پرویز امینی نویسنده کتاب جامعه شناسی ۲۲ خرداد در مورد تأثیر کنش سیاسی نخبگان در نتیجه‌ انتخابات اخیر معتقد است که پیام این انتخابات، «سیاست‌ورزی حرفه‌ای» بود و متأسفانه باید پذیرفت که جریان اصول‌گرا در این زمینه، در تعطیلاتی عمیق به سر می‌برد.

متن کامل این گفت و گو که در سایت برهان منتشر شده به شرح زیر است:

**انتخابات ریاست‌جمهوری یازدهم تمام شد و بازار تحلیل‌ها درباره‌ی آن گرم است. تحلیل شما از این انتخابات چیست؟
به طور طبیعی، پرسش اصلی امروز در تحلیل انتخابات یازدهم ریاست‌جمهوری این است که چرا آقای روحانی پیروز انتخابات شد؟ اهمیت این پرسش فراتر از یک پرسش طبیعی است که به طور معمول درباره‌ی دلایل پیروزی فرد منتخب مردم مطرح می‌شود؛ چرا که با محاسبه‌ی «محدودیت‌ها» و «امتیازات» روحانی در مرحله‌ی پیش از انتخابات، نمی‌توان شانس بالایی برای پیروزی وی در انتخابات قائل شد و همین مسئله است که این پرسش را مهم می‌کند؛ چرا که کسی پیروز انتخابات شد که به قول اهالی فوتبال، روی کاغذ شانس چندانی برای پیروزی نداشت. این پرسش زمانی جالب‌تر می‌شود که با مرور ادوار انتخابات ریاست‌جمهوری، می‌بینیم که اتفاقاً سال 76 و سال 84 نیز کسانی رئیس‌جمهور شدند (خاتمی و احمدی‌نژاد) که روی کاغذ و در مرحله‌ی پیشاانتخابات، محتمل نبود یا احتمال کمی داشت که پیروز انتخابات شوند.

**شما فکر می‌کنید چرا روحانی پیروز انتخابات شد؟
به نظرم این موضوع، علل و عوامل گوناگونی دارد، ولی آنچه را که می‌خواهم در درجه‌ی اول بر رویش تأکید کنم بحث کیفیت «سیاست‌ورزی» است. اگر بخواهم همین اول کار، تحلیل خودم درباره‌ی چرایی پیروزی روحانی و چرایی شکست رقبایش را در یک عبارت خلاصه کنم، می‌توانم بگویم آن کلیدی که قفل‌های انتخابات را برای روحانی باز کرد، کلید سیاست‌ورزی حرفه‌ای و توانایی‌اش در تنظیم مؤثر کنش‌های سیاسی او بود که این مسئله را درباره‌ی خاتمی و احمدی‌نژاد در سال 76 و 84 نیز صادق می‌دانم.
همچنین آنچه درهای گشوده‌ی انتخابات را بر روی رقبای او قفل کرد، نابلدی و ناتوانی‌های سیاسی آن‌ها بود که این مسئله به خصوص برای ناطق نوری در سال 76 نیز قابل تعمیم است. مسئله‌ی کیفیت سیاست‌ورزی، خصوصاً در مسئله‌ی انتخابات، که اساساً و ذاتاً یک امر سیاسی است، مسئله‌ی مهمی است که به آن، خصوصاً در جریانی که موسوم به اصول‌گرایی است، کمتر توجه می‌شود.

**لطفاً در این خصوص بیشتر توضیح دهید.
ببینید در مبارزات انتخاباتی، هر فرد یا جریان، توأمان دارای یک سری محدودیت‌ها و یک سری امتیازات است و بر اساس آن، افراد یا جریان‌ها، با توجه به امتیازات بیشتر و محدودیت‌های کمتر، می‌توانند در رتبه‌بندی بهتر یا به دلیل محدودیت‌های بیشتر و امتیازات کمتر، در جایگاه ضعیف‌تری قرار بگیرند. باید توجه داشت که در این نقطه، هنوز سیاست آغاز نشده است و ما در شرایط پیشاانتخابات هستیم و بنابراین برای قضاوت نهایی نتایج انتخابات زود است. در واقع سیاست یا لااقل بخش اصلی کار سیاسی از زمان کیفیت مواجهه‌ی ما با این محدودیت‌ها و امتیازات آغاز می‌شود و اینجاست که سیاست‌ورزی یک امر تعیین‌کننده است.

**محدودیت‌ها و امتیازات کاندیدای پیروز در این انتخابات شامل چه مواردی بود؟
آقای روحانی چندین محدودیت و یک مزیت بالقوه داشت. آقای روحانی یک امتیاز داشت و آن هم این بود که می‌توانست در طرف «مخالفت با وضع موجود» قرار بگیرد. البته این امتیاز، مثل هاشمی، حالت بالفعل و رسوب‌کرده در ذهنیت اجتماعی نداشت؛ بلکه روحانی به این دلیل که سهمی در دولت های نهم و دهم نداشت، از یک ظرفیت بالقوه برای مخالفت با وضع موجود برخوردار بود.
اما در مقابل روحانی چند محدودیت مهم نیز داشت:
اول اینکه روحانی چهره‌ی شناخته‌شده‌ای در افکار عمومی نبود و مدت‌ها با افکار عمومی ارتباطی نداشت.
دوم آنکه هیچ کار اجرایی یا مدیریتی دارای مابه‌ازای خارجی، که ملموس و عینی و در پیش چشم مردم باشد و بر اساس آن توانایی او برای مردم قابل ارزیابی باشد، در اختیار نداشت.
