بدون شک پديده «نفاق» عاملي محوري و اساسي در فتنه اخير است که بدون شناخت آثار و نشانه هاي آن نمي توان سره را از ناسره تشخيص داد. بازخواني بيانات ارزشمند و راهبردي رهبر معظم انقلاب در جمع سپاهيان لشگر 10 سيدالشهداء نقشه راهي است که جويندگان حقيقت را سيراب مي کند.

 

ديدار رييس، مسوولان و قضات با رهبر معظم انقلاب

اين بيانات در تاريخ بيست و ششم مهرماه سال 1377 ايراد شده و اينک از سوي ايرنا منتشر مي شود.

بسم الله الرحمن الرحيم

 

الحمدلله رب العالمين والصلاه والسلام علي سيدنا و نبينا ابي القاسم محمد و علي اله الأطيبين الأطهرين المنتجبين سيما بقيه الله في الارضين.

 

درواقع اين که من عرض کردم به برادران که صحبتي با جمع اعضاي اين لشکر و فرماندهان و مسئولان و بقيه کساني که جزو اين لشکرند، داشته باشيم، حقيقت قضيه اين است که بخش مهمي بهانه است براي اين که ما يک جلسه صميمي و برکنار از تشريفات نظامي و اين چيزها با شما جوانان عزيز و چهره هاي نوراني داشته باشيم و من آنچه را که به ذهنم مي رسد، با شما که مثل فرزند من هستيد و حقيقتاً بنده يک علقه عاطفي و معنوي را با امثال شما جوانان دارم، در ميان بگذارم.

 

- مثل آن لشگر حضرت رسول که آن جا هم چنين جلسه اي داشتيم- فکر کردم بحثي درباره مسئله نفاق مطرح کنم که يک بحث قرآني و تاريخي با هم است.

 

هم اين مفهوم نفاق و منافق و ديگر چيزهايي که به اين مربوط مي شود، در سرتاسر قرآن، در سوره هاي متعددي منتشر است و فهميدن اين معنا به فهم بسياري از آيات، کمک مي کند؛ اين از يک طرف، از طرف ديگر فهم مسئله نفاق و آنچه را که منافقين دنبال مي کردند و مي خواستند و مي کردند، اگر اينها را در پرتو آيات قرآن بفهميم، به فهم تاريخ اسلام کمک مي کند؛ يعني انسان مي تواند صدر اسلام و دوره نبي اکرم و دوره هاي بعد از نبي اکرم را با بصيرت بيشتري بشناسد. اين جهت دوم، جهت سوم هم اين است که قضاياي تاريخي از اين قبيل، قضاياي يک برهه خاص از تاريخ نيست.

 

رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور

 

برخلايق مي رود تا نفخ صور

 

جريان کفر، جريان ايمان، جريان نفاق و انسان هايي که در قرآن به «في قلوبهم مرض» تعبير شده است، جريان هاي ويژه اي نيستند که در صدر اسلام به وجود آمده باشند، قبل از آن نباشند و بعد از آن هم نباشد؛ اين جور نيست، همه زمان ها، ازجمله در زمان ما هستند.

 

پس بايستي هدايت قرآني و نور قرآن را در اين مورد شناخت و از آن استفاده کرد؛ لذا به نظرم رسيد بحث مهمي است. البته بحث بسيار مفصلي است و امکان ندارد که من بتوانم اين بحث را در اين جا به طور مستوفا مطرح کنم. البته ديشب که قدري صرف وقت کردم تا بعضي از مطالب و آيات را جمع و جور کنم و يادداشت هايي هم فراهم کردم، ديدم گوشه کوچکي از بحث خواهد شد. من مقداري در اين زمينه صحبت مي کنم، اگر فرصتي و عمري بود و مقدر بود، دنباله اين بحث را يک جاي ديگر در جمعي از قبيل شما مطرح خواهم کرد؛ و اگر مقدر نبود که من دنبال بکنم، ديگران بايد دنبال بکنند، چون بحث بسيار مهمي است و آيات زيادي هم دارد.

 

اولاً من اين نکته را عرض بکنم، ما که مسئله نفاق را مطرح مي کنيم و راجع به منافق و منافقين حرف مي زنيم، منظورمان اين نيست که هرکسي فوراً در ذهنش اين معنا بيايد که مبادا فلاني منافق باشد، مبادا فلان کسها منافق باشند؛ مرتب با توهم نفاق، افرادي را از دايره مؤمنين خارج کنند. اين اصلاً مراد نيست و نبايد هم اين کار بشود.

 

متوجه باشيد که از هر معرفتي از معارف الهي و قرآني استفاده بهترين بشود، استفاده بهترين اين است که اولاً انسان، خود را مصونيت ببخشد؛ چون هر علمي واطلاعي مصونيتي به انسان مي دهد. آن هم علمي که از قرآن گرفته شده و معارف نوراني قرآني باشد. ثانياً جامعه اي مثل جامعه ما که در يکي از پرنشاط ترين ادوار خود زندگي مي کند. در جامعه ما خمودگي، يأس و ترس از دشمن نيست؛ اينها امتيازات خيلي مهمي است.

 

خيلي از جوامع هستند که حال ايستادن براي منافع خودشان را ندارند، بعضي هم اگر حالش را داشته باشند، اميد اين را ندارند که به پيروزي برسند- به خاطر تجربه هاي گذشته مأيوسند- اگر احياناً اميدي هم داشته باشند، از دشمني ها و دشمن ها هم مي ترسند.

