جریان روشنفکری در ایران به این دلیل که محصول سیر طبیعی تطور، تفکر و تمدن ما نیستند کاملاً در جهت اهداف سلطه‌گرانه استعماری و در نقطه مقابل منافع ملت، تاریخ و تمدن ما پدید آمدند و علاوه‌ بر این‌که در راه مبارزه با استبداد حرکتی نمی‌کردند، خودشان دقیقاً عوامل استبداد بودند. یعنی شما تک‌تک اینها را که نگاه بکنید چه در دوره قاجاریه، چه در دوره پهلوی اول و چه در دوره پهلوی دوم همدستان استبداد هستند.

به گزارش «پايگاه خبري تحليلي رئيس جمهور ما»؛ متن کامل مصاحبه با شهریار زرشناس Tعضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، که با موضوع  بیماری روشنفکری؛ «داستان نهضت مشروطه» صورت پذیرفته است به شرح ذیل می باشد:

- روشنفکر کیست و به چه کسی اطلاق می‌شود؟ شاید اگر مدخل بحث‌مان با مفهوم‌شناسی این واژه باشد بهتر بتوانیم موضوع را تحلیل کنیم.

ما در مورد روشنفکر می‌توانیم به دو اعتبار تعاریفی را ارائه بدهیم یا دو نوع تعریف و منظر را مد‌نظر قرار دهیم. یک منظر یا یک تعریف، تعریفی غیر‌تخصصی است و کاربرد بسیار زیادی دارد. آن هم مفهوم عام روشنفکری به معنای یک انسان تحصیل‌کرده و آشنا با دنیای جدید است. در این عرصه روشنفکر از لحاظ لغوی یک بار معنایی پسندیده و ممدوحی دارد و حاکی از یک انسان خوش‌فکر و ژرف‌نگر است. اما تعریف دیگر از معنای این واژه یک معنای تخصصی است؛ معنایی که دقیقاً از متن تاریخ روشنفکری و جریانی به نام روشنفکری در غرب و پیدایی آن و بعد انتقالش به ایران برمی‌خیزد. در اینجا ما با منظری از بحث روبه‌رو هستیم که تخصصی است و در ادامه هرگاه این واژه یعنی روشنفکری را به‌کار می‌بریم در واقع معنی دوم مدنظرمان است.


دوره‌‌‌ای که از حدود قرن چهاردهم، پانزدهم میلادی شروع می‌شود، موسوم به دوران مدرن است که هسته مرکزی روح و تفکر این دوران اومانیسم است. اومانیسم به معنای انسان‌محوری و انسان‌مداری است که در برابر خدامحوری مطرح می‌شود. آن چیزی که در غرب تحت عنوان اومانیسم از رنسانس مطرح می‌شود و پیشتازانش متفکرانی مثل «مارسیو لوچینو» (متوفی 1499) یا «پیکو دلامیراندولا» ایتالیایی (متوفی 1494) یا اندکی بعد کسی به نام «ماکیاولی» (‌متوفی 1527) یا کمی که جلوتر می‌آییم، کسی مثل ژان بدن است - که حدود 1594 میلادی درگذشت- و بعد از آن «دکارت»، «بیکن» و... مطرح می‌کنند، صراحتاً این است که انسان را به‌جای خدا سرور کائنات و هستی قرار می‌دهند و در مقابل خدا بلکه به‌جای خدا نه جانشین و ذیل خدا می‌دانند. این نگاه با خودش یک نوع ضدیت با هر نوع اندیشه دینی و پذیرش هر نوع ولایت الهی همراه دارد و با هر‌گونه توجه به ساحت قدس یا هر نوع الهام‌گیری از معنویت یا مبنا قرار دادن وحی مشکل دارد.

تاریخ غرب وقتی سیر طبیعی خودش را طی کرد، منطقاً باید به ظهور این جماعت و جریان روشنفکری با ویژگی‌های مذکور می‌رسید. به تعبیر دیگر اینها محصول یک زایمان طبیعی در غرب بودند و فرزندان مدرنیته محسوب می‌شدند.

