جالب اینکه یکی از آقایانی که رفته و نگاهی به عرفان انداخته وقتی ایراد گرفت، ایراد را به عقب برد و گفت هم ابن عربی هم اومانیست است و هم عرفانی که دنباله رو ابن عربی هستند / برخی ها میگوید برای خدایی کردن خدا انسان باید سرکوب شود / مدرنیسم تعریف جدیدی از انسان ارائه کرد اما چون تمام ظرفیت های انسان را در بر نداشت دچار بحران شد و غرب ناچارا قدم به پست مدرنیسم گذاشت

 "اومانیسم" اتهامی است که مخالفان دولت آن را به رئیس جمهور و مهندس مشایی نسبت می دهند. در آخرین مورد، دکتر سید محمود نبویان در گفت و گو با سایت وابسته به سپاه پاسداران این اتهامات را متوجه اطرافیان رئیس جمهور کرده است. حجت الاسلام بهمن شریف زاده اخیرا در حضور جمعی از حامیان رئیس جمهور به تبیین نگاه دکتر احمدی نژاد و مهندس مشایی به مقوله انسان پرداخته است که متن آن در ادامه آمده است:

بسم الله الرحمن رحیم.
بزرگان از اهل دانش و دین در جمع بین مقولات گوناگونی که درباره نخستین آفریده بیان شده است این را بیان می کنند که عقل کل و کل عقل و نور کل و کل نور وجود رسول خدا به عنوان انسان کامل است. درست است در برخی از باورها "اول ما خلق الله العقل"  در برخی دیگر از روایات "اول ما خلق الله النور" و در برخی گفته ها "اول ما خلق الله وجود نازنین حضرت ختمی مرتبت" است. البته وقتی می گویم رسول خدا، منظور جسم رسول خدا نیست بلکه مقصود حقیقت رسول خدا است که ان شا الله درباره حقیقت وجود رسول خدا مطالبی عرض خواهم کرد.

بزرگان از اهل اندیشه بین این سه گفتار جمع می کنند و می گویند منظور از  تمام عقل و عقل کامل و نور و نور کامل حقیقت رسول خداست و منافاتی بین این 3 گفته وجود ندارد.

ماجرا همین است که آفرینش در حقیقت با کامل ترین جلوه آغاز می شود. کاملترین جلوه انسان کامل است. یعنی آنکه همه اسما و صفات خدا در او نمایان است اصلا نمایش اسما وصفات خداوند بنا بر مبنای عرفای ما انسان کامل است و انسان کامل حقیقت محمدیه (ص) است.

 ابن عربی در کتاب فصوص الحکم این نکته را بازگو می کند که خداوند یعنی مقصود از خداوند "الله"، اسما و صفات خودش را در انسان کامل که خاتم رسل باشد مشاهده می کند و او هم خودش را در آینه الله مشاهده می کند. ذات خداوند بنا بر نظر همه اندیشمدان دینی، ذاتی پنهان است. هیچ کس را به این ذات راه نیست در روایات هم سفارش شده است در ذات خداوند تفکر نکنید و عرفا هم از ذات به عنوان غیب الغیوب یاد می کنند یعنی پنهان پنهان. در عرفان ادبی از آن به عنوان عنقا یا سیمرغ یاد می شود:
«عنقا شکار کس نشود دام باز گیر»

یعنی می گویند هیچ کس نمی تواند به ذات خدا برسد و می گوید دام بازگیر. این ذات تجلیاتی دارد، نمایش هایی دارد، یکی از نمایش های او نمایش ذات در اسم "الله" است. اسم "الله" از نگاه دانشمندان دینی یعنی آن نامی که همه اسما و صفات خدا در آن جمع است. در نام "الله" تفکیکی وجود ندارد. اسم "الله" نمایش اش، بروزش، تجلی اش در دیگر اسما خداست، درست مثل خورشیدی که می تابد و شعاع های گوناگونی ساطع می شود. اسم "الله" می تابد سایر اسما و صفات از آن ساطع می شود مثل اسم رحمان، علیم، قدیر، عظیم و دیگر نام های خوب خداوند از این قرار هستند.

خوب این نام ها کجاست؟ از نگاه عرفا نمایش این اسما خدا انسان است. در واقع اولین تابش اسما "الله" می شود. انسان کامل حالا در میان این اسما، اسم های گوناگون را تجلی می دهد از جمله اسم خالقیت، اسم رحمانیت، اسم علیم و.... این می شود انسان کامل، انسان کامل نخستین آفریده خداست از نگاه بسیاری از دانشمندان و عرفا. امام رضوان تعالی علیه عقیده دیگری در اینجا ابراز می کند و می فرماید: انسان کامل پیش از آفرینش است مقدم بر آفرینش است انسان کامل از عالم امر خداست. در قرآن وقتی خدا اراده کند بیافریند می گوید باش پس می شود. امام معتقد است انسان کامل "باشِ" خداست و سپس می شود، پس از باش اتفاق می افتد می شود. یعنی آفرینش، باش یعنی امر، انسا ن کامل امر خداست، یعنی انسان کامل را مرتبه برتر از آفرینش می داند. امر خدا که پس از آن آفرینش  رخ می دهد یعنی حقیقت رسول خدا برتر از آفرینش است بلکه از عالم دستور و امر خداست، بعد آفرینش به برکت او رخ می دهد.

