نومحافظهکاران به دلیل آنکه به أُلیگارشی تعلق دارند و دیگر وارد طبقه ممتاز شدهاند، بهلحاظ ماهوی خود را با سرمایهداران و الیگارشی جهانی همسنخ و همسنگر پنداشته، آن را «کدخدا» دانسته و تقابل با آن را نمیپسندند؛ لذا نومحافظهکاری بهجای مقاومت در برابر سلطه و تهدید منافع استعمار، پذیرش سلطه آنان را پیشنهاد میکند و بهجای ایجاد وحدت در جبهه آزادیخواهان و عدالتخواهان جهانی تن دادن به این نظم ظلمخیز را پی میگیرد.
«انقلاب» مشتمل بر مفاهیمی است که در فرهنگ سیاسی ایران از بار ارزشی مثبتی برخوردار است و همواره در مقابل آن مفاهیمی مانند «ارتجاع»، «محافظهکاری» و «استبداد» قرار داشته است. اما سخن اینجاست که این وضعیت در جامعه ایران بیسبب و بیعلت به وجود نیامده است و علت آن را باید در تاریخ معاصر ایران و بهطور ویژه در انقلاب اسلامی سال 57 چیست؟
به گزارش «پايگاه خبري تحليلي رئيس جمهور ما»؛ با این مقدمه اکنون پرسش این است: در نشانهشناسی از مفهوم «انقلاب» به چه معانیای میرسیم و انقلاب در فرهنگ ایران نشان از چه معانیای داشته است؟ در این نوشته به 2 معنای مهم انقلاب در 2 سطح داخلی و خارجی اشاره میشود که در حقیقت یک معنا بیش نیست.
یک- وقتی معنای انقلاب را در ادبیات انقلابیون چند دهه گذشته مطالعه میکنیم، اولاً انقلاب را حرکتی ملی علیه جامعه طبقاتی و دارای شکاف طبقاتی عمیق میبینیم. به همین دلیل است که نیروهای انقلابی در فعالیتهای مبارزاتی خود همواره درباره جامعه بیطبقه سخن گفتهاند. آنان با نام بردن از جامعه توحیدی از مهمترین ویژگیهای آن را این دانستهاند که در جامعه توحیدی، ایران از پدیده کاستهای اجتماعی عبور خواهد کرد و به جامعه بیطبقه خواهد رسید. هرچند آرمان بزرگ جامعه بیطبقه بسیار شیرین و دلپسند است اما رؤیایی است که دست یافتن به آن اگر نگوییم غیرممکن، بسیار دشوار است. با وجود این رسیدن به جامعهای که شکاف طبقاتی در آن به صورت بیعدالتی روشنی جلوه نکند از اهداف دستیافتنی است که بهلحاظ منطقی و عقلی هم قابل پیگیری است. در اینجا تاکید میشود انقلاب در فرهنگ ایرانی اولا یعنی جهاد و کوشش برای مبارزه با شکافهای طبقاتی. روشن است در این مبارزه، جامعه انقلابی با جبههای مواجه است که در درههای بزرگ میان پایین و بالای جامعه در مراتب بالا نشسته و اساسا بزرگی او به حفظ همین شکاف طبقاتی است. اما نیروی انقلابی با اتخاذ رویکرد عدالتخواهانه و برابریطلبانه برای برهم زدن نظم ظالمانهای که الیگارشی(*) و طبقه مسلط برای تامین منافع خود ایجاد کرده است ساکت ننشسته است. بر این اساس باید گفت انقلاب زنده است تا شکاف طبقاتی زنده است. اینجا نهتنها جبهه انقلاب تعریف میشود بلکه جبهه نومحافظهکاران و موضع آنان هم معلوم میگردد. نومحافظهکاران که در دهههای گذشته خود را به طبقه مسلط تبدیل کردهاند و با این وضعیت به مراد دلشان رسیدهاند انتظار دارند چون در میانه مسابقه چند گل پیش هستند رقابت انقلابی بهطور نافرجام و غیرقانونی به پایان برسد و آنان پیروز رقابت خوانده شوند. اما آنها حتما میدانند انقلاب برای جابهجایی الیگارشی بهوجود نیامده بود. انقلاب اسلامی انقلاب پابرهنگان و مستضعفان بود و این رقابت هنوز در جریان است؛ چه در داخل کشور و چه در عرصه جهانی.
وقتی گفته میشود انقلاب جریان دارد یعنی جنبش مبارزه با الیگارشی و اشرافیت جریان دارد. یعنی برای جامعه انقلابی تفاوتی ندارد که این خاندان حکومتگر چه نامی دارد و چگونه قدرت مادی خود را توجیه میکند. انقلاب یعنی مبارزه با فقر و فساد و تبعیض در حالی که حیات الیگارشی در گرو فساد و تبعیض است. اصلا جوهر وجودی الیگارشی بدون فساد و تبعیض قابل تصور نیست. لذا طبیعی است که نومحافظهکاران در زمانی که قدرت اقتصادی و سیاسی را بهدست گرفتهاند با عجله سوت پایان انقلاب را به صدا درآورند زیرا بیم آن را دارند که اگر فرهنگ انقلابیگری مهار نشود بساط الیگارشی امروز را نیز برمیچیند. به گمان آنها اگر انقلاب مهار شود وضعیت اجتماعی کشور فریز میشود و جنبش یخ میزند.
