جریاناتی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی پدید آمد برای پرداختن به آن هر کدام کتابی مفصل می‌طلبد. ترورهایی که در سال 1358 توسط یک تروریستی به نام گروه "فرقان" صورت گرفت و چهره‌های سرشناس و یاران امام را به شهادت رساندن یکی از مهم ترین این نمونه‌هاست. این گفتار در نظر دارد در میزگردی که با حضور آقای موسی حقانی(پژوهشگر تاریخ معاصر) و حمیرضا نقاشیان(مسئول گروه رسیدگی و برخورد با گروه فرقان) برگزار می‌شود ریشه های پیدایش و چرایی رشد این گروه تروریستی را واکاوی نماید.

به گزارش «پايگاه خبري تحليلي رئيس جمهور ما»؛ جریاناتی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی پدید آمد برای پرداختن به آن هر کدام کتابی مفصل می‌طلبد. ترورهایی که در سال 1358 توسط یک تروریستی به نام گروه "فرقان" صورت گرفت و چهره‌های سرشناس و یاران امام را به شهادت رساندن یکی از مهم ترین این نمونه‌هاست. مشرق در نظر دارد در میزگردی که با حضور آقای موسی حقانی(پژوهشگر تاریخ معاصر) و حمیرضا نقاشیان(مسئول گروه رسیدگی و برخورد با گروه فرقان) برگزار می‌شود ریشه های پیدایش و چرایی رشد این گروه تروریستی را واکاوی نماید.

اگر اجازه بدهید سوال اول را از آقای حقانی بپرسیم؛ نام گروه فرقان با تفکر اسلام منهای روحانیت گره خورده است. یک مقدار در مورد پیشینه تاریخی این روش و تفکر در ایران برایمان توضیحاتی بفرمایید.

حقانی:همان گونه که شما اشاره کردید تز اصلی گروه فرقان اسلام منهای روحانیت بود. البته اسلام منهای روحانیت؛ شاید ظاهرش نفی روحانیت یا تفسیر روحانیون ازاسلام باشد اما یک مسائل دیگری را هم در بر می گیرد. اگر بخواهیم آن مواردی را که منهائیون به اصطلاح مطرح می کنند را در نظر بگیریم، متوجه می شویم که آنها با شعار اسلام منهای روحانیت به صحنه می‌آیند ولی عملا می‌شود اسلام منهای فقه، اسلام منهای شریعت و اسلام منهای حوزه.

ردپای این جریان را می توانیم در جریان «پروتستانتیسم اسلامی» که به دو شکل در ایران مطرح شد، پیگیری کنیم. یک شکلش را آخوند زاده در دوره قاجار مطرح کرد. منتها خیلی ناشیانه این کار را کرد و نتیجه‌ای هم نگرفت. او معتقد بود در اسلام باید نهضت پروتستانی ایجاد کنیم. بعد مثال هایی که می‌زد اصلا به جامعه ایرانی که بالاخره اسلام در تمام وجود مردم آن رسوخ داشت و عمیق بود جور در نمی‌آمد. او معتقد بود همان کاری که «حسن علی ذکره السلام» اسماعیلی انجام داد را باید به عنوان یک نهضت پروتستانی در اسلام انجام شود.

همان گونه که مطلع هستید حسن علی ذکره السلام (حسن دوم از رهبران فرقه اسماعیلیه) روز 17 ماه مبارک رمضان را قیامت اعلام کرد؛ مطرب آوردند، شراب آوردند و روزه خود را با این جور چیز ها شکستند و یک دور جدیدی در قلاع اسماعیلیه آغاز شد که عملا بی دینی بود. یعنی شریعت وجود نداشت و از اسلام هم خارج شدند. مسلمین چه شیعیان و چه غیر شیعیان دیگر آن ها را مسلمان ندانستند. براساس روش آخوندزاده دراین نهضت پروتستانی؛ آن چیزی که قرار بود آخر اتفاق بیفتدیعنی نفی شریعت واباحی گری ، همان اول رخ می دادیعنی نفی اسلام و جمع کردن بساط شریعت .

خب معلوم است این روش خیلی جواب نمی‌دهد. بعدها بعضی ها آمدند، از تحرک فرقه تروریستی بابیه و بعد بهاییه هم به عنوان نوعی نهضت پروتستانتیی در اسلام یاد کردند که آن هم باز نفی اسلام بود. آنها اعلام کردند که اسلام نسخ و دوره اش تمام شده و دین جدیدی آمده است. ما به این سیاست، پروتستانتیسم نسخی می‌گوییم. به این معنی که می‌آیند و اعلام می‌کنند که اسلام نسخ شده و قیامت شده و دیگر شریعت به اصطلاح جاری و ساری نیست. خیلی هم این روش موفق نبود، هرچند به جامعه ما آسیب وارد کرد اما آنچنان موفق نبود.

