آیا ورود به جنگ مستقیم با آمریکا به صلاح ماست؟ آیا ما در این جنگ پیروز خواهیم بود؟ و حتی اگر پیروز شویم، نهایتاً سود برده ایم یا آسیب بیشتری دیده ایم؟ آیا باید آرمانی و ایدئولوژیک عمل کنیم و بگوییم «مالنا الا اهدی الحسنیین؛ یا پیروز می شویم که این بهترین است و یا کشته می شویم که این هم بهترین است»؟ و یا پا را روی زمین گذاشته و آرمان و ایدئولوژی را مختص شعار و عرصه جنگ روانی دانسته و در عمل، بر اساس واقعیات نظامی تصمیم بگیریم؟ و آیا بالواقع، بین ایدئولوژی و حقیقت، تفاوت وجود دارد؟

این روزها پرسشی که بسیاری از اذهان را به خود مشغول نموده، سرنوشت سوریه و این سوال مهم است که آیا در صورت حمله آمریکا به این کشور، آیا ایران عکس العملی نظامی انجام خواهد داد؟ این پرسش خود به پرسش کلان تری باز می گردد و آن اینکه اصولاً ما یارای جنگ با آمریکا را داریم یا خیر؟

پاسخ به پرسش «امکان ورود نظامی ایران به جنگ آمریکا با سوریه» خود متوقف بر پرسش های دیگری است. اینکه آیا سوریه آنطور که سردار قاسم سلیمانی می گوید، واقعاً خط قرمز جمهوری اسلامی است؟ بر فرض هم که باشد، آیا ورود به جنگ مستقیم با آمریکا به صلاح ماست؟ آیا ما در این جنگ پیروز خواهیم بود؟ و حتی اگر پیروز شویم، نهایتاً سود برده ایم یا آسیب بیشتری دیده ایم؟ اصلاً به این پرسش ها بر چه مبنایی باید پاسخ داد؟ آیا باید آرمانی و ایدئولوژیک عمل کنیم و بگوییم «مالنا الا اهدی الحسنیین؛ یا پیروز می شویم که این بهترین است و یا کشته می شویم که این هم بهترین است»؟ و یا پا را روی زمین گذاشته و آرمان و ایدئولوژی را مختص شعار و عرصه جنگ روانی دانسته و در عمل، بر اساس واقعیات نظامی تصمیم بگیریم؟ و آیا بالواقع، بین ایدئولوژی و حقیقت، تفاوت وجود دارد؟

در این مجال مختصر، قصد و توان و علم پاسخ به تمام این پرسش ها را نداریم و طرح آنها صرفاً برای گشایش باب تأمل بود. بلکه تنها می خواهیم بر اساس یکی از پاسخ های ممکن به هر کدام از پرسش های فوق، به طرح یک دیدگاه بپردازیم.

آنچه در این یادداشت ادعای اثبات آن را داریم، این است که می توان بر اساسی مشترک از ایدئولوژی و واقعیت، نتیجه گرفت که چنانچه بین آمریکا و ایران جنگی مستقیم و نیمه مستقیم صورت پذیرد، نه تنها بازنده قطعی آمریکا خواهد بود، که منافع این جنگ برای ایران به مراتب بیش از عدم آن است. لذا اگر آمریکا حمله ای جدی علیه سوریه آغاز نمود، جمهوری اسلامی می بایست مستقیماً وارد نزاع شود. با توجه به رادیکال بودن این ادعا، برای اثبات آن از پاسخ به نقض ها آغاز خواهیم نمود.

اولین نقض در مقابل این ادعا آن است که اصلاً مگر ما توان نظامی مقابله با آمریکا را داریم؟ مگر نه این است که حفظ نظام از اوجب واجبات است و در سیره ائمه طاهرین، هیچگاه جنگ و انقلابی از طرف ایشان آغاز نشده که از نظر نظامی، پیروزی در آن قطعی باشد؟[1] پس وقتی ما می دانیم که عملاً در توازن سلاح و نیرو حریف آمریکا نیستیم، چه عقلاً و چه شرعاً موظف به ورود جنگ با این ابرقدرت نیستیم.

