طی سالهای انقلاب و به ویژه چندساله اخیر، نقل خاطرات عجیب و غریب و غالباً سیاسی و صد البته هدفمند آیت الله! هاشمی رفسنجانی که قاطبتاً مشمول شهّاد به دیار باقی شتافته و معدود بوده و هیچ سند رسمی یا فیلم و صوت و ... از آن موجود نمی باشد، جزو هیجانات سیاسی برای برخی و مایه تفرّج روحی برای برخی دیگر بوده است؛ لیکن نقل خاطره اخیر مشارالیه در پایگاه اطلاع رسانی آیت الله! هاشمی رفسنجانی که با موضوع عدم اعتقاد آیت الله مصباح یزدی به مبارزات قبل از انقلاب پرداخته است، با پاتک خاطره ای (و تقریباً در شرایط مشابه از حیث استناد) از سوی پایگاه اطلاع رسانی آیت‌الله مصباح یزدی مواجه گشته است.

 

یک روز پس از آن که پایگاه اطلاع رسانی هاشمی رفسنجانی در مطلبی با تیتر «خاطره هاشمی از قهر ۱۰ ساله رهبری» به عدم همراهی آیت الله مصباح با انقلابیون در پیش از انقلاب کنایه زد، سایت مصباح با اشاره به خاطره ای از همان جلسه ی ملاقات پیش از انقلاب، به آن واکنش بسیار تندی نشان داد.

به گزارش «پايگاه خبري تحليلي رئيس جمهور ما»؛ پایگاه اطلاع رسانی آیت‌الله مصباح یزدی با نقل خاطره ای از ملاقات هاشمی و رهبری با وی در پیش از انقلاب که به نظر می رسد همان جلسه ی مورد اشاره ی هاشمی است، تلویحا عدم همراهی خود و تاکید بر کار علمی را تایید کرد اما به قهر اتفاق افتاده اشاره ای نکرد؛ و اتفاقا گفت که در پی اصرار هاشمی و انکار او برای پذیرش همراهی با انقلابیون، «آقای هاشمی با ناراحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند».

سایت مصباح یزدی که این مطلب را با تیتر «بخشی از گفت‌وگوی منتشرنشده آیت الله مصباح یزدی با مرحوم آقای عسگراولادی در تاریخ 11/8/1390» منتشر کرده، در بالای آن آیه ای از قرآن مجید را درج کرده که حاوی کنایه ای شدید به هاشمی است.

این سایت آیه ی 25 سوره ی القمر را ذکر کرده که می گوید: «أَؤُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِن بَیْنِنَا بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرٌ». معنی آن این است: آیا از میان ما [وحى] بر او القا شده است [نه] بلکه او دروغگویى گستاخ است.

سایت هاشمی 25 شهریور در نقل سخنانی از او، نوشته بود که «خاطره تلخش امّا از روحانیت کم فروش است، نام شخصیتی را می برد که این روزها خیلی از اسلام و انقلاب می گوید. از امام می گوید. ولی در سال 48 در اوج غربت امام گفت: من دیگر مبارزه نمی کنم. مبارزه حرام است!. می خواهم کار علمی و فرهنگی کنم. هاشمی می گوید از کم فروشی این آقا، کار بجایی رسید که رهبری 10 سال –تا ابتدای انقلاب – با او قهر بودند. … آقای هاشمی خاطره ای هم در همین ارتباط تعریف می کند. خاطره ای از همراهی با آقای خامنه ای برای مجاب کردن همین آقا برای ادامه ی مبارزه. موضوع خاطره هم مربوط به سال 48 است. هاشمی می گوید دو نفری – به اتفاق آقای خامنه ای- صبحانه رفتیم منزل آقای قدوسی. این آقا هم آنجا بود. نشستیم تا ظهر با او بحث کردیم تا قانعش کنیم. برای ادامه مبارزه. آخرش هم گفت من این مبارزه را حرام می دانم!، به جامعه مدرسین هم گفته ام، مبارزه با شاه حرام است!، آقای خامنه ای از او پرسیدند: دلیلت چیه؟. آن آقا در جواب گفته بود: مبارزه ای که مجاهدین و چپی ها در آن باشند، حرام است!. آقای خامنه ای هم به تلخی به او گفته بود: اگر اهل مبارزه نیستی، خب مبارزه نکن ولی لااقل مبارزه را با این حرفها خراب نکن!. آقای هاشمی در ادامه می گوید رهبری از سال 48 تا سال 57 با آن آقا یک کلمه هم حرف نزد. اینها را که می شنوم فکر می کنم آن روحانی جوان باید پاسخش را از لابلای همین خاطره آقای هاشمی گرفته باشد.

در نقل قول سایت آیت الله مصباح یزدی از خاطره ی وی، آمده که «از اول تا آخر این گفت‌وگو مقام معظم رهبری هم نشسته بودند و هیچ نمی‌گفتند و فقط صحبت‌‌های آقای هاشمی بود و جواب‌های بنده». این در حالی است که هاشمی در نقل قول خود از آن خاطره، تصریح می کند که «آقای خامنه ای هم به تلخی به او گفته بود: اگر اهل مبارزه نیستی، خب مبارزه نکن ولی لااقل مبارزه را با این حرفها خراب نکن!».

غیر از محتوای اظهارات هاشمی و مصباح، هاشمی می گوید که این ملاقات در منزل شهید قدوسی برگزار شده و مصباح می گوید که در منزل او بوده است.