یک پروتستانتیسم اسلامی دیگری داریم که آن را می‌توانیم از نوع مسخی بنامیم. یعنی به دنبال نسخ و دنبال پایان اسلام نیست اما می‌آید مسخ می‌کند و یک چهره دیگری از اسلام می‌خواهد ارائه کند. حالا این مسخ در شکل‌های مختلف صورت می‌گیرد و خودش را نشان می‌دهد. شاید مشی ای که «میرزا ملکم خان» داشت علیرغم اینکه خودش حداقل زمان مرگش مسلم نبود و اصلا باور به هیچ دینی نداشت. ومعتقدبودکه همه بدبختی جهان از همین ادیان ثلاثه است. یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام. حتی تدفین اوپسازمرگ منطبق با دستورات این سه آیین نبود. او روش مسخ را پیگیری می کرد و معتقد بود که باید در اسلام یک نهضت پروتستانی ایجاد کنیم، به این معنی که باورهای غربی و آیین های غربی را به نوعی تقلیل بدهیم و به اسم اسلام به خورد جامعه اسلامی بدهیم.

آخوندزاده

میرزا ملکم خان به پروتستانتیسم به اصطلاح به عنوان یک پروسه نگاه می‌کرد، برخلاف اولی که یک پروژه بود. آن گروه اول می‌گفتند باید هرچه زودتر قضیه صورت بگیرد و اعلام قیامت شود و به قول خودشان کار را تمام کرد. ولی گروه دوم به این قضیه به عنوان یک پروسه نگاه می‌کنند و معتقد بودند که بایستی ما تغییرات را آهسته آهسته و گام به گام در جهان اسلام به وجود بیاوریم.

مانع اصلی در مقابله با پروتستانتیسم نسخی ومسخی ، روحانیت و مرجعیت شیعه بود که اینها به عنوان نگهبانان اسلام و مفسرین اسلام ، بدون اینکه هیچ انحصاری به وجود بیاورندازتمامیت دین دفاع می کردند. شما می دانید که ورود در جرگه روحانیت، رفتن و درس خواندن، از اول هم انحصاری در آن نبوده است. بعضی کل این دستگاه را می‌گویند انحصاری است و می خواهند آن ضابطه مندی تفسیر دین را از آن بگیرند تا از این جهت هر کسی بتواند وارد این عرصه شود. فرقان و امثال فرقان هم در همین فضا متولد می شوند. وقتی شما ضابطه مندی تفسیر دین را می گیری، هرکسی خودش را مجاز می داند، بیاید مفسر دین و قرآن شود. درنتیجه اتفاقاتی نظیر تولد نامشروع فرقان و امثال آن شکل می گیرد.

در مشروطه به نظر می‌رسد این جریان یک مقدار منسجم تر می‌شود، البته گروه‌های مختلف هرکدام با یک ایده‌ای به آن کمک می‌کنند. حتی آن پروتستانتیست‌های نسخی هم کمک می‌کنند. چون هدف مشترک است دیگر. هدف در آن مقطع زدن روحانیت و زدن قاجاریه بود. قاجاریه به خاطر مسائل سیاسی بود، آنها می‌خواستند بالاخره ایران را بگیرند، علنا ادعای سلطنت و حکومت بر ایران را داشتند. روحانیت و مرجعیت شیعه هم به عنوان نهادی که صیانت از ایران و اسلام وتشیع برایش مهم است ؛ می بایستی حذف می شد. ازاین طریق می خواستند هرج و مرج در حوزه دینی و اعتقادات دینی بوجود بیاورندوباسکولاریزه کردن دین قابلیت دفاعی آن رتدربرابرتهاجم غرب ازبین ببرند.. شما از یک دین و از یک آیین اگر مثلا جهادش را بگیرید، امر به معروفش را بگیرید، یعنی کارکرد اجتماعی دین را و کار کرد سیاسی دین را به حداقل برسانید یا از بین ببرید دیگر مانعی سر راه وجود ندارد. به نظر من در جریان مشروطه و بعد از آن تمام گروه های دگراندیش به طور مشترک این پروژه را دنبال می کردند.

* هماهنگ کننده خاصی این وسط وجود داشت که این گروهها را بهم پیوند دهد. یا نه شرایط به گونه‌ای پیش رفت که آنها با هم همراه شدند؟

یک چتری آن موقع در ایران پهن شد به نام چتر فراماسونری. این چتر توانست اینها را درذیل خودش جمع کند. فراماسونری با ترویج تفکراومانیستی و ترویج انسان محوری و نیز ترویج «دئیسم» که در غرب رواج داشت، توانست همه این نیروها را جمع کند.

دئیست ها کسانی هستند که در خوشبیانه ترین حالتش می گویند که ما خدا را می پرستیم ولی به دین اعتقادی نداریم. یعنی نفی همه ادیان. خب این را فراماسونری در ایران ترویج می کرد، این چتر خیلی از نیروهای ساختار شکن را که درتضادبااسلام وتشیع بودندراگردخودجمع کرددر دل خودش جمع کرد.

شیخ ابراهیم زنجانی

شما نگاهی به بعضی از چهره ها نظیر سید نصر الله تقوی که یک فراماسونر است بیندازید. او نگاهش به دین یک نگاه کاملا حداقلی است. تازه اوکسی است که تطبیق قوانین مدنی وجزارابا اسلامی انجام داد.ولی امثال او دین را حداقلی کردند و خیلی هم با روحانیت و مرجعیت کاری ندارند. این ها چهره هایی بودند که زمانی ادعای اسلامی داشتند.