این نکته را در نظر داشته باشید، نباید اشتباه کنیم اشاره هم کردم رسول خدا در سال فلان و در جسم فلان در جزیره العرب به دنیا آمده است مقصود بزرگان از حقیقت رسول خدا جسم رسول خدا نیست آن حقیقتی است که در روایات وارد شده که می فرماید من نبی بودم در حالی که حضرت آدم هنوز در میان آب و گل بود. مقصود این است این حقیقت که نخستین است آفرینش از انسان کامل آغاز شده است، حالا یا خودش اولین آفریده بود  یا از عالم امر بوده است. آفرینش به واسطه او آغاز شده است.

آفرینش به برکت انسان کامل آغاز شد
وقتی که آفرینش با انسان کامل آغاز بشود چه انسان کامل اولین آفریده باشد چه از عالم امر باشد و آفرینش به برکت او آغاز شده باشد، معرفت الله هم به واسطه انسان کامل حاصل می شود. آن کسی که می گوید آفرینش انسان کامل پس از آفرینش ملائک بوده است برداشت صحیحی از این مسائل ندارد، ظاهرا علت خلط این آقایان که چنین عقیده ای را ابراز می کنند این است که بین حقیقت رسول خدا با جسم رسول خدا فرق نمی گذارند و آن حقیقت انسان کامل که در حقیقت نخستین تجلی اسم "الله" است و اولین آفریده یا واسطه آفرینش است را با جسم رسول خدا خلط کردند و این به خاطر عدم وقوف به مباحث حکمی و عرفانی است. البته بر همه این مطالبی که عرض کردم براهین متقن استوار است. به هر حال وقتی خورشید می تابد نور از شدت به ضعف می تابد نه از ضعف به شدت و شدید ترین نور آن نوری است که بتواند کمالات الهی را تجلی بدهد.وقتی آفرینش از انسان کامل آغاز بشود معنی آفرینش چیست یعنی آفرینش افاضه همه کمالات.

افاضه یعنی تابش اسما وضفات، اسما وصفات یعنی کمالات خداوندی. یعنی همه چیز از آنجا آغاز می شود معرفت یعنی معرفت از انسان کامل آغاز می شود، وقتی معرفت از انسان کامل آغاز شد کسی که بخواهد خدا را بشناسد، بجز انسان کامل راهی برای شناخت خدا نخواهد داشت.

می خواهم عرض کنم جز با وساطت انسان کامل، معرفت الله ممکن نیست. روایات بسیاری که داریم دال بر این معنا است، از جمله آن روایات، پرسشی است که امیرالمومنین (ع) از رسول خدا می کند، درباره برتری رسول خدا وخودش به ملائک، که آیا ما از ملائک برتریم رسول خدا در پاسخ به امیرالمومنین می فرماید: «چگونه ما از ملائک برتر نباشیم در حالی که خداوند اول نور ما را آفرید و از نور ما بقیه خلایق را آفرید. وقتی که خلایق را آفرید از نور ما آفرید، ملائک نور ما را مشاهده کردند.: مضمون روایت را عرض می کنم خواستند ما را بزرگ بدارند و تعظیم کنند همین که خواستند ما را تعظیم کنند ما گفتیم الله اکبر و ملائک هم به زبان آوردند الله اکبر. خواستند ما را سپاس بگویند ما گفتیم الحمدلله و ملائک هم  گفتند الحمدلله، قدرت ما را دیدند خواستند ما را در قدرت بستایند. ما گفتیم لا حول و لا قوه الا با لله ... این روایت بسیار زیباست رسول خدا می خواهند بفرمایند ملائک به واسطه ما خدا را شناختند. یعنی ما خدا را به ملائک شناساندیم والا ملائک ما را می دیدند و ما ارجاعشان به خدا می دادیم یعنی آنچه را که دارید در ما می بیند مال خداست.

آیا بدون شناخت انسان می توان خدا را شناخت؟
در این جاست که معنای روایتی که می فرماید "من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه" روشن می شود. چرا کسی که امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلی بمیرد؟ یعنی مرگ در بی معرفتی نسبت به خدا مرده است. یعنی باید امام را شناخت تا خدا را بشناسیم.

