در حکومت اسلامی (اسلام فاطمی)، انسان‌ها می‌خواهند بنده خدا باشند و لذا حکومت نفس امّارة خود یا هر انسان دیگری را نمی‌خواهند و در حکومت مسلمین (اسلام غیرفاطمی)، حاکمیت، متذکّر عبودیت انسان‌ها نیست، بلکه خواست انسان‌ها در صحنه است و میل انسان‌ها است که میدان‌داری می‌کند.

آنچه که شیعه می‌فهمد و بر آن تأکید دارد، این نیست که خلفاء نامسلمان بودند و لذا نباید جانشین پیامبر«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌سلّم» باشند. باید متوجّه بود اصلاً سطح اسلام فاطمی با سطح اسلام غیرفاطمی فرق ‌می‌کند. اسلام فاطمی معتقد است که نباید یک لحظه غیرخدا بر انسان‌ها حاکمیت داشته باشد و لذا بعد از رحلت پیامبر«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌سلّم» هم حتماً باید امام معصومی که صرفاً حکم خدا را ارائه می‌دهد بر رأس جامعه حکومت کند و در زمان غیبت امام‌معصوم هم باید فقه آ‌ل‌محّمد«سلام‌الله‌علیهم» بر جامعه حاکم باشد تا در هر صورت خدا حاکم باشد، چراکه خود قرآن فرمود: «فَاللهُ هُوَ الْوَلی» ؛ یعنی فقط خدا ولیّ و سرپرست است و اسلام غیرفاطمی فکر می‌کند می‌شود غیر خدا بر جامعه حاکم باشد و نهایت این‌که یک فرد خوب متدیّنی جامعه اسلامی را مدیریت ‌کند.

در حکومت اسلامی (اسلام فاطمی)، انسان‌ها می‌خواهند بنده خدا باشند و لذا حکومت نفس امّارة خود یا هر انسان دیگری را نمی‌خواهند و در حکومت مسلمین (اسلام غیرفاطمی)، حاکمیت، متذکّر عبودیت انسان‌ها نیست، بلکه خواست انسان‌ها در صحنه است و میل انسان‌ها است که میدان‌داری می‌کند. نهایتاً این حاکم مسلمان طبق عقلش حکومت ‌می‌کند ولی علی«علیه‌السلام» که تمام نفس خود را در خدا ذوب کرده و هیچ خودیتی برای خود نگذاشته، اگر حاکم باشد حکم خدا را حاکم می‌کند تا انسان‌ها در بندگی خدا مستقر شوند و به همین‌جهت پیامبر خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌سلّم» خبر دادند: «اَلحقُّ مَعَ عَلِیٍّ وَ عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ» تا ما در جهت استقرار بندگی خود و نظام اجتماعی، سرگردان نباشیم.

وقتی علی«علیه‌السلام» حاکم است، دیگر فرد حاکم نیست، بلکه حق حاکم است. وقتی غیرعلی«علیه‌السلام» حاکم است، بهترین انسان هم که باشد، فرد حاکم است و مسلّم حق حاکم نیست. وقتی غیرعلی«علیه‌السلام» حاکم است، تبعیت از حاکم، تبعیت از نظر فرد است و وقتی علی«علیه‌السلام» حاکم است، تبعیت از حاکم، تبعیت از خداست.

وقتی خلیفه حاکم است، یک مسلمان حاکم است تا جامعه را با نظرات خود اداره‌کند. بعد از رحلت پیامبرخدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌سلّم»، ابابکر بالای منبر رفت و گفت: «رسول اکرم در روش خود از جانب خدا مؤید و به وحی آسمانی مستظهر بود، ولی ما که دستمان از وحی کوتاه است، با اجتهاد خود در ادارة امور مسلمین سیر خواهیم کرد، ممکن است به یاری خدا رأی ما مصیب باشد و ممکن است خطا کنیم» .

چه کسی چون فاطمه«سلام‌الله‌علیها» فهمید معنای این حرف چیست؟!

فاطمه«سلام‌الله‌علیها» فهمید معنی این حرف، نفی حاکمیت خدا بر جامعه است. این‌جاست که حقیقت انسان که بندگی خداست در صحنه اجتماع از بین می‌رود و آرام‌‌آ‍رام حاکمیت میل ها همه‌جای زندگی انسان‌ها را می‌گیرد و بستر ظهور بنی‌امیه فراهم می‌شود.

