گزارش تاریخی از مقاومت «مالک اشتر» در برابر «تحمیل حکمیت به ولایت» توسط منافقین و مدعیان ولایتمداری / مالک اشتر از سوی مدعیان ولایتمداری متهم به ولایت گریزی شد و خطاب به تحمیلگران گفت: اى صاحبان پیشانى هاى پینه بسته، به خدا سوگند که فریب خورده‏اید.

در جنگ صفین و فرآیند تحمیل حکمیت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) شخصیتهای مختلفی نقش آفرینی میکنند. در آن برهه مقاومت مالک اشتر نخعی در برابر تحمیلگران بویژه اَشعَث بن قِیس کِندی ستودنی و عبرت آموز است. در متن پیش رو سعی شده تا با بیان برخی رخدادهای مرتبط با اعمال و تحرکات این دو شخصیت تأثیرگذار در عصر حکومت حضرت علی(ع) زمینه ای جهت فهم بهتر تاریخ سیاسی صدر اسلام ایجاد شود.
پرده اول: انتساب به خلیفه؛ ترفندی سیاسی و یا نیتی خیر؟!
«در جریان ازدواج امام حسن(علیه السلام) با جعده آمده که امیرالمؤمنین(ع) دختر سعید بن قیس(برادر اشعث) را برای امام حسن(ع) خواستگاری نمود، وقتی اشعث از این جریان مطلع شد نزد سعید رفت و او را از این کار منصرف نموده و دختر سعید را به عقد پسر خود درآورد، سپس نزد امیرالمؤمنین(ع) آمد و اعلام کرد، دختری که برای حسن(ع) خواستگاری نموده اید، زن پسر من است. اشعث در آنجا با اصرار دختر خود را به عقد امام حسن(ع) درآورد.»1
«امام علی(ع) نقل می کنند که در نیمه شبی، اشعث ظرفی سرپوشیده، پر از حلوای خوش طعم و لذیذ به خانه ما آورد... به او گفتم:
این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ زکات و صدقه بر ما اهل بیت حرام است.
گفت: صدقه و زکات نیست، هدیه است.
به او گفتم: آیا آمدهای از راه دین خدا ما را بفریبی؟ آیا درک نداری، نمی فهمی و یا دیوانه و جن زده ای و یا بیهوده سخن می گویی؟
آنگاه امام قسم یاد کرد که اگر هفت اقلیم را با هر چه در زیر آسمان آن هاست به من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم، هرگز نخواهم کرد»2