خب می توان از طرق مختلف ایدئولوژیکی به این پرسش پاسخ داد و مثلاً بحث جنگ هشت ساله خودمان و غلبه ایمان بر سلاح و... را مطرح کرد. اما جدای از این مباحث که بالواقع هم نمی توان آنها را نادیده انگاشت و برایشان مبانی مستحکم قرآنی وجود دارد، می توان بر روی زمین و با محاسبات مادی نیز شکست آمریکا در صورت ورود به جنگ با ایران را نتیجه گرفت.

خطایی که در پس تمام تحلیل های فوق نهفته، این است که پیروزی در جنگ را صرفاً در «رویارویی مستقیم نظامی» می انگارد. البته بسیاری از کارشناسان معتقدند بر همین مبنا هم می توان زمین گیری آمریکا در حمله به ایران را با توجه به موقعیت ویژه ژئوپولتیکی کشورمان (شرق و جنوب کویر پهناور، شمال و غرب کوهستان و پایتخت در امن ترین مکان ممکن) نتیجه گرفت. اما به نظر می رسد منحصر کردن نتیجه جنگ به رویاروی مستقیم نظامی، ناشی از ساده انگاری بیش از حد آن است.

علاوه بر بُعد نظامی، جنگ به عوامل متعددی چون اقتصاد، امنیت، دیپلماسی، هوش و حتی «اتفاق» وابسته است. به یاد داریم که هیتلر بزرگ تنها و تنها بر اثر سهل انگاری در رساندن یک خبر شکست خورد و یا نتیجه جنگ برده ی «صفین»، توسط یک حیله فردی به صد در صد عکس خود تبدیل شد.

آنچه به عقیده ما دلیل باخت قطعی آمریکا در جنگ با ایران خواهد بود، بُعد «امنیتی-اقتصادی» این نزاع خواهد بود. پاشنه آشیل ایالات متحده که روز به روز نیز بر شدت شکنندگی آن افزوده می شود، دو چیز است: اول نیروی انسانی آسیب پذیر و دوم سیستم امنیت محور سرمایه داری اش. چرا برخی تصور می کنند که ایران تنها تدارک نظامی مستقیم در مواجهه با آمریکا دیده است؟ این بسیار بدیهی است و اتفاقاً مورد تأیید برخی مطلعین امنیتی کشورمان که به خطر انداختن امنیت داخلی آمریکا برای جمهوری اسلامی کاری بسیار بسیار آسان است. آمریکا عراق و سوریه و مصر نیست که روزی چند صد نفر در آن بر اثر حملات تروریستی کشته شوند و آب از آب تکان نخورد. کافیست تنها و تنها چند بمب کوچک در چند نقطه نیویورک و واشنگتن منفجر شود تا از یک سو راهپیمایی های میلیونی علیه دولت این کشور در خاک آن و از سوی دیگر، سقوط موشکی ارزش سهام شرکت هایی که «امریکا چیزی جز آنها نیست» اتفاق بیفتد.

ابداً لازم نیست جمهوری اسلامی بتواند موشکی به درون خاک آمریکا بفرستد؛ تنها کافیست موشکی تا چند هزار کیلومتری وال استریت برود و در همان فاصله هم نابود شود. آنگاه این جت ها و موشک های سرمایه است که ظرف 24 ساعت، خاک آمریکا را به مقصد کشورهای دیگر ترک می کنند. آنچه نقطه قوت و در عین حال، ضعف نظام سرمایه داری است، این است که «سرمایه بی وطن است» و وطن آن جایی است که در آن امنیت باشد. شاید امپراطوری عظیم هالیوود بتواند با پمپاژ احساسات امریکن پاتریوتی مردم بی آرمان و لذت محور خود را برای دفاع از خاکش در خود نگه دارد، ولی قطعاً «سرمایه» که خود پدرجد اینگونه تبلیغات است، ذره ای تحت تأثیر آن قرار نگرفته و به سرعت و بر اساس قوانینی که خود برای حیاتش بعنوان «آزادی اقتصادی» طراحی کرده، مهاجرت می کند.

