"دردِ همیشه‌ی تاریخ، همین جماعت بی خیال و سهل اندیش اند....

روزی به "ولی" لفظ "امام" می دهد و روزی فرمان نهی آشکار "ولی" را بر زمین می گذارد...و به نفوذ دشمن در چشم بر هم زدنی رسمیت می بخشد!"

اشک نوشت:

راز این همه تعجیلِ مُحرمِ امسال را نمی فهمم!
شتاب دارد برای آمدن عاشورای حسینی! از همان قربانگاهِ قربانِ منا که حجِ حاجیانمان، حسین گونه نیمه تمام ماند و تشنه، عروج کردند ...و ما عزادار شادترین روزهای سال شدیم...
محرم بی تابِ آمدن بود...
از همان روز که سردارِ ایرانیِ دمشق، جانِ خود را بر سر دفاع از حریم عمه سادات گذاشت!
از همان روز که پاسدار انقلاب، با تمام مجاهدتش، خود را شرمنده‌ی "ولی" می دانست و عذرخواه بود بابت قصور نداشته اش!
محرم عجله داشت برای آمدن و این ماییم که عبرت نمی گیریم از تکرار تاریخ! از جا ماندن از قافله ارباب!
یادمان نیست آنها که نامه نوشتند برای آمدنش، برخی شدند معارضان برابر امام و برخی شدند اسیر تردید و بعدها تواب!
دردِ همیشه‌ی تاریخ، همین جماعت بی خیال و سهل اندیش اند....
با مویزی گرمی و با غوره ای سردی شان می شود!
جماعتی که هیچوقت ضرورت های زمانشان را نمی فهمند! یا نمی خواهند بفهمند! خار در چشم و استخوان در گلو!
ای جماعت کوفی! این سوار سبزپوش که به شهر آمده، پسر فاطمه نیست! مسلم را دریابید!
باز هم سر بزنگاه، چسبیده اید بر زمین! مسلم پشت دروازه دارالعماره رسیده بود...
اینجا چه کن فیکون شده ایست که حرف "ولی" بر زمین می ماند؟
لعنت به جماعتی که عبرت نمی گیرند از تاریخ!
آنان که از ناکثین و قاسطین و مارقین، مضرترند قاعدین هستند!
سر بزنگاه به جای عمل، بر زمین چسبیده اند!
صم بکم عمی!
بدا به حال کسی که در مه پرسه می زند!
روزی به "ولی" لفظ "امام" می دهد و روزی فرمان نهی آشکار "ولی" را بر زمین می گذارد...و به نفوذ دشمن در چشم بر هم زدنی رسمیت می بخشد!
باید از کوفه گریخت!
مهدی نیا به این خرابه! اینجا خواص، نایبت را تنها گذاشته اند... می گویند مقاومت، حالا نه! شاید وقتی دیگر...
الغرض، در همه قافله یک مرد نبود!
یا اگر بود شایسته ناورد نبود!
(+)