اساسا اعتدال یک دالِ میان تهی است/ انتخابات 92 رقابت گفتمانی نبود /روحانی تحت فشار نیروهای متعارض است/ چرا نامزد منتسب به هاشمی که در انزوای اجتماعی بود،رئیس جمهور شد / آرای روحانی چسبندگی زیادی ندارد / اشتباه جبهه پایداری تفکیک شخص از گفتمان بود / نظر کارل مارکس درباره راست سنتی و ...

این روزها قضاوت ها وارزیابی های تحلیل گران سیاسی در سطوح مختلف بیش از آنکه مبتنی بر واقعیات باشد، ایدئولوژیک و هنجاری است. آش سیاست این روزها به قدری شور شده که اصولگرایان پیروزی حسن روحانی را پیروزی اصولگرایی می نامند و اصلاح طلبان از دوم خردادی دیگر سخن می گویند. در این میان اما معدود تحلیل گرانی هستند که برای تحلیل پدیده های سیاسی نه از زاویه هنجار ها که از مجرای واقعیات به مسئله ورود می کنند. پرویز امینی این روزها پرچمدار چنین نگاهی به عرصه سیاست است؛ نگاهی که اولا سیاست را به عنوان یک حرفه کاملا تخصصی و پیچیده فرض می کند و ثانیا علایق ایدئولوژیکش را در قضاوت های سیاسی دخالت نمی دهد.

دکتر پرویز امینی، نویسنده کتاب جامعه شناسی 22 خرداد است، کتابی که مهمترین و در عین حال محکم ترین پاسخ آکادمیک به شبهه تقلب در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 بود. تاثیر کتاب جامعه شناسی 22 خرداد و استفاده بهینه و کاربردی امینی از جامعه شناسی بر فضای نخبگان معارض جمهوری اسلامی غیر قابل انکار است. وی از چند ماه مانده به انتخابات 92، تلاش هایش را برای جا انداختن کلیدواژه «سیاست ورزی» در ادبیات سیاسی کشور آغاز کرد و کوشید تا شاید برای اولین بار در ایران از متون کلاسیک علم سیاست به صورت کاربردی بهره ببرد. پرویز امینی این روزها به مثابه یک دانشمند علم سیاست می کوشد تا فاصله دور و دراز دانشکده های علوم سیاسی با فضای سیاسی کشور را کوتاه کند. امینی در انتخابات به محمود احمدی نژاد، اکبر هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی مشورت هایی خواندنی داد. پرویز امینی از این زاویه به تحلیل انتخابات 92 پرداخته است است.

تحلیل شما از انتخابات ریاست جمهوری چیست؟
در انتخابات ریاست جمهوری امسال، بیشتر با نبرد سیاست ورزی روبرو بودیم تا نبرد گفتمانی و  پیروزی آقای روحانی پیروزی گفتمانی نبود بلکه پیروزی سیاست ورزانه بود. این مسئله خیلی مهم است. از این نظر فضایی متفاوت از انتخابات  سال 76 و  انتخابات سال 84 داشتیم. چون در آن دو مقطع رقابت ها حالت گفتمانی پیدا کرد و پیروز انتخابات شخص یا جریان ها نبودند  بلکه گفتمان ها بودند. در سال  76 آزادی و اصلاحات و در سال 84 عدالت و مردم گرایی  گفتمان پیروز بودند اما در سال  92 چنین فضای گفتمانی پیدا نشد و روحانی عمدتا به دلیل توانایی های شخصی و جریان حامی او  در سیاست ورزی و نیز نابلدی رقبای خود انتخابات را برد.  غلبه  گفتمانی زمانی محقق می شود که  گفتمان شما به عنوان نظامی از معانی یا مجموعه ای از نشانه ها در فضای اجتماعی شکل مسلط پیدا کند. در سال 76 آراء 20 میلیونی در مقابل آراء 8تا 9 میلیونی رقبا،  و در سال 84 آراء 17 میلیونی احمدی نژاد در مقابل آراء 10 میلیونی هاشمی غلبه گفتمانی را نشان می دهد اما در انتخابات 92 آراء فرد پیروز با آراء رقبایش فاصله ای ندارد  و این یعنی فضای گفتمانی شکل نگرفته است. اما تلاش میشود بعد از انتخابات  و براساس نتیجه، در تفسیری مجدد یک مسئله ای مانند اعتدال را به صورت برساخته اجتماعی به عنوان گفتمان غالب جا بیاندازند که واقعیت ندارد.
بعد از دوم خرداد 76 مسئله آزادی و اصلاحات و بعد از سوم تیر 84  عدالت و مردم گرایی بدون این که بخواهد با کار رسانه ای به صورت یک برساخته اجتماعی درآید، در فضای عمومی کاملا احساس میشد اما بعد از 24 خرداد این حالت را نمی بینیم. به تجربه انتخابات های ریاست جمهوری گفتمان های پیروز، رقیب گفتمان های حاکم بوده اند. در دوم خرداد آزادی در برابر اقتدارگرایی دوره سازندگی، در سوم تیر عدالت در برابر آزادی  و توده گرایی در برابر نخبه گرایی یا خاص گرایی دوره اصلاحات قرار می گیرد اما اعتدال، گفتمانی در برابر عدالت نیست. اساسا اعتدال یک دالِ میان تهی است که می تواند در هر گفتمانی  حاضر باشد و هیچ گفتمانی خود را در برابر اعتدال تعریف نمی کند.
 رقیب اصلی روحانی در انتخابات ، قالیباف بود که با هر تحلیلی از ذهنیت اجتماعی در جناح مقابل اعتدال  یعنی افراط یا تفریط قرار نمی گیرد. در حالیکه در سال 76 خاتمی نماد آزادی و اصلاحات و ناطق نوری نماد اقتدارگرایی و عدم تغییر بود. در سال 84 احمدی نژاد نماد عدالت و هاشمی در مقابله با عدالت تعریف میشد.
اساسا گفتمان باید از یک ما به ازای اجتماعی مشخص برخوردار باشد مثلا گفتمان عدالت در میان بخش های ضعیف و محروم جامعه که از پشتوانه قدرت و ثروت تهی هستند و جریانات اسلام گرا دارای ظرفیت و موقعیت است یا گفتمان آزادی در میان نخبگان و جریان عمدتا سکولار دارای ظرفیت و عقبه اجتماعی است اما برای اعتدال چنین ما به ازای خارجی وجود ندارد.
در انتخابات 92 فرد پیروز تا سه تا چهار روز مانده به انتخابات کمتر از 15 درصد آراء را دارد و با کار سیاسی یعنی کنار رفتن عارف و بعد حمایت خاتمی و بعد حمایت هاشمی و از اینها مهمتر عدم ائتلاف رقبای او،  پیروز انتخابات میشود  و هر کدام اینها که که رخ نمی داد نتیجه با آنچه در 24 خرداد اتفاق افتاد، کاملا تفاوت میکرد. در حالی که حمایت ها و ائتلاف و عدم ائتلاف رقبا نقش چندانی  درپیروزی  خاتمی و احمدی نژاد نداشت. چون آنها متکی به ظرفیت های گفتمانی بودند و از طریق گفتمان شارژ میشدند.
در واقع فرد پیروز، بیشتر مدافع دو دوره از مدیریت اجرایی کشور (اصلاحات و سازندگی) در مقابل دوره هشت ساله اخیر(احمدی نژاد) بود تا این که بخواهد گفتمان خاصی را نمایندگی کند. یک جور بازگشت به گذشته در برابر وضع موجود بود.