بشری که این آقایان تعریف می‌کنند انسانیت ندارد؛ اصلاً حیوانیت دارد یا اگر انسانیت دارد حیوانیتش بر انسانیتش اصالت دارد. به عنوان نمونه به نوشته‌های ‌»هابز» متفکر انگلیسی که رجوع کنید، صراحتاً وقتی می‌خواهد بشر را تعریف کند، به‌گونه‌ای تعریف می‌کند که می‌گوید بشر موجودی است ثروت‌طلب، قدرت‌طلب و لذت‌طلب. یعنی کل نیازهای بشری را این‌گونه می‌بیند و وجه متعالی و الهی بشر را کاملاً نادیده می‌گیرند. در واقع این گروه تأکید دارند که بشر کنونی عقلی دارد که با تکیه بر آن هیچ نیازی به وحی و اشراق و معنویت نیست.

منتها باید توجه کرد که عقل در اینجا واژه‌ای است که باید آن را معنا کرد و نباید تصور کنیم که وقتی غربی‌ها از عقل می‌گویند مقصودشان عقل مورد نظر در اصول کافی، علم کلام و فلسفه اسلامی است. حتی مقصودشان عقلی که در فلسفه قرون وسطی خودشان هم هست، نیست بلکه تنزل‌یافته‌تر است. خیلی کوتاه عرض کنم که عقل مدرنی که اومانیست‌ها به آن تکیه می‌کنند اساساً عقلی است که ذیل نفسانیت و حیوانیت بشر قرار می‌گیرد و اصلاً تجسم آنهاست. این را صراحتاً «دیوید هیوم» فیلسوف انگلیسی متوفی به سال 1776 می‌گوید. او می‌گوید عقل ذیل شهوات و نفسانیات است.

- روشنفکری به آن معنای غربی اولین جرقه‌های ظهورش در کدام یک از کشورهای اروپایی زده می‌شود؟
عمدتاً پایگاه‌شان در فرانسه است ولی در آلمان و انگلیس هم هستند. اینها کسانی هستند که بیشتر ژورنالیست و روزنامه‌نگار هستند و این را هم به شما بگویم اولین ژورنال‌ها ترجیحاً در این دوره پدید می‌آید؛ یعنی شما به تاریخ رسانه‌ای به نام ژورنالیست در غرب اگر رجوع کنید از حدود قرن هفدهم شروع می‌شود و اوجش قرن هیجدهم است. این گروه داستان‌نویس، مقاله‌نویس، رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس، منتقد‌ادبی، ایدئولوگ‌های سیاسی و تئوریسین‌های اجتماعی و رهبران تحولات سیاسی اجتماعی هستند که تلاش می‌کنند تا جهان‌بینی اومانیستی را در میان مردم و توده‌ها مطرح کنند و آن را گسترش و بسط دهند. اینها کسانی هستند که خودشان را روشنفکر معرفی می‌کنند.

- چرا از این لغت یعنی «روشنفکر» استفاده کردند؟
اصطلاح غربی که اینها داشتند اصطلاح انتلکتوئل intellectual است و الآن هم به اینها انتلکتوئل می‌گویند. دقت کنید که ریشه آن اینتلیجنس به معنای عقل و هوش است. منتها عقل در آن معنای مدرنی که آنها می‌گویند و بحث‌اش را پیش‌تر مطرح کردیم. اینها خودشان را عقل‌مدار می‌نامیدند و این عقل را در مقابل وحی مطرح می‌کردند. اینتلیجنس یعنی عقل‌مدار در مقابل وحی که به معنی عقل نوین پدید آمده و تولد و ظهورشان با انکار وحی است. این گروه در ایران با عنوان منورالفکر‌ها شناخته می‌شوند به این معنی که اینها خودشان را نمایندگان عصر روشنی می‌دانستند. این جماعت روشنفکر- که البته اکراه دارم که به آنها روشنفکر بگویم چون تاریک فکر وظلمت زده‌اند- معتقد بودند که دوران ما قبل دوران غرب مدرن، مخصوصاً غرب مسیحی، دوره تاریک‌اندیشی بوده؛ چرا که جلوه‌هایی از دین به هر حال در آن ‌دوران حضور داشته است. در واقع آنچه که به دین تعلق داشته، تاریکی و خرافات است و با نفی آن قصد دارند تا روشنی را ترویج ‌کنند. پس اینها خودشان را نماینده جهان‌بینی می‌دانند که این جهان‌بینی به ادعای خودشان روشنگر است در مقابل جهان‌بینی تاریک‌اندیش.

