«در تحولاتى كه در طول دو سه قرن اخير، كه قرن انقلاب‌هاى بزرگ است، اتفاق افتاده، هرچه من نگاه كردم [...] موردى را پيدا نكردم كه مثل انقلاب اسلامى، تحولى كه در دوره‌ى اول پديد آمد، در دوره‌هاى بعد يا دهه‌هاى بعد، با همان شكل، با همان هدف‌ها، به سوى همان آرمان‌ها و با همان جهت‌گيرى‌ها ادامه پيدا كند [...] انقلاب اسلامى يك استثناء است.»

متن زیر،گفت‌وگو با دكتر مصطفی ملكوتیان، دانشیار علوم سیاسی دانشگاه تهران است كه چهار انقلاب بزرگ دنیا -ایران، فرانسه، روسیه و الجزایر- را مورد بررسی و مقایسه قرار داده است.
* در میان انقلاب‌های بزرگ دنیا به غیر از انقلاب اسلامی ایران، انقلاب ۱۷۸۹م فرانسه به عنوان یك انقلاب لیبرال، انقلاب ۱۹۱۷م روسیه به عنوان یك انقلاب چپ و انقلاب ۱۹۶۲م الجزایر به عنوان انقلابی با انگیزه‌های اسلامی از دیگر انقلاب‌های مهم جهان بوده‌اند. اگر ما بخواهیم به مقایسه‌ی این انقلاب‌ها با یكدیگر بپردازیم از چه شاخص‌هایی باید استفاده كنیم؟
طبعاً برای مقایسه‌ی این انقلاب‌ها باید به ویژگی‌های مشترك آنها بپردازیم. مهم‌ترین این ویژگی‌ها به یك تعبیر چهار مورد است:

۱. آرمان‌ها، اهداف و شعارها،

۲. ایدئولوژی حاكم بر انقلاب،

۳. چگونگی رهبری و هدایت،

۴. چگونگی حضور مردم. البته ویژگی‌های دیگری نیز وجود دارد كه به نوعی می‌تواند در مجموعه‌ی این ویژگی‌ها قرار بگیرد كه به آنها نیزخواهیم پرداخت.
* اگر موافق باشید، از انقلاب اكتبر روسیه شروع كنیم؛ انقلابی كه دایره‌ی تأثیرش نیمی از جهان را گرفت و قطب قدرتمندی را تشكیل داد.
برای بررسی انقلاب ۱۹۱۷ روسیه لازم است حتماً به شرایط تاریخی این كشور و نیروهای سیاسی فعال در آن زمان توجه كنیم. مهم‌ترین نیروی سیاسی فعال برای انقلاب، حزب سوسیال‌دموكرات روسیه بود كه ماركسیست‌ها در آن حضور داشتند. البته پس از مدتی بین آنها اختلاف افتاد و گروهی به رهبری «مارتوف» از حزب جدا شدند كه به «منشویك» یا اقلیت شهرت یافتند. گروه دیگر به رهبری «لنین» نیز «بلشویك» یا همان اكثریت نام گرفتند. البته واقعاً بلشویك‌ها در میان كمونیست‌های روسیه در اكثریت نبودند، اما در ۱۹۰۳ میلادی به دلیل تحریم منشویك‌ها و عدم حضور آنها در جلسه‌ای كه این دو از هم جدا شدند، بلشویك‌ها را اكثریت نامیدند.

عامل ویژه‌ای كه در انقلاب روسیه نقش مهمی ایفا كرد، جنگ جهانی اول بود. ولیعهد اتریش در سارایو صربستان ترور ‌شد و اتریش به صربستان اعلان جنگ ‌داد. روس‌ها گفتند ما اسلاو هستیم و صرب‌ها هم اسلاو هستند. به همین خاطر روسیه هم به اتریش اعلان جنگ داد. جنگ كه گسترش یافت، روسیه ابتدا موفقیت‌هایی را به دست آورد، اما سرمای زیر ۲۰ درجه و كشته‌ها و زخمی‌های فراوان، به‌علاوه‌ی تعداد فراوان فراریان از ارتش، اوضاع جنگ را برای روسیه فرسایشی كرد. در ادامه‌ نیز آلمان‌ها پیروز شدند.
{نکته: رهبر انقلاب: هرچه من نگاه كردم موردى را پيدا نكردم كه مثل انقلاب اسلامى، تحولى كه در دوره‌ى اول پديد آمد، در دوره‌هاى بعد يا دهه‌هاى بعد، با همان شكل، با همان هدفها، به سوى همان آرمانها و با همان جهتگيرى‌ها ادامه پيدا كند. يا اصلاً ادامه پيدا نكرده، مثل انقلاب شوروى؛ يا ادامه پيدا كرده، منتها با يك فترتى... مثل انقلاب كبير فرانسه. (۹۰/۵/۱۹)}

رواج شایعات بسیار درباره‌ی فساد اخلاقی و سیاسی دربار روسیه كه با وضعیت بد اقتصادی و اجتماعی روسیه همراه شده بود، چهره‌ی امپراطوری را خدشه‌دار كرد. این مسئله دولت روسیه را تضعیف كرد و سبب شد كه انقلاب روسیه در دو مرحله اتفاق بیفتد. مرحله‌ی اول انقلاب روسیه در فوریه‌ی ۱۹۱۷ بود. در این مرحله لنین هنوز رهبر نبود و نیروهای انقلابی توانستند جلوی قطار حامل «الكساندر نیكولای دوم» را در حالی كه از جبهه‌های جنگ برمی‌گشت بگیرند و دولت او را ساقط كنند و دولت موقت را به ریاست «كرنسكی» تشكیل دهند.