با عدم حضور نماینده دولت صحنه انتخابات کامل نشد. به نظر می رسد شناخت نهایی و تحلیل انتخاب و سلیقه مردم با توجه به عدم حضور نماینده دولت و ناقص بودن صحنه همچنان در پرده ابهام قرار دارد؟
من از تیرماه  سال گذشته مجموعه مباحثی را درباره انتخابات مطرح کردم. در آنجا اعلام کردم تکثر سیاسی در میان سلایق سیاسی وجود دارد. اما اینگونه نیست که همه شان دارای وزن و پایگاه اجتماعی باشند. در نهایت انتخابات به سه قطب اصلی تقسیم خواهد شد که بدنه های اجتماعی بر محور آنان شکل خواهد گرفت.
سه قطب اصلی کاندیدای دولت و نماینده جریان اصلاحات و آقای قالیباف است. بقیه سلایق سیاسی در میان این سه قطب انتخابات قرار خواهند گرفت. این تحلیل تا زمان نام نویسی وجود داشت.
در فرآیند اعلام صلاحیت ها دو تغییر اصلی داشتیم. نماینده جریان اصلاحات و کاندیدای اصلی دولت که با معیارهای حداکثری تعیین شده بودند نتوانستند وارد صحنه انتخابات شوند. البته عده ای معتقد بودند که اگر دولت با آلترناتیو های دیگری مثل آقای نیک زاد وارد انتخابات می شد می توانست نماینده ای در رقابت های انتخابات داشته باشد.
کاندیداهایی که بعدا مطرح شدند در همان سه قطب اصلی جای گزاری شد. مثلا آقای جلیلی نماینده وضع موجود و دولت شدند. اینکه دولت و هم آقای جلیلی این مسئله را انکار کرد خیلی مورد توجه ما نیست. چون جامعه این برداشت را در نهایت داشت.
ترکیب آقای روحانی و عارف نیز جایگزین هاشمی شدند. عملا در صحنه رقابت میان کاندیداها این فضای سه قطبی شکل گرفت و برداشت ذهنی جامعه این بود که جلیلی کاندیدای دولت و وضع موجود است.

اما سبد رای نماینده حداکثری دولت با آقای جلیلی خیلی متفاوت بود. ضمن اینکه هم سبد رای طرفداران وضع موجود بیشتر از آرایی بود که آقای جلیلی توانست بخشی از آنرا جذب کند؟
از نظر ذهنیت اجتماعی آقای جلیلی به نماینده وضع موجود تبدیل شد.


اگر این ذهنیت اجتماعی شکل گرفته بود آقای جلیلی خیلی بیشتر از این باید رای می آورد. حالا جذابیت های سیاسی و ایدئولوژیک و گفتمانی احمدی نژاد را اگر کنار بگذاریم، دولت های نهم و دهم خدمت رسانی بی نظیری داشتند. مثلا 7 میلیون خانوار همین الان در واحد های زندگی می کنند که این دولت ساخته و تحویلشان داده. مشخص است که کف رای این دولت فوق العاده است چه رسد به سقف آن...
منظور من در اینجا این است که ذهنیت اجتماع از آقای جلیلی این بود که ایشان نماینده یا کاندیدای دولت است. اینکه او بازیگر توانایی بود که بتواند از مزیت های دولت و وضع موجود  بهره برداری کند مسئله دیگری است که به سیاست ورزی وی بر می گردد. بله این ضعف آقای جلیلی بود که نتوانست پایگاه اجتماعی هوادار احمدی نژاد را قانع کند.

