وقتی رئیسجمهور نمیتواند از زد و بندهای پشت پرده انتقاد کند و به مجرم بودن و چه و چه متهم میشود، چگونه میتوان انتظار داشت که نویسندهای پا در این میدان بگذارد و لب به سخن گشوده یا دست به قلم شود؟
محمدرضا تقوی فرد، امروز در روزنامه خورشید، یادداشت بلندی در اهمیت ضرورت استفاده از همه ظرفیت های قانون اساسی نوشته است. متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران با ظرفیتهای بسیاری که دارد، جزو بهترین نسخههای حقوق اساسی یک ملت به شمار میآید. مفاد این قانون برگرفته از آیات قرآن کریم است و در آن همه آزادیهای انسانی و حدود و ثغور قوا مورد تأکید قرار گرفته و شاید مترقیترین بخش آن مربوط به امکان تغییر قانون اساسی است که باز هم در دل همین قانون پیشبینی شده است.
وقتی نویسنده روشنفکری مثل جلال آلاحمد در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» مینویسد: «... و با این همه، 50 سال است که روشنفکر مملکت برای هر اقدام سیاسی و اجتماعی دست و بالش در کادر قانون اساسی بسته مانده است. این متنی که حکومت هر چهار صباح یک بار به نفع خود تفسیر و توجیه و تعویضش میکند؛ این متنی که حتی وقتی ترجمه میشد، کهنه بود. به این ترتیب اشرافیت، اسم عوض کرده و به حکومت کودتا رضا داده، همچنان مصدر کارها میماند. همچنانکه پیش از آن نیز مصدر کارها بود...» انسان دلش میگیرد که چرا همچون جلال آلاحمدی در این دوران زندگی نمیکند تا از وسعت و ثبات قانون اساسی بهره لازم را بگیرد و نقش جاودانه خود را بهتر ایفا کند و یا اینکه چرا کسی مثل وی تا همین 34 سال پیش از چنین موهبتی محروم بوده است.
انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره) ثمره بزرگی داشت. وقتی مردم با شرکت در رفراندوم بزرگ دوازدهم فروردین به جمهوری اسلامی ایران رأی دادند آن جمعیت بیش از 98 درصدی خوب میدانستند که استقرار جمهوری اسلامی در ایران یعنی حاکمیت مردم بر مردم مبتنی بر مبانی متعالی دینی که کاملترین است و این مردم آن را برای خود برگزیدهاند و رأی آنها به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بدان معنی بوده و هست که این قانون باید به صورت تمام و کمال اجرا شود.
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران چارچوب اصلی روابط میان انسانها و قواست و حرکت در چارچوب قانون اساسی نهتنها حق مسلم هر ایرانی است بلکه بر همگان ازجمله تصمیمگیران و تصمیمسازان، قانونگذاران و ناظران وضع قانون، مجریان و آئیننامهنویسان و بالاخره اعمالکنندگان، ناظران و بازرسان قانون امری ضروری و اجتنابناپذیر است.
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ظرفیتهای بسیار بالایی دارد که در صورت بهرهگیری از همه این ظرفیت میتوان جامعهای ایدهآل و سرشار از شور و نشاط همراه با بالندگی در همه زمینههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را شکل داد و نمونه کاملی از حاکمیت اسلامی مردم بر مردم را به جهانیان بهخصوص برای کشورهای اسلامی ارائه کرد.
اما آنچه که مایه تأسف است، بیبهره ماندن بخشهایی از جامعه در استفاده تمام از بخشهای مهمی از ظرفیتهای قانون اساسی است. به گونهای که حتی این بیبهرهگی شکل کلیتری به خود گرفته و کاملا دست و پاگیر میشود.
دکتر محمدرضا رحیمی، معاون اول رئیسجمهور صبح روز پنجشنبه گذشته در مراسم اختتامیه نخستین نمایشگاه دستاوردهای نظام اسلامی در پرتو قانون اساسی به نکتهای اشاره میکند که با صراحت میتوان گفت درد جامعه امروز است. او با اشاره به ضرورت توجه به قانون اساسی و استفاده از همه ظرفیت آن همگان را به یک میثاق ملی برای گشودن گرههای ناگشودنی به دست خود با پشتوانه قانون اساسی دعوت میکند و میگوید: «ما باید گرههای ناگشودنی را خودمان بگشاییم و یکی دو حقوقدان را وارد کنیم که به زبان بیایند اما متأسفانه ترس بر آنها غلبه کرده و هیچ دردی از ترس و ناامنی بدتر نیست.»