لنین در این هنگام در زوریخ سوئیس بود و هیچ سمتی در دولت موقت نداشت. آلمان‌ها می‌خواستند روسیه را هر چه زودتر از جبهه‌های جنگ خارج كنند. بنابراین با لنین یك قرارداد صلح امضا كردند. بیشتر اعضای دولت موقت از سوسیالیست‌های انقلابی بودند و ماركسیست‌ها در آن كم بودند. از این‌جا به بعد لنین وارد صحنه شد. لنینی‌ها شروع به تبلیغات ‌كردند و طرح «شورایی شدن» همه‌ی امور را ارائه ‌دادند. حتی ارتش را شورایی ‌كردند كه به اذعان بسیاری از نویسندگان، این طرح ارتش روسیه را به تلّی از خاكستر تبدیل ‌كرد.

نكته‌ی قابل توجه آن است كه این تحولات با پشتیبانی همه‌ی مردم صورت نگرفت، بلكه تنها بخشی از كارگران و بخشی از سربازان با انقلاب همراه ‌شدند. لنین ‌توانست عده‌ای از ملوانان را با خود همراه كند. ملوانان بلشویك حركت كودتامانندی را علیه دولت موقت اجرا كردند و حكومت را به دست ‌گرفتند و این مرحله‌ی دوم انقلاب روسیه در اكتبر ۱۹۱۷ بود.
* بنابراین انقلاب روسیه از یك پشتیبانی گسترده‌ی مردمی در بدو شكل‌گیری برخوردار نبوده است، اما در ادامه چه اتفاقی رخ داد و مشخصاً رابطه‌ی این انقلاب و رهبری آن با مردم چگونه شد؟
رهبری روسیه در دوره‌ی اول انقلاب بسیار ضعیف، اما در دوره‌ی دوم بسیار قاطع شد. پس از دوران لنین، نوبت به استالین ‌رسید. استالین دست به خشونت ‌زد و درگیری‌های داخلی در روسیه بالا ‌گرفت. غرب از مخالفان استالین حمایت ‌كرد. طبق آمارها بین ۹ تا ۲۰ میلیون نفر در كوره‌های آدم‌سوزی استالین كشته ‌شدند و تمام این قضایا به مسائلی انجامید كه منجر به فروپاشی شوروی شد.
* یعنی آیا به نظر شما عامل فروپاشی شوروی معیوب بودن حلقه‌ی اتصال مردم به انقلاب بود ؟
دولت شوروی در انتقال آرمان‌های خود به نسل‌های بعدی ناتوان بود. در نتیجه مردم از دولت حمایت نكردند و دولتی هم كه دشمن خارجی زیادی دارد، تنها در صورتی می‌تواند كار خود را پیش ببرد كه به ملتش متكی باشد. مردم در پیشبرد كار انقلاب‌ها همواره نقش اصلی را بازی می‌كنند. البته علت اصلی این گسست نسلی در انقلاب روسیه را باید در اصیل نبودن و صحیح نبودن آرمان‌های انقلاب از یك طرف و نقش‌آفرینی ضعیف مردم در شكل‌گیری و تداوم انقلاب از طرف دیگر جست‌وجو كنیم. آرمان‌ها هر قدر كه به فرهنگ كشور نزدیك‌تر باشد، میزان موفقیت و تحقق آن بیشتر است. در حقیقت باید یك سنخیتی بین آرمان‌ها و فرهنگ كشور وجود داشته باشد، اما آرمان انقلاب روسیه از گفته‌های ماركس آلمانی برخاسته بود و این در حالی بود كه فضای فرهنگی و تاریخی ماركس با فضای فرهنگی و آرمانی و تاریخی روسیه تفاوت داشت. همین مسئله باعث ‌شد كه حكومت شوروی نتواند توده‌های مردم و نخبگان را با خود همراه كند و ناچار توده‌ی مردم كه باید بار این انقلاب را به دوش می‌كشیدند، به دلیل عدم صحت آرمان‌ها و ایدئولوژی انقلاب از آن فاصله گرفتند.
{نکته: «الكسی توكویل» در كتاب «انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن» نوشته است: «ما فرانسوی‌ها هر وقت قرار باشد بین عدالت و آزادی یكی را انتخاب كنیم، عدالت را انتخاب می‌كنیم، چون از لحاظ تاریخی با ما عجین است و از آزادی بهتر است»، اما واقعیت آن است كه انقلاب فرانسه به آزادی بیشتر تمایل پیدا كرد تا عدالت}

* ایدئولوژی انقلاب روسیه معطوف به چه مواردی بود كه مردم روسیه نتوانستند خود را با آن هماهنگ كنند؟
ایدئولوژی انقلاب روسیه برگرفته از آموزه‌های ماركس و البته با لحاظ نمودن مسائل داخلی روسیه در آن و كم و زیاد كردن برخی موارد آن، حول محور «اقتصاد» و «تضاد طبقاتی» و با «گستره‌ای جهانی» شكل گرفت. ایدئولوژی انقلاب روسیه -با توجه به نقدی كه بر مبانی «كاپیتالیسم» وارد است- اساساً طرفدار آزادی نیست، اما این وجه اشتراك را با نظام كاپیتالیستی دارد كه هر دو از «عقل اومانیستی» نشأت ‌گرفته‌اند. عدالت در اندیشه‌ی انقلابیون روسیه مترادف بود با دولتی كردن. یعنی وسایل تولید و توزیع باید در اختیار دولت قرار می‌گرفت و تنها یك نان بخور و نمیری به مردم می‌رسید.

