((خـداى مـتعال را گنج هايى است در طالقان كه نه طلاست و نه نقره و درفشى كه از
آغـاز تـا كـنـون باز نشده و به اهتزاز در نيامده است ، اين خطه داراى مردانى است كه قلب
هاى آنها مانند پاره هاى آهن محكم و نستوه مى باشد نسبت به ذات مقدس خداوند ترديدى در
آن قـلبها ايجاد نمى شود، شديدتر از آتش اند اگر بر كوه حمله ور شوند آن را از جاى
بـر مـى كـنـنـد بـا بـدسـت داشتن پرچم ، آهنگ هر ديارى كه نمايند آن را ويران و منهدم مى
سـازنـد بر اسب هايشان همچون عقاب سوارند، بعنوان تيمن و تبرك زين مركب امام (ع) را
بـوسـه زده و بـا دست لمس مى نمايند، آن بزرگوار را پروانه وار در وسط گرفته و
بهنگام خطر، آن وجود مقدس را با جان خود حفظ مى كنند. شبها را با مناجات سپرى مى كنند
و روز سواران كارزارند. آنان زاهدان شب و شيران روزند. در اطاعت از امام و رهبرشان مطيع
تـر از كـنـيـزكان نسبت به مولاى خويش اند، درخشندگى آنها مانند چراغهاى پرنور است ،
مـثـل ايـنـكـه قـلبـهـايـشان چراغى از ايمان است . از بيم خدا مى هراسند، شهادت طلب اند و
آرزوى كشته شدن در راه خدا را دارند شعار آنان ، خونخواهى سالار شهيدان حسين (ع) است
، هـنـگـامـيـكـه به پيش مى تازند رعب و وحشت آنان به مسافت يك ماه راه رفتن (بسرعت ) در
قـلبـهـاى دشـمـنـان جـايـگـزيـن مـى شـود، گـروه گروه بسوى حضرت روانه مى شوند،
بـواسـطـه ايـن رادمـردان ، خـداونـد امـام بـر حـق (مـهـدى (ع)) را پـيـروز مـى
گرداند))(294)
بـنـظـر مـن مـراد از طـالقـان در اين روايات منطقه اى است در رشته كوههاى البرز در صد
كـيـلومـتـرى شـمـال غـرب تـهـران .. و مـنـطـقـه اى اسـت كـه از تـعـدادى روسـتـا
تـشـكـيـل شـده و بـه نـام طـالقـان مـشـهـور اسـت ، والا در آنـجا شهرى بزرگ وجود ندارد.
قابل ذكر است كه در منطقه طالقان ويژگيهاى زيادى از صفا و صميميت و تقوى و علاقه
بقرآن و آموختن آن به ديگران وجود دارد كه بگونه اى سنتى از قديم رائج بوده است كه
حتى عده اى از مردم شمال ايران و استفاده از آنها، به روستاهاى طالقان مى آيند.
امـا بـعـد از بـررسى روايات مربوط به طالقان ، آنچه بنظر من بهتر مى رسد اين است
كه مراد از اهل طالقان (295) ، اهل ايران است نه خصوص منطقه جغرافيائى طالقان ، اما
اينكه امامان (ع) اهل طالقان را بنام منطقه آنان ناميده اند از جنبه ويژگيهاى جغرافيائى و
خصوصيات اخلاقى و دينى اهالى آن سامان است .
روايات مربوط به طالقان ، از مجموعه اى از ياران حضرت مهدى (ع) سخن مى گويد، اما
تعداد آنها را مشخص ننموده است بنابراين آيا اين مجموعه ، جمعيت انبوه ياران و لشكريان
وى هستند و يا فقط ياران خاص آن بزرگوارند..؟
آنچه از روايت ذكر شده در منابع اهل سنت استفاده مى شود اين است كه آنان اصحاب و ياران
خـاص آن حـضـرتـنـد زيرا در روايت ، نوع آنان مشخص شده است ، اما در روايت بحار علاوه
بر بيان چگونگى و كيفيت ، سخن از كميت و لشكر و درفش هاى فاتح و پيروز بميان آمده
است .
چه اينكه روايات مربوط طالقان تكيه بر معرفى ايرانيان در كنار حضرت مهدى (ع) و
شـركت آنان در نهضت آن حضرت بعد از ظهور ايشان دارد، اما بر نقش آنان در زمينه سازى
ظهور آن حضرت قبل از ظهور، دلالت ندارد.
امـا صـفـات بـرجـسته اى را براى اين اولياء خدا و ياران حضرت و گواهى و شهادت هاى
والايـى از امـامـان (ع) در حـق آنـان را در بـر دارنـد... بـه ايـنـكـه آنـهـا عـارفـان الهـى و
اهـل بـصـيرت و يقين و داراى شجاعت بى نظير در ميدان نبردند. شهادت در راه خدا را دوست
دارنـد و از او مـى خـواهـنـد كـه آنـهـا را بـه آن فـوز بـزرگ
نـائل كـنـد، آنـان دوسـتـداران واقـعـى سيدالشهداء حضرت اباعبدالله الحسين (ع) هستند و
شعارشان خونخواهى آن بزرگوار و بثمر رساندن هدف انقلاب بزرگ آن حضرت است ..
و ايـنـكـه اعـتـقـاد آنـان نـسبت به حضرت مهدى (ع) عميق و علاقه آنان به آن حضرت فوق
العـاده زيـاد اسـت ، ايرانيان داراى چنين صفاتى هستند و همين اوصاف ايجاد موجى از عشق و
علاقه در بين جوانان آنها نموده است .
آيا روايات مربوط به مهياگران ، بر آغاز دوران ظهور دلالت دارد؟
اگـر كـسـى با دقت ، روايات وارده پيرامون نقش ايرانيان در زمان ظهور را مورد بررسى
قرار دهد، به دو نتيجه روشن مى رسد:
اول ايـنـكـه : بـطـور يقين از پيامبر(ص ) و امامان (ع) مدح و ستايش درباره ايرانيان وارد
شـده اسـت . و هـر چـنـد در تـطـبـيـق روايـاتـى كـه بـه بـيـان نـقـش تـاريخى ايرانيان در
حـمـل پـرچـم اسـلام و خـدمـات عـلوم و تـمـدن آن پـرداخـته است با معيارهاى ملى گرائى يا
نـژادپـرسـتـى و يـا شـيـعـه و سـنـى خـود بـه تـحـليـل و تـحـقـيـق بـپـردازيـم .
