گفت‌وگو با حسین فدایی:

نحوه آشنایی شما با مبارزینی که بعداً با هم سازمان مجاهدین انقلاب را تشکیل دادید، چگونه بود؟

اوایل سال 56 بازداشت شدم. در زندان اتفاقات جالبی افتاد و در آنجا خط و ربط‌‏های سیاسی دستمان آمد، مجاهدین جدا، چپی‌ها جدا؛ چپی‌ها چند رقم هستند و مجاهدین خودشان یک دسته رجوی بودند و یک دسته میثمی؛ مذهبیون و روحانیون و علما و رگه هایی از طرفداران شریعتی هم بودند.

آنجا برای بالابردن معنویات و درک سیاسی خودمان برنامه ریزی کردیم. در کمیته مشترک که بودیم آقای محسن مخملباف را از اوین یا قصر به کمیته مشترک آوردند، در ساواک عرف بود کسی را که می‌خواستند آزاد کنند، 2 یا 3 ماه قبل او را به سلول انفرادی می‌بردند و او را از بند جدا می‌کردند و بعد آزاد می‌کردند تا تبادل اطلاعات صورت نگیرد، اما محسن مخملباف را به بند ما آوردند. آقای مخملباف بین دوستان ما با آقای عسگری و آقای اسلامی ارتباط گرفت و تمام تلاشش این بود که مسئله مجاهدین خلق را افشا کند و از طرفی دکتر شریعتی و بهزاد نبوی را جا بیندازد و این در کمیته مشترک اتفاق افتاد. از کمیته مشترک به اوین آمدیم و یک بند را به ما و کسانی‌که تازه دستگیر شده بودند، اختصاص دادند، قدیمی‌ها را بیرون برده بودند. در آنجا نیز مهدی ابریشم‌چی عضو کادر مرکزی و نفر دوم سازمان مجاهدین خلق(منافقین) را به بند ما آوردند، او در آنجا تلاش کرد که با من ارتباط بگیرد. همانجا نیز برای همه ما سؤال شد که اگر می‌خواهند او را آزاد کنند، چرا پیش ما آوردند، همه مشکوک شدیم. او فکر می‌کرد که توانسته بر ما تسلط پیدا کند، تصور خودش این بود. ما هم سعی کردیم تخلیه اطلاعاتی‌اش کنیم، چیزهایی نیز دست ما آمد. بعد از این بند، ما را به بند یک بردند، عده‌ای از زندانیان را بر اثر فشارها آزاد کردند، در حالی‌که مبارزات مردم در بیرون هم دارد آرام آرام شکل می‌گیرد و فشارها زیاد می‌شود و رژیم تحت فشار تظاهرات قرار گرفته و مدام زندانیان سیاسی را آزاد می‌کند. عده‌ای را آزاد کردند و بعد هم ما را بردند به بند روحانیون که در آنجا علما بودند، البته بند، 2 طبقه بود، در طبقه‌ یک، مارکسیست‌ها بودند و یک طبقه‌اش نیز روحانیون بودند که بین روحانیون بودیم و در آنجا نیز رشد خوبی از نظر مبنایی پیدا کردم.

وقتی‌که برای بار دوم ما آمدیم با این سابقه زندان، بین سیاسیون پیچید که عده‌ای از بچه‌های شهرری به زندان آمده‌اند و از بچه‌های حزب‌اللهی هستند. در زندان قصر آقای علی قنادها که با تیم آقای بهزاد نبوی بودند، البته اینها در ارتباط با مجاهدین خلق دستگیر شدند، ولی در زندان تقسیم بندی جدیدی شده بود و از مجاهدین، جدا شده بودند. با بعضی از دوستان دیگر ارتباط گرفتیم. پس یک رگه آقای محسن مخملباف بود و یک رگه دیگر آقای قنادها و بچه‌های دیگر بودند. وقتی‌که ما از زندان آزاد شدیم در بیست و دو بهمن، یکی دو روز بعد از آزادی ما آقای قنادها آمد. آنها دو سه ماه قبل از ما آزاد شدند- و گفت که حضرت امام به ما پیغام داده است گروه‌های سیاسی که در ایران مبارزه می‌کنند، یکی شوند ـ و ما هم آمده‌ایم از شما دعوت کنیم، پنج شش گروه را دعوت‌ کرده‌ایم، منتظر بودیم که شما هم بیایید. ما بررسی و پیگیری کردیم و دیدیم که خبر درست است، یکی از طریق جلال الدین فارسی بود و یکی از طریق محمد منتظری بود، یکی از طریق شهید بهشتی و شهید مطهری بود، و از طریق دیگر ما مطمئن شدیم نظر امام این است و ما هم رفتیم و با اینها ارتباط برقرار کردیم ولذا شدیم هفتمین گروه و آخرین گروه که البته یک گروه بود بعد از ما به نام ابوذر که با آنها ارتباط گرفتیم و نیامدند، بالاخره این پایه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شکل گرفت.