نکته ای که باید بطور ویژه به آن توجه داشت، این است که «یک سیستم هرچه پیچیده تر شود، آسیب پذیر تر خواهد بود». در لحظه ای که «کامپیوتر» ظهور کرد، چیزی به نام «امنیت اطلاعات» دقیقاً بر خلاف ادعای سازندگان آن، بالکل فرو ریخت. لذاست که می بینیم امروزه روسیه از دستگاه های تایپ ماشینی برای نگارش اسناد امنیتی خود استفاده می نماید و «دیجیتال زدایی» گسترده ای را در سیستم اطلاعاتی-امنیتی اش آغاز نموده. سیستم هرچه پیچیده تر شود، در عین حال وابستگی اجزای آن به هم و نیز اجزای جدید، بیشتر و بیشتر می شود و لذا آسیب هر جزء، می تواند به اجزاء بیشتری لطمه بزند و سیستم را با فشلی گسترده تری مواجه سازد. لذاست که می بینیم آغاز بحران اقتصادی در یک گوشه از کشورهای غربی، به سرعت تمامی آنها را فرا می گیرد و کشوری مانند جمهوری اسلامی که ارتباطی حداقلی با سیستم اقتصاد جهانی داشت، از آسیب های آن تا حد زیادی در امان می ماند. تا جایی که سیستم از وجود چنین کشوری احساس خطر نموده و توسط تحریم، نوعی «بحران مصنوعی اقتصادی» در آن ایجاد می کند تا از مهاجرت سرمایه به این کشور جلوگیری کند.

جمع بندی آنکه چنانچه آمریکا جنگی نظامی علیه منافع استراتژیک جمهوری اسلامی آغاز نماید، ایران با کمترین هزینه و به راحتی با به خطر انداختن امنیت ایالات متحده، این کشور را با بحرانی غیرقابل تصور مواجه خواهد نمود.

حال نقض دوم مطرح می شود که «مگر آمریکا نمی تواند چنین ناامنی ای را در ایران بوجود آورد»؟ او که در شرایط به ظاهر صلح، قادر است به آسانی دانشمندان هسته ای ما را ترور کند، چرا اگر اراده نماید نتواند مسئولین رده یک نظام و منافع حساس جمهوری اسلامی را نابود سازد و از این طریق، همان بحرانی اقتصادی-امنیتی را برای ما هم فراهم کند؟ پاسخ به این سوال، بر همان اساس دوگانه واقعی و ایدئولوژیکی خواهد بود.

اینگونه آغاز می کنیم: فکر می کنید واکنش مردم آمریکا و ایران به انفجار یک بمب در پایتختشان و یا ترور یک مسئولشان، چگونه خواهد بود؟ به نظرتان هیچ کدام از مسئولین کشور آمریکا، «فدائی» دارند؟ یعنی کسی که حاضر شود با اشتیاق و میل خود، جانش را فدا کند تا یک مسئول زنده بماند؟ «فدائی» یعنی آن چیزی که حتی بسیاری از «سرداران سپاه» در کشور ما دارند. خیلی واضح، الآن اگر برای رئیس جمهور سابق کشورمان اتفاقی بیفتد، صفی که برای اهداء هر عضو بدن به او تشکیل خواهد شد، چقدر طول خواهد داشت؟ پس اتفاقاً چنین اعمالی در خاک ایران بر خلاف آمریکا، بر شدت اشتیاق مردم بر مبارزه خواهد افزود. چنانچه شهید مظلوم به حق فرمود «بکشید ما را، ملت ما بیدارتر می شود».