آیا بدون شناخت انسان می توان خدا را شناخت؟ چه رابطه ای بین انسان وانسان کامل است؟ رابطه ای دقیق است. ظرفییت خدا نمایی یعنی تجلی صفات و اسما خداوند در همه انسان ها نهفته است. انسان کامل بالفعل کمالاتی که از آن خداست نشان می دهد.

خلق الله آدم علی صورته. خداوند انسان را به صورت خودش آفرید چه معنی می دهد؟ یعنی همه کمالات الهی فقط در وجود آدم قابل رویت است. البته گاه بصورت استعداد است گاهی به صورت باالفعل است و شکوفا می شود. در انسان کامل است که کمالات در وجودش فعلیت دارد در وجود امیرالمومنین (ع) عظمت، کبریا، کرامت و کرم الهی را می شود درک کرد.هر چقدر سایر انسان ها در صدد شکوفا کردن استعداد هایش بکوشد به انسان کامل نزدیک تر می شود.

من عرف نفسه فقد عرف ربه، یعنی کسی که خودس را شناخت خدای خودش را شناخته است. می خواهم بپرسم معنی این حدیث چیست؟ وقتی که کسی خودش را بشناسد خدای خودش را شناخته است. چه مطلبی در وجود انسان هاست که که اگر شناخته بشود شناخته می شود؟ جواب آن ظرفیت شکوفا شدن استعداهایش است، چنانچه انسان بتواند ظرفیت و استعداد بی اندازه خودش را بشناسد یعنی خدای بی اندازه شناخته شده است. چون اگر بتوانی ظرفیت بی اندازه رحمت در عالم هستی را شناخت پیدا بکنید - منظور شناخت عقلی نیست، به احساس بی اندازه رحمانیت برسی یعنی انسان به اسم رحیم رسیده است - اگر بتوانی احساس کنی ظرفیت بی اندازه کبریا را به اسم کبیر خدا رسیده ای.

یک مثال بزنم یک هسته خرما داریم و شما تا به حال هیچ اطلاعی درباره خرما و درخت خرما نداشته اید. فرض کنیم بگویند استعداد این هسته را شناسایی کنید. وقتی می توانید استعداد هسته خرما را بشناسید که درخت خرما را ببینید.

در انسان تمام ظرفیت ها هست ولی تا انسان کامل را الگو قرار ندهیم نمی توانیم بفهمیم چگونه استعداد و ظرفیت های خود را شکوفا کنیم. اینجاست که وقتی ما به شناخت خود می رسیم به شناخت خدا می رسیم و برای شناخت خود باید به انسان کامل نگاه کنیم، تمسک جویم. انسان توجه به انسان کامل که می کند باعث معرفت خود می شود و معرفت خود یعنی معرفت رب.

اگر این دو حدیث را در کنار هم قرار بدهید – "من عرف نفسه فقد عرف ربه" و "من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتا جاهلیه"- به این نتیجه می رسید که برای شناخت خود باید انسان کامل را بشناسی و وقتی خودت را شناختی خداوند را می شناسی.

هر جامدی استعداد خدانمایی ندارد / تمدن سازی در گروه ارائه تعریف اسلامی از انسان
یک سوال مطرح می شود. آیا می شود با شناخت موجودات دیگر به شناخت خدا برسیم؟ به طور ضمنی اشاره کردم، انسان است که آینه تمام نمای اسما و صفات خداوند است و سایر موجودات چنین ظرفیتی را ندارند برای همین به گفته ابن عربی انسان می تواند خلیفه الله باشد. جانشین خدا باشد معنی آن این نیست که به جای خدا بشیند و خدا را کنار بزند، همان چیزی که اومانیسم می گوید. جانشین خدا یعنی آنکه می تواند آینه تمام نمای اسما و صفات خداوند باشد. هر حیوان و جامدی نمی تواند استعداد خدا نمایی داشته باشد. علتش هم همان سلسله آفرینش است، چون در سلسله آفرینیش، آفرینش با موجودی آغاز می شود که از ظرفیت و استعداد بیشتری برخوردار است و در نتیجه می تواند همه اسما و صفات خدا را بازنمایی کند. در نتیجه ما برای شناخت خدا باید انسان را بهتر بشناسیم.

نکته مهم و اصلی از اینجا آغاز می شود: ما برای تشکیل و پی ریزی تمدن جدید که باید تمدن نوین جهانی باشد باید انسان را بشناسیم و اگر انسان شناخته نشود، اگر انسان شناسانده نشود امکان پی ریزی تمدن نوین جهانی امکان ندارد. همیشه تمدن ها بر اساس نوع شناخت انسان شکل گرفته است. هر وقت تعریف بهتر از انسان ارائه شده بذر تمدن جدیدی افشانده شده است.