سه  گفتمان اصلی انتخابات با چه تابلویی در انتخابات حاضر شدند؟
سه گفتمان مطرح در انتخابات گفتمان های  آزادی، پیشرفت و عدالت بود. جلیلی نماینده گفتمان عدالت، قالیباف نماینده گفتمان پیشرفت و در نهایت و با تسامح روحانی نماینده گفتمان (مدافع دوره)  اصلاحات و سازندگی شد.
انتخابات در ایران همیشه حول یک شکاف اصلی شکل می گیرد. شکاف حفظ وضع موجود یا تغییر وضع موجود. در انتخابات چهار سال دوم ریاست جمهوری همواره تغییر  وضع موجود پیروز شده است. اما در انتخاباتی که برای چهار سال اول است همیشه تداوم  وضع موجود رای آورده است.
نماینده گزینه وضع موجود به معنای کامل آن با رد صلاحیت آقای مشایی در انتخابات شرکت نداشت. تقریبا همه گزینه ها به شکلی در تغییر وضع موجود تعریف می شد. اما به طور نسبی آقای جلیلی نزدیک ترین نماینده به حفظ وضع موجود بود. رادیکال ترین منتقد وضع موجود روحانی بود و آقای قالیباف وضعیت بینا بینی داشت.
به طور طبیعی وقتی دولت نماینده ای ندارد، نزدیک ترین کاندیدا به دولت جایگزین می شود. البته سیاست ورزی آقای جلیلی در تقویت آن بی تاثیر نبود. اگرچه خود آقای جلیلی می گفت منتقد وضع موجود است. زیرا یک سری نقاط ضعفی در دولت تصور می کرد و خودش را نماینده نقاط مثبت تعریف می کرد. اما در نهایت مرزبندی بین نقاط مثبت با نقاط منفی در ذهن جامعه شکل نگرفت.
این که شما در طرف وضع موجود باشید یا در مقابل وضع موجود یک عامل «ساختاری» است که فراتر از انتخاب و اراده و تصمیم شماست. اما در کنار عامل ساختاری، عنصر «کارگزار» هم مهم است که در شکل کنش گران سیاسی و کیفیت سیاست ورزی آنها ظهور و بروز می یابد. عنصر سیاست ورزی در پیروزی آقای احمدی نژاد در  سال 88 خیلی تعیین کننده بود.  بنابراین وقتی کسی نماینده وضع موجود می شد با مزایا و محدودیت هایی به لحاظ ساختاری روبروست و بسته به سیاست ورزی اش با آرایی متفاوت روبرو خواهد شد.
اگر شخص احمدی نژاد می توانست در انتخابات شرکت کند، با توجه به پختگی که احمدی نژاد در سیاست ورزی داشت پیروزی اش بعید نبود. چون وقتی شما به عرصه سیاست پا می گذارید سیاست ورزی یک مسئله اصلی است.
در انتخابات  لازم نیست تعداد نقاط ضعف و قوت خود را با تعداد نقاط ضعف و قدرت رقیب مقایسه کنید. مهم این است که چگونه امتیازات را تبدیل به مسئله اصلی کنید و چگونه محدودیت هایت را تحت الشعاع مزیت هایتان قرار دهید.
در مناظره 88 احمدی نژاد نقطه ضعف میر حسین موسوی را برجسته کرد و چسبندگی موسوی با هاشمی را مسئله اصلی انتخابات کرد. در نقطه مقابل موسوی به خاطر نا بلدی سیاسی نقطه قوت احمدی نژاد را که سیاست خارجی بود سوژه اصلی کرد.
تفاوت احمدی نژاد با میر حسین به سیاست ورزی احمدی نژاد بر می گشت.آقای روحانی با توجه به اینکه شانس بالایی نداشت توانست با سیاست ورزی انتخابات را ببرد. برای همین است که می گوییم انتخابات پیروز گفتمانی نداشت.

یک تعبیر درباره آقای مشایی این است که ایشان را سنتز دیالکتیک 8 ساله احمدی نژاد با طبقه متوسط و روشنفکران می داند. یعنی محصول منازعه 8 ساله مرفهین با دولت عدالتخواه. خب ما از ابتدای انقلاب 3 خرده گفتمان سازندگی، اصلاحات و عدالت را تجربه کردیم. تصور ما این بود که انتخابات ریاست جمهوری 92 فرصتی است برای ظهور یک سوپر گفتمان که بالانسی معقول از این هر سه خرده گفتمان را نمایندگی کند و نماینده اش هم آقای مشایی باشد. با رد صلاحیت مشایی و پیروزی روحانی به نظر می رسد انقلاب وارد یک چرخه تکراری خرده گفتمان های مذکور شده است. یعنی می توان پیش بینی کرد مجدد بعد از روحانی، یک دوم خرداد و یک سوم تیر دیگر در راه است.
گفتمان یک امر اجتماعی است که در واقع تاریخ مصرف دارد. بنابراین دنبال تداوم گفتمان ها  نباید باشیم. وقتی از گفتمان عدالت یا آزادی صحبت می کنیم. منظور خود ارزش عدالت یا آزادی نیست. گفتمان ها مجموعه ای از معانی هستند که بصورت نشانه ها در اجتماع طرح می شوند.
بنابراین در ایجاد گفتمان مقطع زمانی که گفتمان تولید می شود و زمینه های اجتماعی گفتمان که نشانه های آن از محیط اجتماعی صادر می شود حائز اهمیت است. فردی که آن گفتمان را نمایندگی می کند جزو نشانه های آن گفتمان است که با آن گفتمان متولد می شود و به هیچ وجه از یکدیگر قابل تفکیک نیستند. یکی از اشتباهات جبهه پایداری همین بود که کوشید فرد (احمدی نژاد) را از گفتمان (عدالتخواهی) جدا کند. چنین چیزی محال است.
باید اهمیت زمان را در نظر تولد گفتمان ها در نظر گرفت. طرح گفتمان آزادی و حتی عدالت در سال 68 فاقد ضرورت های اجتماعی دوران بعد از جنگ است و شنیده نخواهد شد. یا اینکه فرض کنید بخواهیم هاشمی یا لاریجانی یا خاتمی را به عنوان نماد گفتمان عدالت مطرح کنیم، پذیرفتنی نیست.
تجربیات ما نشان می دهد که گفتمان ها در ایران تاریخ مصرف 8 ساله دارند و سپس فرسوده می شوند. به همین خاطر بازتولید جذاب خود را از دست می دهند. اینکه یک گفتمان فرا گیر یا سوپر گفتمان داشته باشیم، یعنی این که  همه عناصر در آن منظومه گفتمانی به یک نسبت در کنار هم باشند، منتفی کردن مفهوم و معنای گفتمان است. در واقع هر گفتمان یک سری معانی و دال ها را  می آورد در متن و یک سری معانی و نشانه ها را به حاشیه می برد. به لحاظ تئوریک نمی شود یک گفتمان درست کنیم که عدالت و آزادی یا توسعه یک وزن در آن داشته باشند. به هرحال یک نشانه به عنوان دال مرکزی بر سایر دال ها غلبه پیدا می کند. البته این به این معنا که یک گفتمان فراگیر با بالانس منطقی از هر سه گفتمان سازندگی، اصلاحات و عدالت بوجود آید، قابل تامل است.
به طور طبیعی آنچه می توانست در انتخابات 92 ظرفیت گفتمانی درست کند گفتمان پیشرفت بود که درست در نقطه مقابل گفتمان عدالت قرار میگرفت. اما چه زمانی می تواند گفتمان پیشرفت به گفتمان غالب تبدیل بشود زمانی که شخصی که نماد این گفتمان است هم بتواند ظرفیت ها را فعال کند. احمدی نژاد سال 84 این ظرفیت را داشت خاتمی سال 76 این ظرفیت را داشت اما قالیباف سال 92 این ظرفیت را نداشت.