و نکته دوم، واکنش مردم آمریکا و ایران در صورت وقوع جنگ بین این دو کشور چگونه خواهد بود؟ مگر نه این است که تنها اکثریت قریب به اتفاق آن چهار میلیون و نیم رأی سعید جلیلی، آماده نه فقط جان دادن در راه «دفاع» از کشور، که مشتاق اعزام برای جنگیدن با دشمن در خارج از خاک جمهوری اسلامی می باشند؟ و مگر پیام فیلم هایی چون اخراجی ها که فروش میلیاردی آن به منزله مهر تأیید قاطبه ملت بود، جز این است که همین جوان های به ظاهر «سوسول» که شاید مسلمانشان هم نخوانیم، فردا روزی اگر جنگی پیش آید، از بسیاری متشرعین جلودارتر خواهند بود؟

اما وضعیت در آمریکا چگونه است؟ چرا دیگر نه تنها هیچ فیلمی در مورد جنگ در این کشور ساخته نمی شود، الا اینکه «ضد جنگ» باشد، بلکه آثاری چون «آواتار» هم که قصد دارند آمریکا را ناجی جهان قلمداد کنند، صد در صد در ضدیت با جنگ ساخته می شوند؟ چه می شود که اثر ضد جنگی چون هارت لوکر در مقابل غول های رقیبش اسکار می گیرد؟ و مگر حتی همین «آرگو» نیز، ضد جنگ نیست؟ به یاد داشته باشیم که هالیوود بر خلاف سینمای نفتی و اشرافی و نخبه گرای ما، کاملاً وابسته به مردم است و جهت گیری های مردم است که فیلم سازی در آن کشور را جهت می بخشد (که حتی اگر به بالعکس آن هم معتقد باشیم، در نتیجه فرقی نمی کند)

مردم آمریکا نه تنها هیچ علاقه ای به جنگ، که هیچ رغبتی به دفاع هم ندارند و اگر سربازی به کشوری می رود، با دهها تجهیزات امنیتی و آن هم «اجباری» این کار را می کند. ایرانیان «جنگ طلب» نیستند، اما سالهاست منتظر یک جرقه اند تا حداقل بتوانند عقده این همه سال ظلم و جنایت استکبار جهانی را در جایی بگشایند و همین هم دست برتر جمهوری اسلامی است. اگر جنگی آغاز شود، در یک کشور صف های طولانی برای شرکت در آن و در دیگری، راهپیمایی های ملیونی علیه آن شکل می گیرد! این است عوامل خارجی مؤثر بر نتیجه جنگ نظامی.

نقض بعدی به این حرف، این است که «گویا شما پیام انتخابات 92 را نشنیدید»؛ 18 ملیون رأی به روحانی، به معنای یک «نه» بزرگ به سیاست تهاجمی جمهوری اسلامی بود و در این شرایط، ابداً مردم حامی جنگ با ابرقدرتی چون آمریکا نیستند. برای پاسخ به این نقض، باید به 3 نکته توجه داشت. اولاً اینکه 18 ملیون رأی به روحانی را معادل نه به سیاست تهاجمی در نظر بگیریم، دقیقاً آن چیزی است که جریان آقای هاشمی به دنبال آن است. همانطورکه طیف عظیمی از 22 ملیونی که به خاتمی رأی دادند، به احمدی نژاد هم رأی دادند، قطعاً بخش عمده ای از رأی آقای روحانی نیز به دلایل دیگری چون روحانی بودن ایشان، پرستیز و بیان، وجهه اوپوزوسیونی و نهایتاً آن زیرکی شان در مناظره سیاسی بوده است. بله، قطعاً قابل انکار نیست که پیام بخش عمده رأی ایشان، اصطلاحاً همان «پایین کشیدن فیتیله» بوده است، اما نه همه اش.