اسدالله خرقانی

چهره هایی نظیر شیخ ابراهیم زنجانی، سید اسدالله خرقانی که اینها دیگر کسوت روحانیت هم دارند. به بعضی ازلی مسلک ها نظیر سید جمال واعظ اصفهانی و ملک المتکلمین که آن ها هم متاسفانه در پوشش روحانیت فعالیت می‌کردند کاری ندارم. شیخ ابراهیم زنجانی و سیداسد الله خرقانی بیشتر مد نظر است. رفتارها وتفکرات این افراد رفته رفته یک جریانی را در ایران باب کرد که دیگر در تفسیر دین سراغ مرجعیت و روحانیت و حوزه نمی رفت. این یک وجه قضیه است، وجه دیگرش این است که این گروهها ضربات سختی به حوزه زدند.

شریعت سنگلجی

هم ماجرای مشروطه به حوزه و تمامیت حوزه ضربه وارد کرد؛ صرف نظر از اینکه نگاه ما به مشروطه چه باشد. خب بالاخره اختلافی که در حوزه نجف بر سر مشروطه و بعد «مشروطه مشروعه» پیش آمد،یک شکافی در حوزه به وجود آمد و آن تمامیت حوزه و قدرت مرجعیت شیعه را در آن انشعاب ضعیف کرد. بعضی‌ها طرفدار مشروعه بودند، برخی اساسا مخالف مشروطه بودند، برخی طرفدار مشروطه بودند. جالب بود که هم طرفداران مشروطه، هم طرفداران مشروطه مشروعه هر دو نگاه شان این بود که مشروطیت در ایران باید مبتنی بر دین رسمی و مذهب رایج یعنی تشیع باشد. این اختلافات متاسفانه لطمه زیادی به حوزه واردکرد.

شما به این مسائل دوران رضا شاه را که اصلا با یک درندگی این فرد به جان نهادهای دینی و مفاهیم دینی در کشور ما افتاد و اصلا ماموریت اصلی رضا شاه همین بودرانیزاضافه کنید. اوکارهای دیگری هم صورت داد اما ماموریت اصلی‌اش از بین بردن آخرین رمق های این جریان مقاوم مقابل استعمار بود لذاخشونت وسبعیت اودرخدمت این جریانات ساختارشکن قرارگرفت. ازجمله این افرادکه باشعاراصلاح دینی وخرافه ستیزی کارخودرا شروع کرد «شریعت سنگلجی» بودکه از او به عنوان پروتستانتیست اسلامی یاد می شود، ترویج آموزه های وهابیت توسط اووستیزش باروحانیت شیعه تماما تحت حمایت رژیم رضاخانی صورت می گرفت .این درحالی بودکه حوزه قم ورئیس آن یعنی آیت الله العظمی حائری درسخت ترین شرایط ازحوزه قم پاسداری می کرد.به این ترتیب نهاد دین و روحانیت در ایران پس ازمشروطیت ودردوره رضاخان لطمه دید وروحانیت ضمن تقابل باتهاجمات دگراندیشان بخشی ازتلاش خودراصرف صیانت ازتمامیت حوزه کردند. علمادروقایعی نظیر کشف حجاب که پیش آمد عکس العمل نشان می دادند و مقاومت می شد. یعنی هم کتاب و رساله بر له حجاب و علیه منع حجاب نوشته می‌شد وهم درقالب اعتراضات مکتوب وعملی اقدام می شد.پاسخ رژیم هم اقداماتی نظیرکشتارگوهرشادبودکه همگان اطلاع دارند.بنابراین این نهاد دیگرآن قدرت سابق را نداشت. البته به این مسائل بایدرخدادهایی که در بین النهرین اتفاق افتاد و حوادث بعد از جنگ جهانی اول رانیزبایدبیفزائیم.درخلال جنگ جهانی اول بین النهرین در آستانه مستعمره شدن بود و انگلیسیها می خواستند آن را منضم کنند به هندوستان، که آن قیام 1918 نجف و قیام 1920 عراق رخ داد. علما مقاومت کردند ولی آسیب هم دیدند. خیلی از این علما بعدا دیگر نتوانستند در عراق زندگی کنند، مجبور شدند مهاجرت کنند. حتی در یک مقطعی بزرگان حوزه مجبور شدند بیایند ایران. مثلا آیات عظام مرحوم آقای نائینی، مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، بعد آقای خالصی زاده. این ها همه استوانه های حوزه بودند که مجبور شدند بیایند ایران.