جلسات ابتدایی برای تشکیل سازمان هم این گونه بود که هر کدام از گروه‌های 7 گانه، دو سه نفر نماینده داشتند که در جلسات مشترک صبح تا شب شرکت داشتند.

اسامی نمایندگان حاضر در جلسه را به خاطر دارید؟

از امت واحده آقایان بهزاد نبوی و محسن مخملباف و بعدها صادق نوروزی، از منصورون آقای محسن رضایی و ذوالقدر، از گروه فلاح آقای الویری، آقای فروتن، از گروه صف شهید بروجردی، براتی و صادقی، از موحدین آقای بخشنده، از بچه‌های خارج از کشور حسن واعظی و مصطفی تاجزاده، از گروه ما هم آقای عسگری و بنده. البته گاهی به حسب موضوعات افراد دیگری هم از گروه شرکت می‏کردند.

کارکردسازمان مجاهدین انقلاب در سال 58 چه بود؟

آن زمان ما هنوز نمی‌دانستیم که چه شده و ممکن بود هر اتفاقی بیفتد لذا یک جریان سیاسی روشن و روشنفکر و جوان پسند داشته باشیم و علنی نباشد یعنی غیرعلنی باشد و با مبارزه مسلحانه و آماده باشد تا اگر کودتایی خواست رخ دهد بتواند مبارزه کند و این تفاهم در بین بزرگان سیاسی نظام بود که سازمان مجاهدین انقلاب به عنوان شاخه نظامی انقلاب وجود داشته باشد و حزب جمهوری اسلامی به عنوان یک تشکل فراگیر عمومی و مردمی باشد. در شرایطی بودیم که بسرعت نهادهای انقلاب هم شکل می‏گرفت و بسرعت و لحظه‌ای شکل می‏گرفت منتهی چون بچه‌ها قبل از انقلاب آموزش دیده بودند و آماده بودند سریع همدیگر را پیدا می‏کردند وحتی ما با اجازه حضرت آیت‌الله مهدوی کنی و با هماهنگی ایشان اسلحه خانه‌های مخفی درست کرده بودیم و یکسری اسلحه مخفی کرده بودیم که اگر سلطنت‌طلب‌ها و کودتاچی‌ها کاری کردند و لازم شد بتوانیم این اسلحه‌ها را دست مردم برسانیم و چون انسجام داشتیم و بچه‌ها سیاسی بودند، خدمات شایسته‏ای در آن زمان برای انقلاب صورت گرفت، خیلی از کودتاها که می‌خواست شکل بگیرد بچه‌های سازمان کشف و خنثی کردند و چون سازمان یکپارچه و منسجم بود، عده‌ای رفتند در اداره دوم ارتش، عده‌ای در اطلاعات کمیته، مثلاً اطلاعات سپاه را ابتدا بچه‌‌های سازمان مجاهدین انقلاب شکل دادند، یعنی در آن زمان یک فرد چند کار می‏کرد، یعنی من در عین حال که در کمیته‏های انقلاب بودم، همزمان در سپاه و سازمان هم بودم، این‌طور بود و همه بچه‌ها این گونه بودند. در مورد گروه فرقان شاید صفر تا صد شناسایی و انهدام گروه فرقان را سازمان انجام داد و در هسته مرکزیشان رخنه کردند، کادر مرکزی در یک خانه تیمی بودند که اینها را کشف کردند و ریشه‌اش کنده شد. در بحث برخورد با کسانی‌که داعیه‌ استقلال‌طلبی خلقی داشتند، در کردستان و سیستان و بلوچستان و اداره زندان اوین که ضد انقلاب‌ها را می‌گرفتند و به آنجا می‌بردند، خب همه اینها را بچه‌های سازمان انجام می‌دادند.