باید اذعان داشت که سخن جناب رحیمی بهجاست، هم گرهگشایی به دست خود، هم میثاق برای این گرهگشایی، هم ورود حقوقدانان و اصحاب قلم برای تبیین اصول قانون اساسی، هم غلبه ترس بر آنها و بالاخره اینکه هیچ دردی از ترس و ناامنی بدتر نیست.
باز میخواهم ارجاع بدهم به نکاتی از زبان گویای جلال آلاحمد و همان کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران». مرحوم آلاحمد این کتاب را پس از «سه مقاله دیگر» و «غربزدگی» مینویسد و در متن این اثر ارجاعاتی را به دو کتاب دیگر دارد. او مثل همیشه شفاف قلم میزند با این تفاوت که در این کتاب به مبانی و اصول روشنفکری پرداخته و با ذکر پیشینه این واژه به تشریح مصداقی آن در تاریخ معاصر خود همت میگمارد.
او با گذری بر آثار و اندیشههای جمالزاده، دهخدا و بهار که پیش از صادق هدایت به راه افتادهاند، اشاره میکند که «هر سه نفر آنها به زبان مردم کوچه توجه کردند (اولی در قصههایش- دومی در صوراسرافیل- سومی در اشعار به لهجه خراسانی یعنی که خواستند در حوزه صمیمیت گام بردارند- اما اولی از گود کناره کشید و گریخت. شاید چون سرگذشت پدرش (سید جمال واعظ) را پیش چشم داشت. دومی بیاثر شد. شاید که انزوای ادبی محمد قزوینی و مکتب مستشرقان در او اثر کرد و ناچار کارش به لغتنامهنویسی کشیده و سومی سرگرم بزنبزنهای سیاسی در اوایل و اواخر عمر و در اواسط آن در تبعید اصفهان به تحقیق نشسته، حتی قصیده برای شرکت نفت هم گفته است. و کی؟ در حوالی 1313 که دارند قرارداد نفت را تجدید میکنند. آخر چرا کسی همچو بهار باید گول آن ظاهرسازیها را بخورد؟ و اگر اینها جای خود را دارند از هدایت چه باید گفت که گرچه «با بوف کور» هوای حکومت پیش از شهریور 1320 را ابدی کرده است، اما انگار از فرهنگ اسلامی بریده است و حتی به آن کین میورزد. «علویه خانم» و «محلل وانیران» به جای خود؛ در هیچجا از کار وسیع او اثری از دوره اسلامی نمیبینیم. کوشش او گاهی در راهی است که به زردشتی بازی دوره پیش از شهریور 20 مدد میدهد.
و آیا به این دلیل نیست که خود او دست آخر همان سگ ولگرد را میماند؟ و جالب اینکه بزرگ علوی و چوبک نیز هر دو به تأثیر از او، که به هر صورت پیشکسوت بود نویسندگان غربزده ماندهاند...»
جلال آلاحمد پس از طرح این موضوعات و لابهلای نوشتههای در همین کتاب به نکته تأملبرانگیزی اشاره میکند که به نوعی فریاد کشیدن بر سر نویسندگان همعصر اوست که میبٌرند و کم میآورند، کنار میکشند و از تحلیل مسائل روز به لغتنامهنویسی و یا شعر گفتن برای شرکت نفت روی میآورند.
او صاحبان فکر و قلم را در هر زمانی مسئول میداند و نوحهسرایی به خاطر باختن قافیه در گذشته را بیثمر میانگارد. او در بخش دیگر از همان کتاب و درست پس از تحلیل وضعیت نویسندگانی که نام برده شد و دیگران مینویسد: «و غرضم از این مقدمات، اینکه ببینم آیا نرسیده است روزی که ارزیابی مجددی بکنیم درباره مغول و ایلغار ایشان که چه بزرگ مستمسکی شده در دست احساس مقصرتراشی ما آدمهای درمانده؟ بنایی که پوسیده است به نم رطوبتی نیز فرو خواهد ریخت. پس دیگر چه احتیاجی به نالیدن از زلزله یا سیلی؟ یا گذر ارابه سنگین وزنی از جاده مجاور؟ و اگر روشنفکر آن زمانهها در حضور مغول و تیموریان، شلاق غضب الهی را میدیده و در قبال هجومشان اگر کمکدهنده نبوده، دستکم سکوت یا فرار کرده است – یعنی اگر حضور ایشان را نپذیرفته، هیچ نالهای هم برنیاورده – پس ما چه حق داریم که پس از 800 سال هنوز به عزای آن واقعه بنشینیم و بار تمام خرابیها و ویرانیها و انحطاطهایمان را به گردن آن ایلغار بگذاریم؟...»