 

در جامعه ما هيچ يک از اين آفت ها نيست؛ مردم ما از آمريکا نمي ترسند، از مجموع آمريکا و شوروي هم که يک روز بودند، نمي ترسيدند؛ از درياي دشمن نمي ترسند، نااميد هم نيستند. چون اين ملت در سخت ترين اوضاع- يعني در دوره پادشاهان، آن هم در بدترين دوره هاي پادشاهي که دوره پنجاه ساله قبل از انقلاب اسلامي است؛ دوره پهلوي، دوره سياه، اختناق، استبداد، دوره دروغ، فريب و وابستگي به بيگانه، دوره نفوذ تحقيرآميز بيگانه ها- تجربه کرده است.

 

اين ملت در چنين دوره سياه و ننگيني توانست حصارها را بشکند، خورشيد را فروزان کند و چنين عظمتي را براي خودش به وجود بياورد. بنابراين تجربه ما به ما اميد مي بخشد. در ملتي با چنين شرايطي بايد هوشياري وجود داشته باشد- هوشياري در مقابل دشمنهاي گوناگون- و بدترين دشمنها آن دشمني است که پوشيده و نقابدار است؛ دشمني او معلوم نيست- يعني از جمله منافق- بنابراين از اين جهت هم فهم مسأله نفاق و منافق، مهم است.

 

چون من در ذهنم وقت محدودي را براي اين کار من گذاشته ام، براي اين که از اين وقت استفاده کنيم، نکاتي را در باب اين مسأله عرض مي کنم، تا اگر يک وقتي شد، آن مسأله را به شکل جمعبندي شده و کامل عرض خواهم کرد.

 

يک نکته راجع به مفهوم نفاق است. نفاق، آن چنان که در قرآن به روشني درمي آيد- در اصطلاح قرآني- عبارت است از اين که کسي يا جماعتي، يک فکري، راهي و جهتگيري را داشته باشند و خلاف آن را به مؤمنين ابراز کنند؛ اين نفاق است. مؤمن نباشند و وانمود کنند که مؤمنند. در راه خدا نباشند و وانمود کنند که در راه خدايند- دروغ بگويند- پنهان کردن يک ضلالت و تاريکي و نشان دادن چيزي برخلاف آن، که در آنها نيست. اين معناي نفاق در قرآن است.

 

لذا در اول سوره بقره که ملاحظه مي کنيد، مردم را سه فصل مي کند؛ يک فصل، مؤمنينند که از آنها تعبير به «متقين» شده است، يک فصل کافرينند و يک فصل، منافقينند. و عجيب اين است که در اول سوره بقره درباره مؤمنين چهار آيه، درباره کفار، دو آيه و درباره منافقين، بيش از ده آيه، مطلب ذکر مي شود. اين به خاطر آن است که پرداختن به قضيه منافقين براي مؤمنين در آن روز، اهميت بيشتري داشته است.

 

چرا؟ چون دشمن پوشيده، نقابدار و داراي شيوه هاي غيرقابل فهم- در اين نگاه اول- بودند. وقتي که دشمن، عريان پيش شما آمد و شما فهميديد که دشمن است، رفتار خودتان را با او تنظيم مي کنيد؛ اما وقتي خود را پوشيده کرد و شما نفهميديد که او دشمن است، رفتاري براساس يک دشمن با او تنظيم نمي کنيد، لذا او مي تواند از فرصت استفاده کند و ضربه بزند.

 

اين نقطه مهمي است که موجب شده است در قرآن به مسأله نفاق، پرداخته بشود. پس معناي منافق يعني اين؛ کساني که ادعاي ايمان مي کند، ليکن در باطن، ايمان ندارند.

 

اين گروهي را که ملت ايران از سال شصت، بحق اسم «منافق» گذاشت، آنها همين جور بودند. تفکري را نشان مي دادند که آن را تفکر اسلامي معرفي مي کردند. در افکار آنها نشانه هاي اسلامي از قرآن و نهج البلاغه بود و دلايلي مي آوردند که هرکس خيال مي کرد آنها مؤمن بالله هستند؛ وقتي که دقيق مي شديم مي ديديم نه، مطلقاً خبري از تفکر اسلامي در کار آنها نيست. ظواهر اسلامي ولي باطن، تفکر مارکسيستي بود- هم در اصول، هم در فروع، هم در شيوه ها، هم در اخلاق- لذا به اينها گفته شد «منافق»؛ و درست هم بود.

 

در کشور در آن وقت، احزاب و گروههاي کمونيستي بودند، خودشان هم اعلان مي کردند؛ ولي ايدئولوژي منافقين به قول خودشان، ايدئولوژي مارکسيستي بود و اعلان نمي کردند! تظاهر مي کردند که اسلامي است. شايد بعضي از عوامشان و افراد سطح پايينشان واقعاً هم خيال مي کردند که اسلامي هستند، ليکن آن کسي که آگاه بود، مي ديد که نيستند. اين تسميه به «منافقين» براي آنها، بهترين و مناسب ترين تسميه بود که آن روز درواقع از دل مردم برخاست و روي آنها ماند تا امروز.

