمعیت برای دیدن او از نزدیک فریاد میزد تا اینکه عکاسان همراه خود احمدینژاد دست به کار دادن شعار شدند؛ «شعار هر چی مرده، احمدی بر میگرده»، «بهار بر میگرده، احمدی خیلی مرده»، «چپ، راست، کارگزار، علیه خدمتگزار» و از این دست شعارها.
از اینجا به بعد فضا شد مثل همان سفرهای استانی؛ چند محافظ روی سقف ماشین حامل احمدینژاد نشستند و جمعیتی چند ده نفره تا ٢٠٠، ٣٠٠ متر بعد از مسجد دنبال ماشین او دویدند. احمدینژاد هم با چهرههای خندان روی صندلی جلوی ماشین برای آنها دست تکان میداد تا مدلی کوچکتر از سفرهای پرتعداد استانی او تکرار شود. سفرهایی که او دیروز سخنانش را با یاد کردن از همانها آغاز کرد.
"Our President, analytical news site"
آخرالزمان
#قدرت نظامی ایران
#مستند
#یوفو