دبیر کل چه کسی بود؟

ما دبیرکل نداشتیم، یک مجلس و شورای مشورتی 15 نفره بود. اول نمایندگان گروه‌ها بودند، یعنی از هر گروهی یک نماینده بود که هماهنگ کننده بودند و تصمیم گیرنده اینها بودند. هر گروهی هم برای کار سیاسی، برای کار اعتقادی و برای هر بخش دیگری یکی دو نفر داشت که به صورت مشترک اداره می‌شد تا این‌که یک اساسنامه کلی آماده شد. مثلاً در بخش عضوگیری از امت واحده، آقای قدیانی بود و گروه ما (توحیدی بدر) هم بنده بودم و در بخش سیاسی از ما آقای عسگری، آقای اسلامی و آقای عاصف را داشتیم و در بخش اعتقادی آقای تقوی و شهیدقلمبر را داشتیم، در هر بخشی ما 2 یا 3 نیرو داشتیم.

عملاً اینطور بود که یک گروه در این هفت گروه محور باشد؟

در همین سال اول بچه‌‌های گروه‌ها رفتند در دل کارهایی که برای حکومت لازم بود، در افغانستان یک تیم رفتند برای آموزش دادن مسلمانان که شهید قلمبر و سه نفر دیگر بود، در سیستان و بلوچستان یک تیم رفتند برای کمک کردن، یک تیم در دادستانی رفتند، یک عده به کمیته رفتند، یک عده به کردستان رفتند و عده‏ای هم به خوزستان رفتند. بعد آرام آرام بعضی از دوستان احساس کردند که تیم آقای بهزادنبوی و امت واحده، می خواهند در ستاد بمانند و اینجا را قبضه کنند و یک نگرانی در ذهن‌ها بوجود آمد، این نگرانی فقط از این زاویه نبود بلکه از دو یا سه شبهه و یا سؤال ذهنی شروع شد، مثلاً سالگرد شریعتی بود آقای بهزادنبوی و تیمشان به همراه آقای الویری، یعنی گروه آقای الویری وگروه آقای نبوی دنبال این بودند که برای سالگرد شریعتی اطلاعیه بدهند و بعد اختلاف شد، اختلاف بالا گرفت و قرار شد پیش حضرت امام(ره) بروند، خدمت ایشان رفتند و امام فرمودند: «الان موقع بزرگداشت نیست بروید و کار کنید مملکت کار می‌خواهد»، برداشت دوستان این بود که لزومی ندارد ما اطلاعیه بدهیم و بعد آقای نبوی تصمیم گرفت و اطلاعیه داد و اینجا تقریباً کودتایی عمل کرد که یک سؤال جدی بوجود آمد، یا در یک نشست که تعداد زیادی از دوستان بودند و بحث می‌کردند آقای نبوی گفت: همانطور که امام رفته است درس خوانده و در فقه مجتهد شده است، ما هم در مسائل سیاسی مجتهدیم، خوب این هم یک تلنگر دیگری بوجود آورد و امثال این نوع موضع گیری‌های داخلی که بعضی‌ها هم ظهور و بروز بیرونی داشت، یک سؤال در ذهن بچه‌های متدین و حزب الهی سازمان بوجود آورد، و بعد هم وقتی دیدند اینها بنا دارند داخل ستاد بمانند و مسئولیت‌های داخل سازمان را به‏عهده بگیرند و کارهای اجرایی بیرون را دست بچه‌ها بدهند، از طرف بدنه سازمان واکنش نشان دادند، در انتخابات مجلس مشورتی من رأی آوردم، ولی رأی آقای نبوی کمتر از رأی من بود، و این برایشان گران تمام می‏شود که جوسازیهایی را بوجود آوردند.

