«پس از ۲-۳ سال اول، محافظهکاران متوجه شدند که احمدینژاد آن کسی نبود که آنان میپنداشتند. بهترین تعریف در اینباره را حداد عادل کرد: «گروه خونی آقای احمدینژاد از اول به«ما» نمیخورد!» اما شرایط سال ۸۸ و ترس از حاکمیت دوباره اصلاحات و چماق آنها چنان بود که محافظهکاران را ناچار ساخت از احمدینژاد حمایت کنند.»
این مطلب برگرفته از گزارشی با عنوان «کدام اصلاح طلب؟! کدام اصولگرا؟» است که روز دوشنبه در روزنامه شهروند منتشر شده است.
متن کامل این گزارش به شرح زیر است:
یکی از بزرگترین مواردی که در تقسیمبندی«دروغین» صحنه سیاسی ایران مرا خیلی اذیت میکند، نامیده شدن اهالی جناح چپ به نام «اصلاحطلب» یا reformist است. از اول انقلاب «سیاستمداران حزبمدار» که شروع به تعیین تکلیف برای مردم کردند (بعدها به آن عادت کردند) و جمعی از خودیها را چپ خواندند و بقیه را راست، این تقسیمبندی شکل گرفت و بعد از 2خرداد چپها شدند اصلاحطلب و محافظهکاران شدند اصولگرا؛ چیزی شبیه دموکراتها و جمهوریخواهان در دیگر کشورها.
البته نمیتوان به هیچوجه منکر شد اصلاحطلبانی که پس از اختناق دوره سازندگی با شعار جامعه مدنی و اصلاحات سیاسی وارد ساختار قدرت شدند، تلاشهای بسیار مثبتی در اینباره از خود نشان دادند که البته بعدها با انحصارطلبیهایی همراه شد. بنابراین میتوان آنها را در سالهای 76 تا 84«اصلاحطلب» دانست، زیرا در پی ایجاد «تغییراتی» در حوزه آزادیهای سیاسی و مدنی بودند. در عوض محافظهکاران به دفاع از«وضع موجود» که میراث رفسنجانی در دوره سازندگی بود، میپرداختند.
**محافظهکاران و اصلاحطلبان در دوره احمدینژاد
اما با روی کار آمدن احمدینژاد، ناگهان این بازی 16 ساله کاملا عوض شد. احمدینژاد که جزو خودیها محسوب نمیشد، در نظم ایجاد شده پس از انقلاب، از جایگاه مشخصی در میان«سیاستمداران حزبمدار» سر بر نیاورده بود، شرایط خاصی را تجربه کرد.
پس از 2-3 سال اول، محافظهکاران متوجه شدند که احمدینژاد آن کسی نبود که آنان میپنداشتند. بهترین تعریف در اینباره را حداد عادل کرد: «گروه خونی آقای احمدینژاد از اول به«ما» نمیخورد!» اما شرایط سال 88 و ترس از حاکمیت دوباره اصلاحات و چماق آنها چنان بود که محافظهکاران را ناچار ساخت از احمدینژاد حمایت کنند، بالاخره احمدینژاد از جنس آنها نبود ولی از اصلاحات بهتر بود و چماقی نداشت تا بر سر«سیاستمداران حزبمدار» وارد کند.
از مهمترین حوادثی که در دوره اول دولت احمدینژاد و در سال 86 اتفاق افتاد و هر دو گروه«سیاستمداران حزبمدار» را به آن رساند که احمدینژاد اصلا گزینه خوبی نیست، بحث مهم قطع یارانه احزاب بود، قانونی که در دولت خاتمی اجرا شد و آشکارا باعث «چپاول منابع مردم» به نفع سیاسیون میشد.
در اواخر دوره اول ریاست جمهوری احمدینژاد نیز اختلافات بزرگ او با محافظهکاران بسیار شدید شد و مشخص بود که وزرای پیشنهادی او با مخالفت شدید مجلس (که در اختیار محافظهکاران بود) روبهرو میشوند، اما او اصرار داشت تا راهش را از محافظهکاران جدا کند. به نظر میرسد انتخاب مشایی و در نهایت رحیمی نیز بر همین مبنا قرار داشت و با مخالفتهای گسترده محافظهکاران روبهرو شد.
