روی کاغذ و آنچه که در ظاهر منطقی به نظر می‌رسد این است که باید آن ابرقدرت‌ها در روزگار فعلی، اوضاع فوق‌العاده‌ای داشته باشند. اما در واقعیت پیش‌رو، هیچ خبری از شوروی نیست. ایران اسلامی ما در حال اوج‌گرفتن است و امریکا نفس نفس می‌زند. علت اوضاع امروز آنها چیست؟


سيد مجتبي نعيمي در یادداشتی در بولتن نوشت:

در عصر روز دوشنبه بیست و سوم خرداد ماه، اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی به خدمت مقام معظم رهبری رسیدند و ضمن بیان فعالیت‌های انجام داده، پای راهنمایی روشن بینانه ایشان نشستند. در بین کلام آقا، برخی جملات از چنان برجستگی و اهمیتی برخوردار بودند که پس از ذکر آنها، به تشریح و تحلیل‌شان می‌نشینیم.

1. رهبر انقلاب در ابتدای گفتارشان فرمودند: «در عرصه تهاجم پیچیده و فراگیر فرهنگِ جبهه استكبار برضد نظام اسلامی، شورای عالی انقلاب فرهنگی همچون یك قرارگاه اصلی، وظیفه سیاستگذاری راهبردی و هدایت دستگاه‌ها و مراكز تأثیرگذار فرهنگی و بخش‌های اجرایی را برعهده دارد.» اگر به بند بند این عبارت توجه کنیم، مطالبی از درون آن استخراج می‌شود که بسیار قابل تأمل است:

نکته اول ترسیم شرایط فعلی فرهنگی دنیا و ایران، و جنگی است که در درونشان اتفاق افتاده و فعلاً پابرجاست. در این ترسیم گری ـ همانطور که در خود فرمایشات موجود است ـ «پیچیدگی» و «فراگیری» دو ویژگی اساسی جنگ امروز ما تلقی می‌شود. به عبارت دیگر:
اولاً باید بپذیریم که ما در شرایط جنگی هستیم و این برای آنهایی که یا اصلاً اعتقادی به وقوع آن ندارند ـ مثل خیلی از اساتید ساده‌لوح دانشگاه‌های علوم انسانی کشور ـ و یا آنهایی که منافقانه تنها بیان این قضیه، تبدیل به بازی زبانی‌شان شده ـ مثل برخی از نخبگان و مسئولین فرهنگی فعلی ـ حکم کلام آخر و بیدارباش دارد.


ثانیاً این شرایط جنگی، شرایطی پیچیده و چند پهلوست. یعنی نمی‌توان با ساده و دم‌دستی پنداشتن قضیه، به راحتی از کنار آن گذشت و با تولید و ارائه دو تا کار ضعیف – از لحاظ هنری – خیال کرد که خوب، ما تکلیف‌مان را انجام دادیم و حالا وقت آن است که برویم خانه و زیر کولر لم بدهیم و پُز افتخارات‌مان را بدهیم. نه، ميدان جنگ و عرصه‌ي نبرد، شب و روز نمي‌شناسد. مرد جنگي خواب ندارد. كه امير (ع) فرمود: «و ان اخ الحرب الارق و من نام لم ينم عنه». اين‌كه ما خواب باشيم دليلي نيست كه دشمن هم خوابيده باشد.

ثالثاً جنگ امروز ما، فراگیر است یعنی، دامن همه را گرفته و کسی حق این را ندارد که فکر کند من و خانواده و اطرافیانم از آلوده‌شدن به ترکش‌های این جنگ مصونیم و یا در دلش بگوید: "ما گلیم خودمان را از آب می‌کشیم، هر کس هر چیزي بر سرش آمد حقش است." خیر، در شرایط فعلی، همه باید خودمان را به این باور نزدیک کنیم که بمب‌های هزار کیلویی فرهنگی شب و روز بر سر ما در حال ریختن است و صدای انفجارش، همین موسیقی‌ها و نواهای فیلم‌ها و آوای ورق زدن برگ کتاب‌هایی است که قلب من و شما را نشانه رفته و تازه خیلی‌هایش هم به قلب‌مان خورد، اما امروزه روز، دیگر ما آنقدر پوست کلفت شده‌ایم که دیگر با اصابت این "اَبَر ترکش‌ها" کک‌مان هم نمی‌گزد. در موقعیت کنونی، باید دانش و بصیرت خودمان را دائم به روز کرده و ارتقا بخشیم تا مبادا در درون هزارتوی پیچیده جنگ امروز ما، فرو رویم. و باید حواس‌مان به نزدیک‌ترین افراد و حتی خودمان باشد و وسعت فعالیت‌های فرهنگی و در نظر گرفتن مخاطب‌مان همه را احاطه کند، تا خدای نکرده اسیر وضعی نباشیم که یکهو به خودمان آییم و ببینیم ای دل غافل، خانه از پای‌بست ویران شده.