توجه شما را به دو مقطع تاریخی جلب می کنم: قرون وسطی و دوران رنسانس. در قرون وسطی ظرفیت انسان چقدر ارج نهاده می شد؟ آنچه مورخین نقل می کنند کلیسای کاتولیک اجازه شکوفایی بسیاری از ظرفیت های انسان را به او نمی داد. مثلا اجازه علم آموزی را به انسان نمی داد و می گفت علم کار خداوند است و انسان حق ندارد در کار خداوند دخالت بکند و در نتیجه دانشمندان را تکفیر کردند یا در دادگاه تفتیش عقاید محکوم می کردند.

چرا اومانیسم به بن بست رسید؟
همه مشکل از اینجا ناشی می شد که تعریف کوچک از انسان با ظرفیت بی نهایت انسان ناسازگار بود و این عدم انطباق به بحران منجر می شد و سرانجام نهضت روشنگری با تعریف دیگری که بازتر از تعریف قرون وسطی بود ایجاد گردید و اسم آن را اومانیسم گذاشتند. اومانیسم در صدد تعریف بهتری از ظرفیت های انسان بود.اومانیسم گفت: انسان می تواند علم بیاموزد و قدرتمند بشود و مسلط بر امور بشود. این تعریف از انسان فرصت های جدیدی برای انسان ها در دنیای غرب فراهم کرد.

فرصت های جدید برای انسان باعث رنسانس علمی در غرب شد و به تکنولوژی و صنعت در غرب انجامید. در واقع تعریف دنیای غرب از انسان عوض شد و تعریف بازتری ارائه گردید و باعث شد غرب جدید و تمدن مدرن ایجاد شود ظرفیت های جدید باعث آثاری مهمی در غرب ایجاد کند که در تکنولوژی های بسیار مدرن قابل مشاهده است.

اما تعریف غرب از انسان تعریف کاملی نبود. تعریفی که غرب از انسان کرد به خاطر سیطره ماتریالیسم براندیشه های اندیشمندان غربی در طول پنج قرن اندیشمندان غرب، انسان را مساوی جسد و جسم تعریف کردند و منکر بعد فرا مادی انسان بودند، آغاز انسان را لحظه تولد و پایان عمر انسان را هم لحظه مرگش تصور کردند. این تعریف از انسان تعریف کوچکی بود و ظرفیت انسان بسیار بزرگتر بود، نتیجه این عدم تعادل بین تعریف و ظرفیت ایجاد بحران بود، چون وقتی که تعریف کوچک باشد و ظرفیت بزرگ باشد، باعث می شود به بخش های زیادی از ظرفیت انسان توجه نشود و تولید بحران می کند و بعد از 500 سال این بحران در غرب ایجاد شد.

چرا 40 هزار فرقه عرفانی در جهان پیدا شد؟
این بحران باعث شد غرب به دوران پست مدرنیسم پا بگذارد. اتفاقی که افتاد این بود که تعریفی که از انسان بوجود آمد تعریف جدیدی از انسان ارائه شد. در طول 25 سال گذشته مهم ترین تغییری که رخ داد تغییر در تعریف انسان بود و بعد فرا مادی انسان مورد توجه قرار گرفت. البته این تعریف هنوز در 25  سال گذشته عمومیت پیدا نکرده است اما تاثیری زیادی در این مدت کم گذاشته است. مثلا فرادرمانی ها، انرژی درمانی و صد ها انستیتو های روان درمانی از جمله آن هستند. در همین مدت کم که به بعد فرا مادی انسان توجه شد چهل هزار فرقه معنویت گرا در غرب شکل گرفته است. باز هم می گویم به درستی و غلطی آن کاری نداریم.

ما می گویم تعریف غرب حتی در دوره پست مدرن تعریف کاملی نیست تعریف کامل را باید در عرفان اسلامی و منابع اسلامی جستجو کرد، اما این منابع اسلامی را عرفا بهتر از  سایر دانشمندان شاخه های علوم اسلامی بدست آورده اند، شما ملاحظه بکنید در فقه، ما به دنبال باید و نباید ها که مربوط به بخش رفتار انسان است می پردازیم . علم فقه به دنبال کشف احکامِ رفتار است. در انسان علاوه بر رفتار بعد عقل و قلب هم وجود دارد که شناخت این ابعاد وجودی انسان بر عهده فلسفه و عرفان اسلامی است.