ماجرای بند 209 زندان اوین چه بود؟ آقای بهزادنبوی اخیراً گفته که سازمان مجاهدین انقلاب، زندان اختصاصی داشته؟

نه مطلقاً زندان نداشتیم. اما مدیریت بند 209 زندان اوين که بازداشت شدگان منافقین در آن بودند با بچه‏های سازمان بود. در شورای هماهنگی سازمان (شورای اجرایی) در رابطه با منافقین پیشنهاد کردم ظرفیت‏های نیروهای سازمان مجاهدین انقلاب را برای مقابله با منافقین بگذاریم که بعضی‏ها از همین طیف، موافق نبودند خیلی نیرو بگذاریم. می‏گفتند ممکن است سازمان متلاشی شود اما بالاخره سازمان تصمیمات خوبی گرفت و همکاری‏های زیادی با سپاه و دادستانی انجام داد. اداره بخش اصلی بند 209 زندان که بند منافقین بود زیرنظر دادستانی و سپاه بود و کارهای اصلی را بچه‌های سازمان بر عهده داشتند من و آقای آرمین و آقای ذوالقدر و دیگر بچه‌ها با هم بودیم. افراد دیگری هم دورادور در جریان بودند.

ظاهراً آقای آرمین هم نظراتی در مورد همکاری با مجاهدین خلق(منافقین) داشته است؟

در رابطه با توابین یعنی کسانی که اظهار ندامت و پشیمانی از همکاری با منافقین می‏کردند نظراتی بود که شاید تاکنون مطرح نشده باشد. در آن زمان عده‌ای از دستگیر شدگان مجاهدین خلق(منافقین)، تواب شدند و اعلام همکاری کردند آقای آرمین و دوستانشان پیشنهاد داشتند که چون تواب‌ها بچه‌های زرنگی هستند بیایند عضو سازمان مجاهدین انقلاب شوند. این یکی از نقاط اختلافی ما بود و ما مخالف بودیم که البته آقای آرمین و دوستانشان نتوانستند در مقابل نیروهای فقاهتی سازمان کاری انجام دهند. چون از نظر ما توابین، قابل اطمینان نبودند.

یکی از نکات قابل تأمل در مورد آقای نبوی ماجرای انفجار نخست‏وزیری بود. این ماجرا چه بازتابی در سازمان داشت؟

خوب در مورد این ماجرا تفاسیر بسیاری وجود دارد. در ماجرای انفجار نخست‏وزیری و شهادت عزیزان رجایی و باهنر‍، طرح برخی ابهامات از سوی نیروهای انقلاب، فشار سنگینی علیه آقای بهزادنبوی در جامعه شکل گرفت. آقای هاشمی رفسنجانی، سعی کرد این فضا را آرام کند لذا در همان زمان در یکی از خطبه‏های نماز جمعه، به طرفداری از آقای بهزاد نبوی برخاست و محکم از وی، دفاع کرد. در تحلیل این خطبه‏ها در سازمان، آقای بهزاد نبوی گفت: «این شیخ می‌خواهد با این حرف‌ها من را نمدمال کند.» که این اظهار نظر همان زمان هم باعث تعجب و شگفتی سایر اعضا شد.

نکته قابل تأمل این است که اینها سعی می‏کردند حرف‌هایشان علیه نیروهای انقلاب حتی علیه شهید بهشتی و شهید مطهری نماد بیرونی پیدا نکند لذا همواره در شکل بیرونی ظاهر را حفظ می‏کردند و هیچگاه صادقانه برخورد نمی‏کردند یا در مورد شهید بهشتی و حزب جمهوری اسلامی، همان مواضعی که بسیاری از مخالفین می‌گرفتند به صورت شوخی و جدی مطرح می‏کردند. اینها حتی حاضر نبودند در پاسخ به سؤال‌ها و نامه‏های مردم از متن کتاب‌های شهید مطهری استفاده شود و می‌گفتند ما خودمان نظر داریم و تعجب برانگیز است که تلاش می‌کردند تبلیغ کنند ما مخالف شهید بهشتی و شهید مطهری هستیم.

باند مهدی هاشمی معدوم هم در سازمان نفوذی داشت؟

یکی از مسائلی که در سازمان وجود داشت و خیلی تأمل برانگیز بود این بود که یک روزی دیدم که مخالفان نماینده امام، اصرار دارند مهدی هاشمی معدوم عضو رسمی سازمان مجاهدین انقلاب بشود. این مسئله خیلی برای ما سنگین بود.