 

نکته بعدي اين است که در قرآن، از سه گروه هم حقيقت نفاق، مشترک است، ولي سه نوعند. من حالا اين سه نوع را براي شما عرض بکنم که اين براي امروزها از آن بخش هاي بسيار مهم و آموزنده است. سه نوع که مي گوييم، يعني با هم تفاوت عنصري ندارند؛ اما سه گروهند. سه دسته منافق را در قرآن ذکر مي کند و از آنها ياد مي کند:

 

يک دسته منافقين اول ورود پيامبر به مدينه هستند. که آنها کساني بودند که يا اصلا هيچ به اسلام ايمان نياورده بودند، يا بعضي از آنها ايماني از روي احساسات- به اسلام- آورده بودند؛ اما حتي در آنهايي هم که ايمان احساساتي و سطحي آورده بودند، اعتقاد به اسلام و به پيامبر و معارف اسلامي، هيچ عمقي نداشت، با اندک تکاني در همان اوايل کار، اين ايمان زايل شد وهمان کفري که قبلا وجود داشت، مستقر شد. آنهاچه افرادي بودند؟ کساني بودند که تعبير قرآن اين است: «في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا» همان منافقيني هستند که در اول سوره بقره و در چند جاي ديگر قرآن، راجع به آنها صحبت مي شود.

 

وقتي که حرکت اسلام، از مکه آغاز شد و آن شور و نشاط اسلامي همراه با مظلوميت و استقامت مؤمنين، کار خودش را کرد اولين جايي که پرتو انداخت، مدينه بود- يثرب آن روز- چون مجاهدت پيامبر و ياران او در مکه، به شدت مجاهدت مظلومانه اي بود؛ نام خدا را مي آوردند، به توحيد و به تعقل دعوت مي کردند و در مقابل، کتک مي خوردند، کشته مي شدند، شکنجه مي شدند. انواع و اقسام فشارها وارد مي شد، در آخر هم قضيه شعب ابي طالب بود که جزو سخت ترين فشارها بر پيامبر و مسلمانان بود.

 

خوب، اينها پوشيده نمي ماند. البته آن روز مثل امروز، امکانات تبليغاتي نبود، ليکن مکه، مرکز رفت و آمد قبايل گوناگون عرب بود. طائف، از يثرب و از... در ايام خاصي به مکه مي آمدند و از قضاياي مکه مطلع مي شدند و حقيقت، اين گونه است. سخن حق، بخصوص اگر با مظلوميت همراه باشد، کار خودش را مي کند؛ بالاخره در دل هاي مستعد، کارگر خواهد شد، بخصوص هنگامي که پيگيري از طرف اهل حق باشد- که بود؛ خود پيامبر، ستون مستحکمي بود در آن وسط ايستاد، بقيه مسلمانان هم خودشان را؛ به اين ستون تکيه مي دادند.

 

مسلمانان کتک هم مي خوردند، شکنجه هم مي شدند، ترس و لرز، محروميت هاي گوناگون و بيرون کردن از خانه هم بود، محروم کردن از ارث براي بچه هاي اعيان و کتک خوردن به دست ارباب ها براي غلام ها و کنيزها هم بود؛ اما هر وقت روي هر کدامشان فشار مي آمد، خودشان را به پيامبر تکيه مي دادند و پيامبر اکرم با استقامت معنوي و با روح الهي، آنها را از آن سرچشمه تمام نشدني که مي توانست همه آفرينش رانيرو بدهد، نيرو مي بخشيد. اين چند نفر- آن عده مسلمان هايي که اطراف پيامبر بودند- تغذيه مي شدند، لذا همه مي ايستادند.

 

اين ايستادگي، کار خودش را کرد. اولين جايي که اين اثر، منعکس شد، يثرب بود که منتهي شد به اين که پيامبر را دعوت کردند؛ گفتند حالا که اهل مکه شما را قبول ندارند، به شهر ما «يثرب» بياييد. پيامبر قبول کرد.

 

البته با آنها عهد بست؛ گفت: من که يثرب آمدم، بايد از من حمايت کنيد، بايد از من دفاع کنيد- پيش بيني مي کرد که حمله خواهد شد، جنگ خواهد شد- گفتند: حاضريم؛ اگر به يثرب بيايي، جانمان بلاگردان جان توست، خانواده ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست. يک مشت جوان ها ازاهل يثرب غالبا جوان بودند- ايمان عميق و راسخي را نشان دادند. يک عده از بزرگانشان هم- مثل «سعدبن عباده» «سعدبن معاذ»- تبعيت کردند؛ پيامبر را دعوت کردند و به مدينه بردند. اسم يثرب را هم عوض کردند و «مدينه» گذاشتند- «يثرب» بود، «مدينه النبي» گذاشتند.

 

درست توجه کنيد؛ اين حالت مظلومانه و معصومانه، سخن نو،چهره هاي درخشان، حادثه جديد و اول کار، همه را تحت تأثير قرار داد؛ همه به هيجان آمدند. حتي بعضي از يهود هم که در مدينه ساکن بودند- با اين که يهود در دوره هاي بعد، از همه معاندتر بودند- اول کار تحت تأثير قرار گرفتند؛ يعني نفس آمدن پيامبر با آن حالت بخصوص- که هنگام آمدن هم قريش رها نکردند، به آنها ضربه زدند، تعقيبشان کردند، عده اي را در بين راه محاصره کردند و هرچه کردند، بيشتر به مقبوليت ورود پيامبر به مدينه کمک مي کرد.