از این زاویه مهم‌ترین تفاوت انقلاب روسیه با انقلاب اسلامی ایران در «اصالت» و «صحت» آرمان‌ها و ایدئولوژی انقلاب است. آرمان‌های انقلاب اسلامی برخاسته از «فطرت» و برخوردار از «جامعیت» است. بنابراین هیچ‌گاه با طبع بشر بیگانه نیست و هیچ‌گاه كهنه نمی‌شود. آرمان‌های انقلاب روسیه اما متكی بر عقل ناقص بشری بود كه پس از مدتی اشتباه بودن آن محرز و در نتیجه دچار عدم حمایت نسل‌های بعدی شد. از طرف دیگر بین رهبری انقلاب روسیه و مردم و نیز رهبری انقلاب با فرهنگ جامعه سنخیتی وجود نداشت. به همین دلیل مردم -چه در بدو انقلاب و چه پس از پیروزی- نقش برجسته‌ای در انقلاب روسیه ایفا نكردند. در حالی كه مردم در انقلاب اسلامی با شناختی كه از آرمان‌های انقلاب داشته‌اند و نیز از آن‌جا كه این آرمان‌ها را در سنخیت با فرهنگ خود می‌دیدند و با اعتماد مردم به رهبری انقلاب، كار را به‌خوبی پیش بردند و امروز هم پس از گذشت بیش از ۳۰ سال همچنان به راه خود ادامه می‌دهند.
* اگر موافق باشید، به بررسی انقلاب فرانسه بپردازیم؛ انقلابی كه سرسلسله‌ی انقلاب‌های آزادی‌خواهانه در اروپا و در دیگر نقاط جهان تلقی می‌شود. این انقلاب در چه بستری شكل گرفت؟
در بررسی انقلاب فرانسه، این نكته را درمی‌یابیم كه پراكندگی‌های بسیاری در آرمان‌ها و خواسته‌های ملت فرانسه در قرن هجدهم به چشم می‌خورد. یعنی «وحدت هدف و شعار» وجود ندارد؛ گاهی «مشروطه‌خواهی» برجسته است و گاهی «جمهوری‌خواهی» و زمانی هم دوباره «امپراطوری» به صحنه‌ی سیاسی بازمی‌گردد. یك زمان «عدالت‌خواهی» برجسته است و یك زمان «آزادی‌خواهی». یعنی به طور كلی فرانسه از حدود سال ۱۷۸۹ تا ده‌ها سال بعد روی آرامش را ندید و دائماً دچار دگرگونی حكومت‌ها، شعارها، اهداف، رهبران و نیروهای سیاسی بود. یعنی عدم ثبات در ایدئولوژی، آرمان‌ها و رهبران سیاسی فرانسه‌ی پس از انقلاب كاملاً آشكار است. این مسئله یكی از نقاط ضعف انقلاب فرانسه بود.

در حالی كه شما در انقلاب اسلامی می‌بینید كه قاطبه‌ی نیروهای سیاسی و مردم به یك هدف مشترك ذهنی باور داشته‌اند. وقتی صحبت از «جمهوری اسلامی» شد، همه از آن یك تصور داشتند و بنا بر اعتمادی كه به رهبری انقلاب داشتند، اكثریت قاطع مردم به آن رأی آری ‌دادند.
{نکته: اگر بخواهیم انقلاب فرانسه را با انقلاب اسلامی مقایسه كنیم، درمی‌یابیم كه انقلاب اسلامی برخلاف انقلاب فرانسه از ایدئولوژی و آرمان واحد و مورد تأیید مردم و نخبگان برخوردار بوده است. مردم نیز به رهبران نهضت اعتماد داشته‌اند. بنابراین كار انقلاب به‌سرعت پیش رفته است}

اما اوضاع در فرانسه جور دیگری بود: نیروهای سیاسی در سال ۱۷۹۱ خواستار حكومت مشروطه شدند كه «لویی شانزدهم» این خواسته را پذیرفت. یك سال بعد گفتند ما جمهوری می‌خواهیم و جمهوری ایجاد شد. در ۱۷۹۳ «روسپیر»، «جمهوری مساوات» را آورد. ۱۰ ماه بعد یك گروه چند نفره به نام «هیئت مدیره یا دایركتوار» قدرت را به دست گرفت. در سال ۱۷۹۹ «ناپلئون» از بین این چند نفر آمد و امپراطوری اول را ایجاد كرد. در سال ۱۸۳۰ دوباره در فرانسه انقلاب شد و حكومت مشروطه شد و دوباره روز از نو و روزی از نو! در سال ۱۸۴۸ موج دیگری از انقلاب‌ها اروپا را فراگرفت كه فرانسه نیز از آن در امان نماند. این بار فرانسه به دست جمهوری‌خواهان افتاد. در ۱۸۵۲ امپراطوری دوم در فرانسه ایجاد شد. در ۱۸۷۰ «كمون» به پاریس آمد و برای ۷۱ روز حكومت را در دست گرفت. اینها به دنبال یك حكومت شبه‌كمونیستی بودند و جالب است بدانید كه در بسیاری از موارد، رهبران گروه‌های سیاسی به دست رهبران دیگر به قتل می‌رسیدند.
* علت اصلی این همه دگرگونی چه می‌تواند باشد؟
اگر ایدئولوژی یك انقلاب اصالت داشته باشد و رهبران انقلاب به این ایدئولوژی اصیل پایبند باشند و مردم هم به این ایدئولوژی و به رهبران، اعتماد فرهنگی و تاریخی داشته باشند، یك وحدتی ایجاد خواهد شد كه كار انقلاب را بدون اینكه دچار بی‌ثباتی‌های طولانی شود پیش می‌برد. این همان اتفاقی است كه در انقلاب اسلامی ایران افتاد. در انقلاب فرانسه اما نه از ایدئولوژی و آرمان‌های صحیح و اصیل خبری بود و نه مردم به آرمان‌ها و رهبران سیاسی اعتماد داشتند. بنابراین وحدتی شكل نگرفت و فرانسه ناچار سال‌ها بی‌ثباتی را تجربه كرد.

