جريان دوم خرداد گويا سخت به يك سنت علاقهمند است؛ تجربهناپذيري از گذشته.
روايت اين سنت به تجربهاي 10 ساله باز ميگردد. 18 تير 78 آغاز اين تجربه بود. درست زماني كه آنان با دراختيارداشتن پايگاه مردمي، موضوع حاکمیت دوگانه را مطرح و از نهادهاي انتصابي و انتخابي سخن به ميان ميآوردند. هنگامه تير 78، افراط پيشگان دوم خرداد سرمست از پيروزي 76 قدرت دردست و هوس اصلاح در سر، بنا برنوشتن پايان روند انقلابي را داشتند كه در مناسبتهاي مختلف، انديشههاي معمار آن را بهزعم خود به موزهها فرستاده بودند. آنان از فشاراز پایين و چانه زني از بالا ميگفتند و تلاش آخر براي فروپاشيدن يك نظم.
18 تير78 گرچه يك اتفاق بود اما تلاشها براي هدايت آن جريان از چشمان تيز بين مغفول نماند. آنان گرچه كف خيابانها را به هيجانات كاذب و هياهوي اغتشاشگران سپردند اما درمحاسبه و برآورد منطقي قدرت نظام سخت درماندند. 23 تير ماه پاسخي بود به محاسبات اشتباه آنان از قدرت نظام، از وفاداري ملت و ازرفتارعقلايي مردم.
18 تيركه تمام شد دوم خرداديها بارها از عدم ساماندهي نيروها و شبكه سازي سخن گفتند. از احتياج به دو ميليون جمعيتي كه فضا را ميتوانستند برايشان فراهم سازند. سالها گرچه به سوداي اين آرزو سپري شد اما انتخابات 22 خرداد 88 صحنه ديگري از عزم جريان دوم خرداد براي يك تجربه ديگر شد. اين جريان در حالي پا به عرصه انتخابات گذاشت كه گفتمان غالب جامعه در اختيار آنان نبود. مشروعيت و مقبوليت دو عنصر قوام دهنده گفتمان، به آنان تعلقي نداشت. لذا همانند سازي و برون كشيدن خاطرههاي گذشته در دستور كارشان قرارگرفت. اما به موازات اين تحركات نمادسازي، شكلدهي قطببندي شديد اجتماعي، بروزدادن گرايشهاي ليبرالي و نئوليبرالي، سازماندهي تشكيلاتي، دموكراسيخواهي و حقوق شهروندي و... نيز در دستور كارآنان قرارگرفت. آنها سعي كردند با تشكيل يك هسته اغتشاشگر و پيوند دادن بدنه رأي دهنده به آن، كف خيابانها را به بهانه تبليغات، جولانگاه اردوكشيهاي خياباني كنند و درست در همين جا تجربه گذشته مجال امتحان یافت؛ مجالي براي تصحيح و ادامه انحراف. هواداران به خيابانها آمدند و به تبع يك حق قانوني فعاليت كردند اما زماني كه اعتراضات به عرصه ديگري تغيير مسير داد، «آگاهي» عنصري كه درغالب تحليلهاي جريان دوم خرداد غایب بود، مردم را به ترديد واداشت و زمانه اینگونه رقم زد كه طي روزهاي آينده اين كانديداي اصلاحطلبان و هسته اغتشاشگر بود كه باهم ماندند و آرام آرام به محفلهاي خود بازگشتند. چرا؟خواهيم گفت؟
1- جبهه دوم خرداد فكر ميكرد كه با سيال كردن هسته اغتشاشگر خود ميتواند رعب تبليغاتي ايجاد كرده و فضاي وانمودهاي را به اذهان القا كند.
2- اينان براين باور بودند كه مردمي كه با آنها به خيابانها آمدهاند براي زاويه گرفتن با نظام آماده شدهاند اما دريغ ازدرك اين نكته كه مردم به واسطه همان خاطره ارزشي ميرحسين به خيابانها آمدهاند نه عنصرناشناختهاي كه در برابر حوادث زمانه فتنه قدرت را بر ارزشها و هنجارهاي نظام ترجيح دهد.
3- قدرت ومديريت نظام در برابر حوادث راناديده گرفتند. اينان نه اشراف اطلاعاتي نظام را باور داشتند و نه مديريت آن را كه تحت هيچ شرايطي اسير موج سازيهاي آنان نشد. نظام، نه اسير بازي فرسايشي شد و نه تاب وصبر را از كف داد تا فاجعهاي همچون چين بيافريند كه در يك اغتشاش قريب 140 نفر را به كام مرگ بفرستد. دوم خرداد در تجربه 10 ساله خود بارديگر شكست ديگري را تجربه كرد. فقدان تجربه پذيري آنها از گذشته بيترديد دو سويه دارد؛ سويه اول تحليل غلط از توان و اقتدار نظام است و سويه دوم برداشت غلط از رفتار مردم. درهمين زمينه بايد گفت فقدان اين تجربه پذيري دوم خرداد را به حق مستحق مردودي از اعتماد مردمي ساخته است. بهراستي جرياني كه از تحليل رفتار مردم خود عاجز است آيا استحقاق پيوستن به تاريخ و پايان عمر سياسي را ندارد؟
آخرالزمان
#قدرت نظامی ایران
#مستند
#یوفو