مـحـال اسـت كه بتوانيم در نقش مشخص شده آنان در روايات مستفيضه ، نسبت به مهيا نمودن
مـقـدمـات حـكـومـت حـضـرت مهدى (ع) مناقشه كنيم .. اين روايات به روشنى خبر مى دهد كه
ظـهـور جـهانى و وعده داده شده براى اسلام ، در آياتى مانند ((ليظهره على الدين كله ))
در آخـر الزمـان ، از دو نـاحـيه بسوى قدس تحقق مى يابد. يكى بسيج عمومى و نظامى از
مـنـطـقـه ايـران كـه داراى جـمـعـيـتـى انـبـوه و داراى ولايـت و دوسـتـى
اهل بيت (ع) مى باشند و جنبش دوم كه از مكه مكرمه و حجاز آغاز مى شود و بدين سان هر دو
حركت عظيم در سرزمين عراق بيكديگر پيوسته و به رهبرى امام مهدى (ع) به سوى قدس
پيش مى روند.
نتيجه دوم : اينكه ما هم اكنون در زمان ظهورى كه روايات آن را توصيف كرده اند وارد شده
ايـم و مـرحـله اول آن ، نـهضت ايرانيان كه مقدمه ظهور آن حضرت است توسط آن مرد از قم
(امـام خـمـيـنـى ) آغـاز شـده اسـت و ايـن انـقـلاب هـدف خـود را كـه آزادى قـدس و نـبـرد بـا
اسـرائيـل اسـت بـه جهانيان اعلام نموده است و اينك درگير مشكلات و دشواريهايى است كه
دشـمـنـان بـر سر راهش ايجاد نموده اند.. و استمرار اين انقلاب الهى تنها در انتظار آن دو
آزاد مـرد بـعـنـوان رهـبـران خـود مـى باشد: يعنى يكى سيد خراسانى ، و ديگرى فرمانده
كل نيروهاى وى كه جوانى گندم گون از اهل رى بوده و نام شريف او در روايات ، شعيب بن
صالح و در برخى
ديگر از روايات صالح بن شعيب آمده است كه سيد خراسانى او را بعنوان اولين فرمانده
نـيـروهاى ايرانى منصوب مى نمايد و سپس حضرت مهدى (ع) ايشان را بعنوان فرماندهى
كل قواى خويش مفتخر مى فرمايد.
البـته اين نكته كه با آغاز حركت انقلاب اسلامى در ايران ، زمان ظهور حضرت مهدى (ع)
نـيـز شـروع شـده اسـت بـحـثـى اسـت ريشه دار و قابل بررسى ، بهمين جهت مجددا مرورى
اجمالى بر بيان دلائل آن از روايات قبلى و غير آنها، مى نمائيم ..
گاهى گفته مى شود: كه آرى ظهور مبارك حضرت مهدى (ع) مسلم و قطعى است و اعتقاد به
آن از اصـول مـذهـب شـيـعـه اسـت و چـنـيـن عـقـيـده اى نـزد شـيـعـه و سنى از وعده هاى خداوند
عزوجل است كه بر زبان پيامبر راستگو و امين (ص ) و امامان (ع) جارى شده است .. چنانكه
از جـمله قضاياى مسلم و حتمى كه در منابع حديث شيعه و سنى از آن ياد شده ، اين است كه
زمينه سازان ظهور و حكومت آن حضرت ، ايرانيان مى باشند.. اما اين ويژگى ايرانيان كه
در روايـات بـه آن تـصـريـح شده و قطعى مى باشد با ظاهر شدن آن دو مرد بزرگوار
بـنـام سـيـد خـراسـانى و فرمانده نيروهاى وى شعيب بن صالح ، آغاز مى گردد كه هنگام
ظـاهـر شـدن آن دو، در مـنـابـع حديث شيعه ، همزمان با خروج سفيانى و يمنى و طبق منابع
اهـل سـنـت ، فـاصـله بـيـن ظـاهـر شدن آن دو يار امام و تسليم و تقديم درفش اسلام بدست
تـوانـاى حـضـرت مـهـدى (ع) هـفـتـاد و دو مـاه يـعـنـى شـش
سال مى باشد.
امـا ايـنكه ، انقلاب اسلامى فعلى ايران به رهبرى امام خمينى از جمله حوادث مقدماتى وعده
داده شـده بـود و مـتـصـل بـه ظـهـور حـضـرت مـهدى (ع) و يا بطور نسبى نزديك ظهور آن
حـضـرت و يا قريب به ظاهر شدن ، سيد خراسانى و شعيب بن صالح باشد.. اءمرى است
احـتـمـالى و گمانى كه ما دوستدار و آرزومند تحقق آن هستيم .. اما از رواياتى كه پيرامون
ايـن انـقـلاب وارد شـده و يا تفسير و تاءويل به آن شده است چيزى جز ظن و گمان استفاده
نمى شود. بنابراين ، احتمال اينكه فاصله بين اين انقلاب و بين ظهور آن بزرگوار ده ها
و يا صدها قرن باشد بقوت خود باقى است .
ايـن خـلاصـه مـطـالبى بود كه بواسطه آن اشكال بر حكم به شروع و آغاز زمان ظهور
حضرت مهدى عليه السلام شده بود.
و ايـن مـطـلب قـابـل تـوجـه اسـت كه مراد ما از زمان ظهور حضرت ، مدت ده و يا بيست و يا
سـالهـاى محدود نيست بلكه مقصود اين است كه حوادث و پيشامدهايى كه در روايات به آن
تـصـريـح شـده كـه آنـهـا از مـقـدمـات ظـهـور حـضـرت و
متصل به آن هستند، در حقيقت آغاز شده است بويژه ، دو واقعه از بين آنها:
اول : فتنه انگيزيهاى غرب و شرق كه همه مسلمانها را در برگيرد و فتنه ديگرى كه در
روايات به نام فتنه فلسطين آمده كه زائيده شرارت و فتنه انگيزى ابرقدرتهاست .
دوم : برپائى نظام اسلامى در ايران .
بـنـابـرايـن مـراد از زمـان ظـهـور، هـمـان مـعـنـاى متعارف گفتار ما يعنى عصر و زمان شكست
اسرائيل و يا عصر انقلابها و يا زمان تجلى اسلام است ، كه از آن بعنوان قرن ظهور و يا
نـسـل مـعـاصـر ظـهور نيز، مى توان نام برد، زيرا روايتى كه از امام باقر عليه السلام
نقل شده است آن حضرت فاصله بين انقلاب ايرانيان و ظهور حضرت مهدى عليه السلام را
به اندازه عمر معمولى يك انسان بشمار آورده است آنجا كه فرمود:
((اگر آن زمان را درك كنم خويشتن را براى يارى صاحب اين امر نگاه مى دارم ))
رواياتى كه دال بر آغاز زمان ظهور باشد بسيار است ، مجموعه اين روايات كه به نحو
تـواتر اجمالى وارد شده است ، در يك بررسى دقيق مى تواند در تطبيق بر عصر فعلى
مـا و پـيشامدهايى كه اتفاق مى افتد، باعث اطمينان گردد. بلكه مى توان ادعا كرد برخى
از ايـن روايـات بـه تـنهائى در حصول اطمينان به آغاز شدن زمان ظهور حضرت ، كافى
است .