سوم اینکه تا قبل از مناظره‌ی سوم، هیچ سفر استانی هم نداشت و به بیان دقیق‌تر، ارتباطش با مردم محدود بود.
چهارمین محدودیت این بود که روحانی هیچ پایگاه تثبیت‌شده‌ی اجتماعی متعلق به خود در اختیار نداشت.
محدودیت پنجم، که جزء چالش‌های اصلی و در واقع پاشنه‌ی آشیل او به شمار می‌آمد، این بود که او می‌خواست از یک روحانی‌ای که به لحاظ سوابق تاریخی عضو جامعه‌‌ی روحانیت مبارز، نایب رئیس مجلس چهارم و پنجم و در حقیقت متعلق به گروه راست سنتی بود و از لحاظ رویکردها، یک راست مدرن محسوب می‌شود، در طی یک ماه تبلیغات انتخاباتی، تصویر خود را از راست مدرن به چپ رادیکال و تحول‌خواهِ آزادی‌طلب تبدیل کند. این برای آقای روحانی محدودیت بسیار بزرگی بود.
علاوه بر این‌ها، یکی دیگر از قفل‌هایی که می‌توانست مانع پیروزی روحانی شود این بود که برای حامیان او شرایطی پیش آمد که امکان حمایت از او در انتخابات را نداشتند. به بیان دقیق‌تر، این حمایت مستلزم ریسک سیاسی بالایی بود. به عنوان نمونه، آقای هاشمی که بزرگ‌ترین حامی اوست، رد صلاحیت شده بود و با این شرایط نمی‌توانست وارد فضای انتخابات شود. چون در شرایطی که رد صلاحیت شده بود، اگر از کاندیدایی حمایت می‌کرد و آن کاندیدا در نهایت انتخابات را می‌باخت، برای او بازی دو سر باخت رقم می‌خورد.
علاوه بر هاشمی، آمدن خاتمی پشت سر روحانی نیز با محدودیت و مشکلاتی روبه‌رو بود. از یک طرف، با وجود نامزدی از جنس اصلاح‌طلبان، به نام عارف، که در هر دو دولت خاتمی نقش محوری داشته است، حمایت از روحانی با چالش مواجه بود و از طرف دیگر، قانع کردن پایگاه اصلاح‌طلبی برای حمایت از کسی که ربط چندانی به این مجموعه ندارد، کار دشواری محسوب می‌شد. بنابراین یکی دیگر از محدودیت‌های روحانی این بود که آن‌هایی که به صورت بالقوه می‌توانستند به روحانی کمک کنند، در شرایط سخت و پرریسکی بودند.

**رقبای روحانی از نظر محدودیت‌ها و امتیازات چه وضعیتی داشتند؟
انتخابات یازدهم یک انتخابات سه‌قطبی با سه گفتمان متفاوت بود. روحانی با گفتمان ترکیبی آزادی و سازندگی، جلیلی با گفتمان عدالت و قالیباف با گفتمان پیشرفت، قطب‌های اصلی انتخابات بودند. دیگران مانند رضایی و ولایتی و حداد بیشتر در حاشیه‌ی رقابت‌های انتخاباتی قرار داشتند. بنابراین منظور از رقبای روحانی تأکید بر روی جلیلی و قالیباف است.
مزیت‌های قالیباف این بود که نسبتاً چهره‌ی شناخته‌شده‌ای بود. از یک ما‌به‌‌ازای خارجی در مدیریت شهری کلان‌شهر تهران برخوردار بود که خودش بهترین تبلیغات برای او به شمار می‌آمد. امتیاز سومش این بود که او بخشی از وضع موجود نبود، بلکه به دلیل چالشی که با احمدی‌نژاد از انتخابات 84 و نیز در تقابل دولت و شهرداری در این سال‌ها داشت، به عنوان منتقد وضع موجود شناخته می‌شد یا لااقل از این پتانسیل و ظرفیت برخوردار بود. یعنی همان امتیاز بالقوه‌ای که روحانی داشت. او به صورت بالفعل‌تری از این امتیاز برخوردار بود. علاوه بر این، قالیباف بخشی از ماقبل وضع موجود (دولت سازندگی و اصلاحات) نیز نبود و از این نظر، محدودیت‌های کمتری نسبت به روحانی داشت. او همچنین پایین‌ترین ضریب منفی را در فضای اجتماعی ایران دارا بود. قالیباف کسی بود که در واقع پاسخی برای ذهنیت اجتماعی ایران داشت. ذهنیت اجتماعی ایران و مسئله‌ی اجتماعی‌ای که باعث حضور مردم در انتخابات می‌شد این بود که چه کسی می‌تواند وضع موجود را سروسامان دهد.
مهم‌ترین محدودیت‌های قالیباف یکی نداشتن یک پایگاه تثبیت‌شده‌ی اجتماعی به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک بود و دیگر اینکه طبقه‌ی بزرگی چون طبقه‌ی متوسط شهری و نخبگان، بین وی و جریان اصلاح‌طلب‌ـ‌سازندگی مشترک و مشاع بود.
مهم‌ترین امتیازات جلیلی پایگاه تثبیت‌شده‌ی اجتماعی او بود که به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک با او پیوند داشت و می‌توانست یک ظرفیت اجتماعی بزرگ برای او بسازند. طبقات ضعیف و مناطق محروم از مزیت‌های او بود و هیچ کاندیدای دیگری نمی‌توانست به اندازه‌ی او با این ظرفیت، تعامل و دیالوگ برقرار کند. یعنی در دو سبد رأی بزرگ انتخابات، مزیت مطلق و نسبی داشت.