نکته دوم که در بیانات آقا بسیار قابل تأمل است، ماهیتی است که ایشان به "شورا عالی انقلاب فرهنگی" می‌بخشند و آنرا «قرارگاه اصلي» جنگ پیش‌رو معرفی می‌کنند. قرارگاه یعنی چه؟ یعنی این نهاد یک اداره نیست. یک ستاد موقتی نیست. یک بنگاه برای دریافت حقوق بیشتر نیست. یک شأن اجتماعی مضاعف برای پر کردن ویترین پست‌های دولتی و حکومتی نیست. یک فرصتی برای رهایی از وظائف اصلی و استراحت کردن نیست. این نهاد نه تنبل‌خانه هست و نه سالن‌ تئاتر. قرار نیست این نهاد نقش زنگ هنر را در دوره ابتدایی بازی کند که عموماً در آن بجای پرداختن به موضوع اصلی که هنر است، بچه‌ها را به زور مشغول به خواندن ریاضی می‌کنند. قرارگاه جنگی است برادران من. یعنی باید از سر و کولش بوی جهاد و تلاش و عرق ریختن و شب نخوابیدن و شبیخون خوردن و پاتک زدن و خون دادن و مجروح شدن و روز به روز، متناسب با تغییرات سرسام‌آور فعلی نقشه جنگی کشیدن و شناسایی اطلاعاتی-عملیاتی کردن و مین‌یابی کردن و ‌مهمات فراهم کردن و نیرو پرورش دادن و به جبهه‌های مقدم اعزام کردن و ... بیاید. وقتی آقا می‌فرمایند «شورای عالی انقلاب فرهنگی» یک قرارگاه است، یعنی نقش «استراتژیک» به آن بخشیده‌اند. وقتی چیزی در یک جامعه دارای چنین نقشی شد یعنی حکم قلب و مغز آن را دارد. همانقدر که اصلی‌ترین عامل پیش‌رونده محسوب می‌شود و همانقدر که عاملیت تعیین‌کنندگی دارد، به همان اندازه ـ در صورت تعلل ـ می‌تواند نقش تخریبی و ویرانگری داشته باشد. یک قرارگاه محل فعالیت‌های روزانه – و نه هر از چند وقتی – و همه تصمیمات بالادستی – و نه بی‌اعتبار – و عملیاتی – نه کلی و مبهم و کلیشه‌ای – است. به عبارت اخری، یک قرارگاه باید بوی خون و عرق بدهد نه بوی دهن ناشتا و چشم‌هاي خواب‌آلود. (العاقل یکفیه الاشاره)