روايـات فـتـنـه اخـيرى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن خبر داده است كه بزودى
بر امت آن آشكار مى گردد به چه چيز غير از فتنه كر و كور غربى كه فتنه فلسطينى
نـيـز زايـيـده آن اسـت مى توان تفسير و توجيه نمود؟ فتنه اى كه در روايت تصريح به
شام شده است :
((زمانيكه فتنه فلسطين بوجود آمد، در سرزمين شام نيز مانند بر هم خوردن آب در مشك
بوجود مى آيد))(296)
ايـن فـتـنـه بـه شكل مخصوصى به سرزمين شام راه پيدا مى كند، يعنى بر منطقه اى كه
احـاطـه بر فلسطين دارد به گونه اى كه اهالى آنجا مانند شدت تكان خوردن آب در مشك
به حركت مى آيند..
بـا بـررسـى دقـيـق در روايـات فـتـنـه اخـيـرى كـه بـه نـحـو تـواتـر اجـمـالى
نـقل شده و همچنين فتنه فلسطين و شامات كه معلول اين فتنه است و با توجه به تاريخ
امـت اسلامى و وضع موجود آن .. از اين روايات استفاده مى شود كه مراد از فتنه در روايت ،
فـتـنـه و آشـوبـگرى قدرتهاى شرق و غرب امروز است كه روايات دلالت بر استمرار و
ادامـه آن تـا ظـهـور حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام دارد. و نـمـونـه روايـاتـى كـه مـا در
فـصـل مربوط به ((فتنه شرق و غرب )) ذكر كرديم ، يكى از ده ها روايت در اين زمينه
است .. و از عجيب ترين روايات در اينها اين است كه فتنه فلسطين با نام و نشان در روايت
وارد شده است !.
و چگونه تحليل و تفسير نمائيم روايات مربوط به ظاهر شدن سيد خراسانى و شعيب بن
صـالح را، كه به روشنى از آنها استفاده مى شود كه اين دو مرد بزرگ ، بعد از بر پا
شـدن حـكـومـت اسـلامـى در ايـران و وارد شدن آن در جنگى طولانى با دشمن ، در اين كشور
ظـاهـر مـى شود و با به دست گرفتن منصب هاى حكومتى ، خود شخصا رهبرى و فرماندهى
لشكريان خويش را به عهده داشته و در جنگ سرنوشت سازى در منطقه فلسطين ، كه مقدمه
حـكـومـت حـضـرت مهدى عليه السلام را فراهم مى نمايد، درگير مى شوند، حالا ايا اين دو
بـزرگـوار كه ظاهر مى شوند لشكريان و يا ملت خود را مستقيما و بدون مقدمه رهبرى مى
نـمايند و از صفر شروع مى كنند؟ هرگز. بلكه چنين ظهورى كه در روايات به تصريح
شـده اسـت لازمـه اش وجـود زمـيـنـه مـنـاسـب و آمـادگـى
كـامـل در مـردم ايـران نـه تنها از جنبه مذهبى و اعتقادى بلكه جو سياسى مناسب ، در جهان و
خـاورميانه است . كه اين خود آغازى است براى ايجاد نبرد بين ايرانيان طرفدار حضرت و
دشمنانشان ، از اين روست كه در روايات آمده است زمانيكه ايرانيان احساس نمايند نبردشان
بـا دشـمـن بـه طـول انـجـاميده سراغ سيد خراسانى رفته و او را سرپرست امور خود مى
گردانند گر چه وى نخست نمى پذيرد، اما زمانى كه زمام امور بدست او قرار گرفت يار
ديگرش شعيب بن صالح را به فرماندهى نيروهاى خويش برمى گزيند.
و روايـتـى را كـه از امـام بـاقر عليه السلام در منابع شيعه وارد شده و منطبق بر انقلاب
اسلامى ايران است چگونه تفسير نمائيم آنجا كه فرمود:
((گـوئيـا مـى بـينم گروهى را كه از مشرق زمين خروج كرده و طالب حق مى باشند اما
آنها را اجابت نمى كنند مجددا برخواسته هايشان تاءكيد دارند، اما مخالفان نمى پذيرند.
وقـتـى چـنـيـن وضـعـى را مـشـاهـده مـى كـنـنـد شـمـشـيـرهـا را بـدوش كـشـيـده و در
مـقـابـل دشـمـن مـى ايـسـتـنـد، ايـنـجاست كه پاسخ مثبت مى گيرند اما اين بار خودشان نمى
پـذيـرند تا اينكه همگى قيام مى كنند.. و درفش هدايت را جز به دست تواناى صاحب شما
(حضرت مهدى عليه السلام ) به كسى ديگر نمى سپارند كشته هاى آنان شهيد محسوب مى
شـونـد اما من اگر آن زمان را درك مى كردم ، خويشتن را براى يارى صاحب اين امر نگاه مى
داشتم ))
چـنـانـكـه تـفسير آن در روايت مربوط به اهل مشرق و درفش هاى سياه گذشت .. و همچنين در
روايتى ديگر كه گذشت آمده بود:
((پـس مـبـارزه مـى كـنـنـد و پـيروز مى گردند و به آنچه مى طلبند دست مى يابند اما
خودشان نمى پذيرند))
اين روايت ، تا زمانيكه بر نهضت فعلى ايرانيان تطبيق مى كند. چگونه آن را توجيه كنيم
به اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان از نهضتى آينده نسبت به ايرانيان خبر داده
انـد و از انـطـباق بر نهضت موجود و آنچه پيش مى آيد چشم پوشى كنيم ! و آيا اين را بر
همين نهضت و بر نهضت ديگر آنان كه مثلا داراى همين ويژگيها و شرائط سياسى ، بعد از
قرنهاست تطبيق كنيم ! و آيا چنين تفسيرى را عقل سليم مى پذيرد؟.