عقل مدرنی که اومانیست‌ها به آن تکیه می‌کنند اساساً عقلی است که ذیل نفسانیت و حیوانیت بشر قرار می‌گیرد و اصلاً تجسم آنهاست. «دیوید هیوم» فیلسوف انگلیسی صراحتاً می‌گوید: «عقل ذیل شهوات و نفسانیات است.»

- با توجه به مقدمه‌ای که اشاره شد، روشنفکری چه زمانی و به چه نحوی وارد ایران شد؟
پیدایش روشنفکری در ایران به آغاز سیطره استعمار انگلیس و ایران باز‌می‌گردد؛ یعنی از سال 1212ه.ق و اندکی پس از آن در سال 1215ه.ق فعالیت سه نفر از سیاست‌مداران انگلیسی که وارد ایران می‌شوند زمینه‌ساز این قضیه است. 1212ه.ق شروع سلطنت فتحعلی شاه است و اینها شروع به چند کار می‌کنند؛ یکی زمینه‌سازی برای تحت فشار گذاشتن دولت‌مردان ایرانی جهت تسلیم شدن به خواسته‌های استعمار انگلیس است که برای این کار سعی می‌کنند دولت‌مردان را بخرند. دیگر آنکه سعی می‌کنند هسته‌های مخفی و انجمن‌های مخفی درست کنند که همان هسته‌های فراماسونی در ایران است که با تکیه بر آنها بتوانند کادرسازی کنند و این کادرها را در دولت ایران فعال کنند و عملاً دولت را در دست بگیرند. روشنفکری در ایران با ورود کسانی مثل جیمز فریزر و مخصوصا سر‌هارفورد جونز، یک سرمایه‌دار استعمارگر انگلیسی که از دولت‌مردان انگلیس و از بنیان‌گذاران لژهای مخفی ماسونی در ایران بود کار خودش را آغاز کرد.
یک تاریخ رسمی وجود دارد که در آن می‌گویند فراماسونی در سال 1275ه.ق توسط «میرزا ملکم‌خان» تأسیس شد. این تاریخ رسمی است اما لژهای پنهان ماسونی خیلی قبل از این تأسیس شده بودند یعنی حداقل از حدود سال 1222ه.‌ق مستقیماً از دولت‌مردان استعمارگر انگلیس از جمله «سر‌هارفورد جونز» شروع شد و به عضوگیری از میان کسانی که در دولت ایران نفوذ دارند، پرداختند. در واقع نسل نخستین روشنفکران ایرانی را اینها پروراندند و ایجاد کردند. اینجا به همان بحث رهبر معظم انقلاب می‌رسیم که روشنفکری در ایران بیمار و معلول متولد شده است. نسل نخستین اینها کسانی هستند که حتی قبل از ظهور مشروطه در ایران هستند. «میرزا عسگرخان افشار ارومی»، «ابوالحسن‌خان ایلچی»، «فرخ‌خان ‌امین‌الدوله‌غفاری» جزو نسل نخستین هستند که بستر را برای ایجاد آن انحراف در مشروطه آماده و انحراف در نسل روشنفکری را فراهم می‌کنند. «آخوندزاده»، «میرزا ملکم‌خان» و... در واقع نسل دوم محسوب می‌شوند. نسل اول، نسل زمینه‌ساز است که همین «میرزا ابوالحسن خان ایلچی»، «فرخ‌خان امین‌الدوله غفاری» و... هستند تدریجاً نسل دومی‌هایی ظهور می‌کنند که این نسل دومی‌ها آنقدر در دولت ظهور می‌کنند که به اهرم‌های تأثیرگذاری مبدل می‌شوند.