جدی‌ترین محدودیت جلیلی نیز این بود که بخشی از وضع موجود تلقی شود. این مسئله هم به صورت بالقوه وجود داشت و او می‌توانست با سیاست‌ورزی مسیری برود که بخشی از وضع موجود تلقی نشود.
بنابراین در مرحله‌ی پیشاانتخاباتی، روحانی نه تنها برتری خاصی بر دو رقیب اصلی خود نداشت، بلکه لااقل نسبت به قالیباف در موضعی ضعیف‌تر بود و با محدودیت‌های بیشتر و امتیازات کمتری روبه‌رو بود که فضای نظرسنجی‌ها تا قبل از مناظره‌ی سوم نیز همین واقعیت را نشان می‌داد. قالیباف با فاصله‌ی 10 تا 12 درصدی پیشتاز و جلیلی و روحانی به همراه رضایی و عارف در یک ردیف بودند. در واقع سرمایه‌ی اولیه همه محدود بود و امکان پیروزی متکی به آن وجود نداشت. اینجاست که اهمیت مسئله‌ی سیاست‌ورزی و نوع تنظیم کنش‌های سیاسی در انتخابات، به مسئله‌ی اصلی تبدیل می‌شود.

**با این وصف، ارزیابی شما از سیاست‌ورزی این رقبا چیست؟
روحانی یک امتیاز و این همه محدودیت داشت. کسی که سیاست‌ورزی حرفه‌ای می‌کند باید تلاش کند که از امتیازی که دارد حداکثر استفاده را ببرد و امتیازش را تبدیل به مسئله‌ی اصلی انتخابات کند و محدودیت‌هایش را در حاشیه قرار دهد. ظرفیت روحانی برای استفاده‌ی حداکثری از امتیازش رسانه بود و او غیر از اینکه با مردم حرف بزند، کار دیگری نمی‌توانست بکند.
او از شروع برنامه‌ی گفت‌وگوی ویژه‌ی خبری، این ظرفیت را فعال کرد و به زمین و زمان و صداوسیما و مجری و گوشی مجری و... اعتراض کرد. این به منزله‌ی عصبانیت لحظه‌ای نبود، بلکه در استراتژی او باید هر آنچه مربوط به وضع موجود بود زیر سؤال می‌‌رفت تا بتواند کاملاً در جناح مخالفت با وضع موجود قرار گیرد و آن ظرفیت منفی مربوط به وضع موجود را به نفع خود متمایل نماید. بنابراین یک‌پارچه به وضع موجود حمله کرد. بر این مبنا، روحانی در برنامه‌ی 30دقیقه‌ای، در گفت‌و‌گوی ویژه‌ی خبری و نیز در مناظره‌ها، ‌یک‌پارچه حمله بود و از این مزیت خودش حداکثر استفاده را کرد.
روحانی باید چند کار بزرگ می‌کرد. یک اینکه خود را در جناح مخالفت با وضع موجود معرفی می‌کرد؛ یعنی جناح رادیکال «مقابله با وضع موجود»؛ دوم باید پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبان را طوری قانع می‌کرد که وقتی سران اصلاحات آن‌ها را به حمایت از روحانی دعوت می‌کردند، قانع شوند و از او حمایت کنند و سوم اینکه ریسک حضور هاشمی را در انتخابات پایین می‌آورد و شرایطی فراهم می‌کرد که هاشمی از او حمایت کند.
روحانی تقریباً همه‌ی این اقدامات را با موفقیت انجام داد. اوج این موفقیت را هم می‌توان در مناظره‌ی سوم دید. روحانی به قدری در عبور از این چالش‌ها موفق بود که خاتمی از خود هزینه کند و کاندیدایی را که صبغه و سابقه‌ی اصلاح‌طلبی دارد کنار بگذارد و خود، در حمایت از روحانی، بیانیه دهد و اصلاح‌طلبان را در حمایت از او بسیج کند. از آن سو، کار به جایی رسید که هاشمی هم متقاعد شد ریسک حمایت از روحانی را علی‌رغم عدم احراز صلاحیت خود، بپذیرد و تمام‌قد به صحنه‌ی حمایت از او بیاید.

**نوع سیاست‌ورزی رقبای روحانی را چگونه می‌بینید؟
پرخطاترین کاندیدا در انتخابات قالیباف است که میزان نابلدی‌های سیاسی‌اش خیلی بالاست. به طوری که از امتیازاتی که داشت نتوانست استفاده کند و محدودیت‌هایش بر او حاکم شد.
اولین نابلدی قالیباف این بود که در دوره‌ی هشت‌ساله‌ی مدیریت شهری‌اش، شکافش با طبقه‌ی مذهبی را ترمیم نکرد؛ یعنی کسی که از رهبری برای نیروی انتظامی و فرماندهی نیروی هوایی سپاه حکم داشته، در زمان جنگ فرمانده‌ی لشگر بوده و امروز نیز برادر شهید است، قاعدتاً باید بیشترین چسبندگی‌ها را به گرایش‌های مذهبی داشته باشد. چه دلیلی وجود دارد که بخش‌های بزرگی از مذهبی‌ها، که به طور اعتقادی کار سیاسی می‌کنند، با این فرد مشکل داشته باشند؟
قالیباف در انتخابات سال 84، به دلیل تحلیل‌هایی که داشت، مسیری را رفت و بعد این مسیر را از 84 تا 92 ادامه داد تا ‌شکاف با مذهبی‌ها ادامه داشته باشد؛ به طوری که تقریباً کسی نتواند مذهبی‌ها را برای حمایت از او توجیه کند. این از بزرگ‌ترین خطاها و نابلدی‌های سیاسی قالیباف بود. به هر حال، او اگر بخواهد در جامعه‌ی ایران کار سیاسی کند، مهم‌ترین پشتوانه و عقبه‌های اجتماعی‌اش کسانی‌ هستند که متعلق به نظام‌اند. او بیرون از نظام سیاسی نمی‌تواند پایگاه اجتماعی پیدا کند که با آن کار کند، ولی به هر روی مسیر دیگری را انتخاب کرد.