و رواياتى را كه درباره قم و موقعيت جهانى آن شهر، از زبان پيامبر صلى الله عليه و
آله و امـامـان عـليـه السـلام نـقـل شـده اسـت ، چـگـونـه بـه
تـاءويـل بـبـريـم روايـاتـى كـه دلالت دارد اين موقعيت ، نزديك ظهور حضرت مهدى عليه
السلام و متصل به ظهور آن بزرگوار خواهد بود... همچنين بيانگر ظاهر شدن مردى موعود
از آن شـهـر. و يـاران با وفايش است كه نه از جنگ مى هراسند و نه خسته مى شوند.. و ما
امـروز وضـع مـوجود اين شهر را مى بينيم كه تا ديروز با وجود حوزه علميه در آن شهرى
ضعيف بود و تاءثير معنوى اين شهر محدود در حيطه جهان تشيع و متدينين شيعه بوده است
.
و ايـنك نام آن شهر و قيامش و روش و اسلوب آن و معرفى نمودن اسلام ، گوش جهانيان را
پـر مـى كـنـد! بـرنامه ريزى ها و خط و مشى آن در قلوب مسلمانها و جوامع اسلامى سرايت
كرده و رسوخ مى نمايد و علم و دانش از اين شهر به ساير مسلمانان جهان مى رسد.
بـنـابـراين تا زمانيكه روايات وارده در موقعيت و عظمت قم و انقلاب و نهضت آن و مرد وعده
داده شـده و بـرخـاسـتـه از اين شهر، بر انقلابى كه از قم آغاز شد و بر رهبرى آن ، امام
خـمـيـنـى و طـرفـداران وى انـطـبـاق داشـتـه بـاشـد آيـا
مـعـقـول اسـت كـه آن را بـه مـوقـعـيـتـى جـهـانـى كـه پـس از ده هـا
سـال و قرن براى قم بوجود آيد و مردى از آنجا ظهور مى كند كه طرفداران و ياران وى
و يا حكومت و انقلابش داراى اين صفات هستند.. تفسير كنيم و از آنچه كه موجود است صرف
نظر كنيم ؟!
اگر چنين مطلبى درباره مرد وعده داده شده از قم صحيح باشد، چگونه در روايات مربوط
به موقعيت جهانى وعده داده شده شهر قم مى تواند صحيح باشد؟ و چه مى توان كرد با
دو روايـتـى كـه دال بـر وجود اين موقعيت ، نزديك ظهور حضرت و ادامه آن تا ظهور ايشان
اسـت آنـجـا كـه آمـده : ((و آن (مـوقـعـيـت ) نـزديـك ظـهـور قـائم مـاسـت ، خـداونـد قـم و
اهل آن را قائم مقام حضرت حجت عليه السلام قرار مى دهد)) ((و آن در زمان غيبت قائم ما تا
ظـهـورش خـواهـد بـود)) كـه قـبـلا از بـحـار ج 60 ص 213
نقل شد.
حـقـيـقت مطلب اين است كه بحث و مناقشه پيرامون دلالت برخى از روايات بر آنچه كه در
قـم و ايـران اتـفـاق افـتـاده اسـت و سـعـى در برگرداندن الفاظ واضح و روشن از ظاهر
خـودش و بـه طـور كـلى شـك دلالت ايـن روايـات و انـطـبـاق آنـهـا بـر حـوادث گـذشته و
حـال ، چـيزى جز پيشداورى و حالت ضعف عقيده در تصديق پيامبر صلى الله عليه و آله و
اهـل بيت طاهرين عليه السلام نمى باشد. بلكه اگر منصفانه حكم كنيم بايد بگوئيم كه
اگر از كلمات معصومين عليه السلام كه به طور تواتر اجمالى در روايات آمده اطمينان و
يـقـيـن بـه مـعـنـا حـاصـل نـشـود مـسـلمـا خـالى از حـالت شـك و تـرديـد و
جـدل نـخـواهـد بود.. از خداوند متعال مى خواهيم كه ما و همه مسلمانان را از چنين حالتى حفظ
فرمايد.
ظاهر شدن خراسانى و شعيب در ايران
روايات ، بيانگر اين است كه ، اين دو شخصيت از ياران حضرت مهدى عليه السلام بوده و
مقارن ظهور آن حضرت از ايران ظاهر مى شوند و در نهضت ظهورش شركت مى جويند.
بـه طـور خـلاصـه نـقـش آن دو، چـنـانـكـه از مـنـابـع حـديـث
اهـل سـنت و برخى از روايات شيعه روشن مى شود اين است كه در آن زمان ايرانيان درگير
جـنـگـى نابرابر با دشمنان خويش اند و در اثر طولانى شدن آن جنگ ، سيد خراسانى را
بـه عـنـوان سـرپرستى امورشان انتخاب مى نمايند، گر چه وى به اين امر چندان رغبتى
نشان نمى دهد اما با اصرار زياد آنان مى پذيرد و زمانيكه رهبرى ايرانيان را پذيرفت ،
با ايجاد وحدت كلمه در صفوف نيروهاى مسلح ايرانى ، سردار رشيد خود شعيب بن صالح
را به فرماندهى كل نيروهاى مسلح ، تعيين مى كند
بـديـن تـرتيب خراسانى و شعيب جنگ را در مرزهاى ايران ـ تركيه ـ عراق هدايت و اداره مى
نـمـايند و نيروهاى مستقر در شام خود را به پيش رانده و در همان زمان ، از دو جناح عراق و
شام ، آماده پيشروى بزرگ به سوى فلسطين و قدس عزيز مى شوند.
در ايـن گـيـر و دار سـيـد خـراسـانى با تغييرات و دگرگونيهائى در دو جبهه سياسى ،
نظامى روبرو مى گردد كه عبارتند از:
الف ـ جـبـهـه عـراق كـه زيـر تـسـلط و نـفـوذ سفيانى قرار گرفته و لشگريانش براى
اشـغـال سـرزمـيـن عراق به حركت درمى آيند كه در بين راه و در منطقه اى بنام قرقيسيا با
تركان (روس ها) درگير مى شود، چنانكه اين مطلب را در مبحث جنبش او يادآور شديم .
ب ـ جبهه حجاز، كه حضرت مهدى عليه السلام از مكه مكرمه ظاهر مى شوند و با آزادسازى
شـهـر مـكـه در آن مـسـتـقـر مـى گـردند. در حاليكه حكومت حجاز در آن زمان توسط بقاياى
خاندان فلان ، و نيروهاى قبايل بومى اداره مى شود.
آنـچـه از روايـات استفاده مى شود، اينكه چگونگى اعزام نيروهاى ايرانى و حجاز در اخبار
وارد نشده است زيرا كه از دو جهت عملى نيست :
1ـ به علت شرائط و جو سياسى جهانى و منطقه اى .