با این تفسیر کسانی که امروز زندگی میکنند و تاریخ امروز را رقم میزنند مسئول اکنون و آیندهاند و اگر امروزیها کوتاهی کنند و تاریخ جور دیگری رقم بخورد و از ظرفیتهای موجود بهره کافی برده نشود، آیندگان به حال و روز امروز ما که گذشته آنان را تشکیل میدهد با آه و حسرت نگاه خواهند کرد و چهبسا در کتابها، درسها، مدرسهها و دانشگاهها راجع به رفتار امروز نویسندگان و اصحاب قلم امروز بنویسند که آنها بٌریدند و کنار کشیدند یا لغتنامه نوشتند و برای شرکت نفت شعر سرودند.
ما نیز آن روز را توجیه نمیکنیم که چرا دهخدا، لغتنامهنویس شد و شاید خیلی هم خوشمان نیاید تا به چراییهای آن روز فکر کنیم ولی جالب است بخوانیم و بشنویم که علیاکبر دهخدا روزگاری در «سروش» و «صوراسرافیل» قلم میزد و آنچنان تحلیلهای آبداری داشت که نهتنها اعلیحضرت! بلکه مجلس آن روز هم تاب تحمل این تحلیلها را نداشت و او از مقالهنویسی به لغتنامهنویسی رسید. او در بخشی از سرمقاله شماره اول صوراسرافیل، پنجشنبه 17 ربیعالاول 1325 ه.ق – 14 دیماه 1276 یزدگردی – 30 مه 1907 میلادی با عنوان دو کلمه خیانت مینویسد: «اعلیحضرتا!پدر تاجدار! آیا هیچ تاریخ ژول سزار روم را میخوانید؟ آیا حکایت پادشاه انگلیس را به خاطر میآورید؟ آیا قصه لویی شانزدهم را به نظر دارید؟ آیا قتل جّد تاجدار بزرگوار خود را متذکر میشوید؟ آیا گمان میکنید که این اشخاص بزرگ تاریخی بهشخصه گناهکار و سزاوار این نوع رفتار بودهاند؟ قسم به ذات پاک احدیت و قسم به قوه عدالت کلیه الهی، این پادشاهان بدبخت که سوءعاقبتشان مایه رقت هر صاحب حسی است، همه شخصا مثل ذات مقدس تو پاک و بیگناه و مبرا بوده و آنچه را که ملت به آنها نسبت دادند و به آن گناه آنها را گرفته، سر بریدند یا زیر شمشیرهای غیورانه پارهپاره کردند، گناه آنها نبود پس چه امری سبب این انتقامات وخیمه و این نمک ناشناسیهای ملل شد؟...»
همین قلم صریحنویس در سرمقاله شماره 15 صوراسرافیل مربوط به روز چهارشنبه 29 رمضان 1325 هجری قمری مینویسد: «عموم برادران وطنی که در موقع توقیف روزنامه اظهار همراهی فرمودهاند کمال امتنان را حاصل نموده و مخصوصا از اخوان غیور آذربایجانی و گیلانی و کرمانی و فارسی خود و پارهای انجمنهای محترمه پایتخت که اجازه اقدامات مجدانه در رفع توقیف اوراق نالایق صور خواسته بودند، نهایت متشکر و ممنونیم ولی همانطور که کتبا و تلگرافا خدمت همه معروض داشتهایم، چون حکم از مجلس مقدس شوری صادر شده بود و امر مجلس عجالتا در حکم قانون است، مخالفت با آن باتقوای دوره آزادی مباینت دارد و حب قانون و وطن راهی برای تشبثات مخالفانه نمیگذارد.