بعضی ها با بی انصافی این شرایطی که برای حوزه پیش آمد، چه در دوران مشروطه، چه درجریان جنگ جهانی اول و چه در دوره سیاه رضا خانی، را در نظر نمی‌گیرند و حوزه را متهم می کنند به کم کاری. متهم می کنند به اینکه پاسخگوی نیاز ها نبود،پاسخگوی سوالات قشرجوان نبود جریانات جدید را نمی‌شناخت و نمی‌توانست عکس العمل مناسب داشته باشد. درهمین فضا بودکه عده ای مدعی پاسخگویی به نیازهای نسل جوان شدندو جریانی که موسوم به جریان روشن فکری دینی شد باهمین داعیه که حوزه دیگر توان پاسخ گویی نداردو ذاتا دیگر نمی‌تواند پاسخ بدهدواردعرصه دینی ایران شد. این درحالی بودکه رکود حوزه مسئله ای ذاتی نبود، بلکه عرضی بود. یعنی تحمیل شده بود به حوزه و روحانیت داشت از خودش دفاع می کرد. حوزه در تقریبا از 1310 به بعد، در دو سه سال اول دهه دوم به اصطلاح حکومت رضا شاه حدود 800 تا1000نفر طلبه داشت که تازه آن هم برای ایران کافی نبود. حوزه علمیه قم را عرض می‌کنم. اواخر دوره رضاشاه و زمانی که او از ایران تبعید شد این رقم ظاهرا به 300 یا 400 نفر تقلیل پیدا کرده بود. چون اغلب را مجبور به ترک لباس کرده بودند. بعضی ها وارد مشاغل دولتی شدند، البته آن ها هم هدفی داشتند و می‌خواستند نگذارند همه چیز از بین برود ولی دیگر در کسوت روحانیت نبودند. حالا یک جریانی می‌خواهد بگوید اینها توان پاسخگویی ندارند بنابراین باید بیاییم خودمان به سوالات و نیازهای نسل جوان پاسخ دهیم. این شد که بعضی ها بروند سراغ تفسیری که خودشان از دین ارائه می‌کردند بدون مراجعه به روحانیت و مرجعیت. ابتدا هم با خوشبینی برخورد شد. شاید آدم هایی که ابتدا وسط این ماجرا آمدند، قصد حذف مرجعیت را نداشتند، و حذف مطلق روحانیت شاید مد نظرشان نبود و بعضا هم مناسباتی داشتند با روحانیون. وبعضا امکاناتی را هم از علما دریافت می کردند. مثلا بعد از شهریور1320 شما می‌بینید که مرحوم آیت الله العظمی سیدابوالحسن اصفهانی اجازه می دهد از وجوهات برای نشر و انتشار نشریات مذهبی استفاده شود. برای همین شاهد نشر برخی نشریات مذهبی هستیم که به مسائل مطروحه پاسخ می دهند. دوره رضا شاهی تمام شده، یک فرصتی پیش آمده و این ها دارند از آن استفاده می‌کنند. اما این رویکردیعنی تفسیردین بدون ارتباط باحوزه که بیشترتحت تاثیرمکاتب دیگر صورت می گرفت در سالهای بعدی رفته رفته تبدیل به یک آفت شد. آفتی که عده ای خودشان را مجتهد و مفسر دین بدانند.دراین جریان رفته رفته گرایش هایی پیدا شد. مثلا تفکرات لیبرالیستی کم کم در ایران رواج پیدا کرد، تفکرات سوسیالیستی رواج پیدا کرد. از 1917 به بعد تفکرات مارکسیستی هم دراین ظاهرشد و شما می بینید در بعضی خانه های مذهبی هم یک تکان های شدیدی ایجاد می شود. مثل جلال آل احمد که از یک خانواده سنتی روحانی استخوان دار و ریشه دار در ایران است کم کم دچار یک دگر اندیشی هایی می شود. البته اینجا پلی که جامعه جوان ایرانی را سوق داد به این سمت وهابی‌گری بود. خود جلال هم به این موضوع اشاره می کند که این ها همه رفتند اول پای منبر شریعت سنگلجی نشستند و از آنجا رفتند سراغ مارکسیسم.

بنابراین کم کم ما در بین مذهبی‌ها شاهد تفاسیری هستیم که این تفاسیر هیچ ارتباطی با حوزه واسلام ندارد . یا نوعی ریشه های لیبرالیستی در آن تفاسیر می بینیم یا سوسیالیستی یا مارکسیستی جریان التقاطی در سازمان مجاهدین خلق که منجربه تغییرایدئولوژی درسازمان شد اوج این ماجرا بود. آنها دیگر یک مقطعی به این نتیجه رسیدند که رودربایستی را بگذارند کنار. می گفتند ما قبلا به اسلام نگاه می‌کردیم و فکر می‌کردیم عناصر مبارزه در اسلام وجود دارد حالا به این نتیجه رسیدیم که اسلام اصلا مکتب مبارزه نیست ولذا آن را گذاشتند کنار. اینها زمینه ها است که باید آن را در نظر بگیریم. بنابراین به نظرم چند مولفه را باید مدنظر قرار بدهیم: یکی نقش جریان مخرب وهابی‌گری در کشور ما که امثال شریعت سنگلجی و حکمی زاده و این ها آن را مدیریت می کردند که به عنوان کاتالیزور باعث شد این جریان سرعت بیشتری پیدا کند. بعد مکاتب جدید و تفکرات جدیدی که وارد ایران شد. این هم بازاین روندرا تسریع کرد. در راس این ها برخوردی که بعد از مشروطه با روحانیت شد و در دوره ی رضا شاه تشدید شد.