تحلیلی وجود دارد از خانم هانا آرنت مبنی بر اینكه آنچه باعث تغییر مسیر تاریخ جهان شد و دنیا را به آتش كشید، همین جریانات انقلاب فرانسه بود. او می‌گوید تحولات مداوم سبب شد كه متفكران آن عصر دچار انحراف فكری شوند و در نتیجه تاریخ را منحرف كنند. مثلاً می‌گوید: هگل یكی از این منحرفان بود كه تحت تأثیر این تحولات، نظریه‌ی «تكرارپذیری تاریخ» و «جبر تاریخ» را مطرح كرد. بعد ماركس آمد و بحث «دیالكتیك» خود را از هگل گرفت، منتها هگل دیالكتیك ذهنی را مطرح كرد و ماركس دیالكتیك ماده را. یعنی ماركس هر ‌چه را هگل گفته بود، تبدیل به مادیت كرد. بعد هم مفاهیم تز و آنتی‌تز و سنتز را مطرح نمود. سپس افرادی مثل لنین و مائو این مفاهیم را از ماركس گرفتند و به ایدئولوژی تبدیل كردند و از آن نظام سیاسی بیرون كشیدند. در نتیجه زمانی رسید كه ماركسیست‌ها نیمی از جمعیت جهان را اداره می‌كردند.
* مشخصاً چه نزاعی بر سر ایدئولوژی انقلاب در فرانسه وجود داشت؟
در قرن هجدهم به دلیل شرایط سخت موجود، افراد اعلام می‌كردند كه آزادی می‌خواهند و گاه گفته می‌شد كه خواستار عدالت و آزادی هستند. شرایط به گونه‌ای شد كه وقتی از فرانسوی‌ها می‌پرسیدید شما به دنبال تحقق چه هدفی هستید؟ پاسخ می‌دادند كه ما می‌خواهیم به آزادی و عدالت برسیم، اما تصور هر كدامشان از عقل، آزادی و عدالت متفاوت با دیگری بود و حاضر نبودند نظرات هم را بپذیرند.
هرچند كه در انقلاب فرانسه گاهی تأكید بر عدالت نیز برجسته‌تر می‌شد تا آنجا كه برخی نویسندگانشان مانند «الكسی توكویل» در كتاب «انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن» نوشته است: «ما فرانسوی‌ها هر وقت قرار باشد بین عدالت و آزادی یكی را انتخاب كنیم، عدالت را انتخاب می‌كنیم، چون از لحاظ تاریخی با ما عجین است و از آزادی بهتر است»، اما واقعیت آن است كه انقلاب فرانسه به آزادی بیشتر تمایل پیدا كرد تا عدالت. اگرچه منظور آنان از عدالت هم «ثروت»، «رفاه» و «امور مادی» بود، اما باز به آزادی بهای بیشتری دادند.
* با این حال به نظر می‌رسد بر خلاف انقلاب روسیه كه در انتقال دستاوردهای خود به نسل‌های بعدی دچار مشكل شد، انقلاب فرانسه در انتقال آرمان آزادی به نسل‌های بعدی تا امروز موفق بوده است.
اشتراك انقلاب فرانسه با انقلاب روسیه در این بود كه هر دو اومانیسم را قبول داشتند و هر دو از ایدئولوژی جهانی برخوردار بودند. درست است كه انقلاب فرانسه توانست با بهره‌گیری از «سیستم آموزشی خاص خود»، «نظام رسانه‌ای و تبلیغاتی» و «سیطره‌ی بنگاه‌های اقتصادی» آرمان خود را به آن شكلی كه خودش می‌خواست تا امروز و نه‌تنها در فرانسه، به همه‌ی شهروندان ساكن در غرب منتقل كند و كاری كند كه آزادی در اذهان آنها اگر نگوییم مقدس، كه از احترام بسیار بالایی برخوردار باشد، اما این پرسش جدی نیز وجود دارد كه آیا این آرمان صحیح و اصیل و جامع بوده است؟
{نکته: فضای فرهنگی و تاریخی ماركس با فضای فرهنگی و آرمانی و تاریخی روسیه تفاوت داشت. همین مسئله باعث ‌شد كه حكومت شوروی نتواند توده‌های مردم و نخبگان را با خود همراه كند و ناچار توده‌ی مردم كه باید بار این انقلاب را به دوش می‌كشیدند، به دلیل عدم صحت آرمان‌ها و ایدئولوژی انقلاب از آن فاصله گرفتند}