گروه توحیدی صف قبل از این که با سازمان پیوند بخورد، دو جناح داشت. یک جناح تندرو که بیشتر به شهید محمد منتظری وصل بودند و جناح دیگری هم داشت که اختلافات داخلی داشتند. تحلیل شهید محمد منتظری این بود که بهزاد نبوی انگلیسی است و قابل اعتماد نیست. در یک برهه از زمان جناح بهزاد نبوی یک حمله سنگین را علیه شهید محمد منتظری و فکر و جریان او داشتند اما بعداً دیدیم که این جریان برعکس شد و آمدند و گفتند که سیدمهدی هاشمی که آن زمان‌ها خود را خیلی نزدیک به محمد منتظری نشان می‌داد را عضو‌گیری کنیم و این برای ما ثقیل بود که این دو نظر با هم نمی‌خواند و معنی نمی‌دهد و در نتیجه با مخالفت جدی دوستان این مسئله منتفی شد.

قبل از 7 تیر و فرار بنی صدر این اختلافات نمودی هم داشت؟

بعد از انفجار 7 تیر و رسوا شدن منافقین و لیبرال‌ها، فضای کشور تغییر کرد یعنی جریان لیبرالی و منافقین، حذف شدند و فضای عمومی کشور آرام شد. در این زمان، مسائل داخلی سازمان، آرام آرام بروز کرد، ابتدا اختلافات حزب و سازمان مطرح شد و بالا گرفت بعد از آن مسائل داخلی سازمان مطرح شد، البته مسائل داخلی قبل هم بود که دوستان با آن برخورد کردند ولی به صورت جدی نبود، مثلاً آقای رضایی به سپاه رفت و نامه نوشت که یک نوع فکر لیبرالی‌ در سازمان هست، یا یکی دونفر از افراد که با منصورون بودند، رها کردند و رفتند فکر می‌کنم، آقای ساجدی بودند. بعضی از افراد به نشانه اعتراض رفتند و بعضی بدون انگیزه رفتند.

ما یک جلساتی در هیئت خودمان از گذشته داشتیم که همچنان در منزل ما هم بود، حجت الاسلام والمسلمین آقای فهری هفتگی منزل ما می‌آمد، شرح منازل سائلین، شرح ارشاد القلوب و شرح مصباح‏الشریعه بود، همه هم می‌آمدند و آزاد بود. تیم آقای نبوی حتی نسبت به این گونه جلسات هیئت، حساس بودند و برنمی‏تابیدند لذا دستوری را در مجموعه سازمان در دستور مجلس مشورتی قرار دادند که عنوان آنرا «پچ پچ» گذاشته بودند، دوهفته تا یک ماه طول کشید تا نوبت آن شد سپس معلوم شد که می‏خواهند بگویند داخل سازمان جریانی علیه تیمی خاص، اعتراض می‌کند، منظور اصلیشان این بود که علیه امت واحده و بهزاد نبوی کار می کنند.

این موضوع را تحت عنوان (پچ پچ) در دستور قرار دادند و مسئله جدی شد، آنها نظراتشان را گفتند و ما هم گفتیم شما برای چه به ما سوء‏ظن دارید و به ما تهمت می‌زنید؟ به این بحث دامن زده شد، حتی جلسات هفتگی خانه ما را گفتند که هنوز شما جلسات خودتان را دارید و مستقل هستید و در سازمان هضم نشدید، چرا؟ چون جلسات آقای فهری است. البته بحث‌های فنی و فکری هم زیاد بود مثلاً عده‌ای شهیدمطهری و شهیدبهشتی را اصلا قبول نداشتند.

چه کسانی پشت آنها بودند؟

آنها اصلاً مواضع فکری شهیدمطهری و شهیدبهشتی را قبول نداشتند، حتی در شوخی‌هایشان به زشتی شهید بهشتی را یاد می کردند و در موضع گیری‌ها که مردم سؤال می‏کردند که نظر شما(سازمان مجاهدین انقلاب) چیست؟ آنها دیدگاه‌های شریعتی را می‌آوردند، اما دوستان ما مثل آقای حمید‌زاده که در روابط عمومی بود دیدگاه‌های شهید مطهری را می‌آوردند که با او برخورد می‌کردند.