*جناب آقای نقاشیان، موضوعی که بیشتر در مورد فرقان مطرح می شود این است که این ها تحت تعالیم دو گروه فکری قرار گرفتند. از سویی تفکرات دکتر شریعتی را دنبال می کردند و از طرف دیگر در جلسات تفسیر قرآن آقای خوئینی ها شرکت داشند. البته شما در گفتگویی به نقش کتاب های اميرنصيرالدین امیرصادقی هم اشاراتی داشتید. به نظر شما کدام یکی از این جریانات فکری اثر بیشتری بر این گروه تروریستی داشت.

نقاشیان:ابتدا تشکر می‌کنم از نقطه نظراتی که برادر ارجمندم آقای دکترحقانی اشاره فرمودند. بحث منهایی‌گری در ساختار تبلیغ اسلامی. اگر ایشان اجازه بدهند من یکی دو جمله به این نکاتی که فرمودند اضافه می‌کنم. شاید بشود بحث ایجاد شکاف در انسجام تفکر تبلیغی اسلام را از بعد از استقرار صفویه پیگیری کرد.

ریشه این بحث را نه به طور فردی ولی به طور منسجم و سازمان یافته از خارج کشور می شود دنبال کرد و بیشتر هم انگلستان. یعنی شاید اولین جرقه های برخورد با تفکر منسجم دینی را در اواخر صفویه با تهییج و تبلیغ و به نوعی ترویج تفکر صوفی‌گری، می شود به آن پرداخت. یک مقدار که بیاییم جلوتر، دست پردازی های دین سازی هم به این موضوع کمک می کند. شاید آخوندزاده اولین مظاهره دوره بعد است. برای اینکه فکر می کرد جامعه زمینه را آماده کرده که اساسا حوزه را کنار بگذارد. تهاجمی که در بحث بین النهرین علیه حوزه نجف شروع شد ریشه در همین بحث دارد و به نظرم می‌آید که هرچه جلوتر می رویم ابتکار عمل مرحوم حائری یزدی در ایجاد حوزه قم را باید خیلی بزرگ و عمیق دید. برای اینکه ایشان احساس کرد یک حوزه علمیه بزرگ در این جامعه جهانی شاید پاسخگوی همه نیاز های تفکری دینی را ندهد. بنیان گذاری ساختار در قم نشان داد که حوزه هایی می تواند در اقصی نقاط جهان در محیط های اسلامی ایجاد کرد، تا نهایتا قدرت و بنیه و توان مواجهه ی با این تهاجم شروع شده بعد از دوران صفویه را داشته باشد. بحث منهایی‌گری بعد از دیدگاه آخوندزاده زمینه ای است برای آنکه این تفکر به جایی رسیده که یک دفعه نمی‌شود ریشه ی این تفکر دینی را برداشت. باید یک فضای درستی که برادرمان به آن اشاره کرد یعنی پروتستانیسم اسلامی ایجاد کرد. یعنی محور مرکزی این تفکر را محل هجمه قرار داد و از آن شاخه سازی کرد. وهابیت، بهایی گری، رشد تصوف و ... نهایتا بخش بزرگی از روشنفکری در ایران معلول این چنین پردازشی است که به نظر می رسد این فرآیند ادامه دار هم هست که می تواند همینطوری پشت سر هم اتفاق بیفتد.

بحث گروه فرقان از دو دید جنبه محل تحلیل است. یکی اينكه که واقعا نحله های موجود در زمان تفکر ساختارسازی فرقان در کشور ما کدام نحله هاست که اینها از این آبشخور چیزی برداشت کرده باشند.

یک بحث دوم هم این که اساسا بستر حوزه هاي علميه یک بستری است که در جاهایی دافعه دارد و فرآیند دافعه کمک کند به ایجاد امیال شخصی و گسترش تفکر انحرافی.

من فرقان را بیشتر معلول یک چنین جریانی می‌بینیم که یک کسی با توقعاتی وارد یک فرآیندی می‌شود و یک بخش زیادی اش هم نفسانی است. یعنی شاید ریشه ورود اکبر گودرزی به ایجاد یک ساختاری دور خودش به عنوان یک تشکل از آشوری نشات می‌گیرد. توحید آشوری است که این احساس را در او ایجاد می‌کند که می‌شود یک حرف های برجسته ای زد.

تقارن زمان تشکیل جریان فرقان با وجود نحله های روشنفکری و بعد گرایش هایی به سمت تبلیغ نهضت مدار دین در ساختار اجتماعی، این کمک را کرد که این ها بخش زیادی از حرف هایشان شکل و رنگ بوی مجاهدينخلق گرفت. یک بخشی از تفکرات شان رنگ مارکسیستی گرفت، یک بخشی تفکرات شان ادبیات شریعتی را داشت.