 

خوب، پس اول کار، همه اين نوع ايماني آوردند؛ گفتند: حاضريم؛ اگر به يثرب بيايي، جانمان بلاگردان جان توست، خانواده ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست. يک مشت جوانها از اهل يثرب غالباً جوان بودند ايمان عميق و راسخي را نشان دادند. يک عده از بزرگانشان هم- مثل «سعد بن عباده»، «سعدبن معاذ»- تبعيت کردند؛ پيغمبر را دعوت کردند و به مدينه بردند. اسم يثرب را هم عوض کردند و «مدينه» گذاشتند، «يثرب» بود، «مدينه النبي» گذاشتند.

 

خوب، پس اول کار، همه يک نوع ايماني آوردند؛ مگر تعداد خيلي معدودي که شايد همان اول کار هم ايمان نياوردند. ليکن اولا ايمان همه آنهايي که ايمان آوردند، قوي نبود. اين ايمان مثل بذري در دل توده و عامه مردم افتاد- انسانهاي سالم، انسانهاي بي غل و غش، انسانهاي بي طمع و بي غرض و مرض- روزبه روز بيشتر رشد کرد و مستحکمتر شد.

 

اين بذر ايمان در انسانهايي که در قلبهايشان مرض و غرض بود- خودخواه، هواپرست و لاابالي بودند، انسانهايي بودند که به فکر هيچ چيز غير از خودشان نبودند- پا نگرفت؛ بود، اما ضعيف بود، عمقي هم پيدا نکرد. ارتباط با دشمنان سرسخت عميق اسلام هم که ايده باشند، نگذاشت اين ايمان در آنها مستحکم بشود.

 

البته آنها تعداد زيادي نبودند، عده کمي بودند. اين عده اي که عرض مي کنم، آن ايمان را در باطن از دست دادند از اول هم ايمان نياورده بودند، ولي جرأت هم نمي کردند که اين بي ايماني خودشان را ابراز کنند. فضاي شور و شوق مدينه، علاقه روزافزون مردم، آن جوانهاي پرشور، آن ايمانهاي بي شائبه و خالص، آن آيات روشن و منوري که هر روز از زبان مبارک پيامبر جاري مي شد- به مردم مي خواند- و قضاياي روزبه روز پرهيجان، آن چنان فضاي مدينه را قبضه کرده و در دست گرفته بود که آنها جرأت هم نمي کردند که اظهار مخالفت بکنند، پس «منافق» شدند؛ منافقين دسته اول، يعني باطن بي ايمان اين که مي گوييم بي ايمان، منظور اين است که يا اصلا ايمان نياورده بودند، يا اگر آورده بودند، ايمان خيلي ضعيفي بود؛ اما ظاهر مؤمن علت دوري آنها از اسلام هم اين بود که منافعشان به خطر افتاد.

 

يکي مثل «عبدالله بن ابي بن شلول»، کسي بود که اول کار ملتفت چيزي نبود، بعد که ديد اين آقا اين جا آمده و از مردم پيمان گرفته است که بايد از ]پيامبر[ او دفاع بکنند و گفتند: «ما جانمان فداي جان توست، خانواده ما فداي تو، زندگي ما فداي تو»، او رئيس آن جمعيت شد. خوب، پيغمبر آمد و حکومت تشکيل داد؛ امر و نهي مي کند، قضاوت مي کند، دستور مي دهد، نظام جنگ و صلح را معين مي کند، مرتب آيات قرآن و احکام به مردم مي دهد، سهم مالي- ماليات- درست مي کند و يک حکومت شده.

 

اين آقا خودش را براي شخصي که بيايد و احترامي از او بکنند، آماده کرده بود؛ اما خودش را براي يک حاکم، آماده نکرده بود، لذا دشمن شد.

 

ديگري آدم عياش، شهوتران، اهل ميخوارگي و اهل کارهاي خلاف بود، ديد که اين آقا- اين پيغمبر جديد- که روز اول هم از او خوشمان آمد- به مدينه آمده، حالا بناست که با عياشيها و هرزگيها و لاابالي گريها هم مقابله بکند- نکنيد، بکنيد- حتي گاهي حد و تعزير شرعي دارد، لذا مخالف شد.

 

يعني عده اي در همان اوايل کار، ايمان ها را از دست دادند؛ آن ايمان ظاهري پريد، رفت، و آن کفري که قبلا وجود داشت، آن حالت شرکي که قبلا وجود داشت، بر جاي خود باقي ماند. نسبت به پيغمبر ما و مسلمانها و مؤمنين و مخلصين به او هم يک حالت عنادي پيدا کردند. اينها آن منافقين دسته اولند که قرآن مي فرمايد:«في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا؛ دردلهاي آنها مرضي بود.

 

مرض دل، يک نوع نيست، خودخواهي يک مرض دل است، شهوتراني يک مرض دل است، حق ناپذيري يک مرض دل است، قوم و خويش دوستي بي حد و حصر يک مرض دل است. تکبر و نخوت و اين چيزها يک مرض دل است. دراين يک چيزهايي بود اما به تدريج زياد شد. انحراف همين جور است، اول از جاي کوچکي شروع مي شود؛ اگر علاج نکرديد، زاويه انحراف بتدريج وسيعتر خواهد شد، مرض روحي از جاي کمي آغاز مي شود، اگر علاج نشد، افزايش پيدا مي کند. اينها يک دسته؛ اينها کساني بودند که کارهاي بدي -که بعدا اگر فرصت شد، عرض مي کنم- انجام دادند و فصل مهمي از قرآن، مربوط به اينها، درباره شرح حال وخباثتهاي اينهاست.