پرده دوم: اشعث منافقانه دم از ولایت می زند
«حضرت علی(ع) پس از فراغت از جنگ جمل، طی نامه ای از اشعث، که در آن هنگام والی آذربایجان بود، خواست تا بیت المال را به خزانه مرکزی بازگرداند»3
در حقیقت نامه حضرت به معنای عزل اشعث بود؛ چرا که معلوم بود علی(ع) کارگزار غاصب بیت المال را مشروع نمی داند. به طور طبیعی این برخورد حضرت موجب ناراحتی و بغض اشعث نسبت به مولا گردید.
پس از نامه حضرت، او با یک تصمیم سرنوشت ساز مواجه شد. اگر به نفع امیرالمؤمنین(ع) تغییر رنگ می داد، منافع خود را در آذربایجان از دست می داد و اگر به طرف معاویه می گریخت، موقعیت خویش را در میان قبیله اش از کف می داد. مانند انسان های ملون و بی ثبات، که در این مواقع عقل حسابگر خود را به کار می اندازند و می اندیشند تا ببینند انتخاب کدام گزینه به سود دنیایشان است.
اشعث نیز به تردید افتاد و به دوستانش گفت: « نامه علی مرا به وحشت انداخته، او دارایی آذربایجان را خواهد گرفت؛ من می خواهم به معاویه ملحق شوم4
یارانش او را از این کار بر حذر داشتند؛ زیرا بین عراقی ها و شامی ها رقابت دیرینه ای بر سر به دست گرفتن حاکمیت جهان اسلام بود، به این جهت پیوستن اشعث به شامی ها مایه ننگ و عار وی در میان عراقی ها می شد و نفوذش در میان قبیله اش از بین می رفت. از این رو اطرافیان وی به او گفتند «اگر بمیری بهتر است تا اینکه دست به این کار بزنی؛ آیا شهر و مردم قومت را رها می کنی و دنباله رو و فرمانبر شامیان می شوی؟!»5
به دنبال این قضیه اشعث به ناچار نزد مولا در کوفه آمد و به قوم خود پیوست.
ستایش فضایل امام علی(ع) در قالب شعر
از این پس، اشعث در میان حامیان دو آتشه ولایت درآمد. او که پیش از آن، به فکر پیوستن به معاویه بود، در وصف امیرالمؤمنین(ع) و کرامتها و فضایل مولا و جانشینی به حق او نسبت به نبی اکرم(صلی الله علیه و آله)، اشعاری سرود که مضمون یکی از شعرهایش چنین است:
فرستاده علی نزد من آمد؛ علی همان کسی است که وصی پیامبر(ص) و انسانی مهذب و بهترین خلق خداست. او وزیر پیامبر(ص) و داماد آن جناب به شمار می آید و او انسانی برتر و در اعمال صالح، فردی پیشرو و پیشگام بوده، به روش و سیره پیامبر(ص) اقتدا می کند. به سبب فضیلت علی ما از او اطاعت کرده ایم، اطاعت مخلصانه دائمی. ما به خاطر برتری علی با او بیعت کرده ایم، او فقیه و بردبار بوده و در عین حال قدرتمند و تواناست، مانند شیر بیشه است که شجاعتش را حفظ کرده است. حلیم و با عفت و در عین حال مردی جنگاور و دلاور است و از پیمان شکنی و خیانت و گناهکاری به دور است.
جلب اعتماد یاران امیرالمؤمنین برای تثبیت جایگاه سیاسی
اشعث با یک موضعگیری حساب شده، یعنی خودداری از پیوستن به معاویه و بیعت با مولا، به دو هدف دست یافت. یکی آنکه محبوبیت و ریاست خود را در میان افراد قبیله خود (یعنی کنده) حفظ نمود؛ دیگر اینکه اعتماد بسیاری از یاران حضرت را به خود جلب کرد. بدین وسیله نطفه خطرناکی در آستانه جنگ صفین بسته شد؛ به گونه ای که مبارزه با اشعث و افشای نفاق او بسیار دشوار گردید. اگر اشعث به معاویه می پیوست، هم نفوذش در میان یمنی ها از بین می رفت و هم ماهیتش برای یاران حضرت آشکار می شد؛ ولی او با پیوستن به حضرت و تعریف و تمجید از امیرالمؤمنین(ع)، خود را از یک چهره خائن، به یک عنصر با غیرت و مؤمنِ به مولا مبدل ساخت و همین امر کارِ حضرت را در برخورد با او بسیار دشوار کرد.
حضرت به دو طریق می توانست با اشعث برخورد کند؛ یکی آنکه بیعت او را نپذیرد و از مشارکت او در حکومت پرهیز کند؛ اما این برخورد در افکار عمومی آن روز قابل توجیه نبود؛ چرا که در نظر یمنی های کوفه، این به معنای مجازات قبل از ارتکاب جرم بود.
راه دوم این بود که بیعت او را بپذیرد، ولی از سپردن پست کلیدی به او خودداری نماید. این برخورد می توانست تا حد زیادی از خطر توطئه اشعث جلوگیری کند؛ ولی کاری بسیار سخت بود؛ چون اشعث جزو رؤسای یمن بود و ریاست بخشی از قبایل خود را به عهده داشت؛ بنابراین عزل او از این مقام خلاف فرهنگ اعراب بود. با این حال حضرت راه دوم را برگزید و اشعث را از فرماندهی کنار گذاشت.
به دنبال اتخاذ سیاست حذف اشعث از رده فرماندهی، حضرت از جبهه های مختلف مورد حمله قرار گرفت. پیشتر فرماندهی دو قبیله کنده و ربیعه که از قبایل مهم و نیرومند جنگی کوفه به حساب می آمدند، با اشعث بود. حضرت در آستانه حرکت به سوی صفین، اشعث را از ریاست این دو قبیله عزل کرد و به جای او حسان بن مخدوج را در رأس این دو قبیله قرار داد.6