آیا با صراحت می‌گفتند ما شهید مطهری را قبول نداریم؟

نه، چون امام فرموده بود مطهری پاره تن من است و کتاب‌هایش را بدون استثنا بخوانید. آنها برخورد آشکار نداشتند اما با موضع‏گیری‌ها و نوع پاسخ به نامه‏ها و... کاملاً مشهود بود. یا کتابی را آقای محمدسلامتی نوشته است به نام «پنج اصل»، این کتاب را به نام سازمان می‌خواستند چاپ کنند که حزب‏اللهی‏های سازمان، اجازه ندادند، بعد از آن نماینده ولی فقیه آن‌را خواند و گفت که این کتاب خط به خطش ایراد و انحراف دارد. این کتاب را بعدها در مشهد و در دفتر شهرستان به چاپ رساندند و این تخلف جدی بود و قرار شد که با این‌کار برخورد شود، در جلسه شورای مشورتی هم صحبت شد که چرا این تخلف صورت گرفته است؟

در مسائل فکری و رعایت ضوابط دینی، در مسائل تشکیلاتی، در مسائل سیاسی و خلاصه در همه زمینه ها، ابهامات زیادی انباشته شد و تقریباً برای بدنه سازمان که همه مرید امام(ره) و مطیع ایشان و گوش به فرمان امام(ره) و حزب‏الله بودند، روشن شد جریان گروه امت واحده چه خطی دارد.

تقریباً در این مقطع یعنی نیمه دوم سال 60، اکثریت بدنه سازمان چه در مرکز و چه در شهرستان‌ها یکپارچه و یکدست می‌شدند و ده، پانزده نفر طرفدار بهزادنبوی و چند نفر هم با آقای الویری که روی هم بیست نفر نمی‌شدند، اینها از یک طرف کارهای اصلی سازمان هم دستشان بود، منتها به صورت طبیعی در نظام رأی‌گیری حذف می‌شدند، یا باید خودشان را با سازمان تنظیم می‌کردند و یا رأی نمی‌آوردند و حذف می‌شدند، ما تصمیم گرفتیم در چهاردهم فروردین سال شصت و یک، جلسه مجمع عمومی با حضور نماینده ولی فقیه برگزارکنیم که این دعوا را تمام کنیم، از طرفی آخر سال 60، بنده هم به جبهه رفتم و قبل از این‌که بروم، خدمت نماینده ولی فقیه رفتم و مسائل سازمان را گفتم و به ایشان گفتم: نظر امام بود ما به سازمان بیاییم و شما هم نماینده ایشان هستید و برای ما و تشکیلات حجت هستید. رفتم عملیات فتح المبین یعنی اواخر 1360 و یک هفته مانده بود به عملیات، خداحافظی کردیم و رفتیم.

موضع معارضین در آن مقطع درباره نماینده ولی فقیه چه بود؟

در این مقطع اینها شروع کردند به بررسی این‌که اصلاً ولی فقیه و امام نماینده در سازمان دارد یا ندارد، نظارت یعنی چه؟ نظارت چطور است، حق نظارت چیست اصلاً نظارت است یا دخالت. همانطور که آقای راستی نماینده ولی فقیه است، آقای موسوی اردبیلی هم نماینده است، آقای هاشمی رفسنجانی هم نماینده است و آقای امامی‌کاشانی هم نماینده ولی فقیه هستند، آنها می‌رفتند و دیدگاه‌های این اشخاص را که فکر می‏کردند با نظرات آیت‏الله راستی تفاوت دارد پیدا می‏کردند و یا اطلاعات غلط می‏دادند و آن نظرات را به صورت اطلاعیه در سازمان و حتی به رسانه‏ها می‏کشاندند یعنی برای تطهیر خودشان سعی می‏کردند ثابت کنند که بین علما اختلاف است و یک غائله مسخره‌ای به راه انداختند. چند موضوع دیگری را هم مطرح کردند قبل از اینها که من یادم رفت بگویم اینها در حوزه سیاسی چند تحلیل داخلی دادند، یک موضع گیری در مورد فرمان هشت ماده‌ای امام(ره) بود که عنوان جلسه را پیامدهای مثبت و منفی نظر امام(ره) گذاشتند، که من در آن جلسه گفتم یعنی چه چرا اینطور برخورد می‌کنید و این تحلیل هم غائله‌ای شد.