متن کامل واکنش سایت مصباح یزدی

متن کامل واکنش سایت آیت الله مصباح یزدی در پی می آید:

أَؤُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِن بَیْنِنَا بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرٌ

بخشی از گفت‌وگوی منتشرنشده علامه مصباح با مرحوم آقای عسگراولادی در تاریخ 11/8/1390

از اوایل انقلاب تاکنون، سلیقه بنده این بوده که در هیچ حزبی مشارکت نکنم. ارادت بنده به مرحوم آقای بهشتی و اظهار لطف ایشان به من، همکاری‌های بنده با مرحوم آقای باهنر در خصوص جمعیت‌های مؤتلفه و ارادت بی‌اندازه بنده به مقام معظم رهبری را همه می‌دانند. همه این دوستان در تأسیس حزب جمهوری اسلامی شریک بودند، اما سلیقه شخصی بنده، شرکت در آن حزب نبود. البته من هیچ‌گاه آن را تخطئه نمی‌کنم، اما می‌گویم: بنده آن کاری را می‌کنم که در پیشگاه خداوند برای آن جوابی داشته باشم. پیش از پیروزی انقلاب، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی توسط آقای قدوسی وقتی تعیین کردند که برای صبحانه به منزل ما تشریف می‌آورند. در آن جلسه صبحانه غیر از این دو بزرگوار، شخص دیگری نبود. آقای هاشمی عنان سخن را به دست گرفتند و از این‌جا شروع کردند که: ما سال‌ها با هم همکارهای فرهنگی و سیاسی داشتیم، اما مدتی است که تو کنار کشیدی و با ما نیستی. امروز ما یک جبهه ضد امپریالیسم تشکیل دادیم و همه کسانی که با امپریالیسم و استعمار مخالفند باید برای پیروزی در این جبهه مشارکت کنند. ایشان در سخن‌هایشان روی جبهه ضدامپریالیسم بسیار تأکید کردند. بنده به ایشان عرض کردم: آقای هاشمی! من طلبه‌ای هستم که دغدغه‌ام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضد امپریالیسم باید چه کار کنم؟ ایشان گفتند: مسأله شریعتی و شهید جاوید و… را باید کنار گذاشت. حتی ما با مارکسیست‌ها باید اتحاد داشته باشیم! ما باید با تمام گروه‌هایی که ضد امپریالیسم هستند از مارکسیست‌ها، مجاهدین، طرفداران شریعتی تا طرفداران صالحی نجف‌آبادی و دیگران اتحاد داشته باشیم و مخالفت را کنار بگذاریم و فقط با امپریالیسم مبارزه کنیم! گفتم: مطرح کردن صالحی که دیگر معنا ندارد، ولی از من چه می‌خواهید و پیشنهادتان چیست؟ گفتند: بیا و با مجاهدین همکاری کن! گفتم: من آن‌ها را نمی‌شناسم. چیزهایی درباره آن‌ها شنیده‌ام، اما تا آن‌‌ها را نشناسم همکاری نمی‌کنم. گفتند: ما می‌شناسیم. گفتم: من کار شما را تخطئه نمی‌کنم. شما پیش خدا حجت دارید و کارتان را بکنید،‌ اما من تا آن‌ها را نشناسم، تأیید نمی‌کنم. گفتند: نماز شبشان ترک نمی‌شود، ماهیانه دوازده هزار تومان حقوق می‌گیرند و از این مقدار فقط پانصد تومانش را مصرف و بقیه‌اش را صرف مبارزه می‌کنند، چنینند و چنانند. گفتم: همه این‌ها را که فرمودید درست است، اما برای شما حجت است و برای من حجت نیست. من تا کسی را نشناسم که برای اسلام کار می‌کند،‌ با او همکاری نمی‌کنم. از اول تا آخر این گفت‌وگو مقام معظم رهبری هم نشسته بودند و هیچ نمی‌گفتند و فقط صحبت‌‌های آقای هاشمی بود و جواب‌های بنده. پس از این گفت‌وگو آقای هاشمی با نارحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند.

بیان شد که سلیقه بنده این‌گونه است و این در حالی بود که بسیاری از دوستان ما در آن جبهه به اصطلاح ضد استعماری شریک بودند. البته کمک‌های آقای هاشمی به منافقین را نیز نباید فراموش کرد؛چه پول‌هایی که به آن‌ها داد. در حال حاضر هم نمی‌گویم که آن‌ها کار بدی کردند. شاید وظیفه‌شان در آن شرایط همان بود، اما من چون حجتی نداشتم، مشارکت نکردم. شاید من اشتباه کرده باشم، اما اگر اشتباه هم کرده‌ام، خودم را معذور می‌دانم.

به هر حال، سلیقه من از ابتدا تا کنون این گونه بوده است. هر جا فهمیدم حرکتی برای اسلام ضرر دارد، با همه توان به میدان آمدم و ملاحظه هیچ‌چیز را نکردم که کسی خوشش یا بدش بیاید. وقتی نمی‌فهمیدم که چیزی برای اسلام مفید است، کمک نمی‌کردم. به دنبال پست و مقامی هم نبودم. اگر گاهی مسئولیت کوچکی هم عهده‌دار شدم، تشخیص دادم که وظیفه شرعی است؛ وگرنه دنبال چیزی نبودم، نه حزبی و نه جمعیتی. به عنوان یک طلبه درس می‌خواندم، درس می‌دادم و اگر گاهی چیزی می‌گفتم، آن‌جایی بوده که فکر می‌کردم به اسلام ضربه می‌خورد.