احمدی نژاد در 4 سال دوم کوشید تا به مطالبات معارضانش پاسخ دهد و بیشتر از قبل به آزادی های اجتماعی اهمیت دهد...
اما زمینه اجتماعی پیدا نکرد و تبدیل به ذهنیت اجتماعی نشد.
با حذف مشایی زمینه بروز پیدا نکرد! زمینه سازی های اجتماعی که به صورت کامل انجام گرفته بود. بالاخره احمدی نژاد مهم ترین منتقد گشت ارشاد و برخورد تند با جوانان بود. احمدی نژاد چه برخوردی با قوه قضائیه داشت؟ بالاخره تمام جریانات و شخصیت های سیاسی اقتدارگرا علیه احمدی نژاد بودند و بیشترین حملات متوجه او کردند. مگر فحش خوردن از کیهان و جبهه پایداری کم مزیتی است؟ یعنی در حالت بدبینانه حداقل ظرفیت منفی اقتدارگرایان در جامعه به نفع احمدی نژاد می توانست فعال شود. فعال شدنش اما نیازمند آن بود که نماینده این دولت در انتخابات حاضر شود...
به نظر من تغییر شیفت احمدی نژاد بزرگ است. انجام این تغییر از چهار سال اول به چهار سال دوم بسیار مشکل است. علاوه بر اینکه یک شکاف بزرگ اجتماعی در سال 88 بوجود آمد که بازسازی و اصلاح آن خیلی سخت است.
حرف من این است که انتخابات فصل میوه چینی و آزاد کردن این پتانسیل اجتماعی بود.
اگر تحلیل واقع بینانه ای از  جامعه شناسی آزادی و عدالت داشته باشیم متوجه خواهیم شد که  طبقه محروم و ضعیف جامعه مطالبه شان عدالت است در حالی که مطالبه قشر نخبگانی و بالای جامعه آزادی است. حتی نخبگانی که شعار عدالت می دهند در عرصه عمل آزادی را مطالبه می کنند. چون در عرصه عمل به واسطه  امتیاز نخبگانی خود از مزیتی  مثل علم یا ثروت یا قدرت سیاسی برخوردارند که  با آزادی فرصت مصرف آن را پیدا می کنند.  اما قشر مستضعف جامعه با آزادی چیزی گیرش نمی آید چون چیزی ندارد. به همین خاطر مهم ترین طبقه مخالف احمدی نژاد طبقه نخبه و متوسط شهری بودند. این مخالفت تا پایان چهار سال دوم دولت پابرجا بود که تغییر شیفت به این سرعت را غیر ممکن می کرد. احمدی نژاد در واقع باید می توانست از نظر تئوریک دعوای بین عدالت و آزادی را حل می کرد چون اگر عدالت را تحت شعاع آزادی قرار می داد آورده قبلی خود را هم از دست می داد.


آقای هاشمی بعد از انتخابات سال 88 شرایط بسیار سختی داشت. هاشمی چطور توانست خود را بازسازی کند؟
شرایط جامعه ایران نشان می دهد که اندیشه ها، شخصیت ها و جریانات دچار ضعف وقوت و عروج و افول می شوند ولی هرگز از بین نمی روند. بلکه تابع شرایط اجتماعی و اقتضائات زمانی و نوع کنش های اجتماعی و سیاسی افراد می توانند خود را بازسازی کنند.
این سوال را از جریان موسوم به اصول گرایی باید پرسید که چرا کسی مثل آقای هاشمی که در انزوای اجتماعی قرار داشت از انزوا خارج شد؟ این که  چرا آقای هاشمی می تواند از نظر اجتماعی بازسازی بشود به مسئله سیاست ورزی بر می گردد. وقتی سیاست ورزی در تکرار ملال آور  دو برچسب  فتنه و انحراف  بدون آنکه تبدیل به معرفت اجتماعی بشوند ، خلاصه شود، نتیجه همینی می شود که دیدید.  یعنی آنها نتوانستند تلقی که از فرد بعنوان حامی فتنه دارند نهادینه کنند. برای همین آن انزوا در یک مقطع زمانی مشخص با تغییر شرایط و عناوین  تبدیل به چیز دیگری شد.
دلیل دیگر این است که هاشمی به طور بالفعل از سال 84 نماد مخالفت با وضع موجود بود. هر چه قدر وضع احمدی نژاد آسیب پذیرتر نشان داده می شد سرعت بازسازی هاشمی افزایش می یافت. سهم اصولگرایان در آسیب پذیر نشان دادن احمدی نژاد قابل توجه است. در تصور کلان جامعه، اصول گرایان نمی توانستند در نقطه مقابل احمدی نژاد قرار بگیرند. ممکن است بگویید جریان های مرتبط با  اصول گرایی بیشترین حملات را به دولت داشته اند. در اینجا ما با ذهنیت اجتماعی کار داریم. بنابراین در بازسازی وجهه آقای هاشمی ، تخریب شرایط موجود و احمدی نژاد به طور غیر مستقیم نقش بسیار مهمی ایفاکرد.