سیصد و نود و نه سال قبل از میلاد مسیح «سقراط» حکیم وقتی که محض اظهار توحید و تحریک وجدان جوانان «آتنی» محبوس و محکوم به قتل شد، یکی از دوستانش راهی برای فرار یا نجات حکیم به دست آورده به سقراط اظهار کرد. سقراط از قبول آن امتناع نموده گفت: «چون قانون وطن حکم به قتل من میکند مخالفت آن شایسته نیست» و کمی بعد جام «شوکران» را سر کشیده، جهان را وداع گفت».
و ما هم هرچند در پیش وجدان خود و به شهادت «کمیسیون» مخصوص مجلس مقدس دامن خویش را از لوث هر گناهی پاک دانستیم ولی سرپیچی از اوامر مطاعه دارالشوری را باز به حکم وجدان نمیتوانستیم و امیدواریم که برادران وطنی ما همواره پیروی حکیم مزبور را از فرایض اخلاقی خود شمرده و وکلای محترم معظم هم در تفکیک قوه مقننه از مجریه سعی فرمایند. آمین.»
جالب است، آنکه چوب لای چرخ دهخدا میگذارد، مجلسی است که وی همواره از آن حمایت کرده است و گویا مسبب سختیها و تنگیهای راه قلمفرسایی وی و همعصرانش همان مجلسی است که دهخدا از وکلای آن میخواهد تا در تفکیک قوه مقننه از مجریه سعی فرمایند!
ولی ما امروز در شرایط دیگری زندگی میکنیم. قانون اساسی ما قانون کاملی است زیرا همه اصول آن مبتنی بر احکام الهی و نیازهای ما نوشته شده است و در عین حال امکان تغییر و تعالی آن در زمانی که لازم باشد در خود آن تعریف شده است.
در همین قانون اساسی اصل مترقی ولایت فقیه با ذکر حدود اختیارات و وظایف آن همچنین رابطه قوای سهگانه با یکدیگر و اصل مترقی ولایت فقیه وجود دارد. پس دیگر مانع قانونی و اجرایی برای اندیشیدن و گرهگشایی وجود ندارد. حال چگونه است که ما پس از 34 سال نتوانستهایم در نظامی که آزادیهای مشروع در آن پیشبینی شده است، امثال جلال آل احمد و علی شریعتی را تربیت کنیم؟ پاسخ به این سؤال ساده نیست و نیازمند بررسیهای فراوانی است که در حوصله این بحث نمیگنجد ولی طرح همین نکته خود به تنهایی آغاز یک راه است که حتما باید طی شود.
آنچه به نظر میآید این است که در تقسیمبندیهای روشنفکری جلال آلاحمد از طبقه اشرافیت گرفته تا روحانیت، نظامی، مالک، مجلسی و به قول خودش الخ... پس از پیروزی انقلاب دامنه آگاهی لایههای جدیدی را به وجود آورده که این لایههای نو ضمن اینکه نگاهی متفاوت نسبت به روشنفکران با زادگاههای دیگر دارند، نیازمند به دست آوردن نوعی شجاعت و شهامت برای عرض اندام و اظهارنظر هستند. دامنهای که حاصل قد افراشتن کوه مستحکم انقلاب اسلامی و بنیانگذاری نظامی با همین محتواست و آنقدر وسیع است که اگر به بهرهبرداری برسد، میتواند موج بلند فکری و آزاداندیشی را در جهان به وجود بیاورد. میدان وسیعی که امام خمینی(ره) به آن دل بسته و رهبر معظم انقلاب به آن جان داده و اعتماد دارد. اینکه امام(ره) در منشور روحانیت به طلبههای جوان توجه نشان میدهد و پرده از خون دل خوردنهایش به دست متحجرین برمیدارد و تأکید میکند که اساس از دانشگاه شروع میشود به همین معنی است و اینکه رهبر حکیم انقلاب از طلاب جوان و دانشگاهیان میخواهد تا نظریهپردازی کنند و به تولید علم بپردازند، ادامه رهبری امام(ره) است.