نکته مهمی که در اینجا باید بر آن تأکید کرد، این است که ماهیت محافظهکاری از 2 نوع قدیم و جدیدش در همین نگرش به سیاست و جامعه است. لذا وقتی در ادبیات سیاسی گفته میشود محافظهکاران مخالف تغییر هستند و طالب حفظ وضع موجود؛ این عدم تغییر و حفظ وضع موجود یعنی فرماسیون و نظم اجتماعی تامینکننده منافع آنان حفظ شود. پس نباید گمان کرد آنها با هر تغییری مخالف هستند. محافظهکاران تلاش دارند ماهیت طبقاتی جامعه با همان شکلش را حفظ کنند اگرنه کاری با تغییرات دیگر ندارند. در حالی که انقلاب یعنی تغییر در همین وضعیت. انقلاب ارزشهای برساخته نومحافظهکاران را برهم میریزد؛ همان ارزشهایی که ارزشهای ملی و منافع عمومی معرفی میشوند! نومحافظهکاران برای حفظ تسلط خویش اگر لازم باشد در قالب اصلاح طلبی هم برمیآیند و دم از تغییرات و رفرمهای لازم مانند «حجاب اختیاری» نیز میزنند. اما همه این تغییرات صرفا برای تحکیم و تقویت قدرت خویش است تا هم مطالبات در جامعه انباشته نشود و هم رهبری این مطالبات از دستان آنان خارج نشود.
دو- انقلاب اسلامی نهتنها در سطح داخلی نظم الیگارشیک را برهم زد و حکومت «هزار فامیل» پهلوی را به پایین کشید بلکه در سطح جهانی نیز در پی شکستن سلطه الیگارشی بینالمللی بود. ادبیات انقلاب مملو بود از مبارزه علیه مستکبران جهانی، امپریالیسم ویرانگر و سرمایهدارانی که نهتنها دولتهای غربی را به مالکیت خود درآوردهاند بلکه برای گسترش منافع نامشروع خود به استعمار و استحمار کشورهای جهان سوم هم روی آوردهاند. انقلاب اسلامی با یک ایدئولوژی جهانی متولد شد. با گفتمانی کاملا تحولخواه در سطوح مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. بر این اساس انقلاب مقارن شد با همراهی با جنبشهای رهاییبخش و مستضعفان جهان. یعنی همسویی با یک جبهه جهانی که تحت ظلم قرار گرفته است.
با این توصیف در نشانهشناسی از انقلاب اسلامی باید گفت انقلاب خاصیتی همراه با سلطهستیزی، مبارزه با الیگارشی داخلی و جهانی، عدالتخواهی و حفظ استقلال و آزادی از وابستگی به قدرتهای سلطهگر داشت. از اینجاست که دلیل دیگر تلاش نومحافظهکاران برای پایانبخشی به انقلاب معلوم میشود. زیرا آنها به دلیل آنکه به الیگارشی تعلق دارند و دیگر وارد طبقه ممتاز شدهاند بهلحاظ ماهوی خود را با سرمایهداران و الیگارشی جهانی همسنخ و همسنگر میپندارند. همچنین با توجه به اینکه الیگارشی جهانی از قدرت افزونتری برخوردار است آن را «کدخدا» دانسته و تقابل با آن را نمیپسندند. نومحافظهکاری بهجای مقاومت در برابر سلطه و تهدید منافع استعمار، پذیرش سلطه آنان را پیشنهاد میکند و بهجای ایجاد وحدت در جبهه آزادیخواهان و عدالتخواهان جهانی تن دادن به این نظم ظلمخیز را پی میگیرد.
الیگارشی، انقلاب را با منافع خود سازگار نمیداند. او با پذیرش نظم سلطه و با وارد شدن به باشگاه الیگارشی جهانی حرف و زبان آنها را میفهمد و برای پیاده کردن تصمیمات الیگارشی جهانی بیش از هر زمان دیگری انگیزه و توان دارد. از اینجاست که به انحای مختلف علیه انقلاب و انقلابی گری سخن میگوید. چون خوب میداند انقلاب به هیچ وجه با الیگارشی سر سازگاری ندارد و مانعهالجمع هستند. انقلاب در یک جمله یعنی «مبارزه با الیگارشی در سطوح ملی و جهانی».(+)
محمدمهدی داماد
پانوشت :
(*) اليگارشي (oligarchy) در لغت به معنای گروه اندک، و در اصطلاح، نظام سیاسی ای است که در آن گروه اندکی با شیوه ی غیر دموکراتیک و بر اساس تکیه بر ثروت حکومت میکنند، و بیش از هر چیز در پی تامین منافع خود هستند.
مفهوم الیگارشی به عنوان یک شکل از اشکال حکومت در اندیشه ي دو فیلسوف بزرگ سیاسی یعنی افلاطون و ارسطو مطرح است.
برای مطالعه بیشتر در این خصوص به لینک ذیل مراجعه فرمایید:
ـ الیگارشی در اندیشه و آثار افلاطون و ارسطو
لينک کوتاه مطلب: https://miniurl.ir/554GB
آخرالزمان
#قدرت نظامی ایران
#مستند
#یوفو