خرده گیری نزدیکان امام(ع) به ایشان به دلیل عزل اشعث
این اقدام می توانست از نفوذ اشعث در میان افراد این دو قبیله تا حد زیادی بکاهد؛ به گونه ای که دست او برای اعمال نفوذ در جریان جنگ صفین کوتاه شود. ولی اشعث با ابراز ناراحتی از این اقدام حضرت، یمنی ها را تحریک کرد؛ به طوری که برخی از یاران یمنی نزدیک و ناب حضرت، به ایشان خرده گرفتند و گفتند: « ای امیرالمؤمنین! مدیریت اشعث تنها مخصوص مثل خودش است؛ هر شخصی نمی تواند مثل او ریاست کند و حسان بن مخدوج مانند اشعث نیست»7
این افراد از یاران بیدار حضرت به حساب می آمدند؛ به گونه ای که حضرت به آنها افتخار می کرد. اعتراض آنها به حضرت نشانگر دشواری مبارزه با جریان نفاق است؛ زیرا شناخت و مبارزه با امثال اشعث آن قدر پیچیده است که گاه خواص اهل حق را نیز می فریبد و کار حاکم اسلامی را در برخورد با آنها دشوار می کند. به دنبال مخالفت یمنی ها با اقدام حضرت، افراد قبیله ربیعه که «حسان بن مخدوج» از میان آنها بود، برآشفتند و حریث بن جابر گفت حسان در شرافت، دلاوری و توانایی ریاست، نسبت به اشعث چیزی کم ندارد.
نجاشی یکی از شعرای یمنی سپاه حضرت به حمایت از اشعث برخاست و شعری در وصف برتری و لیاقت اشعث برای ریاست سرود. وی خطاب به حریث بن جابر گفت: «اگر حقی که امیرالمؤمنین(ع) بر گردن ما دارد در بین نبود، ما حریث بن جابر را از گفته اش پیشمان می کردیم.»
اندک اندک ماجرای عزل اشعث به یک بحران سیاسی ـ اجتماعی جدی تبدیل گردید که روز به روز بر دامنه اش افزوده شد؛ به گونه ای که خطر بروز اختلافات قبیلگی و رقابتهای سیاسی و قومی، وحدت و انسجام سپاه کوفه را تهدید می کرد و نزدیک بود در همان آغاز راه، برخی باب مخالفت با مولا را بگشایند. این امر در حالی بود که سپاه شام به سوی صفین در حال حرکت بود؛ ولی هنوز سپاه حضرت به حرکت در نیامده بود. مخالفت و کارشکنی از سوی اشعث و یارانش افزایش یافت و کار از دلخوری و انتقاد گذشت. طبق نقل «مِنقری» رزمندگان یمنی از اقدام حضرت خشمگین شدند؛ از این رو «سعید بن قیس همدانی» نزدشان رفته، ضمن سرزنش آنها گفت: «شما گمان می کنید اگر از دستور علی(ع) سرپیچی کنید نزد دشمن او پناهگاه و مفرّی خواهید یافت؟ آیا معاویه پاداش به شما می دهد...؟ کلام درست همان است که علی گفته و نظر حق همان است که او بدان گراییده».
ظاهرسازی سیاسی با ابراز ارادت دروغین به «مولا»
در همین گیر و دار خبر عزل اشعث توسط امیرمؤمنان(ع) به معاویه رسید. او نیز از فرصت استفاده کرد و به مالک بن هبیره گفت چیزی به اشعث بگو که او را علیه علی(ع) تحریک کند. مالک بن هبیره که خود فردی کندی و از دوستان اشعث بود، از شاعری خواست شعری تحریک آمیز برای اشعث بگوید؛ او نیز در چند بیت عزل اشعث را مایه ننگ و عار مردان دلاور کوفه خواند، سکوت قبیله کنده در برابر این اقدام را نشانه پستی و دنائت آنها شمرد و آن را نوعی غصب حق قبیله کنده توسط ربیعه قلمداد کرد.
به هر حال کار به جایی رسید که زمینه فرمانبری از حسان بن مخدوج از میان رفت و خود حسّان پرچم فرماندهی را با دست خویش بر در خانه اشعث نصب کرد؛ ولی او با زیرکی از قبول ریاست خودداری کرد و گفت: «اگر این پرچم (فرماندهی) نزد علی بزرگ است، والله برایم از پر کوچک شترمرغ کم ارزشتر است؛ پناه بر خدا که این کار علی موجب دشمنی من با شما شود».
اشعث در حالی این جملات را می گفت که پیشتر با اظهار ناراحتی های خود موجب تحریک یمنی ها شده تا بر حضرت فشار آورد و ایشان را از تصمیم خود پشیمان نماید؛ ولی اکنون که می دید پذیرفتن ریاست کنده به قیمت علنی شدن ضعف او در مقابل جاه و مقام دنیا تمام می شود؛ برای حفظ عزت و کرامت نفسانی خویش، ژست بزرگواری به خود گرفت و سیاست بی اعتنایی به ریاست را برگزید. از این رو وقتی حضرت پیشنهاد تقسیم ریاست ربیعه و کنده را بین او و حسان مطرح کرد، بدون اینکه از خود حرص و ولعی نشان دهد گفت: « امر، امر شماست؛ هر طوری که شما بفرمایید»8
سرانجام حضرت برای جلب رضایت و دلگرمی خیل کثیری از رزمندگان یمنی که دل هاشان از این ماجرا آزرده بود، به ناچار جناح راست لشکر عراقیها را به اشعث سپرد و او را به فرماندهی کنده برگزید. بدین طریق اشعث در رأس سمتی بسیار حساس قرار گرفت.