2ـ اينكه حضرت مهدى عليه السلام با اين مسئله موافق نيست ، زيرا آن بزرگوار ماءموريت
دارد كـه در مـكـه مـنـتظر بماند تا سفيانى آهنگ آن جا نمايد و معجزه فرو رفتن در زمين كه
پيامبر صلى الله عليه و آله به آن خبر داده به وقوع بپيوندد و علامت و نشانه اى براى
مسلمانان باشد.
البـتـه احـتـمـال دارد كـه سيد خراسانى ، بخشى از نيروهاى خود را براى يارى امام زمان
عـليـه السلام به مكه مكرمه گسيل دارد، چون در روايات دارد كه آن حضرت بعد از قضيه
فـرو رفتن نيروهاى سفيانى در زمين ، با لشكرى انبوه ، قريب به دوازده هزار تن از مكه
خـارج مـى شـونـد نـظـر بـهـتـر ايـن اسـت كـه ايـن نـيـروهـا
مـتـشكل از ياران خاص حضرت و مؤ منينى است كه موفق شده اند خود را به مكه برسانند و
نـيـز بخشى از نيروهاى يمنى و قسمتى از نيروهايى كه سيد خراسانى موفق شده آنها را
به مكه برساند.
بـا مـلاحـظـه در روايات مربوط به خراسانى و شعيب بخوبى روشن است كه او در جبهه
عـراق مـوفـق مـى شـود نـيـروهـاى خـود را از نـزديـكـى
مـحـل درگـيـرى قـرقـيـسـيـا كـه سفيانى با تركان درگير است با اين قرار كه وى طرف
درگير در آن نبرد نخواهد بود، عبور دهد.
چـنـانـكـه مـلاحـظه مى شود، نيروهاى خراسانى با اينكه در نزديكى عراق مى باشد و در
جـريـان حـركـت نـيروهاى سفيانى جهت اشغال سرزمين عراق نيز مى باشند. اما از وارد شدن
بـه ايـن كـشـور خـوددارى مـى كـنـنـد، از ايـن رو لشـكـريـان سـفـيـانـى هـيـجـده روز
قـبـل از آنـان وارد عـراق شـده و در آنـجـا دسـت بـه فـسـاد و
قتل و جنايت مى زنند، در نسخه خطى ابن حماد ص 84 آمده است كه :
((سـفـيـانـى وارد كوفه مى گردد آن شهر را سه روز بر همه مباح مى گرداند شصت
هـزار نـفـر از مردم اين شهر را كشته و هيجده شب در آنجا اقامت مى كند... و ياران درفش هاى
سـيـاه نـيـز بـدآنـجـا روى آورده تـا در نـزديـكـى آب
منزل مى گزينند خبر رسيدن آنها در شهر كوفه پيچيده و به گوش نيروهاى سفيانى مى
رسد، آنان با شنيدن اين خبر فرار را برقرار ترجيح مى دهند))
البـتـه احـتـمـال دارد كـه علت تاءخير ورود اين نيروها به كشور عراق ، درگيرى آنها با
دشـمـنـان ديـگـر در خـليـج و يـا جـاى ديـگـر و يـا جـهـت سـركـوبـى نـاآرامـى هـاى
داخل ايران باشد، چنانكه برخى روايات به اين معنى اشاره دارد.
و يـا ايـنـكـه عـلت و سـبب آن ، مسئله سياسى است كه آنان منتظر جو سياسى مناسبى براى
ورود به كشور عراق مى باشند اما روايت بعدى از امام باقر عليه السلام دلالت دارد بر
اين كه علت تاءخير، جنبه نظامى دارد، كه فرمود:
((تـا اينكه خراسانى و سفيانى بر آنان (اهل عراق ) خروج نموده و هر دو مانند دو اسب
مسابقه ، يكى از اينجا و ديگرى از آنجا به سوى كوفه در حركتند))(297)
از سياق عبارت كه تشبيه به مسابقه شده معلوم مى شود كه تابع شرائط مناسب نظامى
و بسيج نيرو است .
اما اينكه ايرانيان نيروهاى خود را جهت آزادى مدينه منوره و يا ساير شهرهاى حجاز بيارى
حـضـرت مـهـدى عليه السلام اعزام مى دارند در روايات نيامده است ، ظاهرا نيازى به اعزام
ايـن نـيروها نيست ، از اين رو اين نيروها (ايرانيان ) كه وارد عراق شده به اعلان دوستى و
محبت و تجديد بيعت با آن حضرت اكتفا مى كنند چنانكه در روايت آمده است :
((درفـش هـاى سياهى كه از خراسان خروج مى كنند، به سوى كوفه فرود مى آيند و
با ظاهر شدن آن حضرت براى تجديد بيعت حضور ايشان مى رسند))(298)
از طرف ديگر، روايات از حركت ايرانيان و تراكم جمعيت آنان در جنوب ايران ، كه احتمالا
پيشروى عمومى به سوى حجاز، و به طرف حضرت مهدى عليه السلام است خبر مى دهد.
((زمـانـيـكـه سـواران سـفـيـانـى بـه سـوى كـوفـه خـروج مى كنند آن حضرت در پى
اهـل خـراسـان مـى فـرسـتـد و خـراسـانـيـان در طـلب مـهـدى عـليـه السـلام بـرمـى
آيند))(299)
برخى از روايات بيان مى كند كه تجمع انبوه مردم ايران در جنوب كشور، در منطقه (كوه
سفيد) نزديك شهر اهواز و تحت رهبرى سيد خراسانى است ، كه امام زمان عليه السلام بعد
از فـراغـت از آزادسـازى كشور حجاز متوجه اين منطقه مى شود و با ياران خراسانى خود و
لشكريان خويش ملاقات مى نمايد و در همان جا بين اين نيروها به رهبرى آن حضرت و بين
نـيـروهـاى سـفيانى جنگ سختى در مى گيرد. احتمال دارد اين درگيرى كه گفته شد نبرد و
رويـاروئى بـا نيروى دريائى روميان كه از سفيانى حمايت مى كنند باشد چنانكه در مبحث
نـهـضـت ظـهـور بـيـان خـواهـيم كرد، مؤ يد اين مطلب اين است كه نبرد بين سفيانى و ياران
حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام جـنگى است سرنوشت ساز كه راهگشاى موج مردمى ، براى
يـارى آن حـضـرت اسـت ((در ايـن لحـظـات مـردم آرزوى ديدار آن حضرت داشته و او را مى
جويند))(300)
از آن زمان ، خراسانى و شعيب در زمره ياران خاص آن حضرت قرار مى گيرند و شعيب به
فـرمـانـدهـى كـل نـيـروهـاى حـضـرت مـنـصـوب مـى گـردد نـيـروهـاى خـراسـانـيـان مـركـز
ثـقـل و يـا هـسـته مركزى لشكريان حضرت را تشكيل مى دهند كه وى براى تصفيه وضع
داخلى كشور عراق و مخالفان و شورشيان و سپس در درگيرى با تركان و در نهايت ، در
پيشروى بزرگ ، جهت آزادسازى قدس ، بر آنها تكيه مى كند.