اصول گرایان طی 2 سال گذشته همه توانشان را برای اثبات این گزاره به کار گرفتند که احمدی نژاد ضد ولایت فقیه است. احمدی نژاد هم هرچه می گفت، می گفتند تو قاعدتا باید ضد ولایت فقیه باشی! حالا همین اصولگرایان از روی هم رد می شوند تا حسن روحانی را اسطوره اسلامیت معرفی کنند. چرا جریان اصولگرایی نمی فهمد روحانی چه کسی است؟ چرا اصولگرایان هاشمی جوان را حس نمی کنند؟
درسته است. اتفاقا از طرف مقابل نیز 24 خرداد در حکم دوم خرداد دیگر تعبیر میشود. این نتیجه همان مسئله ای است که گفتم انتخابات پیروز گفتمانی نداشت. خلاء یک گفتمان غالب زمینه ای فراهم کرده است که هرکس بخواهد آن را مصادره به مطلوب کند در حالیکه در سال 76 و در سال 84 با چنین مسئله ای روبرو نبودیم. اما اینکه گفتید چرا جریان اصول گرا پیروزی روحانی را پیروزی گفتمان اصول گرایی تحلیل میکند، به  نوع سیاست ورزی آنها برمی گردد. اصول گرایان باید از خود بپرسند که چگونه کسی که در یک انزوای اجتماعی بود، در سطحی بازسازی شد که نامزد منتسب به او رئیس جمهور می شود. یا آن کسی که به او می گفتند ساکت فتنه رئیس مجلس شد؟ این مشکل سیاست ورزی است. این نشان می دهد که اصول گرایان با امر سیاسی و سیاست ورزی تا چه حد بیگانه اند.
همه اینها ناشی از نابلدی و ناشیگری سیاسی است. اتفاقا انتخابات سال 92 انتخاباتی است که در آن پیروز گفتمانی وجود ندارد. انتخاباتی است که نتیجه آن نتیجه کامل سیاست ورزی است. آرایی که به آقای روحانی متصل است آرایی سست است در حالیکه آرا گفتمانی آرا چسب و عمیق است. آرا هم کیفیتا چسبنده نیست هم تعداد آرا قابل توجه نیست. می خواهم بگویم خطا در سیاست ورزی دوباره از طرف اصول گرایان دارد تکرار می شود. پیروز انتخابات مخرج مشترک دو دوره سازندگی و اصلاحات است. بنابراین روحانی و دولت او نماینده  دو جریان اصلاح طلبی و کارگزاران و نمادهای آن خاتمی و هاشمی هستند.
تاکید بر این که در انتخابات اصلاحات رای نیاورده و اعتدال رای آورده است، نتایجی دارد که به نفع رقبای اصول گرایان است و اتفاقا اصلاح طلبان نیز کم و بیش از آن استقبال کرده اند. چون از یک جهت، طرف شکست خورده در برابر روحانی به عنوان نماد اعتدال را که مجموعه های اصول گرا هستند به افراط گری منتسب میکنند و از طرف دیگر اگر دولت روحانی در آینده به هر دلیل نتواند کارایی داشته باشد، اصلاح طلبان خود را پاسخگوی آن نمی دانند بلکه خود را آلترناتیو آن قرار خواهند داد. بنابراین اصول گرایان این شانس را که به جایگزین احتمالی این دولت تبدیل شوند نیز از دست خواهند داد.
آرا آقای روحانی نتیجه سیاست ورزی است. این آرا قابل بازگشت است. و راه بازگشت آن نیز سیاست ورزی است. در واقع با سیاست ورزی می شود آن آرا را پس گرفت.
در نوع سیاست ورزی نسبت به روحانی باید به چند مسئله توجه داشت. اول اینکه آرا آقای روحانی چسبندگی زیادی به ایشان ندارد و  آرا ایشان بسیار شکننده است. آرا آقای روحانی از سه بخش تشکیل می شود. رای بخش اول ایشان آرا ایدئولوژیک و سیاسی محسوب می شود که عمدتا در جریان اصلاحات قرار می گیرد؛ جریان اصلاحاتی که هر لحظه ممکن است از روحانی عبور کند و پیوندی با او ندارد. بخش دوم آراء او به طبقه متوسط شهری مربوط است. در این بخش نیز چسبندگی بالا نیست. آنها اگر گزینه ای بهتری از آقای روحانی پیدا کنند از ایشان عبور می کنند، همانطور که از آقای قالیباف عبور کردند.
تا پیش از مناظره سوم سهم قالیباف از روحانی در برداشت آراء طبقه متوسط شهری بیشتر بود اما در مناظره سیاسی یکی از مطالبات طبقه متوسط شهری محل چالش شد. اتفاقا برعکس کسانی که می گویند نتیجه انتخابات حاصل شرایط بد اقتصادی بود، باید گفت که تغییرات در انتخابات از مناظره اقتصادی شروع نش،. بلکه از مناظره سیاسی شروع شد آن هم از بحث مرتبط با فشار اقتصادی از ناحیه تحریم ها شکل نگرفت بلکه ازمسئله آزادی شکل گرفت. مسئله ای که ذاتا سیاسی بود، نقطه تغییر در انتخابات سیاسی بود چراکه انتخابات اساسا یک امر سیاسی است.
پایگاه سوم طبقه ضعیف اقتصادی در روستاها بود. دلیل رفتن آرا به سمت آقای روحانی این بود که رقبای او مثل جلیلی و حتی قالیباف نتوانستند از مزیت نسبی خود در این حوزه بهره برداری کنند. روز دوشنبه یک روز قبل از کنار رفتن عارف به نفع آقای روحانی، آرا آقای روحانی حدود 9 درصد بود. این مسئله نشان می داد روستاها هنوز روحانی را به عنوان نامزد خود انتخاب نکرده اند. آنها (ساکنان روستاها) در انتخابات بدون نماد بودند. ولی وقتی فضای انتخابات شکل می گیرد با توجه به اینکه مشارکت در این بخش بالاست، فضای غالب آرا به نفع آقای روحانی شکل می گیرد. در نتیجه آرا این بخش از جامعه بسیار ناپایدار است و با سیاست ورزی می شود این آرا را پس گرفتن است.
از طرف دیگر آقای روحانی نتیجه جمع اضداد است که قادر نیست همه را به یک فصل مشترک برساند. پیروزی آقای روحانی محصول جمع اضداد نیروهاست. از احمدی نژاد تا هاشمی تا خاتمی تا ناطق تا عارف تا اصولگرایان تا آیت الله مصباح و ... در رای آوردن روحانی موثر بوده است. این در حالی است که رقابت بیست سال گذشته کشور حول و حوش این افراد و جریان های متعلق به آنها بوده است. ولی هر کدام در پیروزی آقای روحانی نفشی را ایفا کرده اند. این که روحانی بتواند بین این نیروها جمع کند، کار بسیار مشکلی است. علاوه بر اینها آقای روحانی فاقد یک عقبه مستقل اجتماعی و سیاسی متکی به خود است که این مسئله روحانی را خیلی آسیب پذیر میکند.
یک نکته دیگر درباره آقای روحانی این است که ایشان در نقطه تقاطع نیروهای متعارض اجتماعی قرار گرفته است. یک نیروی متعارض مطالبات اقتصادی مردم است که تا حد زیادی فراگیر است اما راه حل کوتاه مدت ندارد. دومین نیروی متعارض دولت روحانی، اصلاح طلبان هستند که عمدتا  مطالبات سیاسی و فرهنگی دارند. سومین نیروی متعارض آقای روحانی پایگاه های اجتماعی رقبای او در انتخابات هستند که هم وزن او رای دارند و آنها هم مطالباتی دارند. این در شرایطی است که روحانی خود نیز دارای دیدگاههایی است که با هیچ کدام از این نیروها کاملا مماس نیست و  زمینه های اصطکاک دارد.
آقای روحانی برخلاف آقای خاتمی رئیس جمهور تصمیم گیری است. این ادبیات رسانه ای که او را بازیچه افراد دیگر می داند واقع بینانه نیست. در سال 84 همین خطا را درباره آقای احمدی نژاد کردند. او را آدمی می دانستند که راحت می توانند مدیریتش کنند. اما دیدند اصلا اینگونه نیست. به طور کلی آدم در قدرت با آدمی که خارج قدرت است قابل مقایسه نیست. آقای روحانی دیدگاه مشترک با آقای هاشمی دارد اما این معنایش این نیست که آدم کسی بشود. این فرض از اساس غلط است. آقای روحانی یک آدم تصمیم گیر است. آقای روحانی یک استراتژی بسیار مشخص دارد مسئله اصلی او توسعه و توسعه گرایی است. یعنی آزادی مسئله او نیست و البته هیچ وقت هم نبوده است. آقای روحانی توسعه گراست و راه حل توسعه را نیز تعامل مثبت با غرب و امریکا می داند. چون جهان توسعه یافته را  امریکا و اروپا و اقمار آنها مانند ژاپن و.. اینها می داند. در این دیدگاه اصلا توسعه بدون ارتباط و تعامل مثبت با غرب ممکن نیست. نمونه های آنها چین بعد از 1979، کره جنوبی، ژاپن و مالزی و...است که همگی اینها از تعامل با غرب به توسعه رسیدند.
طرفداران چنین رویکردی قطب مخالف خودشان را طرفی تعریف می کنند که مسئله اصلیش توسعه نیست بلکه مسئله اصلی آن «استقلال» است.  بنابراین وقتی مسئله استقلال مهم شد تعامل مثبت با غرب و امریکا امتیاز منفی می گیرد. چون در تعامل با آنها  استقلال را از دست می دهیم. در تحلیل آنها چون این قطب به دنبال استقلال است مسئله اصلی برای او قدرت است و نگرانی های  او بیشتر امنیتی است. اما قطبی که توسعه گرا است مسئله اصلی او تولید ثروت است و نگرانی او اقتصادی است. یعنی مثلثِ توسعه، ثروت، اقتصاد در برابر مثلثِ استقلال، قدرت و  امنیت قرار می گیرد.

