مسعود شفیعی کیا: اگر صیّاد امروز بود به جرم انحراف و خرافه گرایی توسط احزاب قدرت و ثروت و مدعیان اصول گرایی و حتّی عمارپندار ها منکوب می شد ؟! آیا از اصل انقلاب که امام عصر علیه السلام است بسیار فاصله نگرفته ایم ؟!

به گزارش «پايگاه خبري تحليلي رئيس جمهور ما» ؛اگرکسی با« شهید صیاد شیرازی » اندک مراوده می داشت ، دلدادگی وی به امام عصر علیه السلام برجسته ترین ویژگی بود که در ذهنش از وی به خاطره می ماند ، چنانچه در سفری به جبهه های نور که توفیق همراهی با آن شهید بزرگوار قسمتمان شد و در پادگان زرهی اهواز جلسه ای سرپایی و چند دقیقه ای با ایشان داشتیم ، آن شهید دلداده بعد از بسم الله دو دست خود را به دعا بلند کرده و آیه مربوط به امام عصر را تلاوت کرد : « ربّ أدخلنی مدخل صدق و أخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطاناً نصیراً » ( اسراء ۸۰ ) و پس از قرائت دعای سلامتی امام زمان علیه السلام با حضور قلب ( اللّهم کل لولیک … ) سخن خود را آغاز کرد و این روش همیشگی آن شهید با همگان بود …

ایشان در خاطرات خود درباره مرحله ی آخر عملیّات « بیت المقدس » می گفت که به دلیل عدم بازسازی نیروها در آن عملیّات بزرگ ، تصمیم اولیه بنابر توقف عملیّات و فراخوان نیروهای مردمی از شهرها برای تکمیل عملیّات بود ولی با بروز امداد خاصی منجر به تصمیمی مشترک بین فرماندهان جنگ شد که برای ادامه ی پیشروی از منطقه «حسینیه» و «کوشک» و «دب حردان» در جاده اهواز به طرف خرمشهر سه محور به تریب محور راست به تیپ ۲۷ محمدرسول الله به فرماندهی « حاج احمد متوسلیان » و محور مرکز۱ به تیپ ۱۴ امام حسین علیه السلام به فرماندهی « شهید حسین خرازی » و محور چب به تیپ ۸ نجف اشرف به فرماندهی « شهید احمد کاظمی » واگذار شد تا با یگان های عملیّاتی ارتش پیشروی را دنبال کنند در این مرحله کار با مشکلات غیر طبیعی مواجه می شود و به دنبال آن عنایتی از ناحیه ی مقدسه اوضاع را دگرگون می کند که آن شهید امام زمانی از آن چنین حکایت می کند :

« قرار شد با هم تک کنند و این کار را انجام دهند ، شب عملیات شروع شد از همان اول شب محور سمت راست به سرعت برید و رفت جلو شکاف را ایجاد کرد و رفت جلو ولی آنقدر جلو رفت که دادش در آمد ، ( حاج احمد متوسلیان ) می گفت : هنوز سمت چپ من آزاد است من دارم از راست می خورم و هم از سمت چپ ، برادر احمد متوسلیان داد و بیداد می کرد . دو محور دیگر جلو نمی رفتند ما داشتیم ناامید می شدیم ، تا صبح هرچه راهنمایی و هدایت شدند پیش نرفتند ، حدود نماز صبح بود یادم هست که بچه ها همه از حال رفته بودند و از خسته گی افتاده بودند ، تعداد قلیلی توی اتاق جمع بودیم نماز را خواندیم . دیدم حالم گرفته شده چشمهایم باز نمی شدند گفتم بخوابم ولی دلم نمی آمد از کنار بی سیم کنار بروم در همان اتاق جنگ زیر نورافکن ملحفه ای پهن کردم ، گفتم دراز بکشم یک مقدار آرامش پیدا کنم .

بلافاصله خواب سیّد عالی قدری را دیدم با عمامه ی مشکی آمد داخل قرارگاه ما ، صورتش را گرفته بود چهره اش گرفته و غمناک بود ، آمد نگاهی به همه ما کرد ، همه به احترام بلند شدیم یک پارچه احتراممان برانگیخته شد ، ایشان ، مثل اینکه کارش را انجام داده باشد و کار دیگری نداشته باشد – برای من هم طبیعی بود – گفت : می خواهم بروم ، کسی نیست مرا همراهی کند ؟! بلافاصله دویدم جلو و گفتم من آمادگی دارم ، آمادم ایشان را راهنمایی کردم تا از قرارگاه بیرون بروند .

از آنجا هم خارج شدیم یه دفعه به نظرم اینطور آمد که حیف است این سیّد عالیقدر راه برود بهتر است که ایشان را بغل کنم روی دست خود بگیرم ، همان کار را کردم ایشان روی دستم گرفتم تا راه نرود ، همانطوری که روی دستهای من بودند با حالت تبسم به من نگاه کردند اظهار محبّت کردند ، این اظهار محبت خیلی من را متأثر کرد و به گریه افتادم ، گریه ام آنقدر شدّت داشت که از خواب پریدم .