ايـن خـلاصـه اى بود از نقش اين دو شخصيت موعود از ايران ، طبق استفاده اى كه از روايات
زيـاد مـربوط به اين دو نفر، در منابع اهل سنت و اندكى در منابع شيعه ، مى توان داشت ،
ايـن پـديـده مـرا بر اين داشت كه مجددا در روايات مربوط به خراسانى و شعيب در منابع
شـيـعـه ، بـررسـى بـيـشـتـرى نـمـايـم چـون بـه نـظـرم رسـيـد كـه
احـتـمـال دارد اين موضوع از بافته هاى بنى عباس در خصوص ابومسلم خراسانى باشد..
اما بعد از بررسى در اين منابع ، رواياتى را با سندهاى صحيح يافتم كه از خراسانى
يـاد كـرده بـود مـانـنـد روايـت ابوبصير از امام صادق عليه السلام و غير آن كه پيرامون
يـمـنـى سـخـن مـى گـويـد و رواياتى را ديدم كه دلالت داشت به اينكه قضيه خراسانى
مـوعـود، نـزد اصـحـاب و يـاران امـامـان عـليـه السـلام پـيـش از خـروج ابـومـسـلم و
قـبل از ادعاى دروغين عباسيان نسبت به روايات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره
ابومسلم و خود آنها، معروف و مشهور بوده است .
بنابراين ، جريان خراسانى در منابع شيعه نيز ثابت و مسلم است و نقشى را كه روايات
شيعه ، براى آنان نقل كرده در منابع اهل سنت نيز وجود دارد.
و هـمـچـنين به طور خلاصه چگونگى قضيه رفيق او شعيب بن صالح در منابع ما آمده است
گـر چـه روايـات مـربـوط بـه سـيـد خـراسـانـى از جنب هاى زيادى ، قوى تر از روايات
مربوط اوست .
پـيـرامـون شـخـصـيـت خـراسـانـى و شـعـيب سئوالهاى زيادى مطرح است ، از مهم ترين آنها
شـخـصـيـت ايـن اسـت كـه آيا مراد از خراسانى در اين روايات فرد معين و مشخصى است و يا
ايـنـكـه تـعبير از رهبر ايران است كه در زمان ظهور حضرت مهدى عليه السلام وجود خواهد
داشت ؟
امـام روايـات مـربـوط بـه خـراسـانـى كـه از طـريـق
اهـل سنت و همچنين در منابع متاءخر شيعه وارد شده است به روشنى دلالت دارد بر اينكه آن
شخصيت از ذريه امام مجتبى عليه السلام و يا امام حسين عليه السلام است و از او به عنوان
هـاشـمـى خـراسـانـى يـاد شـده اسـت و صـفات جسمى وى را كه داراى صورتى نورانى و
خال بر گونه راست و يا دست راست دارد، بيان كرده است .. تا آخر
اما رواياتى كه در منابع حديث درجه اول شيعه ، مانند غيبت نعمانى و طوسى ، در خصوص
ايـن شـخـص وارد شـده اسـت احـتـمـال دارد، ايـشـان را بـه ياور خراسانيان و يا رهبر اهالى
خـراسـان و يـا فـرمـانـده لشـكـر خـراسـان تـفـسـيـر كـرد، زيـرا ايـن روايـات تعبير به
((خـراسـانـى )) تـنـهـا نـمـوده نه هاشمى خراسانى ، اما مجموعه قرائن موجود، پيرامون
شخصيت او دلالت دارد كه مشخص است وى همزمان با خروج سفيانى و يمنى ظاهر مى شود و
نيروهاى خود را به سوى عراق اعزام مى دارد كه سپاهيان سفيانى را شكست مى دهند.
از جـمـله سـؤ الاتـى كه پيرامون اين دو شخصيت مطرح است ، اين است كه آيا امكان دارد نام
خـراسانى و شعيب ، دو نام سمبليك و غيرحقيقى باشند؟ در پاسخ بايد گفت : اما نسبت به
خـراسانى ، روايات نام او را ذكر نكرده بنابراين دليلى ندارد كه رمز باشد، بلى ممكن
اسـت بـگـوئيـم نـسـبـت ايـشـان بـه خـراسـان بـه ايـن مـعـنـى نـيـسـت كـه حـتـمـا
اهـل اسـتـان خراسان فعلى باشند، چون در صدر اسلام ، نسبت دادن به خراسان به مشرق
زمـيـن اطـلاق مـى شـده اسـت كـه شـامـل ايـران و سـايـر مـنـاطـق اسـلامـى
مـتـصـل بـه آن كـه امـروز تحت اشغال شوروى است ، مى شود. بنابراين شخص خراسانى
اهل هر منطقه اى كه از اين محدوده باشد، نسبت او به خراسان صحيح است ، چنانكه از منابع
درجـه اول حـديثى شيعه استفاده نمى شود كه او سيد حسنى و يا حسينى است ، آنگونه كه
در منابع روائى برادران اهل سنت به آن تصريح شده است .
امـا نـسـبـت بـه شعيب بن صالح و يا صالح بن شعيب بايد گفت كه روايات ، ويژگيها و
اوصـاف وى را ذكـر نـمـوده اسـت ، كـه جوانى است گندم گونه و لاغر، داراى محاسنى كم
پـشـت ، صـاحـب بـصـيـرت و يـقـين ، و اراده اى خلل ناپذير و از جنگاوران بنام و ممتاز مى
بـاشـد. او مـردى اسـت شـكـسـت ناپذير كه اگر كوه در مقابلش بايستد آن را منهدم كرده و
عـبـور مـى كـند... تا آخر. البته احتمال دارد كه جهت حفظ و ايمنى ، نام او مستعار باشد تا
وعـده الهـى مـحقق شود، همچنين امكان دارد كه نام او و نام پدرش مشابه شعيب و صالح و يا
بـه مـعـنـاى ايـن دو بـاشـد. بـرخـى از روايـات وى را
اهل سمرقند كه هم اكنون در اشغال شوروى است مى داند اما بيشتر روايات مى گويد كه او
اهـل رى مـى بـاشـد و بـا قبيله بنى تميم نسبتى دارد و يا اينكه از يكى از بخش هاى بنى
تـمـيـم بـنـام (مـحـروم ) بـاشـنـد و يـا ايـنـكـه وى غـلامـى از بـنـى تـمـيـم اسـت بـه هـر
حـال اگـر ايـن مـطـلب صـحـيـح بـاشـد احـتـمـال دارد وى در
اصل اهل جنوب ايران باشد زيرا در آنجا هنوز عشايرى از قبيله هاى بنى تميم وجود دارد و
يـا ايـنـكه از قبايل بنى تميم كه در صدر اسلام در استان خراسان ساكن شده اند باشد،
كـه امـروزه بـيـشتر آنان در مردم ايران هضم شده و فقط چند روستاى كوچك نزديك مشهد از
آنـان بـاقـى اسـت كـه بـا زبان عربى هم صحبت مى كنند و يا اينكه رابطه خويشاوندى
(نسبى ) با آنها دارد.