 

دسته دوم، کساني هستند که جزو مؤمنين بودند و اول کار مطلقا هيچ نشانه اي از نفاق در آنها وجود نداشت، ليکن بمرور دچار عوارضي شدند. اين عوارض، کار دست آنها داد. درست مثل اين است که جسم سالمي، يک زخم کوچک به وجود مي آيد، بعد بي مراقبتي مي کنند، اين زخم کوچک- درانگشت او ، درپاي او، در بدن او- چرک مي کند؛ بي اعتنايي مي کنند، اين چرک زياد مي شود؛ بي اعتنايي مي کنند، تبديل مي شود به اين که بايد اين انگشت را ببرند؛ بي اعتنايي مي کنند، بتدريج بالاتر مي آيد، دست را مي گيرد و پيش مي رود. همه چيز از خراش کوچکي شروع شد. درجامعه اسلامي زمان پيغمبر، اين حادثه پيش آمد اينها ربطي به آن منافقين دسته اول ندارند، آنچه دراينها پديد آمد- از لحاظ حقيقت - غير از آن چيزي نيست که درآن منافقين صدر اول پديد آمد. آنهاهم به همان بليه دچار شدند، اينها هم به همان بليه؛ اما آنها از اول جبهه دشمني با اسلام گرفتند. اين دسته دوم کساني هستند که با پيغمبر، با حرکت اسلامي و با آن انقلاب عظيم، هيچ دشمني نداشتند، دوست هم بودند؛ احيانا در جنگهايي هم شرکت کردند، در حوادث بزرگي هم بودند، اما يک خراش کوچکي پيش آمد، آن را علاج نکردند.

 

خداي متعال درآن آيه شريفه به آنها گفت:صدقه بدهيد، يا انفاق کنيد، يا چه بکنيد؛ آنها سوگند خوردند که اين کار را خواهند کرد و نکردند، «فاعقبهم نفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه بما اخلف الله ما وعدوه و بما کانوا يکذبون». خلف وعده اي که آنها با خدا کردند، دروغي که با عمل خودشان گفتند، کار آنها را به آنجا رساند که «فاعقبهم نفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه»؛ خدا دردلهاي آنها نفاق را به وجود آورد. کسي که منافق نيست، بعدا منافق مي شود.

 

در آيه ديگري مي فرمايد:«ثم کان عاقبه الذين اساء السوء ان کذبوا بايات الله»؛ خلافکاري، گناه، ارتکاب محرم، عدم اعتنا و مبالات به تربيت خود، گاهي کار را به جايي مي رساند که جزاي کار بد آنها «سوء» است. البته اين آيه را دو سه جور نقل کرده اند. اين بنابر يک وجه از آن وجوهي است که معنا شده است. «سواء» يعني بدترين، علاج خرابي کار بد آنها بدترين شد. آن بدترين چيست؟ «ان کذبوا بايات الله». تکذيب به آيات خدا، يعني يک مؤمن بر اثر عدم مراقبت، عدم دقت، مواظب خود نبودن- مواظب حرف خود، کار خود، رفتار خود، معاشرت خود، فکر خود- و از خود مراقبت معنوي نکردن، کارش به جايي مي رسد که ايمان خود را از دست مي دهد، تکذيب «آيات الله» مي کند.

 

اسم اين مراقبت، همان تقواست؛ اين تقوايي که دايم گفته مي شود:«تقوا، تقوا» تقوا يعني شما مراقب خودتان باشيد، در رفتار و گفتار و حرف، مواظب باشيد که شيطان در شما نفوذ نکند. البته هيچ انساني از گناه بيرون نيست؛ مگر معصومين. همه گناه مي کنند، همه ما دراين جهت مثل هم هستيم؛ جز معصومين. فرق آدم با تقوا با آدم بي تقوا اين است که آدم بي تقوا خودش را در مقابل گناه رها مي کند، مثل اين که شما يک برگ را در روي موجي و جريان آبي بيندازيد، اين جريان اين برگ را مي برد، هيچ مقاومتي درمقابل جريان ندارد. آدم با تقوا مثل آن کسي است که اگر هم در يک جريان تندي افتاده است، شنا مي کند، نمي گذارد، خود را جمع و جور مي کند، خود را اداره مي کند؛ نمي گذارد که او را آب ببرد. به فرض هم يک قدم عقب رفت، يک جا هم پايش لغزيد، مراقب خودش است.

 

فرق است بين جسد و مرده اي که روي آب افتاده است، يا بي هوشي که روي آب افتاده و آب دارد او را مي برد. با يک نفر که دارد تلاش مي کند؛ بر فرض که آب، يک مقدار هم او را عقب ببرد. گناهي که براي متقي پيش مي آيد، اين گونه است.

 

آن کسي که اين رعايت را نکند، در معرض آن خطر است که «عاقبه الذين أسا السوءا ان کذبوا بايات الله»؛ در معرض اين خطر هست، و ما درصدر اسلام داشتيم.