نکته دوم مگر در جنگ هست ساله ما، چند درصد مردم شرکت نمودند؟ حقیقت غیر قابل انکاری که متأسفانه در رسانه ها مغفول مانده است، این است که اکثریت امت انقلاب کرده ی امام خمینی، به جنگ نرفتند. چه در سالهای ابتدای، چه میانه و چه انتهای آن. جنگ ناجوانمردانه هشت ساله ما را تنها چند صد هزار نفر آنگونه سرافرازانه به پیروزی رساندند. دیگرانی که شرکت نکردند، جز عده ای قلیل، مخالف دفاع نبودند و رزمندگان را می ستودند، اما خود جرأت ریسک جانشان را نداشتند. لذا اصولاً نیازی نیست اکثریت قریب به اتفاق ملت آماده حضور در جبهه ها باشند تا جنگ به پیروزی ختم شود. علاوه بر اینکه نگارنده بنابر دلایلی معتقد است که اکنون نسبت جوانان آماده حضور در جبهه به اول انقلاب، چند برابر شده است.

و اما نکته سوم و پاسخ اصلی، این است که در جنگ علیه یک کشور، چنانچه غلبه مطلق با طرف مهاجم نباشد، حتی مردمی که با جنگ مخالف هم بودند، پس از مدتی پای آن خواهند آمد. در ابتدای جنگ سوریه، ناپختگی ارتش این کشور در مقابله با حملات تروریست ها سبب ایجاد موجی ضد مردمی علیه حکومت آن شد. اما با گذشت مدتی از جنگ خیابانی و پیروزی های ارتش از یک سو و جنایات تروریست ها از سوی دیگر، قاطبه مردم با حکومت آن برای مبارزه با تروریست ها همنوا شدند.

مسأله ساده است؛ آن جنبش سبزی که امروز بر سیاست های احمدی نژاد و نظام علیه استکبار جهانی می تازد و رویای دوستی با آمریکا را در سر دارد، به محض اصابت اولین موشک به منزل دوست و همسایه اش از یک سو و مشاهده قدرت ایستادگی نسبی کشورش از سوی دیگر، به سرعت سر عقل آمده و جبهه اش را پیدا می کند. دقت کنید، «قدرت ایستادگی و ضربه زنی نسبی کشور خود» در این نتیجه گیری بسیار مؤثر است؛ چنانچه مردم ببینند دشمن مهاجم غلبه مطلق دارد، به جای دفاع، راهپیمایی های تسلیم برگزار خواهند نمود.

درحالیکه در کشور «معیشت محور»ی چون آمریکا، قضیه دقیقاً بالعکس است. یعنی آنچه برای مردم چنین کشوری که «تربیتی شهوانی» شده اند در درجه اول اولویت قرار دارد، «امنیت فرد خودشان» است. برای چنین مردمی به هیچ عنوان فرستادن سرباز به کشور دیگر برای نجات دنیا از تروریسم معنا ندارد و تا 11 سبتامبری اتفاق نیفتد، هیچ آمادگی نسبی ای برای جنگ ندارند. حتی از آن جلوتر، «وطن پرستی» برای یک آمریکایی دیگر معنایی ندارد و اگر بین پایان جنگ با حتی تجزیه قسمتی از خاکش و ادامه آن و حفظ تمامیتش مجبور به انتخاب شود، انتخاب دومی از او بسیار بعید می نماید.

اینها قسمتی از مجموعه دلایلی است که تاکنون مانع مواجهه آمریکا با جمهوری اسلامی ایران شده است. به قسمت دوم این یادداشت، یعنی پاسخ به این پرسش که «آیا سوریه اصلاً خط قرمز جمهوری اسلامی حساب می شود و ورود به جنگی در دفاع از آن برای ما ضرورت دارد؟» انشاءالله در قسمت دوم خواهیم پرداخت.

===========================================

[1] واقعه کربلا البته بحث جداگانه ایست و بطور خلاصه می توان گفت که پیروزی آن از سویی در تاریخ و از سوی دیگر، در شام و با سرنگونی ابدی بنی امیه بوده است.