حال چه اتفاقی میافتد که با وجود تأکید رهبری فضا برای رشد نابغههایی همچون جلال آلاحمد و دکتر علی شریعتی باز نمیشود و این چه ترسی است که در جان اصحاب قلم افتاده و آنها را از تحلیل و اظهارنظر باز میدارد؟
بیتردید رهبری مشوق اندیشیدن و طرح نظرات است و تأکید ایشان بر راهاندازی کرسیهای آزاداندیشی در دانشگاهها و حوزههای علمیه گویای همین نوع نگاه است ولی اینکه چرا با وجود تشویق و تأکید ایشان میدان باز نمیشود! این نیز خود جای تأمل دارد که شاید در مقالهای دیگر به آن پرداخته شود.
اما چرا نویسندهها نمینویسند و برای آسیبشناسی امور دست به قلم نمیشوند؟ شاید بتوان پاسخ این پرسش را در چند سطر داد و البته ممکن است این همه پاسخ نباشد ولی نقاط پررنگ آن را میتوان اینگونه برشمرد:
نخست اینکه پس از طرح دیدگاهها در دوران ریاستجمهور حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی و بگیر و ببندهای آن دوران که البته منجر به روی کار آمدن حجتالاسلام سید محمد خاتمی شد، اصحاب قلم ناراضی از مدل دولت هاشمی رفسنجانی تا جایی پیش رفتند که برخی طردشدگان و واخوردگان سیاست را زیر پر و بال خود گرفته و حتی به تئوریهای خانمانبرانداز خروج از حاکمیت و اخراج از حاکمیت رسیدند و البته در همین راستا پس از خروج نیم بندشان از دولت در انتخابات 88 آتشی را برافروختند که منجر به اخراج آنها از حاکمیت شود تا به این وسیله برنامههای دیگرشان را برای ضربه زدن به بدنه حاکمیت دنبال کنند. پس به این ترتیب بخشی از صاحبان قلم و اندیشه یا کنار رفتند یا کنار گذاشته شدند و از همه مهمتر وانمود کردند که از صحنه اخراج شدهاند تا به این ترتیب تئوری خود را در میدان اثبات کرده باشند.
اما خروج بخش مهمی از این لایهها در تداوم حرکت جامعه بیتأثیر ماند؛ چراکه به قول جلال آلاحمد؛ «روشنفکر از اشرافیت برخاسته نالهاش سرد است» پس بدینسان غیبت روشنفکران غربزده و غرق در اومانیسم و نهیلیسم به واسطه همین سرد بودن نفسشان اثر چندانی در جامعه نداشت.
جلال آلاحمد دراینباره میگوید: «به رفاهرسیدگان از دایره تأثیر و تأثر اجتماعی خارج شدگانند.» پس آنها قبل از خروج از حاکمیت تا پس از پیگیری تئوری اخراج از حاکمیت نتوانستند تأثیری عمیق در جامعه برجای گذارند و سرنوشتشان جا خوش کردن در خارج از کشور و در آغوش امروز و در گذشته در برابر ملت ایران و انقلاب اسلامی صف کشیدهاند. پس فضا از حضور تعدادی از نویسندگان خالی شد.
دوم اینکه دایرههای تولید فکر و اندیشه در رسانههای مکتوب، دیداری و شنیداری بسیار بسته و انقباضی عمل کرد و به هر دلیل بخشی از آن را میتوان به خودسانسوری نسبت داد و بخش دیگر را میتوان به هراس از برخوردهای انفعالی، قضایی، امنیتی یا انتظامی مربوط دانست و به این ترتیب رسانهها نتوانستند جای مناسبی برای طرح دیدگاهها و تضارب آرا باشند و این باعث شد تا اندیشههای بسیاری در همان نقطه جنینی سقط شود و دلیل سوم همان است که آقای رحیمی به آن اشاره کرد. احساس ترس و ناامنی که در نویسنده امروز مشاهده میشود.
نویسنده امروز که تربیت شده مکتب انقلاب است، از قانون نمیترسد. او از بیقانونی در هراس است. او میداند که قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران آزادی بیان و آزادی قلم را حق او میداند ولی هرگز اطمینان ندارد که اگر از این آزادی خود استفاده کند از گزند دستگاههای موازی در امان خواهد بود. او وقتی خودسانسوری را در رسانهها میبیند، فکر میکند که خط قرمزها همینهاست و با خط قرمزهای فراوان روبهرو میشود پس در لاک خود فرو میرود و شاید به همان حسی میرسد که دهخدا در زمان خود دریافت کرده بود.