دومین مظهر نابلدی سیاسی قالیباف ماجرای ائتلاف 2+1 بود که جزء خطاهای استراتژیک قالیباف محسوب می‌شود که قبلاً به طور مفصل درباره‌ی آن صحبت کرده‌ام و دیدید که تا انتهای انتخابات یقه‌ی او را رها نکرد.
سومین خطای قالیباف این بود که علی‌رغم استعداد قرار گرفتن در وضعیت مخالفت با وضع موجود و تبدیل شدن به مهم‌ترین گزینه و مصداق تغییر برای افکار عمومی، مواضعی اتخاذ کرد که در نوسان حفظ وضع موجود و تغییر وضع موجود قرار گرفت و نتوانست در ذهنیت اجتماعی، مصداق تغییر در وضع موجود قرار بگیرد و جا را برای روحانی باز کرد.
خطای بزرگ دیگر قالیباف و درواقع خطای چهارم او در مناظره‌ها بود. او در مناظره‌ی سوم هم خطای استراتژیکی داشت و هم خطای تاکتیکی. خطای استراتژیکش ورود چالشی به مناظره‌ی سوم بود، در حالی که او نیازی به ورود چالشی به مناظره‌ها نداشت؛ چرا که آرای او فاصله‌ی قابل ملاحظه ای از دیگران داشت و این آرا در مناظره‌ی اول و دوم، چون چالشی نبودند، تغییری نکرد.
عارف، روحانی و رضایی سه نفری بودند که در مناظرات نیاز به چالش داشتند. برای مناظره‌ دو مدل متصور است که یکی ورود چالشی است. زمانی در مناظره، فرد ورود چالشی می‌کند که چیزی برای از دست دادن نداشته باشد، زیرا ریسک ورود به مناظره‌ی چالشی بالاست. دلیل بالا بودن ریسک این نوع ورود آن است که با ضربه خوردن یکی از استدلال‌های شما، کل شالوده فرومی‌ریزد.
احمدی‌نژاد در سال 88 با موسوی چالشی مناظره کرد، زیرا در آن زمان، آرای موسوی در حال رشد بود. اگر احمدی‌نژاد ورود چالشی نمی‌کرد و از آن مناظره عبور می‌کرد، دیگر راهی برای جبران باقی نمی‌ماند. آنجا احمدی‌نژاد باید بی‌تردید ورود چالشی می‌کرد.
اما اگر قالیباف از لحاظ تاکتیکی به چالش با روحانی تمایل داشت، محل این چالش باید کجا می‌بود؟ محل چالش، تغییر و شیفتی است که روحانی از جناح راست به جناح اصلاح‌طلب داشته است. در سوابق روحانی چنین چیزی وجود نداشت. بنابراین باید مانع انتقال پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلب و خاتمی به سمت او می‌شد. اما قالیباف درست چیزی را مطرح کرد که آن پایگاه به نفع روحانی فعال شود.
سه خطا در مصداقی که قالیباف در این ارتباط مطرح کرد وجود داشت.
خطای اول این بود که به التهابات سال 78 و 79 وارد شد. یکی از نقاط حساس پایگاه اصلاح‌طلبی آنجاست.
خطای دوم این بود که او می‌خواست خود را در موقعیت پلیس مطرح کند، در حالی که منطقی و معقول نیست پلیس را در شورش‌های اجتماعی طرفدار آزادی بدانیم.
خطای سوم استناد او به اطلاعات محرمانه بود که در دسترس افکار عمومی قرار نداشت تا مردم بتوانند درباره‌ی صحت و سقم آن داوری کنند و این، دست حریف را برای مقابله با او باز گذاشت.
این در حالی است که هر کس روی بزرگ‌ترین چالش روحانی (یعنی شیفت کردن از راست سنتی به چپ رادیکال) متمرکز می‌شد، کار روحانی ساخته بود. باید این موضوع مطرح می‌شد که مگر شما عضو جامعه‌ی روحانیت تهران و نایب رئیس مجلس چهارم نبودید که اکثریت مطلق و نه نسبی آن از جناح راست سنتی بود؟ گذشته از آن، طرح اصلاح قانون مطبوعات که اصلاح‌طلبان می‌گفتند سعید امامی آن را نوشته بود و در نهایت منجر به 18 تیر شد، در مجلس پنجم تصویب شد و آن زمان آقای روحانی نایب ‌رئیس مجلس بود.