یک تحلیل دیگر دادند که روحانیت، طرفداران و شاگردان امام(ره) دو جناح هستند، یک جناح طرفدار سرمایه‌داران هستند و یک جناح طرفدار مستضعفین هستند. آنهایی که طرفدار مستضعفین هستند جامعه روحانیت مبارز تهران هستند و آنهایی که طرفدار سرمایه‌داران هستند جامعه مدرسین هستند. می‌خواستند بگویند که آقای راستی هم در گروه دوم است. به صورت غیر مستقیم و سیستم داخل تشکیلات داشت بهم می‌خورد یعنی می‌خواهم بگویم در حوزه سیاسی، هم در حوزه اعتقادی و تشکیلاتی و هم در حوزه تبعیت‏پذیری در همه اینها سؤالات جدی به وجود آمد.

جریان جلسه فروردین را می گفتید؟

ما به جبهه رفتیم و عملیات فتح‌المبین هم در فروردین شروع شد. قرار بود قبل‌تر شروع شود ولی عراقی‌ها پاتک زدند و عملیات دو، سه روز عقب افتاد. آقای راستی برای ما پیغام فرستادند که من با حضرت‌امام(ره) صحبت کرده‌ام و امام(ره) فرموده‌اند که «جبهه شما اینجاست» و شهید اخوت آمد و پیغام آقای راستی را آورد و گفت شما باید سریع برگردید و ما برگشتیم و آمدیم در آن جلسه چهاردهم یا هفدهم فروردین سال 61 در نشست عمومی سازمان شرکت کردیم. یک اتفاق مهمی قبل از این افتاد، در اسفند ماه سال 1360 حضرت امام(ره)، فرمانی دادند، مبنی بر این‌که کلیه کسانی که عضو گروه‌های سیاسی هستند و هم در نهادهای نظامی هستند، یک کدام را انتخاب کنند. یا بیایند در نهاد نظامی و از گروهشان بیرون بیایند و اگر مایلند عضو گروهشان بمانند از نهادهای نظامی بیرون بیایند. اینها این موضوع را به عنوان برگ برنده خودشان گرفتند، این موضوع در آخر اسفند سال 60 بود و کنگره ما و مجمع عمومی‌مان که از قبل هم تصمیم گرفته بودیم در فروردین سال 61 بود، بچه‌های سازمان که اکثراً در سپاه و کمیته بودند آمدند به آقای راستی گفتند که ما چه کار کنیم؟ حضرت آیت الله راستی فرمودند: «تشکیلات برای این است که به حکومت کمک کند، همه‌تان به سپاه بروید.» معنایش این بود که وضع و تعادل سیاسی ما را بهم می‌زد، یعنی ما که اکثریت قاطع بودیم یک مرتبه تبدیل شدیم به یک اقلیت. مخصوصاً کادرهای اصلی می‌رفتند و این مهم بود و این اتفاق افتاد. بعد به سپاه رفتند و از آن‌طرف آقای راستی فرمودند: «در عین حال که دوستان به سپاه یا کمیته می‌روند ولی در این نشست عمومی شرکت کنند و نظراتشان را مطرح کنند و سپس بروند» آقای نبوی گفت که این ضد حرف امام(ره) است و شما مخالف با امام(ره) هستید و در این خط تبلیغات می‏کردند. ما برای این‌که این شبهه هم نباشد رفتیم با نماینده ولی فقیه در سپاه که حضرت آیت الله طاهری خرم‌آبادی بود، این مسئله را مطرح کردیم و ایشان گفتند: «اشکال ندارد، بروند در جلسه شرکت کنند و نظرمن، نظر آقای راستی است»، در اینجا هم اینها دیگر نتوانستند این موضوع را ادامه بدهند و لذا جلسه برگزار شد. جلسه از ساعت هفت یا هشت صبح تا ساعت ده – یازده شب طول کشید و در همه جلسه از اول تا آخر آقای راستی حضور داشت. در آنجا هم مواضعی که آقای راستی گرفت روشن بود. تحقیقاً معلوم شد که مسیر سازمان باید چگونه باشد و اشکالات فکری روشن شد و دیگر به رأی‌گیری کشیده نشد و جلسه تمام شد. آنها باز ادامه دادند، بسیاری از دوستانی که از سابقه و توانایی بالایی برخوردار بودند رفتند عضو نیروهای مسلح شدند و آقای نبوی و دوستانش فکر کردند که ما از اکثریت افتاده‌ایم و لذا ادامه دادند البته باز هم اقلیت نبودیم ولی با اکثریت قاطع آن موقع نبودیم. دیگر اختلافات داخلی با دو جریان کار می‌کرد که آقای راستی برای پیشگیری از قضیه یک شورا را انتخاب کرد، که چند نفر مسئول شدند از جمله آقایان شهید محسن اخوت، کاتوزیان، روح الامینی، علی عسگری، مجتبی‏شاکری، مجتهدی، صرافپور و بنده.