تعریف انسان باید از منابع عرفان اسلامی اخذ شود
هنگامیکه حضرات باقر (ع) و صادق (ع) می فرمایند: "آیا دین به غیر محبت چیز دیگری هست؟" ناظر به حقیقت دین است که به بعد قلب و دل انسان معطوف است و حقیقت انسان و دین آنجاست. البته به این معنا پوسته دین برای محافظت و رشد مغز که همان قلب است لازم است. مانند پوسته گردو که محافظ مغز گردو است یعنی اگر ما نماز می خوانیم برای حب الله نماز می خوانیم روزه می گیریم برای حب الله است که روزه می گیریم. همه این کارها را می کنیم که به عشق خدا و محبت خدا برسیم. در حقیقت عشق اصل است. البته کسی نمی تواند بگوید ما خدا را دوست داریم ولی به پوسته دین توجهی نمی کنیم. این نشان می دهد به حقیقت دین نرسیده است.

تعریف از انسان را باید از همین منابع دینی که عرفای اسلامی می گویند فرا گرفت؛ از کسانی مثل ابن عربی، امام رضوان الله تعالی علیه، مرحوم شاه آبادی آموخت.

مرحوم شاه آبادی استاد عرفان حضرت امام می فرماید: انسان می تواند همه اسما  کمالی الهی را در وجود خودش تجلی دهد. همه انسانها این ظرفیت را دارند و کسانی که بتواند این ظرفیت ها را شکوفا کنند، به خدا نزدیکتر می شود و برای حاصل شدن این ظرفیت باید به انسان کامل که استعدادها در او شکوفا است نگاه شود.

برای اینکه بتوانیم تمدن نوینی شکل دهیم باید تعریف جدیدی از انسان ارائه کنیم. ما در اسلام تعریفی از انسان داریم که می تواند بالاترین ظرفیت انسان را شکوفا کند و بهترین تعریف مطابق ظرفیت انسان و همه کمالات خداوندی را متجلی کند.

بحران مدرنیسم
مدرنیسم تعریف جدیدی از انسان ارائه کرد اما چون تمام ظرفیت های انسان را در بر نداشت باعث شد دچار بحران شود؛ بحران روحی، بحران معنویت، بحران خانواده و... در نتیجه ناچار شد پا بگذارد به پست مدرنیسم. ما اگر می خواهم تمدن نوین اسلامی را ایجاد کنیم که بدون شک این تمدن نوین تمدنی جهانی است - دقت کنید نمی گویم "یک تمدن نوین در جهان" بلکه می گویم "تمدن نوین جهانی" چراکه در جهان تمدن های مختلفی شکل گرفته است، اما اینها تمدن هایی بوده که در منطقه ای خاص شکل گرفته است - ما برای شکل گیری تمدنی که باعث ایجاد همدلی در تمام اقوام واندیشه ها بشود، می بایست در مسیری گام بگذاریم که انسان ها ظرفیت خودشان را به درستی بشناسند. این وظیفه ماست. اگر من بخواهم نام ببرم از کسانی که حامی این اندیشه هستند باید بگویم دکتر احمدی نژاد و مهندس مشایی به طور جدی پیگیر این مسئله هستند و پیوسته این بزرگواران در صدد انجام این کار بزرگ هستند. شما می بینید در جاهای مختلف و تریبون های جهانی که در دسترسشان قرار می گیرد از ظرفیت و تجلی اسما و صفات خداوند در انسان سخن می گویند و آشکارا می گویند همه اسم های خداوند در انسان تجلی پیدا می کند. رئیس جمهور به صراحت از اسم خالقیت نام می برد و اظهار می کند انسان می توانند تجلی اسم خالقیت خداوند باشد.

برخی بین حقیقت انسان وجسم انسان خلط کردند، حقیقت انسان آن است که آفرینش از آنجا آغاز شده است. فلاسفه می گویند شما خورشید را در نظر بگیرید اولین تابش خورشید نزدیک ترین نور به خورشید است، نوربعدی از نور قبلی می آید یعنی همین طور نور ها به هم تکیه کرده اند تا به خورشید برسد. درست است که خالقیت صفت خداوند است ولی تجلی آن در انسان است. در این جا برخی یک خلطی می کنند و فکر می کنند وقتی می گوییم اسما و صفات الهی در انسان متجلی می شود، این اسما و صفات الهی در عرض خداوند هستند و شریک می خواهیم برای خدا درست کنیم!

تفکر حکمت متعالیه در واقع تفکر نمایش تجلیات است. به عبارتی اسما و صفات خداوند در وجود انسان نمایش پیدا می کند. پیامبر (ص) مظهر رحمانیت خدا است، مظهر خالقیت خداوند هم هست. یعنی علم خدا در وجود او تجلی پیدامی کند، خالقیت او هم در پیامبر تجلی پیدا می کند.