**تغییر ماهیت اصلاحطلبان در دوره احمدینژاد
آنچه در بررسی عملکرد اصلاحطلبان در دوره احمدینژاد قابل توجه است، تغییر ماهیت آنان از اصلاحطلبی به محافظهکاری در«مخالفت با احمدینژاد» است. اگر اصلاحطلبان مدعی جامعه مدنی و افزایش حقوق بانوان بودند، احمدینژاد از سال 85 به دنبال آزادسازی ورود بانوان به استادیومهای ورزشی بود، اما«مردم» با کمال تعجب دیدند که محافظهکاران و اصلاحطلبان در تلاش برای«حفظ وضع موجود» هستند و با تغییرات احمدینژاد تماما مقابله میکنند.
این ماجرا(ضدتغییرات اصلاحطلبان و محافظهکاران به طرحهایی در جهت افزایش آزادیهای سیاسی و مدنی) در دوره احمدینژاد بارها و بارها تکرار شد و همیشه همین نتیجه را داشت: در قضیه حمله نظامی به روزنامه ایران، اصلاحطلبان تمامقد در کنار محافظهکاران قرار گرفتند و از آن حمایت کردند. وقتی رئیسجمهوری خواستار بازدید از زندان اوین شد، هر دو گروه سیاستمداران در برابرش ایستادند با آنکه در باب آزادیهای مدنی با یکدیگر نظرات متفاوتی داشتند.
آنها حتی در انتخابات نظامپزشکی هم به دخالت نظامیان معترض بودند اما با ورود احمدینژاد به صحنه، در کنار محافظهکاران قرار گرفتند. آنچه جالب است، اینکه این موارد هیچکدام ربطی به سیاست ندارند (برخلاف تکرار برخی اتهامات دروغین مانند بشقاب خالی) و تماما ریشه در«اصول و مبانی» اصلاحطلبان مانند آزادیهای سیاسی و مدنی دارد.
**عرصه اقتصادی؛ خط قرمز سیاستمداران چپ و راست
در عرصه اقتصادی هم هر دو گروه به شدیدترین وجه ممکن با تغییرات مقابله میکردند و با یک همافزایی، خواستار «حفظ وضع موجود» بودند. هر گونه حرکتی از طرف احمدینژاد که در تلاش برای تغییر در وضعیت گروههای درآمدی جامعه و حرکت به سوی عدالت اجتماعی بود، به شدت سرکوب و دارای اثر معکوس معرفی شد تمام مشکلات اقتصاد به گردن آن افتاد.
تنها جایی که احمدی نژاد توانست طرحهای خود را پیش ببرد، مرحله اول هدفمندی یارانهها بود که موفقیتش را مدیون«عدم اطلاع نمایندگانِ مجلسِ محافظهکار» از چگونگی اجرای طرح بود. هر طرحی که منابع ثروت را از انحصار عدهای به«اسم تولید» بیرون میآورد از سوی محافظهکاران و اصلاحطلبان«پولپاشی و توزیع فقر» نام میگرفت و اثر توزیع ثروتهای ملی میان مردم را رواج تنبلی میان مردم عنوان میکردند؛ اصطلاحاتی که عینا در سده نوزدهم و بیستم مخالفان«رفاه همگانی اجتماعی» مطرح میکردند و با اجرای طرحها در اروپا و آمریکا، سرانجام نیز شکست خوردند.
**شکلگیری اصلاحطلبان محافظهکار
خلاصه اینکه اصلاحطلبان در 8سال ریاست جمهوری احمدینژاد در تمامی زمینهها به یک گروه کاملا محافظهکار حامی وضع موجود و ضدهرگونه«تغییر» تبدیل شدند، تغییری که«ماهیت» اصلاحطلبی (reform ) در «ذات» آن قرار دارد. اصلاحطلبان را مطلقا نمیتوان reformist دانست، چون کاملا به جبههای «ضدتغییر» تبدیل شدند و الان هم که از دوره جدید رفسنجانی (حتی قبل از خاتمی) حرف میزنند و مبدل به گروهی مرتجع شدهاند. پس در واقع باید برای آنها نامی چون«چپهای محافظهکار»، «چپهای حکومتی» و... در نظر گرفت. به نظرم چپهای حکومتی بهتر باشد، زیرا سرانجام چپها توانستند تایید حضور در انتخابات را از شورای نگهبان بگیرند و احمدینژاد نتوانست. شما به آنها چه میگویید؟
احمد شریعت
آخرالزمان
#قدرت نظامی ایران
#مستند
#یوفو