تا دوره‌ی مدرنیته آرمان آزادی را هم صحیح و هم جامع می‌دانستند، اما الان دیگر این‌گونه نیست. امروزه ما در دوران «فرامدرنیته» هستیم؛ دورانی كه انتقاد به آرمان‌های مدرنیته حتی در غرب نیز به‌شدت بالا گرفته است. می‌گویند این آزادی با این وضع دردی را از ما دوا نمی‌كند و باید تغییر كند. یعنی یك تزلزلی در بین نخبگان غرب در مورد تمام مبانی فرهنگ و تمدن و دانش و انسان‌شناسی غربی در حال وقوع است. این است كه شما می‌بینید در هر یك از كشورهای بزرگ اروپایی مانند آلمان، انگلستان و فرانسه سالانه حدود چهار هزار نفر مسلمان می‌شوند كه بیشتر آنها از نخبگان هستند. بنابراین الان یك ترس شدیدی برای سران جبهه‌ی غرب نسبت به انتقال آرمان‌های خود به نسل‌های بعدی به وجود آمده است.
* دلیل این گردش فكری نخبگان در غرب را چه می‌دانید؟
انسان‌محوری یا اومانیسم یك نقص بنیادین دارد و آن عدم توجه به ابعاد معنوی وجود انسان است. این عقلانیت، گستره‌ی خود را در اقتصاد و قدرت خلاصه كرده است. بنابراین جامعیتی در آن وجود ندارد. «هابز» جمله‌ی معروفی دارد كه «انسان گرگ انسان است.» به قول خانم «اوریانا فالاچی»، «زندگی؛ جنگ و دیگر هیچ.» البته این جنگی كه فالاچی می‌گوید، جنگ اعتقادی نیست؛ جنگ بر سر منافع مادی است. جنگی كه اگر اقتضا كند، حاضرند به خاطر آن انسان‌ها را بكشند و كشورها را غارت كنند.
بنابراین اگر الان توانسته‌اند شهروندانشان را اقناع كنند، به زور دستگاه‌های تبلیغاتی و نظام آموزشی و سیطره‌‌ی بنگاه‌های اقتصادی بوده است. كاری كرده‌اند كه اگر كسی از این دایره بیرون برود، حق حیات سیاسی نداشته باشد. اگر كسی در این زمین بازی نكند، نمی‌تواند وارد عرصه‌ی انتخابات در این كشورها شود؛ اگرچه بحران‌هایی كه امروز در غرب سربرآورده است، قصد مبارزه‌ی جدی با این قواعد نظام غربی را دارد و ترس امروز غربی‌ها هم از همین جهت است.
پس به طور كلی اگر بخواهیم انقلاب فرانسه را با انقلاب اسلامی مقایسه كنیم، درمی‌یابیم كه انقلاب اسلامی برخلاف انقلاب فرانسه از ایدئولوژی و آرمان واحد و مورد تأیید مردم و نخبگان برخوردار بوده است. مردم نیز به رهبران نهضت اعتماد داشته‌اند. بنابراین كار انقلاب به‌سرعت پیش رفته و شما می‌بینید كه ظرف چند ماه یك رژیم سلطنتی قدرتمند در برابر اراده‌ی مردم به زمین ‌خورده و رژیم بعدی بلافاصله مستقر شده و با ثبات بسیار قابل اعتمادی استمرار یافته است؛ اتفاقی كه نه در انقلاب روسیه و نه در انقلاب فرانسه رخ نداده است.
یكی از انقلاب‌هایی كه با انگیزه‌ی اسلام‌خواهانه در قرن بیستم اتفاق افتاد، انقلاب الجزایر بود. تحلیل شما از چرایی وقوع آن چیست؟
قبل از آنكه به پیشینه‌ی انقلاب الجزایر اشاره كنم، لازم است درباره‌ی وضعیت ژئوپولیتیك الجزایر توضیحاتی را ارائه بدهم. الجزایر كشوری بسیار بزرگ و بزرگ‌ترین كشور آفریقا است و شاید جزو ۱۰ كشور بزرگ جهان باشد. موقعیت جغرافیایی و استراتژیك بسیار حساسی هم دارد؛ از یك طرف به مدیترانه و از طرف دیگر به آفریقا اشراف دارد. به همین خاطر است كه این كشور مورد طمع كشورهای اروپایی و به‌ویژه فرانسه واقع شد.
فرانسوی‌ها آن‌قدر وقیح بودند كه می‌گفتند فرانسه دو بخش دارد؛ یك بخش آن در اروپا است و یك بخش دیگرش در شمال آفریقا است! وقتی نیروهای فرانسوی در سال ۱۸۳۰ وارد الجزایر شدند، دنبال بهانه بودند تا اشغال الجزایر را مشروع جلوه بدهند؛ درست مانند حملات نظامی سال‌های اخیر آمریكا و هم‌پیمانانش به كشورهای اسلامی كه با بهانه‌های واهی مانند سلاح‌‌های كشتار جمعی و تروریسم صورت گرفت. بهانه‌ی آن زمان فرانسوی‌ها هم این بود كه می‌گفتند كه الجزایری‌ها به ما بدهی مالی دارند و یا اینكه ما برای مقابله با دزدان دریایی مدیترانه باید در این كشور حضور داشته باشیم. در قانون اساسی ۱۸۴۸ فرانسه نیز تصویب كردند كه اصلاً الجزایر وجود خارجی ندارد و این سرزمین بخشی از خاك فرانسه است.
{نکته: رهبر انقلاب: الجزايريها فقط در زمان «بومدين» كه رئيس جمهورى بود - وقتى انقلاب پيروز شد، برسركار آمد - مواضع انقلابى، به معناى موضع مستقلى در مقابل امريكا و استكبار مى‌گرفتند و از مسأله‌ى فلسطين دفاع مى‌كردند... بيست سال بعد از انقلاب الجزاير، ديگر انقلابى، اسلامى و دينى نبود! ارزشهاى اخلاقى و معنوى، مطلقاً وجود نداشت؛ پيشرفت مادى هم نبود!(۷۷/۱۲/۱۵)}