نکته سوم، وظایفی است که رهبر انقلاب برای این نهاد خفته بر ‌شمردند. این وظایف شامل دو شقّ است. شقّ اول، وظیفه «سیاست‌گذاری راهبردی» است. یعنی این شورا باید طرح‌های کلان، میانی و جزئی مختلف و به روزی برای مجموعه فرهنگ کشور و ریز-مجموعه‌های فرهنگی-هنری موجود داشته باشد به نحوی که ماهیت این طرح‌ها، یکسری قوانین خشک و بی‌روح و برج‌عاج نشینانه و از سر رفع تکلیف و غیراجرایی نباشد. سیاست‌گذاری راهبردی یعنی از وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی این کشور، تا فلان فاعل فرهنگی در یک بخش دو رافتاده، اولاً باید بداند کجای جنگ امروز ایستاده و ثانیاً باید بداند وظیفه‌اش چیست و چه‌کاری باید انجام دهد. نه اینکه تازه با وارد شدن به عرصه پرخطر امروزین، کاسه چه کنم چه کنم بدست بگیرد و کلی وقت اسلام و مسلمین را صرف نابلدی‌ها و نادانی‌هایش کند. در یک کلام، سیاست‌گذاری راهبردی در جنگ امروز همان نقشی را بازی می‌کند که الگوی لباس، در خیاطی دارد. صرفاً کافی است الگو را روی پارچه گذاشته و ببرید. در این صورت، قسمت اعظم لباس آماده است.
اما شقّ دوم معطوف به هدایت نهادها و دستگاه‌های فرهنگی است. نهادهایی که یا دولتی هستد و یا غیردولتی. اگر تأملی پیرامون لازمه این کار بیاندازیم، به این نکته پی می‌بریم که اگر قرار است شورای عالی انقلاب فرهنگی چنین نقشی را ایفا کند، باید یک امزجاج و پیوند همیشگی و رخ به رخ – نه دستوری و از بالا به پایین که کار فرهنگی جای چنین رئیس بازی‌هایی نیست – با مراکز فرهنگی دولتی و غیردولتی داشته باشد تا در ابتدا یک فهم کامل و صحیحی از آنها پیدا کرده و سپس شروع به ارائه راهکار و راهبری نماید. اما خدا وکیلی، این اتفاق کی و کجا افتاده که اگر افتاده بود، آقا بجای پرداختن به مسائل سطح بعدی فرهنگی، هنوز روی مسائل ابتدایی و اولیه تمرکز نمی‌کردند. نهادهای فرهنگی غیر دولتی که بماند، این پیوند که محصولش اعمال نقش هدایت‌گونه این شوراست، چندبار با سایر نهادهای دولتی و فرهنگی کشور اتفاق افتاده. اتفاقی که شاید جزء اصلی‌ترین کارهای ادارات فرهنگی کشور محسوب می‌شود. جو فرهنگی کشور و دغدغه‌های آقا نشان می‌دهد این اتفاق در بهترین شرایط، در حد بیلان کاری و آمار زدگی است و لاغیر.


2. در بخش دیگری از فرمایشات مقام معظم رهبری آمده است: « اگر ملتی، از نظر شاكله ظاهری، مقبول و پیشرفته جلوه كند و از نظر فرهنگی و باطنی دچار نابسامانی باشد، ملت ورشكسته‌ای خواهد بود اما ملتی كه از نظر فرهنگی غنی باشد، حتی اگر برخی مشكلات سیاسی و اقتصادی نیز داشته باشد، بالقوه، ملت مقتدری است. ... حفظ هویت و شاكله باطنی یك ملت، منوط به برطرف كردن نقایص و اصلاح رخنه‌های احتمالی در فرهنگ است.»

توضیح این کلام آقا را در قالب یک مقایسه می‌بریم تا کنه این مطلب معلوم شود. سی سال پیش را مدنظر قرار دهید. زمانی که ایران اسلامی ما تازه از شرّ نظام منحوس پهلوی رها شده بود و میراث‌بر هزاران خرابی و عقب‌ماندگی بود. در ضمن در حال نظام سازی بودیم و بالطبع، کلی آزمون و خطا و ورود و خروج عناصر ضدانقلاب مثل بازرگان و بنی‌صدر و رجوی و غیره. و بعد از آن بروز جنگ تحمیلی که قوز بالا قوز بود. یعنی مملکتی که از لحاظ سیاسی-اقتصادی در جو بسیار نامطلوب و مشوشی سیر می‌کند که اگر روح ملکوتی امام خمینی (ره) نبود، امروز ما نیز معلوم نبود. در مقابل نگاه کنید به کشور همسایه، "شوروی سابق" که یکی از دو ابرقدرت آن روز دنیا بود و قس علی هذا. و باز هم نگاه کنید به ابرقدرت دیگر آن دوره یعنی امریکا.