پرده سوم: شروع جنگ صفین و هماهنگی غیابی اشعث با معاویه
جنگ صفین از مهمترین نبردهای زمان خلافت امام علی(ع) بود که در سال 37 هجری بین آن حضرت و معاویه در ناحیه غربی عراق بین رقه و بالس به نام صفین رخ داد، و از همین رو به جنگ صفین شهرت یافت.
امام علی(ع) در آغاز خلافت، معاویه را که کارگزار حکومت در شام بود، از مقامش عزل و شخص دیگری را به جای وی منصوب کرد ولی معاویه نپذیرفت و ناحیه شام را تحت قلمرو خود نگه داشت. امیرالمؤمنین خلیفه وقت مسلمانان بار دیگر، پس از نبرد جمل، جریر ابن عبدا... را برای مذاکره و گرفتن بیعت از معاویه به شام فرستاد، اما معاویه این بار هم تسلیم نشد بلکه به بهانه خونخواهی عثمان، سپاه شام را برای مقابله با امام علی علیه السلام آماده ساخت. امیرمؤمنان نیز چون چاره ای ندید آماده جنگ شد، با سپاهی عظیم از کوفه حرکت کرد و در بیابان صفین با سپاه شام مواجه شد و به این ترتیب، نبردی سخت و طولانی بین سپاهیان عراق و شام درگرفت.
لیله الهریر و خطبه ای که منشأ تفرقه شد!
در «لیله الهریر»، شبى که کار بر اصحاب معاویه در صفین تنگ ‏شده بود و شکست سپاه شام نزدیک می نمود، تحرکاتی از سوی اشعث انجام شد که جاسوسان خبر آن را به معاویه رساندند و او شرایط را برای اجرای تدبیر «عمرو عاص» جهت بالای نیزه کردن قرآن مناسب دید. اشعث فردای آن روز ‏براى یارانش خطابه‏اى خواند و گفت:
«اگر شدت جنگ همانند روز گذشته باشد، عرب نابود خواهد شد. من این سخن را از باب جنگ نمى‏گویم بلکه اگر ما نابود شویم، من براى زنان و فرزندان وحشت دارم. و سپس براى اینکه کسى گمان بد درباره او نبرد گفت: این نظرى است که من دارم.»9
این خبر به معاویه رسید و او با صدای بلند گفت‏«اصاب و رب الکعبه‏»: به خداى کعبه‏ سوگند اشعث درست گفته است.
به گواهی تاریخ، حمله برق آسای لشگریان مولا بویژه مالک اشتر به حدی کاری بود که معاویه به اعتراف خودش در آستانه تقاضای امان از امام علی(ع) قرار گرفته بود:
«والله لقد رجع عنی الاشتر یوم رفع المصاحف و انا ارید ان اساله ان یاخذ لی الامان من علی(ع).»10
در این شرایط بسیار تعیین کننده با شیطنت عمروعاص و همراهی برخی از چهره های منافق در جمع یاران امام علی(ع) بالاخص اشعث، شرایط علیه مولا تغییر یافت.