شهید مطهری با یک نگاه عمده به حدود شش تا از کتاب های اینها، این افراد را ماتریالیست و اساسا بدون محتوای گرایش عمیق اسلامی دانست و بعد ابتدا اینها را دعوت کرد به سمت اینکه بیاییم بنشینیم و حرف بزنیم، انحرافات را بیان کنیم و شايد نهایتا زوده شود از تفکرات اینها. اما وقتی پاسخ ندادند این موضوع به انتشار کشید و آمد وعنوان شد در مقدمه كتاب علل گرایش به مادیگری.

برگردیم به سوال حضرتعالی؛ نکته مهمی که من به آن اشاره می کنم این است کهالزاما و همیشه تفکراتي منجز از حوزه و انسجام روحانیت از یک فرآیند بیرونی نشات نمی‌گیرند. هميشه ساختار سازی آن نوع تفكر ابتدا از بیرون نیست.

گروه تروریستی فرقان

یک فرآیندهای روشن ويا معني دار از گرایش های فردی ميتوانند بعد از بروز ، مورد یک مداقه و محل تبلیغ و تجویز ساختاری در جامعه واقع شود که جریان فرقان هم از همین آبشخور نشات گرفته و به نظر من بعدا هم می توانست ادامه پیداكند البته اگر اينها به گرایش نظامی وادار نمی شدند و دست به اسلحه نمی بردند با همان تفکر اینها ميتوانستند ادامه بدهند و طبعا امکان مقابله با آن ها هم خیلی ساده نبود.

برای اینکه حرف های درشت انقلابی و قابل اتکایی در جامعه برای منهایی‌گری می زدند که می‌توانست یک بخشی از جامعه را جذب کند و شاید از این دید می‌شود گفت که عمق بقای فرقان با ورودشان به فضای سیاسی و نظامی خیلی کوتاه شد.

جریان فرقان به نظر من از آبشخور موجود گنداب تفکر ضد اسلامی یا غیر اسلامی نشات گرفت و می توانست در آینده به یک انسجام مرتبط با بیرون هم ختم شود.

شاید هم اگر بخواهیم خیلی عمیق نسبت به موضوع نگاه کنیم نفوذهایی در آن ها صورت گرفته بود، اما این هیچ وقت در فضای شکافته شدن و افشاگری بدست نیامد.

*با توجه به اینکه شخصی به نام اکبرگودرزی که رهبری فرقان را به عهده داشته در حوزه بوده است. یا امثال حمید نیکنام که به شهید بهشتی نزدیک بودند. نشان می‌دهد که جریانات دینی در اینها قوت داشته. چگونه این تفکر اسلام منهای روحانیت در خود همین بچه های دینی که در حوزه تحصیل کرده اند شکل می‌گیرد؟

حقانی:ببینید بالاخره یک جریانی که ادعای روشنفکری دینی دارد با توجه به اینکه جامعه ایران جامعه متدین و دینی است و اکثر این افراد حتی گروه های چپ مارکسیستی هم از ابتدا که مارکسیسم نبودند، خانواده هایشان مسلمان بودند. بعضا خودشان شاید یک مدتی آداب اسلامی را رعایت می‌کردند و بعد دچار دگر اندیشی شدند. این که چرا در حوزه این جریان شکل گرفت، به نظر می رسد بخشی از آن شاید برگردد به ویژگی های شخصی افراد، بخشی هم بر می گردد به جریان نفوذی. نفوذی‌هایی که در حوزه با هدف حضور پیدا می‌کردند. من هر دو را دخیل می دانم. آقای نقاشیان اشاره خوبی داشتند به اینکه شاید به اصطلاح کلید شروع یک جریانی را استعمار نزند، زمینه ها و بسترها را شناسایی می‌کند، در آن زمینه ها و بسترها می آید مستعدترین ها را پیدا می‌کند و آن موقع هدف خود را پیش می برد. همیشه هم همینطوری بوده است، اگر بستر و زمینه‌ای وجود نداشته باشد خیلی سخت می‌توانند یک جریانی راه بیاندازند .

حوزه با توجه به کار کردی که در ایران داشت و حداقل در حوزه مسائل فرهنگی وقتی رصد می‌کنیم، می بینیم در 17 یا 18 جبهه این نهادی که هیچ اتکایی به بودجه دولتی نداشت و با وجوهاتی که همین مردم می دادند و واقعا با جان فشانی هایی که مرجعیت شیعه می کرد، گردانده می شد در چندین عرصه در حوزه های فرهنگی مقابل غرب ایستاده بودند. یک زمانی تهاجم نظامی به کشور می شد می بینیم این مرجعیت شیعه است که هم در تهیج مردم برای مقاومت وجهاد شرکت داردوهم در صف اول است یعنی خودش در صف اول جهاد حضور دارد.

در حوزه اقتصادی هم باز می بینیم این مرجعیت شیعه است که جلوی استعمار را باروش های سلبی و ایجابی می گیرد. ازنهضت تحریم و تحریم تنباکو و قبل از آن مقابله با قرارداد رویتر بگیرید تا مثلا ایجاد شرکت اسلامیه که مروج اقتصاد مقاومتی واقتصادملی است. این برای این استکه نگذارند استعمار در حوزه های اقتصادی دار و ندار ما را غارت کند و ببرد وکفاربرمسلمین مسلط شوند.