 

آن جريان اولي- دسته اول از منافقين- مجموعه اي مخصوص همان صدر اول بودند، هر چه هم گذشت، به تدريج دوره آنها تمام شد و طبعاً عده معدودي بودند؛ اما مجموعه دوم- دسته دوم- يعني آن کساني که ايمان آنها به خاطر عدم مراقبت، ضعيف شد- اين پوسته يک جا آسيب پذيري پيدا کرد و ميکروب واردش شد- جريان مستمري بود. اين در دنياي اسلام بود و ادامه پيدا کرد. ادامه پيدا کرد و کرد و آن چيزي که بالاخره جريان اسلام را در صدر اول شکست داد، اين بود! آن فجايع، آن فضايح و آن مشکلات، از اين ناحيه پيش آمد- جريان دوم نفاق- البته آن روز، وضع سخت تر از امروز بود، امروز از اين جهت، وضع خيلي آسانتر است.

 

دسته سوم از منافقين آن کساني هستند که در يکي از آيات قرآن، از آنها اسم آورده شده است: «و ما لکم في المنافق فئتين والله ارکسهم بما کسبوا اتحبون ان تهدوا من اضل الله»؛ که اين، آن منافقيني هستند که مدينه آمدند و ايمان آوردند. بعد دچار همان لغزش هاي مؤمنانه شدند، خودشان را حفظ نکردند؛ اين لغزش ادامه پيدا کرد و کارشان به آن جا رسيد که به «يمامه» رفتند و با پيغمبر اعلان جنگ دادند- يعني منافق محارب- اين دسته سوم است.

 

غرض اين که حقيقت نفاق در همه اينها يکسان است، حقيقت نفاق يک چيز است؛ منتها در قرآن در مورد سه دسته از منافقين اشاره شده است که اگر ما اين سه دسته را نشناسيم، ممکن است خطاب هاي بعضي از آنها درباره بعضي ديگر تلقي بشود و انسان تعجب کند که اين آيه شريفه دارد چه مي گويد. وقتي شناختيم، معلوم خواهد شد.

 

آن نکته اي که عرض کردم «وضع آن روز، از وضع امروز دشوارتر و مشکل تر بود و امروز وضع آسانتر است»، آن را مختصراً عرض بکنم، تا بعد اگر مجالي بود، حرف هاي ديگري که هست- تا هر جا وقت بود- عرض بکنم.

 

مشکل نفاق چيست؟ مشکل نفاق عبارت است از ناشناخته بودن؛ دشمن منافق، هرچه ناشناخته تر باشد، خطر او بيشتر است. اگر به نحوي در يک جامعه وسيله اي دست مردم آمد که توانستند با آن وسيله، منافق را بشناسند، اين خيلي خوب خواهد بود. اين وسيله، درصدر اسلام نبود. عده اي منافق بودند، ولي از کجا مي شد فهميد که آنها منافقند؟ البته پيغمبر اکرم به بعضي ها نشان داده بود؛ بعضي ها به دستور پروردگار، چهره منافقين را مي شناختند، اما همانها هم مأمور بودند(که) به کسي نگويند.

 

گروه دوم، کارشان سخت تر است؛ اين ضعاف الايماني که به تدريج به سمت نفاق کشانده مي شوند. مگر مي شود آنها را شناخت! کسي است که فرض کنيد در اعداد مجموعه شما بوده است و به خاطر مشکلي ايمان خود را از دست داده است و در جرگه دشمنان قرار گرفته است، اما شهامت اظهار ندارد، يا مصلحت را در عدم اظهار مي بيند. از کجا مي شود اين را شناخت؟

 

درصدر اسلام، هيچ وسيله اي براي شناسايي نبود اين که شما مي بينيد مردم صدر اسلام در برهه خاصي از زمان، دچار انحراف هاي عجيب و غريبي شدند، مقداري مربوط به اين است که هيچ شاخصي وجود نداشت. البته کلمات پيغمبر شاخص بود، وجود اميرالمؤمنين(ع) شاخص بود، آنچه پيغمبر در مورد اميرالمؤمنين و درباره اهل بيت فرموده بود، اما اين گونه الفاظ و کلمات، هميشه کساني هستند که اين گونه الفاظ و کلمات را تأويل کنند و شهدايي برايش درست کنند. حتي در مورد قرآن هم اين کار را مي کردند؛ در مورد آيات قرآن هم شبهه و تأويل و اين حرف ها بود. هميشه بوده، حالا هم هست.

 

امروز يک نشانه وجود دارد؛ آن نشانه چيست؟ همراهي با دشمن شناخته شده! چون امروز نظام اسلامي، دشمن هاي شناخته شده معروفي دارد که هيچ پرده ريا و نفاقي روي صورتشان نيست؛ که در عرف انقلاب ما از آنها به استکبار تعبير مي شود. مظهرش حالا- مثلا- آمريکا و بعضي از کشورهاي ديگر هستند. معلوم است که آنها دشمن هستند؛ دشمني آنها هيچ پوششي ندارد، چنان هم نمي کنند، دشمنيشان را هم مي گويند.

 

در زمان پيغمبر، چنين چيزي وجود نداشت؛ يعني حکومت رم آن روز، يا ايران آن روز، اصلا در دسترس نبودند که دشمني آنها معلوم باشد، يا ابراز دشمني بکنند. دنيا، دنيايي بود که ارتباطات در آن بسيار کم، ضعيف و ناممکن (بود) مثل امروز نبود، امروز شما مي دانيد در دنيا کساني که با انقلاب دشمنند، چه کساني هستند حتي بسياري از مردم، علل اين دشمني را هم مي دانند.