سال‌ها به همین منوال گذشت تا بالاخره پس از جنگ جهانی دوم، جنگ‌های ضد استعماری در جهان گسترش یافت و به شمال آفریقا هم كشیده شد. پیش از الجزایر، تونس به استقلال رسید. از سال ۱۹۵۴ جنگ مسلحانه در الجزایر شدت گرفت و متقابلاً فرانسه یكصد هزار نفر نیروی نظامی به الجزایر آورد. جنگ بالا گرفت، طوری كه یك میلیون نفر از ۸ میلیون نفر جمعیت الجزایر كشته شدند. به اینجا كه رسید، فرانسوی‌ها مزورانه گفتند كه بیاییم رفراندوم برگزار كنیم و اگر مردم به ما بگویند بروید، ما هم می‌رویم. رفراندوم برگزار شد و فرانسوی‌ها اجباراً در سال ۱۹۶۲ الجزایر را ترك كردند.
اما انقلاب الجزایر كه با چنین هزینه‌‌ی گزافی پیروز شد، متأسفانه با چالش در رهبری مواجه شد. اگر شما رهبری این انقلاب را با رهبری انقلاب اسلامی مقایسه كنید، متوجه ارزش رهبری انقلاب اسلامی خواهید شد. رهبری انقلاب الجزایر در اختیار شخص نبود، بلكه در اختیار شورایی از «جبهه‌ی نجات ملی» بود؛ جبهه‌ای كه همه‌گونه گرایش و سلیقه و آیینی در آن هست، سوسیالیست، ناسیونالیست، لیبرالیست و مذهبی. حتی چند روحانی برجسته مانند «بشیر الإبراهیمی» و «طیب ‌الاوقبی» در آن حضور دارند. اختلافات در این جبهه باعث شد كه انقلابیون راه را گم كنند. اختلاف انقلابیون، زمینه‌ی حضور مجدد فرانسه در الجزایر را فراهم آورد.
البته انقلاب الجزایر بدون ایدئولوژی نبود. اصلاً آنها برای «استقلال» قیام كرده بودند، اما همین اختلافات باعث شد كه استقلال را گم كنند و دوباره در دام استعمار بیفتند. اینجاست كه شما وقتی به انقلاب اسلامی نگاه می‌كنید، متوجه می‌شوید كه هماهنگی مردم با رهبری نهضت و نیروهای فعال سیاسی و مورد اعتماد مردم تا چه اندازه به پیشبرد اهداف انقلاب كمك كرده است.
* با آن كشتار فجیعی كه فرانسویان در الجزایر كردند، چطور شد كه باز الجزایری‌ها به آنها اعتماد كردند؟
وقتی تفرقه بین یك ملت بیفتد، هیچ اتفاقی ناممكن نیست. «احمد بن‌بلّا» نخستین رئیس‌جمهور الجزایر شد. اما بعدها الجزایری‌ها دوباره به فرانسه اعتماد كردند و سلطه‌ی مجدد غربی‌ها بر صنایع نفت و گاز الجزایر برقرار شد. این وضعیت ادامه یافت تا سال ۱۳۶۸ كه «جبهه‌ی نجات اسلامی» الجزایر تظاهراتی سراسری را در این كشور برپا كرد و توانست در انتخابات پارلمانی پیروز شود، اما دولت الجزایر در مقابل اسلامگرایان ایستاد و نتایج انتخابات را نیز باطل كرد و از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری نیز ممانعت نمود و با نیروهای جبهه‌ی نجات الجزایر نیز به‌سختی برخورد كرد.
* چرا نیروهای جبهه‌ی نجات اسلامی با آن پشتوانه‌ی مردمی گسترده‌ای كه داشتند، علیه این اقدامات دولت مقاومت نكردند؟
متأسفانه آنها بر سر موضع حق خود، آن‌طور كه باید، ایستادگی نكردند. به طور كلی در الجزایر پس از انقلاب اگرچه اصلاحاتی صورت گرفت و اوضاع نسبت به شرایط اولیه تغییر كرد، اما الجزایری‌ها می‌توانستند قله‌های بسیار بلندتری را فتح كنند و به یك كشور پیشرفته تبدیل شوند، ولی چون هدف استقلال را گم كردند و دچار تفرقه شدند و بر سر حق خود پافشاری نكردند، همچنان در حد یك كشور نسبتاً معمولی در شمال آفریقا مانده‌اند.
* اگر بخواهیم با مروری بر انقلاب‌های برجسته‌ی قرن اخیر، وجوه تمایز انقلاب اسلامی ایران را بررسی كنیم، به چه نتایجی خواهیم رسید؟
از جمله تفاوت‌های انقلاب اسلامی ایران با دیگر انقلاب‌های مورد اشاره، یكی در ایدئولوژی و یكی در رهبری انقلاب است. ایدئولوژی انقلاب اسلامی اصالت دارد و آرمان‌های اصیل آن به صورت تاریخی در ذهن مردم ما وجود داشته است. مردم یك فهم مشتركی از جمهوری اسلامی داشتند و به‌عنوان مثال می‌دانستند به دنبال دستیابی به «عدالت علوی» هستند.