این طور نیست که بدون دلیل اسم رحمان را در کنار اسم الله قرار داده باشند. بر اساس این نگاه است که امام رضوان الله تعالی علیه با استفاده از مبانی عرفا این مسئله را بیان می کند که خداوند به رحمت همه موجودات را خلق کرده است برای همین است که قرآن می فرماید الرحمن خلق الانسان امام رضوان الله تعالی علیه می فرماید: اشاره ای در اینجا وجود دارد که رحمن است که خلق می کند، اگر رحمت نبود خلقی صورت نمی پذیرفت.

دوستان ما مشکل سواد در فلسفه و عرفان دارند!
من فکر می کنم آگاهی کلامی صرف بدون اطلاع از عرفان و فلسفه، برخی را دچار مشکل کرده است و نمی توانند مسائل را درک کنند. در حالیکه در روایت خودمان این مضامین زیاد یافت می شود. در کتاب گرانقدر وسائل الشیعه این حدیث قدسی آمده است که بنده من اطاعت کن من را تا من چشم و گوش شما بشوم در آخر می گوید: "عبدی اطعنی" عبد من اطاعت کن من را تا من تو را به گونه ای می سازم که بگویی باش پس بشود یعنی. مثل من بگویی کن فیکون.

معنی اینکه روایت می گوید بنده من، من را عبادت کن تا من هم این ظرفیت را در اختیار تو قرار بدهم که بگویی باش پس بشود، خلق است و صریح حدیث قدسی است. به تفاسیر قرآن کریم مراجعه کنید، خداوند در همه جا که از خلقت یاد می کنند، از نزول باران یاد می کنند از دادن نعمت یاد می کند از ضمیر  متکلم مع الغیر استفاده می کند. یعنی از ضمیر ما بهره می گیرد. خلقنا، انزلنا و ... برخی از مفسرین نظرشان این است که خداوند می خواهد خودش را بزرگ بدارد، ولی عده بیشتری از مفسیرین گفته اند در بحث خلقت خداوند به واسطه ها می خواهد اشاره کند مثلا در انزال باران، خداوند و ملائک باران را انزال کردند، در بحث خلق خداوند می خواهد بگوید این گونه نیست که خلق بی واسطه است بلکه واسطه هایی درمیان است وبا واسطه خلق انجام می شود. بعضی از آقایان با به کار بردن اینکه انسان کاشف است نه خالق می خواهند بگویند انسان می تواند علت اعدادی باشد یعنی ما علت واقعی و حقیقی نیستیم بلکه ما زمینه را فراهم می کنیم که علت حقیقی بتواند بیافریند این دوستان توجه نمی کنند ما سلسله مراتب علل داریم علت اعدادی مربوط به علل عرضی است نه علل طولی، در مورد علل طولی علیت، علیت حقیقی است.

علیت اعدادی را در سلسله عرضی علل مطرح می کنند آن هم در ماده. اینکه گفتم خلط می کنند این است که در ماده یعنی وقتی که می گوییم شما این خودکار را تولید می کنی معد هستی علت حقیقی نیستی .در واقع علت اعدادی در ماده کاربرد دارد که علت حقیقی نیست.

در بحث ما از انسان کامل مگر منظور جسد انسان کامل است که شما بگویید "معد" و "کشف" است؟ بحث سر حقیقت رسول خدا ست که در سلسله مراتب طولی درآغاز سلسله طولی قرار می گیرد و لذا وقتی انسان کامل در آغاز سلسله علل طولی قرار می گیرد علت حقیقی است ولی همه این سلسله به علت العلل میرسد. اما به نظر می رسد این آقایان اطلاعی از مباحث فلسفی ندارند و از مباحث عرفانی اصلا آگاهی ندارند.

چرا به مشایی اتهام اومانیسم می زنند؟
اگر از عالم ماده بیایید بالاتر و به عالم فرا مادی گام بگذارید، در فلسفه می گویند عالم فرا ماده علت حقیقی عالم ماده است و در عرفان می گویند سلسله مراتب تجلیات است. ما اگر بتوانیم انسان را همان طوری که دکتر احمدی ن‍ژاد و مهندس مشایی تلاش می کنند تعریف کنند، درست در جهان بشناسانیم بذر یک تمدن نوین جهانی را گذاشته ایم.