بیست دقیقه از زمانی که خوابیده بودم گذشته بود ولی انگار اصلاً خوابم نمی آمد ، حالت خاصّی را احساس کردم . همان موقع توی بی سیم داشتند تکبیر می گفتند ، تکبیر چه بود ؟! دو محور که گیر کرده بود باز شده و رسیده بودند به اروند یعنی سه محور با هم رسیده بودند به اروند تمام مشکلات ما در پیشروی حل شده بود ، خدا إن شاءالله با بزرگان بهشت محشورشان کند ، برادر خرازی با کد و رمز اطلاع داد وضعیّت ما خوب است و گفت : توانسته ایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم اجازه بدهید ، از اینجایی که دشمن خط محکمی ندارد بزنم به خط دشمن توی خونین شهر . ریسک بزرگی بود ، هفتصد نفر چی بود که می خواستیم به خونین شهر حمله کنیم ؟! بعدش چی ؟! حالا خوب هم درآمد ولی … ( شهید حسین خرازی با پذیرش مسئولیّت ، شهید صیّاد را مجاب می کند . )

حال خاصّی بر دنیای ما حاکم شده بود زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول های جنگ نمی کردیم که این کار بشود یا نشود گفتم : بزنید ! ایشان زد یک ساعت هم طول نکشید ساعت هشت صبح بود که دادوبیداد و فریاد آنها بلند شد ، گفتند ما زدیم خوب هم گرفته عراقی ها جلوی ما دستها را برده اند بالا ولی تعداد آنها دست ما نیست .

باید احتیاط می کردند و کُند به طرفشان می رفتند یک هلی کوپتر ۲۱۴ فرستادیم بالا که ببینیم وضعیّت چه جور است ؟! خلبان فریاد زد : تا چشمم کار می کند ، توی این خیابان ها و کوچه های خرمشهر عراقی ها صف بسته اند و دست ها را بالا برده اند یعنی قابل شمارش نبودند ، واقعاً مطلب عجیبی بود !

نمی شد به عراقی ها بگوییم شما بروید توی سنگر ما نیرو نداریم ! بالاخره باید کارشان را تمام می کردیم باز خداوند یاری کرد و تدابیری به صورت دشت بان به صورت صف یک طرف شان – یعنی طرف غرب – بایستند منظورمان این بود که اینها را هدایت کنیم بیایند روی جاده و از طریق جاده بروند به طرف اهواز .

گفتم فعلاً پیاده برن به طرف اهواز ! تا اهواز ۶۵ کیلومتر راه بود ماشین هم نداشتیم که آنها را سوارکنیم نیروها با دست اشاره می کردند که بروید توی جاده اینها هم بعد از ظهر طول کشید هر چه می رفتند ، تمام نمی شدند .

عصر بود پرسیدم بالاخره این اسرا چه شدند گفتند : دیگر نمی آیند رفتیم توی خرمشهر و خرمشهر را گرفتیم ! » ( ناگفته های جنگ – شهید صیاد شیرازی ص ۳۰۶ )

توجه داشته باشید ، فتح شهری که توسط بیش از ۱۴ هزار نیروی نظامی مجهز پدافند می شد با هفتصد نیروی خسته پس از روزها عملیّات طاقت فرسا با هیچ معادله ای جور در نمی آید و فقط عنایت و نظر فرزند بوتراب می تواند که این اعجاز کند !

به راستی مدعیان عقلانیت که تحقیر کشور و مردم و تاراج افتخارات ملّی مان را تعقل می نامند و آنهایی که عرصه ی سیاست را چنان ناپاک می انگارند که امدادهایی اینچنین را خرافه و انحراف می نامند ، آیا به راستی با مدیریّت امثال صیّاد ها می توانند سر سازگاری داشته باشند ؟! و یا اگر صیّاد امروز بود به جرم انحراف و خرافه گرایی توسط احزاب قدرت و ثروت و مدعیان اصول گرایی و حتّی عمارپندار ها منکوب می شد ؟! آیا از اصل انقلاب که امام عصر علیه السلام است بسیار فاصله نگرفته ایم ؟! غافل از اینکه ریشه ی تمام مشکلاتمان در همین غفلت از ولی نعمتمان است و آنجا که رهبری در سخترین شرایط در مقابل چشم تمام ملّت به امام عصر پناه می برد و خود را ناقص و ضعیف دانسته و به آن ولی الله الأعظم می گوید « برس به فریاد ما !» این همه دوری مدعیان از امام عصر چه معنا دارد ؟!
میدان ۷۲/ مسعود شفیعی کیا