قالیباف باید به این موارد اشاره می‌کرد که واقعی، عینی، علنی و قابل استناد بودند و مهم‌تر از همه، پاشنه‌ی آشیل روحانی به شمار می‌آیند. او باید متن سخنرانی 23 تیر روحانی را برایش می‌خواند. واقعه‌ی 18 تیر برای اصلاحات و 23 تیر برای جریان ضداصلاحات بود. روحانی سخنران جریان ضداصلاحات بود. اتفاقاً روحانی در انتخابات مجلس ششم با احمدی‌نژاد به صورت مشترک در فهرست انتخاباتی جامعه‌ی روحانیت مبارز تهران حضور داشت که شکست سنگینی هم خوردند. قالیباف باید می‌پرسید که روحانی کجا نسبت به تعطیل شدن روزنامه‌ای معترض شده و حرف از آزادی زده بود. روحانی هم در سال 88 علیه فتنه موضع‌گیری کرده و هم اظهارات صریحی در خصوص 25 بهمن 90 داشته است. از این واضح‌تر و علنی‌تر و در دست‌تر چه چیزی می‌توانست مطرح شود؟
اما در نهایت، عدم سیاست‌ورزی باعث می‌شود آنجایی که قالیباف مزیت هم دارد، رأی نیاورد؛ یعنی در تهران که مزیت اوست، نصفِ روحانی رأی آورد. این یعنی سیاست‌ورزی غلط. روحانی بدون هیچ سابقه‌ی اجرایی و مدیریتی، فقط با‌ سخنرانی و استفاده از سرمایه‌ی کلامی، یک میلیون و سیصد هزار رأی آورد و او هشت سال در این شهر صبح تا شب کار کرد و 700 هزار رأی کسب کرد. این تفاوت آرا، تفاوت در سیاست‌ورزی قالیباف و روحانی است. ریزش آرای قالیباف و اضافه شدن بخش مهمی از این آرا به روحانی، نتیجه‌ی همین نابلدی سیاسی و بلدی سیاسی روحانی است.
بین روحانی و قالیباف پایگاه مشترک رأی در طبقه‌ی بزرگ متوسط شهری و نخبگان بود که تا پیش از مناظره، سهم قالیباف بیشتر بود، اما ناپختگی سیاسی قالیباف در مناظره سبب شد تا در ذهنیت این طبقه‌ی اجتماعی، روحانی گزینه‌ی بهتری از قالیباف جلوه کند؛ چرا که یکی از ویژگی‌های مهم طبقه‌ی متوسط شهری و نخبگان، مطالبه‌‌ی آزادی است و در آن مناظره، روحانی با به کار بردن تعابیری مثل «حمله‌ی گازانبری»، «من سرهنگ نیستم»، «پادگانی نبوده‌ام» و... قالیباف را در ذهن مخاطب، در جناح مخالف آزادی جا انداخت و به طور طبیعی، خود در جناح مدافع آزادی قرار گرفت.
مصداقی که در حمله‌ی قالیباف به روحانی مورد استفاده قرار گرفت آن‌چنان حساب‌نشده بود که انسان احساس تبانی بین آن دو را می‌کرد. چون شبیه یک پاس گل برای روحانی بود که او هم با حرفه‌ای‌گری، یک گل تماشایی از آن ساخت.
درباره‌ی جلیلی باید گفت که او کلاً از نظر سیاسی ناتوان بود. او بالاترین رأی منفی در انتخابات را به خود اختصاص داد. کسی که در معرض افکار عمومی نبود، به سرعت آرا علیه ‌او شد؛ چرا که نتوانست خود را از وضع موجود جدا کند و در موضع انتقادی قرار گیرد. بنابراین در نهایت، در شهرهایی مثل قم و اصفهان، که مزیتش بود، آرای پایین‌تری داشت. این مصداق سیاست‌ورزی غلط است.
روحانی حتی در مناطق محروم و روستاها، که جزء مزیت‌های آقای جلیلی محسوب می‌شد، رأی بالاتری داشت. این بدان معنی است که روحانی با سیاست‌ورزی حرفه‌ای انتخابات را بُرد و رقبایش به نابلدی سیاسی باختند؛ وگرنه این نتیجه نباید شکل می‌گرفت.
آرایی که او به دست آورد، آرای تثبیت‌شده‌ی پایگاه حزب‌اللهی بود که به او همچون یک «نماد» و سمبل نگاه می‌کردند و کاری به کارآمدی، توانایی و... نداشتند. بنابراین آرای او از ابتدا تا انتهای تبلیغات، در سطح ملی تغییری نکرد. در تهران آرای جلیلی دچار کاهش شد؛ چرا که هنگام شروع کار، آرای او روی 15 درصد بود و در ادامه افت کرد. این یعنی فرد به لحاظ سیاسی ناتوان است.
اینکه انتخابات به دوگانه‌ی مقاومت و سازش تبدیل شود، خطاست. وقتی کاندیدایی مقاومت و سازش را مطرح می‌کند، نباید تنها به حرف خود نگاه کند. باید ببیند ذهنیت اجتماعی از این حرف چه می‌فهمد. ذهنیت اجتماعی هم اینک، در شرایط فشار اقتصادی، این را می‌فهمد که مقاومت یعنی تحریم‌های بیشتر و سازش یعنی باز شدن راه‌ها.

**آیا از نگاه شما، جلیلی در انتخابات برگ برنده‌ای هم داشت؟
بله. اولاً باید آرای تثبیت‌شده‌ی ایدئولوژیک و سیاسی‌ خود را به یک جریان اجتماعی بزرگ تبدیل می‌کرد. با نوع سیاست‌ورزی جلیلی، این جریان نمی‌توانست تکان بخورد. جلیلی بر خلاف شعار اصلی‌اش که به دنبال آزاد کردن ظرفیت‌ها بود، این ظرفیت بزرگ را از نظر تحرک و موج‌آفرینی فلج کرده بود. در کنار این، باید خودش را از وضع موجود جدا می‌کرد و لااقل نسبت به نقاط ضعف وضع موجود، ورود انتقادی می‌کرد و نقاط مثبت آن، مانند یارانه‌ها، مسکن مهر، بحث پیشرفت‌های علمی و فناوری در این دوره و کارهای خدماتی و عمرانی بزرگی که در این دوره شده بود را مال خود می‌کرد که هیچ کدام را نتوانست انجام بدهد.