مهم ترین اپوزیسیون دولت روحانی چه جریانی است؟
به نظر من تغییری که در انتخابات افتاد، این است که احمدی نژاد با انتخاب آقای روحانی یک دوره بازگشت اجتماعی را طی می کند. یعنی اگر شخص دیگری به غیر از روحانی انتخابات را می برد، دکتر احمدی نژاد به حاشیه می رفت چون آلترناتیو وضع جدید نمی توانست بشود. با انتخاب روحانی دوره بازسازی احمدی نژاد آغاز شده است.
از طرف دیگر در شرایط فعلی روحانی نماد خواسته های حداقلی اصلاح طلبان خواهد بود.اصلاح طلبان از یک طرف در صدد هستند روحانی را حفظ کنند و از طرف دیگر به دنبال فراهم کردن زمینه های عبور از روحانی به طور همزمان هستند. حمایت آنها از روحانی در جهت تحقق مطالبات حداقلی انجام خواهد شد اما در عین حال در روحانی متوقف نخواهد ماند. فضای اصلاح طلبان از سال 76 بسیار رادیکال تر است. آنها در دوم خرداد از آقای خاتمی هم عبور کردند آقای روحانی که جای خود دارد. چالش با مبانی نظام در دوران دوم خرداد،  برخورد سخت با نظام در سال 88 و تحریم انتخابات نهم مجلس نشان می دهد که بخش کمی از مطالبات دوم خردادی ها  در چارچوب نظام قابل تحقق است و روحانی نیز بیش از خاتمی در چارچوب مناسبات و ساختارهای نظام حرکت خواهد کرد و به همین خاطر پیوند او با دوم خردادی ها دائمی نیست.