- به بیمار بودن جریان روشنفکری در ایران اشاره کردید. لطفاً این موضوع را بیشتر توضیح دهید.
تاریخ غرب وقتی سیر طبیعی خودش را طی کرد، منطقاً باید به ظهور این جماعت و جریان روشنفکری با ویژگی‌های مذکور می‌رسید و در واقع اینها محصول سیر طبیعی تمدن غرب مدرن بودند؛ به تعبیر دیگر اینها محصول یک زایمان طبیعی در غرب بودند و فرزندان مدرنیته محسوب می‌شدند؛ یعنی مدرنیته در سیر خودش اینها را به وجود آورد. اما در ایران این‌گونه نبود. اگر تمدن کلاسیک را به حال خود رها می‌کردند که پدیده‌ای به نام روشنفکر با این خصیصه در ایران به دنیا نمی‌آمد. تمدن پرافتخار ایرانی الگوهایی مثل ابن‌سینا، فارابی، حافظ، سعدی و... داشت. در واقع روشنفکری غربی ماحصل سیر و تحول طبیعی تمدن ما نبودند. اینها فرزندان مصنوعی، ناقص و تحمیلی به تمدن ما بودند. حالا این روشنفکری ناسالم یک وجه دیگر هم دارد. آن وجه دوم این است که جماعت روشنفکر غربی که در غرب ظهور کردند حداقلش این بود که در خود قرن هیجدهم با استبداد پادشاهان جنگیدند اگرچه بعد هم خودشان استبداد دموکراتیک ایجاد کردند اما با استبداد مطلقه پادشاهان جنگیدند. اما در ایران به این دلیل که محصول سیر طبیعی تطور، تفکر و تمدن ما نیستند کاملاً در جهت اهداف سلطه‌گرانه استعماری و در نقطه مقابل منافع ملت، تاریخ و تمدن ما پدید آمدند و علاوه‌ بر این‌که در راه مبارزه با استبداد حرکتی نمی‌کردند، خودشان دقیقاً عوامل استبداد بودند. یعنی شما تک‌تک اینها را که نگاه بکنید چه در دوره قاجاریه، چه در دوره پهلوی اول و چه در دوره پهلوی دوم همدستان استبداد هستند.

- بنابراین این تلقی که جریان روشنفکری همیشه پرچم‌دار مبارزه با استبداد بوده‌ است، لزوماً تلقی درستی نیست؟
بنده برخلاف برخی، معتقدم که روشنفکری در ایران ضد‌استبداد نبود؛ یعنی حداقل بخش اصلی روشنفکری ایران ضد‌استبداد نبود. شعارهای ضد‌استبدادی می‌دادند اما ضد‌استبداد نبودند. نمونه‌اش شخصیت، گرایشات، منش و عملکرد این آقایان است. مثلاً «میرزا فتحعلی آخوندزاده» نوکر استبداد روس بود و درواقع یک میهن‌فروش بود. شما چگونه می‌توانید این آدم را ضد‌استبداد بدانید؟ همین‌طور «میرزا ملکم‌خان» و... اگر ضد‌استبداد بود پس برای چه نوکری دولت روسیه را می‌کرد؟ مگر دولت روسیه خودش تجسم استبداد نبود؟ اینها حتی خصیصه‌‌ ضد‌استبدادی هم از بدو تولد نداشتند. چرا؟ چون محصول پیوند استبداد و استعمار بودند یعنی نقطه پیوند استعمار و استبداد فرزند ناقصی مثل روشنفکری در ایران را متولد کرد.

اصلاً تز اینها همین بود؛ یعنی «میرزا ملکم‌خان» یا «فتحعلی آخوندزاده» صراحتاً از اصطلاح «استبداد روشنفکری» یا «استبداد منورالفکری» نام می‌برند و خودشان را مدافع «استبداد منورالفکرانه» می‌دانند. حقیقتاً رضاخان تجسم چنین تفکری است. رضاخان عینیت‌یافته‌ی ایده همین تفکر است. شما بیایید مقطع بعد از مشروطه تا بعد از جنگ جهانی اول را مشاهده و چهره‌های برجسته روشنفکری در این مقطع را بررسی کنید. اعم از سیاسی و ادبی‌. در جست‌وجوی چه هستند؟ صراحتاً از یک منجی دیکتاتور و روشنفکر نام می‌برند. آنها به بهانه‌ی اینکه تمام گرفتاری‌های ما از فرهنگ سنتی و مذهبی است، باید برای جبران عقب‌افتادگی، «مدرنیته» حتی با حضور یک چهره مستبد در ایران وارد و حاکم شود. شما در نسل روشنفکران مخصوصاً روشنفکران نسل دوم مشروطه و روشنفکران دوران رضاشاهی رسماً این مواضع را می‌بینید.
به همین دلیل است که به تعبیر رهبر انقلاب، جریان روشنفکری نتوانست با مردم انس بگیرد و خودش را با آنها مخلوط کند. به دلیل این‌که این جریان اصلاً جریان طبیعی نیست. مثل یک زایمان ناقص است. زایمان هم نیست، وصله‌ای نچسب و بی‌ربط است. توده‌های مردم کسانی هستند که در واقع حاملان فرهنگ ما هستند. این فرهنگ که روشنفکر غربی می‌آورد تحمیلی و غریبه است و مردم اصیل ایرانی هم از پذیرش آن خودداری می‌کنند.