 

چرا با اين انقلاب دشمنند؟ معلوم است، اگر کسي به مسئله فلسطين، به معاملات بزرگ نفتي، به زد و بندهاي مسائل تجاري، به نفوذي که دشمنها در کشورهاي گوناگون نفت خيز و غيرنفت خيز مي کنند، نگاه کند، خواهيد فهميد که چرا با ما دشمنند. دستگاههاي استکباري دنيا مي توانند در همه جاي دنيا نفوذ سياسي و نفوذ اقتصادي و نفوذ فرهنگي را بدون هيچ دغدغه و مانعي انجام بدهند؛ دولتها هم کمکشان مي کنند!

 

يک جا هم در دنيا وجود دارد که درمقابل دشمن، در مقابل تسلط دشمن، درمقابل اين که کشور، دستخوش دشمن باشد، ايستاده اند؛ خوب، پيداست که با اين جا دشمن خواهندبود. روشن است که سعي مي کنند اين مانع را در هم بشکنند. اين مانع چيست؟ نظام اسلامي! البته مبنا و اصل کار، ملتند؛ اما ملت، مجموعه اي از انسانهاست. اگر نظمي، نظامي، قائدي، فرماندهي، دولتي و تشکيلاتي اين ملت را بر طبق مطلوب، به سمتي متوجه نکند، مثل همه ملتهاي مسلمان ديگري خواهند بود که مسلمانند، احيانا همين احساسات اسلام دوستي ملت ما را هم دارند- اگر همه هم نداشته باشند، بعضي دارند- اما هيچ حرکتي انجام نمي گيرد. پس در واقع آن چيزي که بايد آنها با آن دشمني بکنند، نظام و تشکيلات حکومت است، اين بناي شامخ اسلامي است که اسلام در اينجا به وجود آورده است؛ و هر بخشي از اين بناي شامخ که مستحکمتر باشد، بيشتر مورد بعض آنهاست، هر بخشي راسخ تر و قاطع تر در ايستادگي باشد آنها بيشتر بدشان مي آيد.

 

مثال آن، خود شما هستيد- سپاه- دشمنها معمولا از سپاه، بيشتر بدشان مي آيد. استکبار از سپاه، خيلي بدش مي آيد. چرا؟ چون سپاه يکي از آن بحش هايي است که در مقابل موج سلطه، واضح تر و راسخ تر، پايبنديش به ارزشها، پايبنديش به اصول، پايبنديش به مباني و دشمنيش با کساني که با آنها مخالفند، واضح تر از همه است، لذا با سپاه بيشتر دشمنند. مثالهاي ديگري هم دارد.

 

خوب، حالا که ما يک دشمن صريح داريم، دشمن کوچک هم نيست. دشمن پنهاني هم نيست، سراغ داخل مي آييم. منافق را مي شود از همراهي با دشمن شناخت. اين وسيله، امروز در اختيار امروز ماست، ولي در اختيار مسلمان دوران پيغمبر نبود، هرکس که با دشمن همکاري مي کند، مورد سوءظن قرار مي گيرد. حالا مي گويم که چرا مي گوييم و مورد سوءظن، نمي گوييم «منافق».

 

هرکسي که براي دشمن و در جهت خواست او کار مي کند، مورد سوءظن قرارمي گيرد. هرکسي که دشمن، از کار او استفاده مي کند، مورد سوءظن قرارمي گيرد. «مورد سوءظن قرارمي گيرد» يعني چه؟ يعني آيا حتما منافق است؟ نه، چون ممکن است کارهايي از روي غفلت انجام بگيرد. يک نفر کاري را انجام مي دهد، بد هم هست، آن دشمن صريح هم از او استفاده مي کند، اما آن کننده کار از روي غفلت، اين کار را انجام مي دهد. نمي شود گفت «منافق». عرض کردم. اول بحث هم ما نبايد معياري در دست بگيريم و مرتب اين متر و معيار را روي افراد، امتحان کنيم و مرتب بگوييم: اين منافق، او منافق! اين که نمي شود.

 

پس «مورد سوءظن قرارمي گيرد» يعني چه؟ يعني اين امکان به وجود مي آيد که او بر روي خود پوششي کشانده باشد، در واقع جزو جبهه دشمن باشد و پوشش ايمان، پوشش ظاهري باشد. اين گمان پيش مي آيد خوب راه براي امتحان باز است. چنانچه ديديم نشانه غفلت در او هست و پيداست که غافل، يا جاهل است، حکم بکنيم به اين که اين از روي غفلت است؛ اما اگر ديديم نشان عناد در او هست، مي فهميم که منافق است.

 

پس منافق امروز، از دوران صدر اسلام، قابل شناسايي است. آن روز اين خصوصيت نبود، يا بسيار دشوار بود. براي همين است که آن قضاياي صدراسلام با همه شگفت آوريش پيش آمد؛ قضايايي که تا حادثه کربلا استمرار داشت و بعد هرچه پيش آمد، در مقابل حادثه کربلا کوچک بود، چون حادثه کربلا اوج اين قضايا بود.