پرده چهارم: نهروانی ها با مدیریت پشت پرده اشعث، ندای «قرآن قرآن» سر می دهند
«بامداد روز پنجشنبه سیزدهم صفر، سپاه امام (علیه السلام) با نیرنگ کاملاً بى سابقه‏اى روبه رو شد و خدمتى که فرزند عاص به شامیان کرد بحق مایه حیات مجدد تیره اموى و بازگشت آنان به صحنه اجتماع شد.
سپاه شام، طبق دستور عمرو عاص، پوست های چرم قرآن شام را که زمان عثمان به عنوان (مصحف امام) برای شام فرستاده شده بود، از هم دیگر جدا کرده و بر نوک نیزهها بستند و صفوف خود را با مصاحف آراستند آن گاه همگى یک صدا شعار سر دادند که: حاکم میان ما و شما کتاب خداست.
گوش هاى عراقیان متوجه فریادها شد و چشم هایشان به نوک نیزه‏ها افتاد. از سپاه شام جز شعارها و فریادهاى ترحم انگیز چیزى شنیده نمى‏شد. همگى مى‏گفتند: اى مردم عرب، به خاطر زنان و دخترانتان، خدا را در نظر بگیرید!
- خدا را خدا را، به خاطر دینتان!
- پس از مردم شام چه کسى از مرزهاى شام پاسدارى خواهد کرد و پس ازمردم عراق چه کسى از مرزهاى عراق حفاظت ‏خواهد نمود؟
این حیله کارگر شد و گروهى از سپاه امام که از قاریان قرآن بودند نزد او رفتند و گفتند: «ما را نسزد با این مردم بجنگیم بلکه باید آنچه را مى‏گویند بپذیریم. هر چه على(ع) فرمود: این حیله ای است که مى‏خواهند با به کار بردن آن از جنگ برهند، بر آنها اثر نکرد.»11
اشعث: حکم قرآن را قبول کن که تو از معاویه به آن سزاوارتری!
«در این جا اصحاب امام(ع) همچون ‏«مالک اشتر» و «عمرو بن حمق‏» و «عدى ‏بن حاتم‏» آمدند و اطاعت‏ خود را از امام(ع) اعلام کردند تا بتواند از پذیرش نیرنگ معاویه سر باز زند، ولى اشعث، خشمناک برخاست و گفت:
«کسى از من علاقه مندتر به عراقیان و دشمن‏تر نسبت ‏به شامیان نیست اما حکم کتاب خدا را قبول کن که تو از آنها به این امر سزاوارترى، چرا که آنها دوست دارند زنده باشند و از جنگ ناراحتند»12
همان که معاویه، انتظار داشت اتفاق افتاد، زیرا میان سپاه امام(ع) سر و صداهایى برخاست،آنان آتش بس و پذیرفتن حکم قرآن را خواستار شدند.
کسانى که آتش بس مى‏خواستند سه دسته بودند، هر کدام نظرى مخالف با نظر دیگران داشتند. گروهى مقدس مآب معتقد بودند نپذیرفتن دعوت به کتاب خدا و ادامه جنگ گناهى بزرگ است و جایز نیست که مسلمانان مرتکب چنان گناهى شوند. این گروه فراموش کرده بودند که پیشواى ایشان، داناترین فرد به قرآن و حلال و حرام آن است و پایبندى او به قوانین قرآن از همه مسلمانان، بیشتر است.
در میان این دسته، تعداد زیادى از قاریان قرآن بودند که به دلیل کوته فکرى تصور مى‏کردند به تمام علم شریعت آگاهند و خود را در مقام حامى آن مى‏دیدند.
دسته دوم منافقانی بودند که به رهبرى توطئه‏گران علیه حق و شریعت، مى‏کوشیدند تا جنگ را متوقف سازند. آنان هواخواه باطل بودند و به خاطر آن مى‏کوشیدند و به دشمن کمک مى‏کردند، چون مى‏دیدند که در کمک به دشمن از سود مادى برخوردار خواهند شد.
گروه سوم نیز افراد عافیت طلبی بودند که حرکت ‏خود را پشت‏ سر امام در جنگ هاى بصره و کوفه بسى گران مى‏دیدند، زیرا از خون فرزندان، برادران و خویشاوندان خود، بهاى زیادى پرداخته بودند و اکنون مى‏خواستند خودشان باقى بمانند و براى آنها مهم نبود که در آینده بر سر اسلام و مسلمانان چه بیاید.
البته در سپاه امام(ع)، گروهى اهل بصیرت بودند (که شمار آنها از دیگر گروهها کمتر بود) که نه تنها نظرشان نظر امام(ع) بود، بلکه به امام اصرار داشتند تا جنگ ادامه یابد و سر و صداى زیاد کسانی که خواستار توقف جنگ بودند، نشنیده گرفته شود. رهبرى این دسته را مالک اشتر بر عهده داشت، ولى فریادهاى کسانى که توقف جنگ را خواستار بودند، پیگیرى نبرد را تحتالشعاع قرار داد.»13