سـؤ ال ديـگـر از زمـان ظـاهـر شـدن آن دو شـخـصـيـت اسـت ، در
اول فصل ياد آور شديم كه آنچه بهتر به نظر مى رسد اين است كه ظاهر شدن آن دو تن
، در سـال ظـهـور حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام و همزمان با خروج سفيانى و يمنى است ،
البته احتمال دارد، روايتى را كه مى گويد ((فاصله بين خروج شعيب و بين سپردن زمام
امـور را بـه مـهدى عليه السلام هفتاد و دو ماه مى باشد)) مى توان حكم به صحت آن نمود
كـه در ايـن صـورت ظـاهـر شـدن خـراسـانـى و شـعـيـب شـش
سال قبل از ظهور حضرت مهدى عليه السلام خواهد بود.
امـا فـاصـله بـيـن آغـاز حـكومت زمينه سازان ايرانى بدست تواناى مردى از قم و بين ظاهر
شـدن خـراسـانـى و شعيب ، به طوريكه گفتيم در روايات مشخص نشده است . مگر اشاره و
قرينه هايى كه مى تواند به طور اجمال آن را معين نمايد، از جمله آن قرينه ها، رواياتى
اسـت كه درباره شهر قم و حوادث آن مانند موقعيت جهانى ، دينى و فكرى آن شهر و اينكه
هـمـه ايـنـهـا ((نـزديك ظهور قائم عليه السلام است )) وارد شده است كه آن را از جلد 60
بحار ص 213 نقل كرديم ..
روايـتـى كـه از امـام بـاقـر عـليـه السـلام در بحار ج 52 ص 243 وارد شده كه فرمود:
((اگـر مـن آن هـنـگـام را درك مـى كـردم خـويـشتن را براى صاحب اين امر نگاه مى داشتم ))
دلالت دارد كـه فـاصـله بـيـن ظـهـور قـائم عـليـه السـلام و بـيـن بـوجـود آمـدن حـكـومـت
اهل مشرق و وارد شدن در جنگى با دشمنانشان ، از عمر معمولى يك انسان فراتر نمى رود.
و از جـمـله روايـات در ايـن زمـيـنـه ، حـديـثـى اسـت كـه قـبـلا، از بـحـار ج 52 ص 269
نقل شد:
((خـداونـد آن را بـه مـردى از اهـل بـيـت ارزانى مى دارد كه روش او بر اساس تقوى و
عـمـل وى هـدايـت گـر مـردم اسـت ، در مـقـام قـضـاوت و حـكـم بـر مـردم ،
اهـل رشوه نيست ، به خدا سوگند من او و نام او و پدرش را مى دانم ، آنگاه آن مرد تنومند و
كـوتاه اندام ... كه داراى خال بر صورت و دو نشانه ديگر بر پوست بدن دارد مى آيد،
او حـافـظ و نـگـاهـبـان امـانـتـى اسـت كـه نـزد او نـهـاده شـده اسـت و دنـيـا را پـر از
عدل و داد مى گرداند.))
ايـن روايت دلالت دارد كه آغاز حكومت ياران حضرت مهدى عليه السلام ابتدا توسط سيدى
بـزرگـوار از سـلاله اهـل بـيـت عـليـه السـلام خـواهـد بـود. كـه بـه
احـتـمـال ايـن مـعـنـا بـر امـام خـمـيـنـى مـنـطـبـق اسـت و يـا ايـنـكـه بـعـد از عصر امام خمينى و
قـبـل از ظـهـور حضرت ، يك نفر و يا بيشتر مى باشند زيرا چنانكه گفتيم روايت ، ناقص
اسـت ... بـنـابـرايـن سـيـد خراسانى ، آخرين شخصى است كه پيش از ظهور حضرت مهدى
عـليـه السـلام بـر ايـران حـكـومت كرده و يا معاصر با آخرين فردى است كه فرمانرواى
ايران خواهد بود.
و آخـريـن سـؤ الى كـه پـيرامون سيد خراسانى مطرح است اينكه ، آيا او داراى مقام مرجعيت
تـقليد و يا ولايت امر است و يا رهبرى سياسى در كنار مرجع خواهد بود مانند رئيس جمهور
مثلا و يا يكى از برجسته ترين ياران و مشاورين مرجعى كه رهبرى مردم را به عهده دارد؟
آنـچـه از روايات مربوط به وى بدست مى آيد، اين است كه او رهبرى بزرگ حكومت مشرق
زمـيـن را بـه عـهـده دارد، تـنـهـا ايـن احـتمال باقى مى ماند كه وى به فرمان مرجع و رهبر
بـزرگ ، به عنوان رهبرى سياسى زمام امور را بدست بگيرد. كه احتمالا اينگونه باشد،
و الله العالم .
و ما بزودى به امدادهاى غيبى و كرامات و معجزاتى كه خداوند بدست آن حضرت آشكار مى
سـازد اشـاره نـمـود و نـيـز تـحـول و تـكـامـل علوم در عصر امام عليه السلام را از ديدگاه
روايات بررسى خواهيم نمود.
از جـمـله ايـنـكـه ، حـضـرت ، سـهـله را كـه از سـمـت كـربلا نزديك كوفه است ، به عنوان
مـحـل سـكـونـت خود و خانواده اش انتخاب مى كند كه در اين زمينه تعدادى روايات وارد شده
است .