پس به نظر شما دولت آقای روحانی دو جایگزین دارد یکی جریان اصلاحات و دوم آقای احمدی نژاد است؟
بله. احمدی نژاد با رای آوردن روحانی زمینه آلترناتیو شدن را دارد. همانطور که گفتم جریانی که رای آورده است مخرج مشترک اصلاحات و سازندگی بوده است. در این مخرج مشترک دو چیز در حاشیه است یکی مسئله عدالت و دیگری مسئله توده مردم که مزیت های احمدی نژاد به حساب می آید.
بهنظر شما دوره ای از بازگشت اصول گرایان به احمدی نژاد اتفاق خواهد افتاد؟
وقتی احمدی نژاد به لحاظ اجتماعی احیا شود زمینه آن فراهم می شود. ما بعد از انتخابات مشاهده می کنیم که از شدت مخالفت ها با احمدی نژاد در بدنه اجتماعی مرتبط با اصول گرایان کاسته شده است و زمینه های منفی علیه احمدی نژاد کم رنگ شده است. نوع سیاست ورزی احمدی نژاد در این باره بسیار تعیین کننده است.
به نظر می رسد آقای روحانی برای حل رابطه با غرب نیازمند فتح مجلس است...
مهم ترین سخنان آقای روحانی بعد از انتخابات در همایش افق رسانه بیان شد که شبیه آن را در جمع روحانیون کرد. آقای روحانی تا زمان رای اعتماد، خیلی از این فضاها جلوتر نمی رود در کوتاه مدت ایستگاهی که فضا را مدیریت می کند اینجاست. در میان مدت، انتخابات مجلس مطرح است و آنها حتما به دنبال به دست آوردن مجلس هستند.

اصولا اعتدال شعار جذاب انتخاباتی محسوب نمی شود؟
بله. چون ما به ازای اجتماعی و عینی پیدا نمی کند. مثل شعار دولت فراجناحی است که در بخش های مختلف جامعه انعکاس خاص و ویژه ندارد. در بخش های مختلف جامعه احساس تعلق ایجاد نمی کند چرا که همه خودشان را معتدل می دانند. اعتدال برچسبی است که در تفسیر جدید از انتخابات ارائه می شود. اول اینکه آقای روحانی را فراتر از دو جناح موجود نشان می دهد تا خود را فراجناحی معرفی کند. دوم اینکه وقتی اعتدال محور شد به طور طبیعی  مخالفان روحانی به افراطی گری متهم میشوند.
واقعیت اجتماعی که در انتخابات خصوصا انتخابات مجلس آینده باید به آن توجه کرد چیست؟
تکثر اجتماعی و سیاسی واقعیت اصلی جامعه سیاسی ماست که نتیجه بحران در گروههای مرجع است. در واقع شما با نوعی خود مرجعی در جامعه روبرویید.  شما در انتخابات 24 خرداد 92 با بحران گروه های مرجع در سیاست روبرو بودید.  هیچ فرد و جریانی با عنوان سیاسی خودش وارد صحنه انتخابات نمی شود. آقای ولایتی و حداد و قالیباف با اسم چه جریانی آمدند؟ حتی ایثارگران و رهپویان هم با اسم حماسه سازان به صحنه آمدند. ائتلاف 5 نفره راست سنتی نگفتند ما به اسم حزب موتلفه یا جامعه اسلامی مهندسین می آییم. تابلو ائتلاف اکثریت اصول گرایان را بلند کردند. از آن شما طرف جبهه مشارکت و کارگزارن و مجاهدین انقلاب را در انتخابات نمی بینید. این مسئله نشان می دهد بحران در گروه های مرجع است. تکثر وجود دارد و در شرایط تکثر، ائتلاف جواب میدهد. کسی بدون ائتلاف نمی تواند انتخابات را پیروز شود. چون هیچ کس یک بدنه قاطع و بزرگ ندارد. اصلا قابل تصور است آقای روحانی بدون  کنار رفتن عارف پیروز انتخابات شود؟ از این طرف چرا اصول گرایان شکست خوردند؟ چون ائتلاف نکردند و هر کس آراء مخصوص به خود را آورد. کسی توانست پیروز انتخابات شود که حول و حوش او ائتلاف شد. کسی که حتی نزدیک ترین جریانات مثل کارگزاران به او خوش بین نبودند. به طوریکه پیش از آمدن هاشمی علی رغم کاندیداتوری روحانی، کارگزاران از آقای جهانگیری دعوت کردند که از طرف جریانشان در انتخابات حضور داشته باشد.
در شرایط تکثر راهی جز ائلاف نیست. کسی نمی تواند پیروز قاطع باشد. ائتلاف البته با وحدت فرق دارد. ائتلاف یعنی اینکه ما خواسته هایمان را حداقلی می کنیم و با کسی که با ما متمایز است ائتلاف می کنیم. ائتلاف با کسی که مثل ماست که معنا ندارد! بنابراین چاره کار همه جریانات ائتلاف است.