اینکه در عرض بیست روز، فردی به بالاترین آرای منفی تبدیل می‌شود، نتیجه‌ی نابلدی سیاسی است، وگرنه در سال 88 ظرفیت منفی‌ احمدی‌نژاد هم تا حد تنفر از او بالا بود، ولی او ظرفیت منفی خود را تحت‌‌الشعاع ظرفیت منفی هاشمی بُرد و خودش در سایه قرار گرفت و آرا را جذب کرد. جلیلی نابلد سیاسی بود. اگر بلد بود، حضورش اشکالی نداشت و می‌توانست ظرفیت اجتماعی خودش را فعال کند. معتقدم ظرفیت شعارهایی که جلیلی نماد آن‌ها بود بیش از این رأیی بود که آورد.

**نابلدی‌های سیاسی به رفتار فردی کاندیداها محدود می‌شد یا بروز جمعی هم داشت؟
نابلدی سیاسی در جریان رقیب روحانی، در واقع یک امر فراگیر بود. مهم‌ترینش عدم ائتلاف بین آن‌ها بود که از نظر سیاسی امری بسیار بدیهی بود. الآن که نتایج انتخابات را دیده‌اند، می‌گویند همه‌ی آرای کاندیداها که روی هم جمع ‌شود، باز هم پیروز انتخابات نمی‌شدیم. آن روزی که روحانی و عارف ائتلاف کردند جمع آرایشان 25 درصد بود. اما باید گفت انتخابات این گونه نیست؛ انتخابات موج ایجاد کردن است. شما نتوانستید این موج را ایجاد کنید. روز دو‌شنبه مشخص بود که قالیباف اول است، اما نمی‌تواند انتخابات را در دور اول ببرد. همچنین رقابت بر سر دومی میان چهار نفر رضایی، جلیلی، روحانی و عارف بود. روز سه‌شنبه که ائتلاف شد، با جمع شدن آرای عارف و روحانی معلوم شد که اول و دوم روحانی و قالیباف هستند و بقیه امکان ورود به دور دوم را ندارند. روز چهارشنبه، روحانی جلو افتاد و روز پنج‌شنبه او دیگر بالای پانزده میلیون رأی داشت، زیرا آرای او هنوز تثبیت نشده بود و موجی بود که آرام نگرفته بود و همین طور سیر صعودی داشت. یعنی اگر انتخابات شنبه برگزار می‌شد، آرای روحانی بالاتر هم می‌رفت.
حداقل یک هفته زمان می‌خواهد تا این فضا آرام شود. بنابراین اگر آن‌ها روز سه‌شنبه ائتلاف می‌کردند، یک شوک به فضای انتخابات وارد می‌کردند و حجم آرای آن‌ها در ذهنیت اجتماعی بزرگ می‌شد یا لااقل جلوی شوک اولیه‌‌ی جریان رقیب را می‌گرفت و آن را کنترل می‌کرد. همان‌ اتفاقی که در سال 88 افتاد و احمدی‌نژاد جلوی شوک پیشروی موسوی را در مناظره گرفت؛ یعنی یک شوک هم او وارد کرد و سیر صعودی آرای موسوی را متوقف کرد.
این جزء واضحات است که اگر عارف کنار نمی‌رفت، روحانی نمی‌توانست انتخابات را ببرد. پس اگر ائتلاف برای روحانی کارساز است، چرا نباید برای رقبایش کارساز باشد؟ این میزان تجلیلی که در جناح اصلاح‌طلب و حامیان روحانی از عارف می‌شود به واسطه‌ی همین نقش مؤثری است که کنار رفتن او در پیروزی روحانی داشت.
ائتلاف نامزدهای رقیب روحانی حتی اگر هیچ کاری از پیش نمی‌برد، در این حد ظرفیت داشت که در حدود 250 هزار رأی، آرای روحانی را جابه‌جا کند تا انتخابات در مرحله‌ی اول تمام نشود. از این بدبینانه‌تر آن بود که ائتلاف نامزدهای رقیب روحانی لااقل می‌توانست سبب شود که فاصله‌ی آرای فرد پیروز تا نفر دوم به حداقل ممکن برسد و در ذهنیت اجتماعی، برای روحانی یک پیروزی شکننده یا به تعبیری ناپلئونی و از رقیب او، یک اپوزیسیون قدرتمند بسازد که خودش در کنترل رفتارهای دولت روحانی به شدت مؤثر بود.
در این بین، نوع کناره‌گیری حداد عادل از انتخابات هم قابل توجه است. کسی که فقط سه درصد آرا را دارد که با این میزان مشارکت می‌شود حدود 750 هزار تا یک میلیون رأی، اگر در انتخابات باقی می‌ماند، در واقع آرای او از آرای باطله هم که رقمی معادل یک میلیون و دویست هزار رأی بود کمتر می‌شد و شاید آرای او در سطح کشور، در مجموع حتی از آرایی که در انتخابات مجلس از تهران کسب کرده بود هم کمتر می‌شد. با این وصف، فداکاری موضوعیتی نداشت. سیاست‌ورزی غلط اینجاست که نمایان می‌شود. حداد عادل آرایی نداشت که بخواهد تقسیم کند. اما اگر به نفع یک کاندیدای مشخص کنار می‌رفت، با اعتبار خود و با بهره‌گیری از ظرفیتی که در تبلیغات ایجاد شد، می‌توانست چیزی در حد یک شوک ایجاد کند و فضای ذهنی آن نامزد در جامعه را تقویت نماید. فرصتی که از دست رفت.