پرده پنجم: با تحریک منافقان فشار نهروانیها بر امام(ع) جهت تحمیل حَکَمیت کلید میخورد
«در این حال حدود بیست هزار نفر شمشیر به دست که پیشانى هایشان از کثرت سجده پینه بسته بود و «مسعر بن فدکى» و «زیدبن حصین» و «اشعث ابن قیس» گروهى از قاریان که بعدها خوارج را تشکیل دادند، پیش آمدند و امام را به اسم، و نه به عنوان امیرالمؤمنین صدا زدند و گفتند: یا على این قوم را اجابت کن و گرنه تو را به آنان تحویل مى‏دهیم و یا چون عثمان مى‏کشیم.»14

«اشعث بن قیس پیش از همه، پافشارى مى‏کرد و چون او یمنى بود، قاریان یمن هم طرف او را گرفته بودند.»15
به هر حال امام(ع) در برابر فشار این افراد ایستادگى کرد و فرمود:
«واى بر شما! من نخستین دعوت کننده به سوى کتاب خدا و اولین کسی هستم که آن را اجابت مى‏کنم و بر من روا نیست و دین من نیز اجازه نمى‏دهد که به سوى کتاب خدا دعوت شوم و آن را نپذیرم، من با آنان جنگ مى‏کنم تا به حکم قرآن عمل کنند و آنان خدا را معصیت کرده‏اند و پیمان او را شکسته‏اند و کتاب او را ترک کرده‏اند و من شما را آگاه مى‏کنم که آنان شما را فریب داده‏اند و خواستار عمل به قرآن نیستند»16
امام(ع) گفت: «اگر از من اطاعت مى‏کنید با آنان بجنگید و اگر نافرمانى مى‏کنید آنچه را که مى‏خواهید بکنید، آنان گفتند: به مالک اشتر پیغام بده که برگردد.»17

پرده ششم: مالک باز گرد!
«در آن هنگام مالک اشتر بشدت مشغول نبرد بود و به خیمه معاویه نزدیک شده بود و در چند قدمى پیروزى قرار داشت. تحمیل گران سپاه امام(ع) با اصرار و تهدید از ایشان خواستند که مالک را بازگرداند، امام به ناچار یزید بن هانى را نزد مالک فرستاد و به او پیغام داد که برگردد»18

پرده هفتم: مسکوت ماندن پیام امام توسط مالک اشتر
مالک با شناخت عمیق از ولایت و تحلیل درست از شرایط فشار بر امام(ع)، به امر ایشان ترتیب اثر نمی دهد و آن را مسکوت می گذارد.
«مالک به فرستاده امام گفت: این لحظه لحظه‏اى نیست که من دست از جنگ بردارم، من اکنون امید پیروزى دارم به امام بگو عجله نکند. یزید برگشت و سخن مالک را به امام رسانید.»18

پرده هشتم: دومین پیام خطاب به مالک: فتنه ی برپا شده برگرد!
تحمیل گران خطاب به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: حتماً تو خودت دستور مقاومت داده‏اى. امام(ع) فرمود: دیدید که من به قاصد، مطلب پنهانى نگفتم. آنها گفتند: بگو برگردد و گرنه تو را عزل مى‏کنیم. امام(ع) به «یزید بن هانی» گفت: برو به مالک بگو که فتنه‏اى برپا شده برگرد، یزید نزد مالک رفت و جریان را گفت. مالک گفت: به خدا سوگند که من این وضع را پیش بینى مى‏کردم. این توطئه عمروعاص است. آیا شایسته است که من در چنین موقعیتى که دارم برگردم. یزید گفت: آیا دوست دارى که تو اینجا پیروز شوى ولى امیرالمؤمنین را دستگیر و به معاویه تسلیم کنند؟»19

پرده نهم: برخورد قاطعانه مالک با تحمیلگران به ولایت
«مالک با شنیدن سخن یزیدبن هانی دست از جنگ برداشت و به سوى امیرالمؤمنین(ع) آمد.»20
«مالک اشتر به سوی آنان باز گشت و چون به ایشان رسید بانگ بر آورد:
اى گروه خوارى و سستى! آیا اکنون که در آستانه پیروزى هستید فریب آنها را مى‏خورید. اندکى به من مهلت دهید تا کار را یکسره کنم. آنها گفتند: ما در خطاى تو شرکت نمى‏کنیم. مالک گفت: بهترین‏هاى شما کشته شده و پست‏ترین‏هاى شما باقى مانده ند. شما چه زمانى بر حق بودید؟ آیا آن زمان که با شامیان مى‏جنگیدید یا اکنون که از جنگ دست کشیده‏اید؟ اگر چنین باشد، باید کشته دگان شما در آتش باشند. آنها گفتند: اى مالک این سخنان را رها کن، براى خدا جنگ کردیم و براى خدا دست از جنگ کشیدیم. مالک گفت: به خدا سوگند که فریب خورده‏اید.
اى صاحبان پیشانى هاى پینه بسته، ما گمان مى‏کردیم که نماز شما براى زهد در دنیا و شوق به ملاقات پروردگار است ولى اکنون شما را نمى‏بینیم جز اینکه از مرگ به سوى دنیا فرار مى‏کنید.»21