از ديـگـر اعـمـال حـضـرت ، ايـنـكـه آن بـزرگـوار
قبل از رفتن به قدس مدتى طولانى در عراق مى ماند:
((آنـگـاه بـه سـوى كـوفـه مـى آيد و تا هر زمان كه خدا بخواهد در آنجا ماندگار مى
شود))
بـه نـظـر مـى رسـد سـبـب مـاندن وى ، علاوه بر تثبيت وضع داخلى عراق و انتخاب آن به
عـنـوان مـركز حكومت ، آنست كه معاونان و ياران برگزيده و نخبه خود را از سراسر جهان
در عـراق گردآورى كرده و با سازماندهى نيروهاى نظامى خود، آنها را از عراق به ساير
سـرزمـيـن هـا اعـزام مى دارد، آنگاه با سپاه خويش ، متوجه آزادسازى قدس مى گردد. از امام
باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود:
((چـون قـائم داخـل كـوفـه مى شود هيچ مؤ منى نيست مگر اينكه در آنجا خواهد بود و يا
آهـنـگ آنـجـا نـمـوده اسـت . و ايـن سـخـن امـيرمؤ منان عليه السلام است كه به ياران خود مى
گويد: براى سركوبى اين طاغوت (سفيانى ) با ما حركت كنيد))(301)
و نيز از آن حضرت است كه فرمود:
((ايـنـك قـائم را در نجف مى بينم كه در ميان پنج هزار فرشته از مكه بدآنجا آمده است
در حـاليـكـه جـبـرئيـل عـليـه السـلام در سـمـت راسـت و
مـيـكـائيـل سـمـت چـپ و مـؤ منان پيشاپيش وى در حركتند و او نيروها را در شهرها پراكنده مى
سازد.))(302)
و در روايتى آمده است كه :
((شعيب بن صالح طلايه دار اوست ))
وى فرمانده سپاه حضرت قائم عليه السلام مى باشد.
بـنـا بـه گـفـتـه بـرخـى از روايـات ، نـخستين لشكرى كه امام عليه السلام آن را روانه
كـارزار مـى كـنـد بـه جـنـگ تـركـان مـى فـرسـتـد، ابـن حـمـاد در ايـن بـاره از ارطـاة
نقل كرده است كه :
((سـفـيـانـى با تركان وارد پيكار مى شود اما نابودى آنها بدست مهدى عليه السلام
خـواهـد بـود و آن نـخـسـتـيـن لشـكـرى اسـت كـه حـضـرت بـه سـوى تـركـان
گسيل مى دارد.))(303)
قـريـب بـه هـمـيـن مـضـمـون در كـتاب ملاحم و فتن ابن طاووس ص 52 آمده است كه وى هفتاد
صـفـحـه يـا بـيـشـتـر از كـتـاب ابـن حـمـاد را در كـتـاب خـود
نقل نموده است ... و ما در بخش مربوط به تركان گفتيم كه مراد از تركها در اين روايات
كـفـار تـرك است نه مسلمانان ترك چنانكه قرينه هاى زيادى در روايات ، نشانگر اين امر
اسـت و در بـرخـى از آنها به برادران ترك و يا گروهى از جانب تركان تعبير شده است
كه به احتمال قوى منظور از تركان ، روسها مى باشد.
نهضت ظهور مقدس
كامل شدن نهضت حضرت مهدى در مدت چهارده ماه
روايـات ، دلالت دارد كـه نهضت و انقلاب مقدس حضرت مهدى (ارواحنا فداه ) در مدت چهارده
ماه كامل مى گردد، در شش ماهه اول ، امام عليه السلام در اضطراب و نگرانى به سر مى
بـرنـد و حوادث را به طور نهان ، توسط ياران خود رهبرى مى كند و در هشت ماه بعدى در
مـكـه ظـهـور مـى كند و رهسپار مدينه و آنگاه راهى عراق و قدس مى گردد و با دشمنان خود
وارد نـبـرد مـى شود، جهان اسلام را به طور يكپارچه تحت فرمان و اطاعت خود در مى آورد:
آنگاه با روميان (غربيها) پيمان آتش بس مى بندد، چنانكه خواهد آمد.
پـيـش از نـهـضت ظهور حضرت مهدى عليه السلام دو حادثه رخ مى دهد كه آن دو به منزله
نشانه اى الهى است كه آن حضرت آمادگى لازم را جهت ظهور مقدس خويش آغاز مى نمايد:
حـادثـه اول : وقـوع كودتايى است در سرزمين شام كه به رهبرى عثمان سفيانى انجام مى
گـيـرد، امـا مـردم تـصـور مـى كـنـنـد كـه ايـن كودتا از نوع كودتاهايى است كه معمولا در
كشورهاى عربى و اسلامى اتفاق مى افتد.
ولى يـهـوديـان و غـربـى هـا، دشـمنان امت اسلامى آن را گام مؤ ثرى ، در يكپارچه نمودن
مـنـطـقـه پـيـرامـون فلسطين ، بدست رژيمى نيرومند از دست نشانده هاى خود به شمار مى
آورنـد كه بتواند با قدرت و توان ، در كنترل اوضاع منطقه بكوشد و از عمليات نظامى
عـليـه آنـهـا جـلوگـيرى نمايد. و مهمتر از آن ، اين كه همين نيروى نظامى منطقه است كه در
بـرابـر نـخـسـتـيـن نـيـروهاى اعزامى ايرانى كه به سوى قدس در حركتند مى ايستد و در
مرزهاى عراق آنان را مشغول مى سازد.
كـسـانـى كـه نـسـبت به روايات مربوط به سفيانى آگاهى و شناخت دارند و مى دانند كه
مـاجراى سفيانى ، توسط پيامبر صلى الله عليه و آله وعده داده شده است مى گويند: خدا
و پيامبرش راست فرمودند، منزه است پروردگار ما و البته وعده پروردگار حتمى و عملى
اسـت ... و دلهـايـشـان نـسبت به ظهور مهدى موعود ارواحنا فداه اميدوار مى شود و درباره او
سخن بسيار مى گويند و در يارى رساندن به وى اعلام آمادگى مى كنند.
حـادثـه دوم : نـدائى آسـمـانـى اسـت بـه مـردم جـهـان كـه هـمـه و
اهل هر زبانى به زبان خود آن را مى شنوند. صدائى است قوى و نافذ از آسمان و از هر
سمت مى آيد، خفته را بيدار مى كند و نشسته را بر پا مى دارد، مردم از اين صيحه آسمانى
به ناله و فرياد در آمده و از خانه هايشان بيرون مى آيند تا ببينند چه خبر است ! آن ندا
مردم را به خوددارى از ظلم و كفر و درگيرى و خونريزى و به پيروى از امام مهدى عليه
السلام دعوت مى كند، حضرت را با نام خود و پدرش مى خواند!
روايـات مـى گـويـد تـمام انسانها در برابر اين نشانه الهى وعده داده شده ، سر تسليم
فرود مى آورند، زيرا كه تفسير اين گفته خداوند است :
|