نویسنده امروز اگر به مجلس انتقاد کند، انگار به قوه قضائیه انتقاد کرده و اگر به قوه قضائیه نقدی داشته باشد از واکنش مجلس نگران است. او میداند که سر و ته قوا یکی است، آنجا که قانون وضع میشود و آنجا که همان قانون مبنای برخورد و رسیدگی است یک نقطه است. او با دو قوه مقننه و قضائیه هم ترکیب مواجه است و این مسئله او را دچار خودسانسوری و در نهایت کنار کشیدن و جا زدن میکند.
او که باید انتقاد سازنده کند، وضعش اینگونه است و البته به رفاه رسیدههایی نیز هستند که قلمی میزنند و ابراز وجود و اظهارنظری میکنند و به تعبیری هر روز آشیانه راحت سخنسرایی خویش را به رنگی میآرایند و گل و گلدانی بر ان میآویزند. کسانی که جلال آلاحمد درباره آنها میگوید: «هر به رفاه رسیدهای مرغی است بر سر تخمی نشسته و بیشتر محافظهکار است و وضع موجود را بهترین وضع میداند».
اما واقعیت این است که پویندگان راه امام(ره) و رهبری از این تبار نیستند و با وجدان و مسئولیت پا در میدان اندیشه و قلم گذاشتهاند و حتی هراسی نیز از برخوردها ندارند. شاید هراس آنها بیشتر در این است که بعضی از افراد به واسطه حضور در مجلس یا مناصب سیاسی و حتی دسترسی نزدیک و گسترده به رسانهها آنقدر فعال در این عرصه حضور پیدا کردهاند که لایههای پویا و جوان را به هر رهروی خود دعوت میکنند و این باور را در آنها ایجاد مینمایند که راه ما راه درستی است و حتی تفسیر ما از قانون اساسی، قوانین کشور و حتی ولایت و رهبری کامل و جامع است و اگر غیر از این بیندیشید، بنویسید یا عمل کنید منحرف شدهاید و جرم کردهاید.
همین هفته گذشته وقتی دکتر علی لاریجانی، رئیس قوه مقننه در واکنش به طرح موضوع زد و بند برادرش دکتر فاضل لاریجانی، رئیسجمهور را مورد عتاب و خطاب قرار دارد، از رابطه اطرافیان وی و جریان انحرافی با منافقین و آمریکا سخن گفت و چند روز بعد هم آیتا... صادق آملی لاریجانی، رئیس قوه قضائیه از مجرم بودن رئیسجمهور و افشاگری که به زودی علیه جریان انحرافی خواهد داشت، سخن به میان آورد. وقتی رئیسجمهور نمیتواند موضوع را مطرح کند که در کشور مانع رشد و سرمایهگذاری است و از زد و بندهای پشت پرده انتقاد کند و اگر این کار را بکند، به مجرم بودن و چه و چه متهم میشود، حال چگونه میتوان انتظار داشت که نویسندهای پا در این میدان بگذارد و لب به سخن گشوده یا دست به قلم شود؟
واقعیت این است که با وجود تأکید مقام معظم رهبری به حضور مقتدرانه و منصفانه جوانان و اصحاب قلم در عرصه اندیشه و عمل و وجود ظرفیتهای قانونی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، به دلیل رفتارهای وابسته و زنجیرهای قوای مقننه و قضائیه امروز هر دو دست نویسنده بسته است و جای تعجب نیست اگر نویسندگان امروز که انقلاب، وطن و اسلامشان را دوست دارند، کنار بکشند و همچون دهخدا به لغتنامهنویسی روی آورند. هرچند که شاید کسانی در آینده آنها را مورد نکوهش قرار داده و بگویند اگر آن روز دهخدا به جای تحلیل و نقد وضع موجود کنار نمیکشید و به لغتنامهنویسی روی نمیآورد، شاید وضع امروز ما بهتر بود. پس جا دارد از همگان خواسته شود تا سعهصدر داشته باشند و نقد منصفانه را پذیرند و اجازه بدهند تا قلم جوهر جان بگیرد و واژه روان خلق کند و در درخشش تاریخ امروز ایران اسلامی که 34 سال باشکوه و پرفراز و نشیب را پشت سر گذاشته است نقشآفرین باشد.
آخرالزمان
#قدرت نظامی ایران
#مستند
#یوفو