پرده دهم: علی جان! همه امت به فدایت که مظلومانه سر به زیر انداختی
مالک و تحمیل گران یکدیگر را دشنام مى‏دادند و با تازیانه به صورت مرکب‏هاى همدیگر مى‏زدند و نزدیک بود اختلاف داخلی در سپاه امام(ع) شعله بکشد. درگیری و نزاع لفظی در میان یاران حضرت آنچنان بالا گرفت که یک نفر کشته شد و در این هنگام امام فریاد زد: دست بردارید. آنها در میان صفوف سپاه فریاد زدند که امیرالمؤمنین به حکم قرآن رضایت داده و امام ساکت بود و سر خود را به زیرانداخته بود.»22

پرده یازدهم: قبیله رایی، عامل تعیین ابوموسی اشعری به عنوان حَکَم
پس از آنکه قضیه حکمیت تثبیت شد، سندى را که دستور عملى براى دوحَکَم مشتمل برروش کار، محل و مدت اعلام حُکم بود، تنظیم کردند. براساس این سند که به امضاى بزرگان دوطرف رسید،حَکَمین مى ایست در«دومه الجندل» درنزدیکى دمشق، گرد آیند و تا آخرماه رمضان، بر وفق آنچه مقتضاى کتاب خدا و سنّت رسول خدا(ص) است، اعلام نظر کنند. از طرف سپاه شام، عمروعاص انتخاب شد و امام نیز ابتدا عبداللّه بن عباس و یا مالک اشتر را برگزید، امّا دستهای پنهان و حیله گر دستگاه معاویه، از ‏آستین گروهی از یاران امام(ع) برآمد و با پیشنهاد اشعث و قرّاء ظاهربین، قرار شد که ابوموسى اشعرى از جانب لشکر عراق به عنوان حَکَم منصوب گردد.
«وقتى ‎‎امام(ع) قصد داشت ‎عبدالله بن عباس ‎را براى ‏داورى برگزیند، صداى اشعث بلند ‏شد که نباید دو حَکَم از‎‎ قبیله «مُضِّر» باشند و ‏باید فردى از اهالى یمن را انتخاب کنیم. استدلال اشعث این بود که ‎اگر دو ‏حَکَم به ضرر مسلمانان حًکم کنند ولى یمنى باشند، بهتراست ‏تا به نفع ماحُکم کنند ولی ‎‎ازقبیله مضر و قریش باشند.»23
ابوموسی از جمله بزرگان قرّاء یمن و حاکم کوفه بود که پس از به حکومت رسیدن حضرت علی(ع) توسط ایشان عزل شده بود و در دل دشمنی مخفیانه ای با آن حضرت داشت. در جنگهای جمل و صفین نیز شرکت نکرد و حتی یمنی های کوفه را از همراهی با امام(ع) بازداشت و خود را به قرائت و آموزش قرآن مشغول نموده بود و از این روی وجهه ای برای خود ایجاد کرده بود.

هشدارهای متعدد امیرالمؤمنین(ع) در رابطه با عدم بصیرت و ساده لوحی ابوموسی مؤثر واقع نشد و بدین ترتیب خوارج دوخواسته را بر امام تحمیل کردند: یکى اصل حکمیت و دیگرى شخص حَکَم.