روی کاغذ و آنچه که در ظاهر منطقی به نظر می‌رسد این است که باید آن ابرقدرت‌ها در روزگار فعلی، اوضاع فوق‌العاده‌ای داشته باشند. اما در واقعیت پیش‌رو، هیچ خبری از شوروی نیست. ایران اسلامی ما در حال اوج‌گرفتن است و امریکا نفس نفس می‌زند. علت اوضاع امروز آنها چیست؟ چرا شوروی با آن همه عظمت، نابود شد اما ایران عزیز، توانست آن بحران‌های توان‌فرسا را پشت سر بگذارد و چرا امریکا در حال حاضر همچنان یک قدرت ظاهری محسوب می‌شود؟ چرا هنوز کاملاً از بین نرفته و چه چیز هنوز وی را نگه‌داشته؟
آنچه به نظر می‌رسد این است که نقش «فرهنگ» در ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ نقشی حیاتی است. یعنی اگر شوروی با آن همه هارت و پورت، امروز موجودیت ندارد بخاطر فقر فرهنگی نظام سیاسی-اجتماعی‌اش بود. اگر امریکا توانسته تا امروز نام خود را حفظ کند، بخاطر مرکزیت فرهنگی است که در دنیای غرب دارد و آنرا به سایر جهان منتقل کرده و تحت لوای نامرئی آن به کارهای دیگرش می‌پردازد. و اگر ایران اسلامی توانست از آن امتحانات مهیب نجات یابد، تنها به خاطر اسلام عزیز و فرهنگ مبتنی بر آن بوده و هست. به عبارت دیگر، آنچه صاحب‌قدرتی را صاحب‌قدرت نگه می‌دارد نه مرجعیت سیاسی-اقتصادی آن که مرجعیت فرهنگی وی است. به قول پل کندی، استاد تاریخ‌ دانشگاه‌های امریکا: «هر قدرت بزرگی، به همان نسبتی که ترقی می‌کند، برای حفاظت از منافع خود و دفع (یا شکست دادن) رقیبان منافع بیشتر و بیشتری را به امور نظامی اختصاص می‌دهد. این امر تا زمانی که اقتصاد داخلی رشدی سریع داشته باشد مشکل ایجاد نمی‌کند، اما بعد از آن، باقی ماندن بر سر تعهدات استراتژیکی و نظامی روزبه‌روز دشوارتر می‌شود. از این‌رو، قدرت بزرگ در خطر سقوط و افول قرار می‌گیرد». همه اینها یعنی:

 

«مسئله مهمى كه در ذهن بنده هميشه هست - آنطور كه فرمودند، در جلسه هم مطرح شده - و مورد دغدغه افراد است، مسئله فرهنگ است؛ مهم است. مسئله فرهنگ از مسائل اقتصادى مهمتر است، از مسائل سياسى مهمتر است.» (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری – 25/6/1389)
خدای نکرده ما که نمی‌خواهیم تجربه شوروی را تکرار کنیم. یعنی خدای نکرده قرار نیست که ما هر روز از پرورش شخصیت‌ فردی و اجتماعی‌مان کم کرده و مشغول دو دوتا، چهارتای این دنیایی شویم. اگر قرار نیست این اتفاق بیفتد، چه باید کرد؟ آیا غیر از این است که در وهله اول، مسئولین فرهنگی ما و در رأس آن، شورای عالی انقلاب فرهنگی که قرار است قرارگاه ما در جنگ امروز باشد، باید به خودشان بیایند و از خواب غفلت بیدار شده و به اهمیت کاری که برعهده دارند وقوف پیدا کنند و تا آخرین قطره خونشان را برای اعتلای فرهنگ اسلامی-ایرانی خرج کنند. و آیا در حال حاضر چنین اتفاقی می‌افتد؟ یا اینکه ایشان نیز کم کاری‌های فرهنگی‌شان را زیر لوای انرژی هسته‌ای و نانو پنهان می‌کنند؟

3. در بین مجموعه بیانات مقام معظم رهبری، گفتاری دیگری نیز وجود داشت که قابل بررسی است. ایشان در جایی فرمودند: «من این نسل جوان را بسیار باور دارم و نمایش‌های اعتقادی و دینی آن و حضور هوشمندانه سیاسی نسل جوان كنونی به مراتب عمیق‌تر، جذاب‌تر و پرمعناتر است اما باید قبول كرد كه ظرفیت‌های جامعه اسلامی و جوانان بیشتر از وضعیت فعلی است.»