آفات مفید‌بودن به جای حق‌بودن

در این حالت که خلیفه بخواهد طبق نظر خود عمل کند، دیگر حکومت، حکومت اسلامی نیست، بلکه حکومتِ مسلمانان است تا بر اساس رأی خودشان جامعه‌ را اداره‌کنند و لذا هر چیز را با عقل خود مفید تشخیص دادند، حاکم می‌کنند و اجرا می‌نمایند. دیگر بحث نمی‌شود چه چیزی «حق» و چه چیزی باطل است، بلکه بحث در حدّ مفید‌بودن یا مضّر بودن کارها است، آن‌هم در حدّ تشخیص خود انسان‌ها و معلوم است که در چنین شرایطی چه حقایق بزرگی مورد غفلت قرار می‌گیرد. آیا مردم نمی‌دانستند خداوند چه راهی برای حق و باطل‌بودن کارها و چیزها از طریق علی«علیه‌السلام» برایشان تعیین کرده، یا موضوع را با اهمیت قلمداد نمی‌کردند؟

پس در جواب کسی ‌که می‌گوید: چه ضرری داشت که ابابکر حاکم بود و مگر چقدر فرق می‌کرد اگر علی«علیه‌السلام» حاکم بودند، مگر ابابکر کافر بود که این‌قدر نسبت به حاکمیت وی باید حساسیت نشان داد؟! باید گفت: چیزی نشد، فقط در حاکمیت ابابکر حقیقت در صحنه نبود وگرنه در حکومت ابابکر هم اگر مردم گندم می‌کاشتند، نتیجه می‌گرفتند، امور زندگی را به راحتی انجام می‌دادند، یعنی وقتی ابابکر حاکم است، هیچ ضرری به مفیدبودن زندگی از نظر اهداف دنیایی ‌نمی‌خورد. مردمی که می‌خواهند زندگی‌شان صرفاً از نظر عقل خودشان مفید باشد، چه فرقی می‌کند علی«علیه‌السلام» حاکم باشد یا ابابکر؟! ولی چیزی که در حاکمیت ابابکر سخت مورد غفلت قرار گرفت، حاکمیت حق بود، و مسلّم اگر روی این مسئله حساس بودند جز به حاکمیت علی«علیه‌السلام» راضی نمی‌شدند.

حضرت علی«علیه‌السلام»، حضرت فاطمه‌زهرا «سلام‌الله‌علیها» را سوار شتر کردند به تک‌تک خانه‌های مردم مدینه سرزدند، همه گفتند:«حیف که شما دیر آمدید، وگرنه ما زودتر با شما بیعت ‌می‌کردیم. ولی دیگر ما با ابابکر بیعت‌ کرده‌ایم.» برای مردمی که سود و زیان کارها را در همین حدّ می‌دانند چه فرقی می‌کند با ابابکر بیعت کنند یا با علی«علیه‌السلام»، آن‌ها چیزی به نام حقیقت برایشان مطرح نیست. «مفیدبودن» یعنی این‌که ما بتوانیم زندگی‌کنیم، نان داشته‌باشیم، امنیت هم داشته‌باشیم، با ابابکر هم که می‌شود به این‌ها رسید، چه اصراری است که حتماً علی«علیه‌السلام» حاکم باشد، شاید به فاطمه ‌زهرا«سلام‌الله‌علیها» هم نصیحت کرده باشند و یا در دل خود از این‌‌همه حساسیت فاطمه«سلام‌الله‌علیها» نسبت به حذف علی«علیه‌السلام» می کردند و اگر از زبان پیامبرخدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌سلّم» نشنیده بودند که فرمودند: «خداوند قلب و جوارح فاطمه را از ایمان و یقین پرکرده» به انگیزة حق‌خواهی آن حضرت شک هم می‌کردند.

فاطمه«سلام‌الله‌علیها» است که می‌فهمد وقتی غیر معصوم حاکم است، «حقیقت» در حد «مفیدبودن» تقلیل می‌یابد و در چنین شرایطی کیست که فاطمی فکرکند و بفهمد آنچه بر مردم حکومت می‌کند حقیقت نیست؟! مردم عادی می‌گویند: «چه اشکال دارد؟! مگر چه شده؟! این هم که مسلمان است. شیله‌پیله هم که ندارد. کمک ما هم که می‌کند. خودش هم که از دنیا چیزی نمی‌خواهد.»؛

و واقعاً کار مشکلی است که بتوان به چنین مردمی فهماند فرقش این است که علی«علیه‌السلام» که حاکم باشد، «حقیقت» در صحنه است، ولی غیر معصوم که حاکم باشد «فایده» در صحنه است و حقیقت در صحنه نیست، کسی که دغدغة «حقیقت» ندارد، علی«علیه‌السلام» هم که حاکم نشد ضرر نکرده‌است. آیا می‌شود به مردم گفت، وقتی علی‌»علیه‌السلام» حاکم است، کسی در میان است که هیچ نظری از خود ندارد و اسلام مجسّم است، در این حالت اسلامْ حاکم است نه مسلِم و زندگی انسان به عالم غیب و معنویت وصل می‌شود و بستر بندگی انسان‌ها فراهم می‌گردد و انسان‌ها احساس بی‌ثمری نمی‌کنند؟

«والسلام»

استاد اصغر طاهرزاده