دورانی به ما گذشت که کسی نبود از احمدی نژاد دفاع کند، پس خودمان آستینها را بالا زدیم و شروع کردیم. اینقدر 'هیچ کسی' بود که خیلیها راهی جز ورود به میدان ندیدند. پس یاد گرفتیم فکر کنیم. مجبور شدیم در کنار هم فکر کنیم. بقیه اینقدر آدم و خبرنگار و نماینده و تحلیلگر و رسانه داشتند که بجای آنها حرف بزند و خودشان زحمت فکر کردن نکشند، نهایت کارشان تکرار صحبتهای همانها بود، اما ما خودمان باید مینوشتیم. پس نوشتیم و آبدیده شدیم.
احمد شریعت در دولت بهار نوشت:
در این سالها احمدی نژاد و احمدی نژادیها تجربههایی کسب کردند از طلا باارزشتر. بعضیها را رئیس جمهور گفت: «دولت نهم و دهم اولین دولتی است که نه به خاطر کارهای انجام نداده بلکه به خاطر کارهای انجام داده مثبت مورد هجوم قرار گرفت و این در تاریخ و نه در بعد از انقلاب جز اولینهاست... دولت ما اولین دولتیست که در انتخابات ریاست جمهوری بعد از خودش کاندیدا نداشت... برای اولین بار رئیس جمهور به تمام کشور سر زد... با سوادترین کابینه متعلق به این دولت بود و دکتراهایشان از نوع واقعی بود نه طور دیگر! و...» و من اضافه میکنم: اولین رئیسجمهوری بود که مشاور مطبوعاتیاش را به زندان انداختند، اولین رئیسجمهوری که هر کسی جرئت میکرد با خیال راحت هر چیزی به او نسبت میداد، اولین دورهای که به روزنامه رسمی دولت حمله شد، اولین رئیس جمهوری که به دادگاه احضار شد و... و ما در این دوران سخت ماندیم تا "آبدیده" شویم.
ما به چشم خود دیدیم چطور میشود که از یک عالم دینی گرفته تا فلان نماینده "خیلی راحت" اتهام بزنند و اتفاقی نیفتد. به چشم خود دیدیم که رای مردم برای بعضیها با آن همه ادعای "دموکراسی" گاهی چقدر سنگین است. به چشم خود دیدیم که اگر کسی بخواهد "ثروتهای ملی" را توزیع کند با او چگونه برخورد میشود، به چشم خود دیدیم پاکترین و سادهزیستترین آدم هم که باشی باز زمین و زمان را میدوزند تا چیزی به تو "بچسبانند"، به چشم خود دیدیم چگونه سر بزنگاه جنتی برای روحانی و عارف رای گرفت، به چشم خود دیدیم خط قرمزهای واقعی را، به چشم خود دیدیم تحلیل برخی از حوادث جهانی چقدر سطحی و ظاهریست، سقوطشان در "اخلاق" و شکستشان در سیاست را هم دیدیم و...
ما در این سالها پخته شدیم، شاید به اندازه دهها یا حتی صدها سال تجربه اندوختیم. فهمیدیم چه شد که شامی پرسید: «مگر علی نماز هم میخواند؟!» روزگاری ما و احمدی نژاد خیلی مسائل را "باور" نمیکردیم، اما به لطف خدا آنها را دیدیم و "لمس" کردیم. اتفاقاتی افتاد تا پردهها کنار برود و مسائل برای همگان روشن شوند. ما و احمدی نژاد از مسائل درس گرفتیم و بزرگ شدیم.
مسیری مسیر سختی پیمودیم. رسانه نداشتیم، فحش شنیدیم و تحقیر شدیم، اما ماندیم. ترسوها و کاسبها رفتند. سادهلوحها هم با سروصدا رفتند و شکستی خوردند تحقیرآمیز. مدعیان آزادی را دیدیم که چگونه از حمله به روزنامه دولت دفاع کردند و برای برخورد سخت {با ما}، لیدرشان نوشت احمدی نژادیها "میعادگرا و التقاطی" هستند! چیزی شیبه "جنگیر و رمال" آن یکی لیدر!
دورانی به ما گذشت که کسی نبود از احمدی نژاد دفاع کند، پس خودمان آستینها را بالا زدیم و شروع کردیم. اینقدر "هیچ کسی" بود که خیلیها راهی جز ورود به میدان ندیدند. پس یاد گرفتیم فکر کنیم. مجبور شدیم در کنار هم فکر کنیم. بقیه اینقدر آدم و خبرنگار و نماینده و تحلیلگر و رسانه داشتند که بجای آنها حرف بزند و خودشان زحمت فکر کردن نکشند، نهایت کارشان تکرار صحبتهای همانها بود، اما ما خودمان باید مینوشتیم. پس نوشتیم و آبدیده شدیم.
از آنسو احمدی نژاد کاری کرد کارستان! او ما را بزرگ کرد. آنقدر گفت و گفت تا بفهمیم چه میگوید. اساتیدی مثل داوری و شریفزاده آمدند، چراغی به دست ما دادند تا مسیر را درست برویم و گم نشویم. احمدی نژاد جلو رفت و صحنه را به ما نشان داد. حالا حقیقت چیزهایی را میدیدیم که روزگاری باور نمیکردیم اینگونه باشند. ما به چشم خود دیدیم چه کسانی از بردن نام "انسان کامل و بهار" میهراسند. احمدی نژاد هم مثل ما ولی گامها جلوتر. در طی زمان کامل و کاملتر شد و به حقیقت نزدیکتر. هر چه بزرگتر میشد راهش سختتر و رهرو کمتر*. ولی او تا آخر رفت، و ما را هم به انتهای مسیر رساند تا ببینیم؛ ببینیم و بفهمیم و بزرگ شویم. اینگونه بود که ما آبدیده شدیم...
ما منطقه ممنوعه را دیدیم...
آخرالزمان
#قدرت نظامی ایران
#مستند
#یوفو