مزیت ایدئولوژی و آرمان انقلاب اسلامی این است كه چون ایدئولوژی و آرمان آن از سرچشمه‌ی زلال دین مبین اسلام تغذیه می‌كند، لذا از جامعیت برخوردار است. یعنی حاوی همه‌ی نكات مثبت است. در این ایدئولوژی «آزادی» وجود دارد، اما نه آن آزادی غربی. «عدالت» هست، اما نه آن عدالت شرقی. انقلاب اسلامی انقلابی الهی است. حكومت یك آرمان است؛ آرمانی كه آزادی و عدالت و استقلال در چهارچوب آن تعریف می‌شود. در واقع آرمان‌های انقلاب اسلامی هم جامع است و هم هماهنگ ولذا همه‌ی نقاط خوب انقلاب‌های دیگر را در خود دارد.

وقتی انقلابی بتواند همه‌ی نقاط مثبت انقلاب‌های دیگر را داشته باشد، یعنی می‌تواند یك شبكه‌ی جدیدی از مفاهیم را بسازد و ضمناً تمام گروه‌های ضد انقلاب را خلع سلاح كند، زیرا آنها نمی‌توانند هیچ شعار خوبی بدهند كه در شعارها و اهداف انقلاب اسلامی نباشد. رمز و راز اینكه ضد انقلاب‌ها نمی‌توانند علیه جمهوری اسلامی كاری از پیش ببرند این است كه آنها هر شعاری بخواهند بدهند كه هم خوب باشد و هم مردم گرد آنها جمع شوند، انقلاب اسلامی قبلاً آن شعار را داده و یا عملی كرده است. استقلال، آزادی، پیشرفت، عدالت و هر ‌چه را كه بگویند در انقلاب اسلامی وجود دارد.

از طرف دیگر حضور توده‌های مردم در متن انقلاب اسلامی برجسته و پررنگ بوده است و به همین دلیل بود كه به‌سرعت به پیروزی رسید. اكنون هم با اینكه ۳۴ سال از انقلاب ما نمی‌گذرد، اما توانسته‌ایم در دانش‌های برتر حرف داشته باشیم و این بسیار مهم است. می‌شود گفت كه این دستاورد ما به خاطر روحیه‌ی استقلال و رهبری و اصالت آرمان‌ها و ایدوئولوژی انقلاب اسلامی است و به خاطر اینكه ما هیچ‌گاه فراموش نكرده‌ایم كه این خارجی‌ها هر كاری بكنند، بالاخره منافع خودشان را می‌خواهند.
{نکته: الجزایری‌ها برای «استقلال» قیام كرده بودند، اما همین اختلافات باعث شد كه استقلال را گم كنند. اینجاست كه شما وقتی به انقلاب اسلامی نگاه می‌كنید، متوجه می‌شوید كه هماهنگی مردم با رهبری نهضت و نیروهای فعال سیاسی و مورد اعتماد مردم تا چه اندازه به پیشبرد اهداف انقلاب كمك كرده است.}

* بنابراین به نظر شما دین به دلیل برخورداری از جامعیت، وقتی منبع ایدئولوژی و خط حركت یك انقلاب قرار بگیرد، می‌تواند آن انقلاب را از خطرات پیش رو حفظ كند.
همین‌طور است، به علاوه اینكه آرمان وقتی جنبه‌ی دینی داشته باشد، قدرت مضاعف ایجاد می‌كند. یك فرد دینی قابل مقایسه نیست با كسی كه آرمان این دنیایی دارد، زیرا آن كسی كه مثلاً برای رفاه انقلاب می‌كند، چه‌بسا خیلی زود خسته می‌شود و آن را رها می‌كند. او می‌خواهد وضعیت اقتصادی را بهتر كند و نمی‌خواهد كه وضعیتش بدتر شود و مثلاً جان خودش را از دست بدهد. در حالی كه یك فرد مذهبی به خاطر آرمانش حاضر است جان خودش را هم بدهد. البته در این آرمان او رفاه هم هست، فرهنگ هم هست، اقتصاد و سیاست و عزت هم هست.
* اشاره كردید كه یكی از وجوه تمایز انقلاب اسلامی با دیگر انقلاب‌ها در رهبری آن است. این تفاوت در رهبری از كجا نشأت می‌گیرد؟
یكی از نقاط مثبت انقلاب اسلامی عبارت از نقش رهبری انقلاب در آن است كه در ثبات جمهوری اسلامی نقش تعیین‌كننده‌ای بازی كرده است؛ یك نهاد قانونی كه توانایی برطرف كردن هر مشكلی را دارد. یعنی هیچ مسئله‌ یا اختلافی نمی‌ماند كه باعث بحران در سیستم بشود، زیرا بالاخره یك مرجعی هست كه مسائل را حل و فصل كند. یكی از نقاط ضعف اغلب انقلاب‌ها كه آنها را دچار بی‌ثباتی كرد، این بود كه از چنین رهبری برخوردار نبودند. البته رهبری در انقلاب اسلامی یك اصالت فرهنگی دارد و فراتر از آن، هم‌سنخ با توده‌ها است. حضرت امام رضوان‌الله‌علیه از لحاظ تاریخی با مردم كاملاً هماهنگ بودند و در رأس نظام همان آرمان‌هایی را دنبال می‌كردند كه مردم می‌خواستند.