در نمونه‌ای دیگر می‌توان به جریانی اشاره کرد که اول نامزد تشکیلاتی خود را اصلح می‌دانستند و تحت عنوان جبهه‌ی حماسه‌سازان فعالیت می‌کردند. بعد در فضای تبلیغات تأکید نمودند که ما فقط با جلیلی قرابت داریم. پس از آنکه کاندیدایشان رد صلاحیت شد، بر خلاف آنچه گفته بودند، از حداد و نه جلیلی حمایت کردند. سپس با انصراف حداد، از جلیلی به عنوان ائتلاف گفتمانی و در نهایت، در سه یا چهار روز آخر، به صورت چراغ خاموش، از قالیباف حمایت کردند. روی این نوع عملکرد نمی‌توان عنوان سیاست‌ورزی گذاشت و تعبیر الک‌دولک‌بازی برای آن شایسته‌تر است.

**جریان حامی روحانی در سیاست‌ورزی چه مسیری را پیش بُردند؟
ائتلاف عارف و روحانی اولین شوکی بود که آن‌ها وارد کردند. شوک دوم، حمایت خاتمی بود. رقبای عارف و روحانی تا آمدند به خود بجنبند، شوک سوم که ورود هاشمی بود، وارد شد و فضای انتخابات مال آن‌ها شد. البته رقبای روحانی یک گل به خودی هم داشتند که آن هم به بالا گرفتن موج حمایت از روحانی کمک کرد. طرح بحث بررسی مجدد صلاحیت روحانی از سوی شورای نگهبان، به عنوان یک شوک از داخل، امتیازی بود که برای آن‌ها فرستاده شد تا در عرض چهار روز، نتیجه‌ی انتخابات عوض شود.
همان طور که شما هم اشاره داشتید، در کنار بقیه‌ی عواملی که باعث رأی‌آوری روحانی شد، حمایت هاشمی به عنوان یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌ها مطرح بود. چگونه است که در دو دوره‌ی گذشته‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری و حتی قبل‌تر از آن، در سال 76، مردم به خاطر «نه به هاشمی» به یک کاندیدا رأی می‌دهند؛ اما در این دوره، همین مردم، به خاطر «حمایت هاشمی از کاندیدایی دیگر» این گونه به او اقبال می‌کنند. در واقع به طور مشخص، یک بار «نه به هاشمی» عامل رأی‌آوری می‌شود و باری دیگر، حمایت وی این نتیجه را به ارمغان می‌آورد. این پدیده چگونه قابل تحلیل است؟
هاشمی همواره از یک ظرفیت منفی بالقوه و بالا برخوردار است که تحت تأثیر شرایط و توان سیاسی رقبایش، میزان این ظرفیت منفی، کم و زیاد می‌شود. در این انتخابات نیز روحانی به عنوان فرد مورد حمایت هاشمی، بعد از جلیلی، بالاترین آرای منفی را بین نامزدها داشت. ظرفیت مثبت هاشمی در این انتخابات این بود که مهم‌ترین نماد مخالفت بالفعل با وضع موجود بود که طی هشت سال مخالفت با دولت احمدی‌نژاد این سرمایه را به دست آورده بود. روحانی از این ظرفیت نمادی مثبت هاشمی، برای نشان دادن خود در طرف مخالفت با وضع موجود، استفاده کرد؛ اما رقبایش نتوانستند با بازخوانی دوره‌ی سازندگی و دوره‌ی حاکمیت هاشمی، ظرفیت منفی هاشمی را مانند احمدی‌نژاد در سال 88 فعال کنند. بنابراین مسئله به کیفیت سیاست‌ورزی برمی‌گردد.

**برخی‌ها تلقی شدیداً منفی افکار عمومی از وضعیت موجود و «نه» به این وضعیت را عامل اصلی پیروزی روحانی می‌دانند.
بله، وضع موجود با خود محدودیت‌هایی را به همراه داشت، اما عامل تعیین‌کننده نبود. اگر ما حرف آن‌هایی را که می‌گویند دولت احمدی‌نژاد باعث باخت شده بپذیریم، باید به این سؤال پاسخ بدهند که اگر این عامل اصلی بود، پس چرا وارد انتخابات شدید؟ مگر آن‌ها می‌خواستند در این بیست روز، شرایط اجتماعی کشور و نارضایتی از احمدی‌نژاد و وضع موجود را عوض کنند؟ این حرف از رقبای روحانی که تا لحظه‌ی آخر در انتخابات باقی ماندند و مدعی بودند که رأی قابل توجهی دارند، پذیرفتنی نیست.
همان طور که ذکر شد، قالیباف از وضعیت بالفعل‌تری در مخالفت با وضع موجود نسبت به روحانی برخوردار بود. به هر حال، در همین وضعیت موجود، تا قبل از مناظره‌ی سوم و حتی تا سه تا چهار روز باقی‌مانده تا انتخابات، قالیباف از رقبای خود، مثل روحانی پیش بود. اگر شرایط موجود این میزان تعیین‌کننده بود، این اتفاق نباید می‌افتاد.
تأکید بر روی تعیین‌کنندگی وضع موجود، به عنوان عامل اصلی، مستلزم پذیرفتن این مسئله است که اگر احمدی‌نژاد خود در انتخابات می‌توانست شرکت کند. باید نتایج بدتری نسبت به جلیلی و قالیباف می‌گرفت که فکر نمی‌کنم کسی چنین ادعایی بتواند بکند. به هر حال، احمدی‌نژاد در سال 88 نیز از یک ظرفیت منفی بزرگی برخوردار بود، اما توانایی او در سیاست‌ورزی حرفه‌ای، عامل پیروزی او شد.