این شورا فعالیت می‌کرد ولی اینها آمدند یک مجمع عمومی برای انتخابات گذاشتند، خودشان به صورت جداگانه شروع به فعالیت کردند و دوباره یکی دو سال دعواهای داخلی ادامه داشت.

جریان معارض پیش امام(ره) هم رفتند؟

دو، سه بار پیش حضرت امام(ره) رفتند، حرف‌هایی زده شد. تا این که آقای نبوی به عنوان عضو هیئت دولت و وزیر صنایع با امام دیداری داشت، ایشان قبل از هیئت دولت حدود ده دقیقه خدمت حضرت‌امام(ره) می‌رود و مطالبی را مطرح می‌کند، حضرت امام(ره) می‌فرماید: «بروید با حزب‌اللهی‌ها بسازید». ایشان پس از ملاقات نیامد این گزارش را به ما بگوید و گزارش بدهد ما از طریق آقای الویری فهمیدیم.

در دیدار دیگری هم حضرت امام(ره)، شفاف اختیارات آقای راستی را تبیین فرمودند و بعد از این ماجرا محرز شد که آقای راستی با اختیارات کامل نماینده امام(ره) هستند و حضرت امام(ره) بر حضور ایشان تأکید دارد. آقای نبوی و دوستانش آمدند و گفتند که ما قبول داریم و باید با شما کار کنیم و آقای راستی را هم قبول می‏کنیم و سرفصل جدیدی باز شد. اینها آمدند و یک جلسه گذاشتیم که آسیب شناسی کنیم و ببینیم اشکالاتمان چه بوده که آن اشکالات را دوباره انجام ندهیم. دوستان را تقسیم کردیم با همه افراد بحث کنند. من با آقای نبوی جلسه‌ای طولانی را گذاشتیم که بحث کنیم و ببینیم که اشکالاتمان چه بوده و موارد زیادی را پیدا کردیم و در اواخر جلسه ایشان یک دفعه عصبانی شد و گفت: «مثلاً اگر امام(ره)، آقای مشکینی را نماینده ولی فقیه کند شما قبول دارید»، گفتم: بله قبول دارم، هر کسی را بگذارد قبول دارم.

در آن جلسه به ایشان گفتیم که شما چرا نامه نوشتید به دروغ به امام(ره) که عکس عروسی خانوادگی ات را حسین فدایی و علی عسگری در مجلس پخش کرده‌اند و چرا به امام(ره) دروغ نوشتی؟ خودت هم می‌دانی که ما این‌کار را نکردیم، گفت: نه دروغ نبوده، گفتم: چرا دروغ بوده و او دیگر با من حرف نمی زد و رو به ضبط صوت که جلسه را ضبط می کرد، داد می کشید و فریاد می‏زد!

جلسه بهم خورد و فردایش یک اطلاعیه سی – چهل نفری دادند که ما از سازمان رفتیم. رفتند و ما کارمان را در سازمان ادامه دادیم تا این‌که بعدش من به جنگ رفتم. پس از انحلال یا تعطیلی حزب‌جمهوری‌اسلامی، حضرت امام(ره) پیغام فرستادند به آقای راستی که من می‌خواهم نمایندگی ام را در سازمان بردارم، می‌خواهید چکار کنید، آقای راستی هم منتقل کردند و ما هم گفتیم اگر ولی فقیه در سازمان نماینده نداشته باشد، سازمان را منحل کنید و سازمان در سال 65 منحل شد.

کلام آخر؟

آنچه بیان کردم بیشتر واقعه‌نگری بود تا تحلیل، خوب است فرصت‏های مبسوط‏تری وجود داشته باشد تا با بیان بیشتر وقایع تاریخ قبل و بعد از انقلاب و تحلیل دقیق آن بتوانیم در ادامه راه، محکم و استوار بر مسیر حق و ولایت امر حرکت کنیم.