به طور كلی اگر ملت ایران تاكنون توانسته‌اند در برابر سنگ‌اندازی‌ها و توطئه‌های فراوان از صحنه خارج نشوند، جز با ایستادگی مردم و رهبری بر موضع حق خود نبوده است. اگر یك ملتی تصمیم قطعی بگیرد كه مقابل زیاده‌خواهی‌ها بایستد و بر سر اصول صحیح خود معامله نكند، هیچ قدرتی نمی‌تواند آن ملت را شكست بدهد. ما هیچ‌وقت آرمان استقلال خود را فراموش نكرده‌ایم و این باعث شده كه همواره ابتكار عمل دست ما باشد.
* با نگاهی به تحولات منطقه، می‌توان گفت كه این انقلاب‌ها صبغه‌ی اسلامی دارند و در ایستادگی در برابر فشارها و مخالفت‌ها شاید دو الگو را پیش روی خود داشته باشند؛ یكی الگوی انقلاب الجزایر و دیگری الگوی انقلاب اسلامی ایران. سؤالی كه مطرح می‌شود، این است كه انقلاب‌های امروز به كدام الگو نزدیك می‌شوند؟
تا حدی باید منتظر بمانیم و صحنه را كاملاً رصد كنیم. شاید نتوان از این انقلاب‌ها انتظار داشت كه دقیقاً مانند ایران باشند. البته ما دوست داریم كه آنها در بهترین حالت خود و موفق باشند، اما این واقعیت غیر قابل انكار است كه انقلاب اسلامی نقش الهام‌بخشی برای این انقلاب‌ها داشته است. در واقع انقلاب اسلامی به نوعی نقش یك نمونه‌ی ناب را ایفا می‌كند.
{نکته: امروز اگر ما به اینجایی رسیده‌ایم كه غرب از ما می‌ترسد، فقط به سبب ایستادگی در موضع حقمان است. ما نباید در این شرایط بترسیم. باید وعده‌ی خداوند را باور داشته باشیم. ممكن است گاهی شرایط هم سخت شود، اما نهایتاً ما پیروزیم}

رهبر معظم انقلاب نیز بارها در سخنانشان خطاب به انقلابیون كشورهای منطقه گوشزد كرده‌اند كه شما مراقب حیله‌های قدرت‌های جهانی باشید. آنها ارعاب می‌كنند، تشویق می‌كنند، پول خرج می‌كنند، سرمایه‌گذاری می‌كنند تا به نتیجه‌ی مطلوب خود برسند. در تونس تهدید كردند كه اگر شما بخواهید همان راهی را بروید كه ایران رفته، ما هم سرمایه‌های خود را از كشورتان می‌بریم و همه‌ی صنایع شما را فلج می‌كنیم. واقعیت اما آن است كه كار از دست اینها خارج است، زیرا اگر یك ملتی تصمیم قطعی به ایستادگی برای استقلال خود بگیرد، قطعاً موفق خواهد بود.
* حوادث امروز منطقه را شاید بتوان نوعی نزاع بین غرب و جبهه‌ی اسلام نامید؛ اگر این نام‌گذاری درست باشد، آینده‌ی این نزاع را چگونه تصور می‌كنید؟
آینده با اسلام است و این واقعیتی است كه خود غربی‌ها هم می‌دانند. همه‌ی تلاش آنها علیه ما نیز به سبب ترس از این آینده است. آنها می‌دانند كه سالانه چه تعداد از نخبگانشان مسلمان می‌شوند. الان اگر به روی خود نمی‌آورند، از موضع قدرت نیست، از موضع ضعف است. غرب دیگر اعتماد به نفس گذشته‌ را ندارد. اینكه مدام به ما می‌گویند كه شما می‌خواهید غرب را نابود كنید، به دلیل ترس آنها از ما است. الان غرب در موضع دفاعی است. اگر یك جایی هم دست به حمله می‌زند، باز از سر دفاع است. این غرب دیگر غربِ بیست سال پیش نیست.
امروز اگر ما به اینجایی رسیده‌ایم كه غرب از ما می‌ترسد، فقط به سبب ایستادگی در موضع حقمان است. ما نباید در این شرایط بترسیم. باید وعده‌ی خداوند را باور داشته باشیم. ممكن است گاهی شرایط هم سخت شود، اما نهایتاً ما پیروزیم. درست مانند ماجرای حضرت موسی علیه‌السلام. وقتی فرعونیان، بنی‌‌اسرائیل را تا رود نیل تعقیب كردند و هیچ راهی برای آنها نمانده بود، ناگهان نیل شكافت و بنی‌اسرائیل از آن گذشتند، اما فرعونیان همگی غرق شدند. امروز هم ما نباید شك كنیم كه غربی‌ها به‌زودی غرق خواهند شد. ۳۴ سال است كه هر كاری از دستشان بر‌آمده، علیه ما كرده‌اند؛ جنگ، تحریم، تهدید و هیچ‌كدام هم برایشان فایده نداشته. تبلیغات وسیع جهانی علیه ما راه‌انداخته‌اند و باز هم به مقصود خود نرسیده‌اند. ما اگر به خاطر خدا ایستادگی كنیم، پیروزیمان قطعی است و قطعاً خداوند سیلی محكمی به غرب خواهد زد. اگرچه ما شاید ندانیم كه این سیلی چه زمانی و چگونه خواهد بود.
آنها به خیال خود ‌می‌خواهند ما را دچار بحران كنند تا ما به آنها التماس كنیم، در حالی كه معادلات را اشتباه فهمیده‌اند. در همین مسئله‌ی تحریم اخیر توجه نكرده‌اند كه ما بازیگری هستیم كه نفت داریم و آنها بازیگرانی هستند كه نفت می‌خواهند. توجه نكرده‌اند كه هزار كیلومتر ساحل خلیج فارس در اختیار ماست. غربی‌ها در این سال‌ها یك بازی را علیه ما شروع كرده‌اند كه خودشان در آن آسیب‌پذیرترند و غافل از اینكه خودشان در آن گرفتار خواهند شد.
پی‌نوشت:
۱. بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان، ۹۰/۵/۱۹