در حوزه های فرهنگی نیزمی بینیم که در 17-18 جبهه روحانیت شیعه برای صیانت ازاسلام وتشیع درگیراست. ازتقابل با اسماعیلی‌گری و تقویت آن که یک سیاست بود برای شکستن سطوت تشیع و روحانیت شیعه در ایران بگیرید تا مقابله بابی‌گری، بهایی‌گری، صوفی‌گری، میسیونرهای تبشیری که وارد ایران می‌شدند و فراماسونری در حوزه فرهنگی اش، جریانات سوسیالیستی، جریانات مارکسیستی، جریانات لیبرالیستی و... باتوجه به اهمیت این نهاد می بینیم از یک مقطع نفوذ در نهاد روحانیت در دستور کار قرار می‌گیرد و به طور جدی دراین راستاحرکت می کنند. حالا در جریان نفوذ یک وقت هست می آیند چهره هارا شناسایی می کنند، مثلا آدم های فرصت طلب، آدم های جاه طلب، آدم هایی که عمق ندارند از جهت دانش دینی و مستعد پذیرش تفکرات دیگر هستند مثلا ذهن شان مغشوش است. می آیند آنها را شناسایی می کنند و از نقاط ضعف شان استفاده می کنند.

مثلا شیخ ابراهیم زنجانی یکی از این نمونه هاست. او تا زمانی که در مدار حوزه و تفکر شیعه داشت کار می کرد طلبه موفقی بود. ولی از همین آدم به خاطر جاه طلبی هایش و بعضی از نگاه های کج و معوجش استفاده می کنند. بعضی وقت‌ها برای برخی ازافراد یک مسائلی پیش می‌آید، برخورد شخصی با آنها می شود؛ درست یا نادرست که آن را تعمیم به کل حوزه و بعد کل تفکر دینی می دهند. ازاین دست نمونه‌هایی داریم که فرداز حوزه علمیه قم می رود رسما مشاور سازمانCIA می شود. به انتهای ماجرا هم که نگاه می‌کنی متوجه می‌شوید که اولا عقده درونی و یک کاستی‌های درونی که درخود شخص وجود دارد و بعد یک برخوردی هم که بااومی شود باعث می شود تا به انحراف برود.این را داشته باشید که برمی‌گردد به ویژگی‌های خود آدم ها و بالاخره فراز و فرودهایی که آدم ها دارند و نمی‌توانند تحلیل کنند. وقتی نمی تواند تحلیل کند یکدفعه این ناهنجاری به این شکل بروز می کند در رفتار دینی‌اش.نوع دیگرنفوذ،رخنه عامدانه توسط افرادمنحرف است که باپنهان کاری درنهادهای مهم ازجمله حوزه نفوذ می کنند.

قبل از مشروطه ما می بینیم که جریان ازلی‌ که دیگربرخلاف تکاپوهای علنی اولیه مشی مخفیانه رااتخاذ نموده و شعار های قبلی خودش را علنی نمی کند مصمم می شود که در حوزه نفوذ کند و می کند. در جلسه باغ سلیمان خان میکده تصمیماتی درخصوص نفوذدردولت وروحانیت اتخاذمی شودکه برتحولات بعدی ایران درعصرمشروطه بسیارتاثیرگذاراست.اکثرا آنها بابی ازلی هستند و اعلام می کنند که باید درحوزه روحانیت نفوذ کنیم. درآن جمع سیدجمال واعظ اصفهانی که ازلی است حضوردارد. احمد کسروی تعریف جالبی راجع نسبت به این فرد دارد. او می‌گوید «علیرغم اینکه رخت آخوندی بر تن دارند، اعتقادی به بنیانگذار این دین ندارند.» این را کسروی دارد می گوید. علما که حکم تفکیر او را صادر کرده بودند و با صراحت می گفتند که او بابی و ازلی است. با این حال در جریان دینی عصرمشروطه می آید و جایگاهی برای خودش پیدا می کند. تسامح و تساهل بعضی از آقایان و علما رواج ودرمواردی حسن ظن آنان به این افراد میدان می داد. شما می بینید که آقای سید جمال واعظ ابواب جمعی آقا سید محمد طباطبایی است و اصلا در پوشش موقعیت ایشان فعالیت می کند. این ها سیاست شان نفوذ است. می آیند نگاه می کنند و خیلی عجیب است همه زوایا را برای نفوذ می کاوند. مثلا هم گرد آقای آیت الله سید محمد طباطبایی حضور داشتند و هم گرد آیت الله بهبهانی.

برای اینکه بتوانند اطراف آقای بهبهانی نفوذ کنند، می‌آیند داماد ایشان را شناسایی کنند و می‌گویند از طریق داماد ایشان ما می توانیم داخل بیت‌شان شویم و این کار را می کنند. در همان جلسه آقای خرقانی ماموریت پیدا می‌کند برود در نجف شعبه انجمن مخفی را در آنجا تاسیس کندکه می رودو این کار را می کند. کم کم در خود نجف در بین طلاب جوان که حالا خیلی پختگی هم ندارند بعضا یک کمبود هایی رامی بینند، یا با برخوردهایی مواجه می شوند که آنها را تحت تاثیر قرار پایگاه پیدا می کند.