انسان باید با ظرفیت خلیفه الهی به جهانیان شناسانده شود. جالب است بدانید یک مسئله دقیق وجالبی را مهندس مشایی مطرح کردند. ایشان می گوید: «هر وقت من حرف از انسان می زنم من را متهم به اومانیسم می کنند در حالی که اگر معنای دقیق اومانیسم را بدانیم مسائل حل می شود.» مهندس مشایی می گوید: «مشکل اومانیسم این نیست که به انسان ارزش می گذارد. مگر تکریم انسان امر بدی است؟ قرآن کریم می فرماید: هستی را مسخر انسان قرار دادیم یا خدا به خاطر آفرینش انسان به خود آفرین می گوید، خوب این می شود بزرگداشت انسان اگر اینها تکریم انسان نیست پس چیست؟» آقای مشایی می گوید بزرگداشت انسان مشکل اومانیسم نیست، مشکل اومانیسم افق تنگ نگاه به انسان است. کوچک دیدن انسان است تعریف کوچکی است که از انسان دارد. انسان در نگاه اومانیسم غربی موجودی 70 و 80 ساله است که با تولد آغاز و با مرگ پایان می پذیرد. چرا انسان در غرب کوچک دیده شد. چون ماتریالیسم در آنجا حاکم بوده است. برای همین هم خدا فراموش شده است.

انسان اگر درست شناسایی شود خدا شناخته می شود و مشکل غرب حل می شود. انسان را درست تعریف کن! بزرگتر از چیزی که الان در غرب تعریف می شود! انسان از بی نهایت آغاز می شود و در بی نهایت ادامه پیدا می کند. انا لله و انا الیه راجعون. وقتی انسان را اینگونه تعریف کردی انسان غربی را خداشناس کردی. مقام خلیفه الهی را برای انسان متصور شده ای. اگر می خواهی خدا را برای غرب تعریف کنی انسان را درست تعریف کن، همه انسان ها را خدا شناس می کنی!

 پی ریزی تمدن نوین جهانی، انسان ها را به هم نزدیک می کند، همدل می کند. انسان را درست معرفی کن! تعریف درست از انسان تعریفی است که قرآن کریم ارائه کرده است. عرفا این تعریف را بخوبی تبیین و تعریف کردند. این لب حرف آقای مشایی است و این آقایان به جای اینکه مشکل را پیدا کنند انسان را سرکوب می کنند .فکر می کنند خدا باید به جنگ انسان بیاید! مگر انسان با خدا با هم جنگ دارد؟ انسان کسی است که قرار است خدا را نشان بدهد. در حقیقت مشکل اومانیسم غربی تعریف کوچک انسان است. اگر تعریف از انسان درست باشد خدا نمایان و آشکار می شود. هیچ موقع بیرون از انسان دنبال تعریف از خدا نباشید. یعنی خدا را می توانی با نگاه به انسان بشناسی.

می گویند انسان باید سرکوب شود تا خدا، خدایی کند!
اگر می خواهی خدا را بشناسید باید به انسان نگاه کنید، همچنان که انسان کامل سایر موجودات را متوجه خداوند می کند، آنچه که در درون انسان کامل می بینی متعلق به خداست. ملائک چیزی به غیر از عظمتی که در رسول اکرم می دیدند، نمی دیدند و برای همین می خواستند پیامبر (ص) را تعظیم کنند. آیا ملائک می توانستند به پیامبر نگاه نکنند و مستقیما به خدا نگاه کنند؟ در حوزه دید و فرکانس ملائک فقط پیامبر (ص) و امیرالمومنین (ع) قابل مشاهده بود. این دو بزرگوار هم فرموند آنچه در ما می بینید بزرگی خداست، زیبایی خداست، قدرت خداست.

ما هم این جوری می توانیم به خدا برسیم. خدای منفک از انسان خدای انتزاعی ساخته ذهن آدم هاست. خدایی که بخواهی او را از آفرینش جدا کنی و به دنبال او بگردی!  آفرینش، آیات خداست یعنی خدا را باید با آیاتش بشناسید و برترین آفرینش خدا انسان کامل است.

یک خلطی بین رابطه انسان وخدا اتفاق افتاد که فکر کردند باید بین انسان و خدا فاصله بیاندازند. فکر کردند جامعه دینی یعنی جامعه ای که انسان در آن باید از محوریت ارزش جامعه به کنار گذاشته شود و خدا بشود ارزش و محور جامعه به ظاهر می گوییم چه حرف قشنگی است، خوب خدا باید بشود محور. اما حرف درستی نیست نه از آن جهت که خدا نباید محور ارزش بشود از آن جهت که بین انسان و خدا فاصله و تفکیک قائل بشوند و بگویند انسان باید سرکوب بشود تا خدا ارزشمند بشود! تا خدا خدایی بکند! چه کسی میگوید برای خدایی کردن خدا انسان باید سرکوب شود؟ بلکه انسان باید پاس داشته شود معرفی بشود آنجاست که خدا خدایی می کند. نگاه برخی به دین، نگاه پاپ های کاتولیک در قرون وسطی است که انسان باید سرکوب بشود.