سرنوشت جریان راست سنتی را چگونه ارزیابی می کنید؟
راست های سنت گرا یا حداقل بخش هایی از این جریان که اتفاقا جزء بخش های مدیریت کننده آنها هستند،  من را همیشه یاد جمله مارکس درباره خرده بورژوازی می اندازند. مارکس می گوید که در انقلاب همیشه اتکایتان به طبقه کارگر باشد و هرگز به طبقه خرده بورژوا و طبقه متوسط سنتی تکیه نکنید چون اینها اوایل با انقلاب همراهی می کنند ولی در لحظات حساس به انقلاب خیانت می کند. جریان سنتی فکر میکنم این چنین نسبتی با اصول گرایان دارد. اوایل همراهی هایی می کند ولی در نقطه نهایی مسیر دیگری می پیمایند. در همین انتخابات 92 کسانی که آقای ولایتی را در صحنه نگه داشتند وابستگان همین جریان بود که در شکست اصول گرایان نقش داشت. در سال 88، اصول گرایانی که به غیر از احمدی نژاد، حتی به موسوی رای دادند، از همین طیف بودند. حتی سال84 اصولگرایانی که حتی در مرحله اول هم به هاشمی رای دادند از همین جریان بودند.

به نظر می رسد جبهه پایداری آنچنان اعتقادی به ائتلاف  ندارد؟
من در تیرماه سال قبل یک پیش بینی کردم. گفتم که مشکل جبهه پایداری نداشتن تجربه سیاسی است. یک گفتمان سلبی است. این جبهه شبیه به جمعیت دفاع از ارزش ها هستند. در واقع جبهه پایداری یک بازتولید از جمعیت دفاع از ارزشها در انتخابات 92 بود. دلایل شکست جمعیت دفاع از ارزش ها در سال 76 مشابه همین دو دلیل جبهه پایداری بود. آدم های خوبی اند اما امر سیاسی یک امر فنی و تکنیکی است. امر سیاست امری است که بلدی های خاص خود را میخواهد. این مسئله تنها مشکل جبهه پایداری نبود بلکه ولایتی، جلیلی، حداد عادل و قالیباف هم همین طور بودند. اگر فرضا سیاست ورزی آقای احمدی نژاد به عنوان یک عامل نرم افزاری  بر روی سخت افزار قالیباف که مجموعه کار او در شهرداری تهران است، سوار بود قالیباف با فاصله خیلی زیاد برنده بلامنازعه انتخابات بود.

فکر می کنید رفتار سیاسی احمدی نژاد طی 4 سال آینده چگونه خواهد بود؟
من 4 نفر را در ایران به عنوان سیاست ورز قبول دارم. این به این معنا نیست که این 4 نفر خطا نکرده و نمی کنند. بلکه از آنها به عنوان کسانی باید نام برد که در عصر سیاست اند و گرنه دیگران که در ماقبل سیاست هستند! احمدی نژاد، هاشمی، خاتمی و لاریجانی این چهار نفر هستند که البته آقای روحانی با ظرفیتی که از خود در این انتخابات نشان داد میتواند به عنوان نفر پنجم وارد این دسته بندی شود. شما اگر رفتار این 4 نفر را در انتخابات اخیر بررسی کنید، می بینید که معقول ترین رفتارهای سیاسی را داشتند. سیاست ورزی احمدی نژاد به جهت عکس العملی که دربرابر رد صلاحیت مشایی نشان داد و بعد هم تشخیص سیاسی او درباره روحانی بسیار حرفه ای بود. اگر اصول گرایان پیروز می شدند آقای احمدی نژاد به حاشیه می رفت. اما با پیروزی آقای روحانی، احمدی نژاد تبدیل به آلترناتیو دولت روحانی خواهد شد.
مشی آقای لاریجانی را شما مشخصا می بینید. همه کسانی که در انتخابات حضور داشتند آسیب دیدند اما لاریجانی مصون ماند. امروز خیلی از نگاه ها معطوف به لاریجانی است. هاشمی هم در برابر رد صلاحیت خود سکوت کرد. این مسئله تفاوت سیاست ورزی میر حسین با هاشمی را نشان می دهد. میر حسین آگر اقدامات سال 88 را انجام نمی داد یقین بدانید پیروز انتخابات ریاست جمهوری بود.آقای روحانی از هزینه هایی که موسوی داد رئیس جمهور شد. خاتمی هم حرکت معقول داشت.
از نظر من برخورداری از پایگاه ایدئولوژیک مهم است. چرا اصلاح طلبان همیشه هستند چون همیشه از یک پایگاه اجتماعی ایدئولوژیک بهرمند هستند. اما آقای روحانی فاقد چنین پایگاهی است. کارگزاران هم فاقد چنین پایگاه اجتماعی سیاسی و عاطفی است. مشکل آقای هاشمی بعد از سال 84 چیست و چرا مجبور شد به سمت اصلاح طلبان شیفت کند؟ چون پایگاه اجتماعی حزب الهی ها و نماز جمعه را از دست داده بود. برای همین مجبور بود به سمت پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان که بزرگترین منتقدان او بودند تغییر جهت دهد.
احمدی نژاد اگر انتخابات سال 84 را نمی برد باز هم پیروز بود چون توانسته بود پایگاه اجتماعی ایدئولوژیک و عاطفی مذهبی ها را که از دوم خرداد 76 به دنبال نماد جدیدی می گشتند، مال خود کند. این پایگاه از راست سنتی عبور کرد. در سال 80 به احمد توکلی رسید، وقتی توکلی ناکام ماند در سال 84 به احمدی نژاد رسید. این پایگاه موجودیت سیاسی احمدی نژاد محسوب می شد. در سال 88 هم همین پایگاه سپر بلای احمدی نژاد شد. از 88 به بعد کم کم زمینه هایی را فراهم می شود که این پایگاه از او کنده می شود. مهم ترین ضربه ای که احمدی نژاد خورد، این بود که  بدنه ای که به لحاظ عاطفی به او وابسته بود از او جدا شد. بسته به اتفاقات و سیاست ورزی احمدی نژاد این پایگاه می تواند احیا شود. البته مشکل این پایگاه با احمدی نژاد قدری تعدیل شده است. با رای آوردن روحانی، آقای احمدی نژاد بازسازی شده است اما زمینه های دیگری لازم است تا وضع بهتر  شود.