مگر وضع سال 88 خوب بود؟ وضع موجود آن سال‌ها منفی بود و موسوی هم سوار آن وضع منفی و ماجرای کُردان و مسکن و گرانی بی‌سابقه‌ی آن بود. آنجا موسوی به سیاست‌ورزی باخت و احمدی‌نژاد با سیاست‌ورزی موجی را که شکل گرفته بود، تغییر داد. این سیاست‌ورزی همان مسئله‌ای است که در جریان حزب‌اللهی اصلاً مهم به شمار نمی‌رود و به آن اهمیت داده نمی‌شود. قالیباف اگر از سیاست‌ورزی حرفه‌ای برخوردار بود، با فاصله‌ی زیاد پیروز بلامنازع انتخابات بود، اما ناتوانی‌های سیاسی خودش و اطرافیانش کار دستش داد. به عنوان مثال، روز بعد مناظره، آرای قالیباف در تهران 10 درصد کاهش پیدا کرد و با افت سنگینی همراه شد. افت 10درصدی در هفته‌ی آخر انتخابات اصلاً قابل جبران نیست.
این مسائل خطاهای فنی و تکنیکی در سیاست است. حمله‌ی او به ولایتی در مناظره به چه معنا بود و اساساً برای چه او درگیر شد؟ این حمله به کلی بی‌حساب و کتاب بود. حمله‌ای که به روحانی کرد نیز اساساً از نظر استراتژی غلط بود. او باید مناظره را آرام می‌کرد و اجازه نمی‌داد ظرفیت‌های چالشی روحانی به صحنه بیاید تا نتواند بدنه‌ی اصلاحات خاتمی و هاشمی را برای حمایت از او، برای حضور در انتخابات، قانع کند.
در مناظره‌ی اول و دوم روحانی نتوانست این کار را بکند. قالیباف که در مناظره‌ی سوم شروع‌کننده است، این امتیاز را در اختیار او قرار می‌دهد. شما پاسخ روحانی به محسن رضایی را ببینید. وقتی که رضایی می‌گوید اقدام روحانی و جلیلی هر دو خوب نیست، روحانی پاسخ می‌دهد شما کسی هستید که در جمع گفتید پرونده‌ی هسته‌ای را در شورای امنیت سازمان ملل بهتر از شورای حکام آژانس می‌توان اداره کرد. این حرف خیلی حرف پرتی است و... روحانی با این محاجه، محسن رضایی را تا پایان مناظره از بازی خارج کرد.
در حمله‌ی قالیباف، روحانی منفعل نشد، ولی قالیباف منفعل شد. پس از این انفعال بود که قالیباف گفت شما را به عنوان فردی میانه‌رو و معتدل قبول دارم. در حالی که این همان حرف و ادعای روحانی است که من فردی معتدل هستم. با این وصف، این سؤال پیش می‌آید که چنین چالشی اساساً چه موضوعیتی داشت؟
این نابلدی سیاسی در سال 84 هم کار دست قالیباف داد. او هر بار دیگر هم که وارد انتخابات شود، همین اتفاق برایش می‌افتد، مگر آنکه در رویکرد و مسیر خود تجدید نظر کند.

**روحانی خطایی در انتخابات مرتکب نشد؟
چرا، اما روحانی بلدی سیاسی داشت و همین را در کنفرانس خبری‌اش هم نشان داد. روحانی تنها یک خطا در گفت‌وگوی ویژه‌ی خبری کرد و دیگر آن را تکرار نکرد. عنایت داشته باشید که در انتخابات ریاست‌جمهوری، یک نکته می‌تواند نتیجه‌ی انتخابات را به کلی دگرگون کند. خطای روحانی این بود که از هدفمندی یارانه‌ها به عنوان صدقه دادن به مردم یاد کرد. در انتخابات، به دلیل یک نکته‌ی کوچک، آرا تغییر می‌کند.
فردای گفت‌و‌گوی ویژه‌ی خبری روحانی، نوبت قالیباف بود. او باید ده دقیقه درباره‌ی همین موضوع صحبت می‌کرد. اگر می‌خواست با روحانی چالش کند، باید اینجا را می‌زد و تا پایان انتخابات، روحانی را زیر سایه‌ی مسئله‌ی صدقه دادن قرار می‌داد؛ همان گونه که روحانی عنوان «گازانبر» را به اسم قالیباف الصاق کرد و تا روز رأی دادن بحث گاز‌انبر مطرح بود. قالیباف به جای اینکه به این نکته تمرکز کند، روی مدیریت خسته و بسته در سیاست خارجی متمرکز شد که عموم مخاطبان با آن ارتباط برقرار نمی‌کنند.
فضای روانی که روحانی در مناظره ایجاد کرد آن‌چنان بر فضای روانی قالیباف مسلط شد که تمام حرف‌های هفته‌ی آخر او در پاسخ به صحبت‌های روحانی در مناظره یا مواضع دیگر او بود. این یعنی روحانی از نظر روانی بر او غلبه کرده بود.

**به نظر شما پیام این انتخابات و عبرت هایی که باید از آن گرفت چه بود؟
در مجموع و به‌عنوان جمع‌بندی بحث باید گفت پیام این انتخابات، فقط لزوم آموختن و اعمال «سیاست ورزی حرفه ای» به‌عنوان عاملی بود که می‌تواند در عرصه‌ی انتخابات از یک بازنده، پیروز و از یک پیروز، بازنده بسازد و متأسفانه باید اذعان داشت که جریان اصولگرا در این زمینه در تعطیلاتی عمیق به سر می‌برد.