پرده دوازدهم: مالک متهم به ولایت گُریزی می شود
به این بهانه که مالک پیام اول امام(ع) را مسکوت گذاشته و از جنگ بازنگشته و همچنین سند حکمیت را امضا نکرده است، آرام آرام فضایی علیه مالک شکل گرفته و متهم به ولایت گریزی می گردد
«هنگامى که ماجراى ننگین حکمیت، بر اثر فشار نهروانی ها و مدیریت منافقین رخ داد و ابوموسى اشعرى فریب عمروعاص را خورد و معاویه به عنوان خلیفه معرفى گردید، اشعث ماجراى حکمیت را که صورتجلسه و در کاغذى ثبت شده بود نزد مالک اشتر آورد و اصرار کرد که آن را امضا کند.
مالک گفت: من هرگز پاى این نوشته و به اصطلاح صلحنامه را امضا نمى‏کنم. من در عقیده خود استوار هستم و به حقانیت خود و ضلالت دشمنان یقین دارم و با شمشیر من خون هایى از دشمنان ریخته شده که تو بهتر از آنها نیستى و خون تو محترم تر از خون آنها نیست.
ولى باز مالک اشتر که خشنودى على(ع) را بر همه چیز مقدم مى‏داشت، در پایان گفت:
ولى من به آنچه که امیرالمؤمنین على(ع) انجام دهد، راضى هستم و در همان راهى که على(ع) وارد گردد، وارد مى‏شوم و از همان راهى که آن حضرت خارج شود، خارج خواهم شد؛ زیرا او در کارى وارد نشود، مگر اینکه آن کار قطعاً بر اساس هدایت و راستى و درستى است.»24
«در این حال به على (علیه السلام) عرض کردند: مالک اشتر، صحیفه صلحنامه را امضا نمى‏کند و نظرش ادامه جنگ است و از تحت امر شما خارج شده است!»25

پرده سیزدهم: حضرت علی(ع): مالک تحت امر من است/کاش یک نفر مثل او بود
«حضرت على (علیه السلام) در پاسخ فرمود: همانا مالک اشتر، همان را که من راضى شوم، راضى خواهد شد.... اما اینکه مى‏گویى او از تحت امر من خارج شده، چنین نیست. من او را این گونه نمى‏شناسم. آنگاه حضرت على (علیه السلام) در شأن مالک اشتر، این جمله معروف را فرمود:
«اى کاش! در میان شما دو نفر مانند او بود؛ بلکه اى کاش در میان شما یک نفر مثل او بود که در مورد دشمنانم مانند نظر او را داشت.»26

سعید امیری ، علی ونایی، مرتضی سیف الهی

پی نوشتها:
1- ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی، ص 27
2- صبحی صالح، نهج البلاغه، قم، مرکز البحوث الاسلامیه، 1395، خطبه 224، ص 346
3- منقری، همان، ص 20 و ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ص 111 و ابن اعثم، الفتوح،ج 1 و 2، ص503
4- منقری، همان، ص 21. بنگرید به: الامامه و السیاسه
5- ر.ک: منقری، همان، ص 21 و ابن قتیبه، همان، ج 1، ص 112 و ابن اعثم، همان، ج 1 و 2، ص 503 و 50
6- ر.ک: منقری، همان، ص 137
7- ر.ک: منقری، همان، ص 137
8- منقری، همان، ص 139
9- شرح ابن ابى الحدید جلد 2 صفحه 214
10- وقعه صفین، ص 481؛ الاخبار الطوال، ص 188؛ مروج الذهب، ج‏2، ص 400؛ تاریخ طبرى، ج‏3، جزء6، ص‏26؛ کامل ابن اثیر، ج‏3، ص 160.
فروغ ولایت ص‏640
11- المعیار و الموازنه،ص 162/ على از زبان على یا زندگانى امیرالمؤمنین(ع) صفحه 122/ دکتر سید جعفر شهیدى
12- شرح ابن ابی الحدید، جلد2، ص 216
13- امیرالمؤمنین اسوه وحدت ص 450 / محمد جواد شرى
14- تاریخ طبرى، ج 3، ص 101؛ وقعه صفین، ص 49؛ مروج الذهب، ج 2، ص.391
15- وقعه صفین، ص.21
16- وقعه صفین، ص.490
17- تاریخ طبرى، ج 3، ص.101
18- وقعه صفین، ص 490؛ تاریخ طبرى، ج 3، ص 102؛ الفتوح، ج 3، ص 184؛ الاخبار الطوال ص 190؛ ابن شهر آشوب، المناقب ج‏2 ص‏. 365
19- همان
20- وقعه صفین، ص 491
21- وقعه صفین، ص 491؛ تاریخ طبرى، ج 3، ص 102؛ ابن جوزى، المنتظم، ج 3، ص 365؛ اسکافى، المعیار و الموازنه ص‏156؛ تاریخ ابن خلدون ج 2 ص‏.175
22- اعیان الشیعه، ج 9، ص 39، و 40، بحار ج 32، ص 544،
23- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 178
24- همان
25- بحار، ج 32، ص 547
26- همان