- با این نگاه به جریان روشنفکری در ایران، انقلاب اسلامی چگونه می‌تواند بازتعریفی از روشنفکر و جریان روشنفکری داشته است؟
ما یک میراث واقعی و عظیم حکمت در دست داریم که این حکمت برخاسته از روح تفکر شیعی و آموزه‌های قرآنی و آموزه‌های ائمه(ع) است. این حکمت و معرفت عظیم که معرفتی اصیل‌تر و کامل‌تر از آن وجود ندارد در چند چیز و چند جا خودش را نشان داده و ظاهر شده است که یکی از وجوه آن فقه شیعه است. اگر ما بخواهیم روشنفکر متعهد و اصیل تربیت کنیم، لزوماً باید به این میراث برگردد و از این میراث الهام بگیرد. این به این معنا نیست که نباید تفکرات غربی و مدرنیته را بشناسد و کتاب‌های آنها را مطالعه نکند؛ اتفاقاً باید آن منابع را ببیند ولی از منظر انتقادی. تکیه‌گاهش هم حکمت و معرفت شیعی باشد. این حکمت و معرفت عظیم چون تکیه بر قرآن و روایات دارد، بزرگ‌ترین گنجینه معرفتی دنیاست و هیچ‌کدام از معارف بشری نمی‌توانند در مقابل این قرار بگیرند. بنابراین جریان روشنفکری اصیل و متعهد باید به این میراث تکیه کند از دل این میراث بینش خودش را بسازد. من بسیار تلاش کردم تا به‌جای واژه روشنفکر اصیل دینی، بومی و متعهد یک معادل انتخاب کنم و به نظرم رسید بهترین واژه «مجاهد بصیر» است. یعنی علاوه بر این‌که در عرصه‌های فرهنگی و سیاسی مجاهدت می‌کند، بصیرت هم دارد.

- این به تعبیر شما «مجاهد بصیر»، دارای چه ویژگی‌هایی است؟
الف) تکیه بر معرفت اسلامی و شیعی دارد که که منبعش قرآن، روایات، فقه و حکمت و... است.
ب) استقلال‌طلب است؛ یعنی به دنبال احیاء و تحکیم هویت ملی ماست که این هویت ملی از هویت دینی ما جدایی‌ناپذیر است. بنده هویت ملی را مستقل از دین نمی‌بینم.
ج) عدالت‌طلب و عدالت‌خواه است. چون عدالت از روح شیعه جدایی‌ناپذیر است.
د) در شرایط کنونی استکبار‌ستیز است چرا که استکبار در حال حاضر تجسم شیطان و کفر مدرن است. به هیچ یک از قطب‌های قدرت جهانی نه وابسته است و نه می‌خواهد ایران را وابسته کند.
و) آرمان‌گراست و روح آرمان‌گرایی دارد.
ه) اخلاق‌گرا و معنویت‌گراست؛ یعنی با ابتذال و انحطاط اخلاقی جمع نمی‌شود.
در واقع مجاهد بصیر بنده روایت دیگری از روشنفکر متعهد و افسر جنگ نرمی است که آقا به آن اشاره می‌کنند. الان که به نوعی در کوران جنگ نرم قرار داریم، مجاهد بصیر کسی است که در این جنگ بتواند از ارکان اعتقادی استقلال و آرمان‌های این ملت و انقلاب اسلامی دفاع کند.(+)

"Our President, analytical news site"