دو موضوع در این عبارت نهفته، یکی اشاره به توانایی‌های جوانان که ایشان همیشه به آن اعتقاد داشته و دارند و متأسفانه خیلی از مدیران کشور از جمله مدیران فرهنگی، آنرا مغفول داشته‌اند – نشان به این نشان که جوانان فرهنگی ما برای در اختیارگرفتن امکانات و حمایت فرهنگی، امیدی جز خدا ندارند – و دوم اینکه در شرایط فعلی، قسمت اعظم این پتانسیل، معطل مانده است.
علت این امر نیز باز به عدم سیاست‌گذاری‌های شورای عالی انقلاب فرهنگی و نقصان در ماهیت قرارگاهی آن باز می‌گردد. تا وقتی منظومه فعالیت‌های فرهنگی ما معلوم نباشد، طبیعی است که جوانان به عنوان اصلی‌ترین نیروها و عاملان ما، در جایگاه حقیقی‌شان قرار نخواهند گرفت. امیدواریم پس از بازگو کردن این فرمایشات، حداقلی نگاه مدیران فرهنگی کشور به انبوه فعالان جوان فرهنگی کشور تغییر کند و حس عدم اعتمادی که در این رابطه وجود دارد، از بین برود.


4. نکته آخری هم که به نظر مورد توجه فراوان می‌رسد این قسمت از فرمایشات ایشان است که: «روشنفكران، نخبگان، علمای دینی، فعالان سیاسی و در رأس همه، حكومت و حاكمان، قطب‌های تأثیرگذار در فرهنگ ملت‌ها هستند كه هم توانایی تقویت فرهنگ و هم زمینه تضعیف و یا انحطاط آن را دارند. ... نخبگان سرمایه‌های اصلی كشور هستند و نباید هیچ سستی یا غفلتی در این موضوع وجود داشته باشد. ترویج نخبگی، احترام به نخبگان و استقبال از فكر و ایده برتر نخبگان باید همواره مورد توجه شورای عالی انقلاب فرهنگی و دستگاه‌های مسئول باشد.» اصولاً از آنجا که در انجام هر کاری لزوم رجوع و بکارگیری متخصص امری بدیهی است، در حوزه فرهنگ نیز نخبه‌پروری و نخبه‌گرایی طبیعی است. اما برای رسیدن به نقطه‌ای که در آن بتوانیم از نخبگان فرهنگی استفاده کنیم، در ابتدا باید مکانیزمی برای تربیت افراد و بالفعل شدن پتانسیل نخبگی‌شان در نظرگرفته شود و همانطور که معلوم است، این موضوع ارتباط تنگاتنگی با توجه ویژه به جوانان دارد و تا وقتی باورهای نادرست مدیران فرهنگی ما در مورد جوانان تغییر نکند، اصلاً زمینه‌ای برای نخبه‌پروری مهیا نمی‌شود.

اما جوانان ما نیز در این سالها منتظر ننشسته‌اند تا دیگران بیایند و استعدادهای ایشان را برملا کنند. در این دوره انقلاب اسلامی شاهد ظهور هزاران نخبه فرهنگی بودیم که جدا از فعالیت‌های سیاسی مدیران، رسالت خودشان را انجام داده‌اند. اما کجاست مدیری که از این افراد خودساخته استفاده کند؟ آیا شورا عالی انقلاب فرهنگی، نقش خویش را در تربیت و بکارگیری متخصصان فرهنگی بخوبی ایفا کرده است؟ آیا در ترسیم نقشه فرهنگی کشور و در فرایند باز مهندسی و مهندسی معکوس فرهنگی از این جوانان و نخبگان به انزوا کشیده شده بهره مکفی برده شده است؟ آیا همه این‌ها باعث وازدگی جوانان ما از نهادهای دولتی فرهنگی و ایجاد و تعمیق فاصله تاریخی مردم-حکومت در ایران نمی‌شود؟ و در آخر، آیا عملکرد شورا عالی انقلاب فرهنگی، زمینه‌ساز استضعاف فرهنگی و استضعاف نخبگان فرهنگی ما نبوده و نیست؟ آیا وقت بیدارشدن از خواب غفلت و چشم بازکردن و دیدن کم‌کاری‌ها و ضعف‌های موجود فرا نرسیده است؟