البته اومانیسم هم نتوانست توفیق کاملی بدست بیاورد به خاطر همان تعریف کوچکی که از انسان داشت اما در منابع دینی ما ظرفیت های حقیقی انسان نهفته است. ما اگر به سراغ فلسفه و عرفان نرویم تلقیات ما تلقیات درستی از دین نخواهد شد. آقایانی که اشکال می گیرند غالبا کسانی هستند که از فلسفه کم می دانند و از عرفان اصلا نمی دانند. فلسفه و عرفان دانش عقل و دل است همانطور که فقه دانش رفتار است. فقه دانش همه دین نیست. دانش دین 3 دانش است: آنچه مربوط به رفتار است آنچه مربوط به عقل است و آنچه مربوط به قلب و دل است. شما نمی توانید احکام دانشی که مربوط به رفتار است را به عقل تعمیم بدهید و یا احکام عقل را به قلب تعمیم بدهید. آیا فقه می تواند بگوید در قلب چه می گذرد؟ فقه چه می داند؟ چیزی نمی داند؟ چون فقه مربوط به رفتار است. اما قلب که محل حب الله است و مغز دین است برای خودش احکامی دارد. کجا می خواهید این احکام را پیدا بکنید؟ باید به عرفان مراجعه بکنید. وقتی عرفان را نشناسید مقام انسان را درک نخواهید کرد. انسان مثل ربات می شود! انسان را از خدا جدا می کنید ولی اگر بروید در قلب که محل عشق و محبت است می بینید که تعارضی وجود ندارد. آقایان بهتر است سری به فلسفه و عرفان بزنند تا مشکلشان حل بشود.

ابن عربی را هم اومانیست کردند!
جالب این است که یکی از آقایانی که رفتنه است نگاهی به عرفان انداخت مقداری از مطالب عرفا را خوانده است وقتی ایراد گرفت ایراد را به عقب برد و گفت هم ابن عربی هم اومانیست است و هم عرفانی که دنباله رو ابن عربی هستند! بعضی که عرفان مطالعه کرده اند می دانند این مباحث ریشه در عرفان دارد ولی عده ای که همین مقدار مطالعه را هم نداشته اند می گویند مشایی اومانیست است! ولی نمی دانند این اندیشه ها اندیشه حضرت امام است. در کتاب جنود عقل و جهل، در چهل حدیث، در شرح دعای سحر در مقامات انسان و انسان کامل و ظرفیت های انسان اگر این حرف ها اومانیسم است رهبر کبیر انقلاب هم باید اومانیست باشد. تازه آقای مشایی  بخشی از حرف های عرفا را گفته است اگر آقای مشایی همه مباحث عرفا را بگوید به ایشان کافر می گویند. به قول مرحوم شاه آبادی بگذارید این کفریات به گوش مردم برسد.

شما ببینید امام (ره) در دوران حیات خودشان رنج های بسیاری کشیدند، فشارهای زیادی بر امام (ره) تحمیل کردند اما امام (ره) خودش در منشوری که برای طلاب و روحانیت نوشت، فرمود که خون دلی که از جانب برخی ها در حوزه خوردم از ساواک نخوردم. می گفتند از کوزه ای که مصطفی از آن آب خورده است آب نخورید چون نجس است زیرا پدرش فلسفه می گوید! تازه امام هنوز عرفان نگفته است امام تکفیر می شود! این حرف ها تازه برای فلسفه است، عرفان را که امام (ره) پنهان می کرد!

حتی بعد از آنکه امام انقلاب کرد و نفر اول در ایران شد، وقتی تفسیر عرفانی سوره حمد را آغاز می کند آقایان ساکت نمی نشینند و می گویند این حرف ها چیست می زنید؟ این صوفی گری ها چیست؟ می گویند اگر قطعش نکنی ما شورش می کنیم! امام هم از روی مصلحت ناچار می شود تفسیر سوره حمد را قطع کند و حتی حضرت آیت الله جوادی آملی نفرین کردند کسانی که مانع ادامه جلسات تفسیر حضرت امام (ره) شدند چون آقای جوادی گفتند ما داشتیم استفاده می کردیم. همین الان عده ای از آقایان فلسفه را حرام می دانند و مریدان این آقایان به حکم شرع منع شده اند. خوب طبیعی است وقتی مهندس مشایی بخشی از این معارف را پژواک می دهد منحرف شناخته می شود . من می گویم اگر آقای مشایی مقدار بیشتری کشف کند کافر معرفی می شود.

البته بحمدالله بلوغ جهانی دارد برای مردم جهان رخ می دهد. مردم جهان به بلوغ رسیده اند و آرام مردم از این پوسته ها ولایه ها در می آیند و جور دیگری می اندیشند، امیدوارم برخی افراد که مدعی علمیت هستند روزی چشم باز نکنند و ببینند مردم عادی و عوام از آنها جلوتر باشند. من فکر می کنم مردم از برخی که ادعاهایی دارند، جلوتر هستند.