 

بعدها ائمه (عليهم السلام) خانه نشين شدند، خيلي از مسلمانها از درخانه آنها کنار رفتند، اما اينها درمقابل حادثه کربلا، درمقابل شهادت جگر گوشه پيغمبر، درمقابل اسير شدن دختران پيغمبر و در مقابل آن همه وحشي گريها با اولاد پيغمبر، کوچک بود، قضاياي بعدي چيزي نبود، اهميتي نداشت. پس پـنجاه سال بعد از رحلت پيغمبر-شصت سال بعد از هجرت - اين قضايا استمرار داشت و مسلمانها به خاطر همين- به خاطر عدم امکان معرفت و شناسايي - دچار آسيبهايي بودن . عامل چه بود؟ عامل، نفاق بود. بخشي از قبيل دسته اول منافقين بودند؛ يعني کساني که ايماني نداشتند، براي خرابکاري، براي دشمني و از ترس جانشان تظاهر به ايمان کردند، اظهار بي ايمان نکردند. بعضي از اين قبيل بودند که اينها معمولا در اقليت هستند، کمند. بعضي از نوع دسته دوم منافقين بودند، يعني کساني که جزو خيل عظيم مؤمنين هستند، اما به خاطر بي احتياطي، يا به خاطر عدم توجه، دچار آسيب مي شوند. اين آسيب، بالاخره آنها را به مشکل خواهد انداخت؛ دچار دردسرهاي بزرگ خواهد کرد.

 

مردم اين زمان بايد از اين همراهي با دشمن که امکان شناسايي است، استفاده کنند، اين معيار را بايستي به کار ببندند؛ معيار بسيار مهمي است. امام (رضوان الله عليه) بارها اين مطلب را بيان مي کردند که هر وقت دشمنان از ما بدگويي مي کنند، ما خوشحال مي شويم؛ مي فهميم که دررفتار خودمان - که رفتار داراي جهتگيري انقلاب و اسلام است- جوري حرکت کرده ايم که آنها را عصباني کرده است، پس درست حرکت کرده ايم.

 

واي به آن وقتي که آنها از ما تعريف کنند! آن وقت بايستي ما دغدغه پيدا کنيم. فکر کنيم مقصودشان چيست؟ در ما چه مشکلي به وجود آمده است که از ما تعريف مي کنند؟ البته گاهي هم تعريف را از روي دغلي مي کنند؛ به کسي هيچ علاقه اي هم ندارند. ولي براي ايجاد اختلاف بين مؤمنين، از يکي تعريف مي کنند. اين را هم ما در اين دوره هاي زمان جنگ و بعد از جنگ، و تا امروز داشته ايم. گاهي از کسي يا جمعي تعريف مي کنند، درحالي که با آنها دشمنند، براي اين که ديگران را به آنها بين کنند، از آنها تعريف مي کنند. ما اين را هم داشته ايم. حيله هاي دشمن حيله هاي گوناگوني است.

 

البته من اينجا آنچه که به عنوان نکات قابل ذکر، مطرح کردم، ميلي طولاني است و قصدم اين بود که امروز حدود يک ساعت، يک ساعت و نيم دراين باره صحبت کنيم. ليکن هم وقت قدري گذشته، هم من خسته شدم. ان شاء الله اين بحث را مي گذارم به طور سر جمع شده، در فرصت مناسب ديگري مطرح مي کنم؛ اما اين سفارش را به همه شما برادران عزيز مي کنم که با پديده نفاق، هوشمندانه برخورد کنيد.

 

پديده نفاق، از آن پديده هاي خطرناک است؛ وهميشه به ياد داشته باشيد که آن چيزي که در صدر اسلام توانست کوشش مجاهدين صدر اول اسلام و سربازان دور برپيغمبر و خود نبي مکرم اسلام و بهترين مؤمنان را در نهايت معطل بگذارد- نمي گوييم ضايع و باطل کند؛ چون ضايع که نمي شود کوششهاي آنها ضايع شدني نيست، بالاخره اثر خودش را خواهد بخشيد، منتها با تأثير-نيروها و لشکرهاي دشمنان قداره کش و واضح نبود؛ بلکه حيله ها و تکرارها و قدرهاي دشمنان نقابدار بود. کساني که در باطن، مسلمان نبودند، اما ظاهرا چهره اسلامي به خود مي گرفتند. يا از منافقين دسته اول بودند يا از منافقين دسته دوم.

 

اگر توجه به اين باشد هوشياري درمقابل مسأله نفاق و منافق، درجاي خود قرار خواهد گرفت، و من اصرار دارم که روي مسأله منافقين در قرآن - آيات مربوط به منافقين- مطالعات خوبي انجام بگيرد کارهاي اساسي بشود بنده هم اگر ان شاء الله يک وقتي فرصت بود و مناسبتي بود وجمعي مثل عزيزان بودند، ان شاء الله اگر عمري بود، يک روزي اين بحثها را به طور مستوفاً و مفصل خواهم کرد.

 

پروردگارا! به محمد و آل محمد ريشه هاي نفاق را از دلهاي ما بر کن.

 

پروردگارا! ايمان و محبت به خود را دردل ما راسخ کن.

 

پروردگارا! ما را از اولياي خود هرگز جدا مکن. ما را به دشمنان خودت قدمي نزديک مفرما.

 

پروردگارا! ما را فريفته لبخندهاي دشمنان خودت مگردان.

 

پروردگارا! ما درميدان دفاع از حق تو- حقايق عالم آفرينش -پايداري و شجاعت ببخش.

 

پروردگارا! به محمد وآل محمد، قلب مقدس ولي عصر را از ما خشنود کن، روح مطهر امام و شهداي عزيز را از ما خشنود کن. پروردگارا! اسلام را در هر نقطه اي از نقاط عالم که هستند نصرت عنايت بفرما؛ دشمنان اسلام را مخذول و منکوب بفرما. و عجل في فرج مولانا صاحب الزمان.