در باغ سلیمان خان میکده با صراحت می‌گویند ما باید در حوزه و نهاد روحانیت نفوذ کنیم. جریان نفوذی وقتی موفق است که در عملیات نفوذ آن قدردقیق عمل کندکه تشخیص آن برای دیگران ممکن نباشد.این جریان نفوذی درحوزه بانقدبزرگان وایجاداختلاف بین آنان کارخودراآغازورفته رفته به عنوان نوآوری به بیان دیدگاه های منحرف خوددرقالب دیدگاه های دینی می پردازد. ازاین طریق است که مثلا تفاسیرقرآن بارویکردمادی مادی رواج پیدامی کند. انحراف یکدفعه که بروز نمی کند.

زمینه اش این است که ما به اصطلاح از علوم استفاده کنیم برای تفسیر قرآن و آشنایی با مفاهیم دینی، بعد چون ارتباط با حوزه به عنوان مفسریندین قطع شده است خیلی زود این رویکردمنجربه تغییر مسیر می‌شود. آن موقع کسانی که مثلا از کلاس درس آقای سید اسدالله خرقانی می آیند بیرون یا از کلاس درس آقای شیخ ابراهیم زنجانی می‌آیند بیرون، یا کسانی که از پای منبر شریعت سنگلجی می آیند بیرون، دچاراعوجاجات دینی می شوند .

من ریشه این اتفاقات را؛ دربرنامه استعمار و فرق ضاله برای نفوذ در حوزه و سرمایه گذاری آنهابرروی آدم‌ها یی که دارای نقاط ضعف ازلحاظ شخصی وفکری مثل جاه طلبی، فقر شدید،کم سوادی وغرور و... . هستند می دانم .مثلا می بینی شخصی فقر شدید دارد بعد می رود به سمت یک سری گرایش های تند شبه سوسیالیستی و انتهایش هم فرد را می کشاند به برداشت های دیگر از اسلام، تشیع و از مفاهیم دینی. کم سوادی و غیره را هم به آن اضافه کنید می شود آن معجونی که ما در گروه فرقان با آن مواجهیم

*جناب نقاشیان شما به صورت عملی و میدانی با این تفکر پیش از انقلاب اسلامی و بعد از آن برخورد داشتید. تا آنجایی که من مطالعه کردم حتی واسطه اطلاع رسانی از انحراف فرقان را شما به شهید مطهری اعلام کرده اید. سوال اینجاست چه ویژگی‌هایی در رفتار و تفکر آنها باعث شد تا نظر شما بابت انحرافات فکری فرقان جلب شود.

نقاشیان:جلساتی که گروه فرقان پیش از انقلاب در تهران داشت، جلساتی بود که یک بخش از آن در غرب تهران منطقه سلسبیل، خیابان خوش و آذربایجان تشکیل می شد، یک بخشی اش در منطقه کن و باغ فیض و یک بخشی اش هم در شمال تهران در مسجد جوستان و منطقه قلهک و بعد در یک مقطعی توسط علی حاتمی بستر انتشارات برای این ها فراهم می شود.

در جلسات اولیه که ما شرکت می کردیم به عنوان یک جلسه تفسیر قرآن انقلابی، یک مقدار زیادی روحیات مرحوم طالقانی در بیان آیات و تفسیر از آیات دیده می‌شد ولی رفته رفته این فرآیند فراتر از تفکر آیت الله طالقانی پیش رفت و همین جا محل شبهه و یک نگرش جدید برای ما و دوستانی که همراه من بودند یا همفکرانی که بعد در این جلسات پیدا کردیم به وجود آورد.

ریشه های اولیه آن خب هتک حرمتی بود که در جلسات علیه بزرگان حوزه صورت می‌گرفت که این ابتدایش از مرحوم علامه مجلسی شروع می شد.

گودرزی رسما مرحوم مجلسی را یک آدم منحط مثلا خائن به اسلام تلقی می کرد، چرا که آمده و یک مجموعه بزرگی به بحار را جمع کرده و محل بروز اختلافات و تفاوت ها در اسلام شده.خب این یک موضوع بود، اگر چه بعدها شریعتی به این موضوع دامن زد.

حضور بچه های با گرایش فرقان ابتدا دانشگاهی نبود، ولی رفته رفته دانشگاه هم به این حوزه کشیده شد. از همین جاها بحث انحراف فکری برای ما یک مقداری روشن شد که این تفکر انطباق جدی و صددرصدی با حوزه و روحانیت و مرجعيت ندارد. گوش ما تیز شد، دقت ما افزایش پیدا کرد و به نکات توجه می کردیم حتی مباحثه می کردیم. من بیش از ده بار با خود گودرزی به بحث و یک مقداری به مشاجره کشیده شدم. روزی که اکبر گودرزی دستگیر شد بعد از انقلاب و آمد در زندان، در اولین مواجهه خیلی برایش تعجب آمیز بود که ديد این ماموريت را ما اداره می‌کنیم.این نشان می داد که این سابقه هنوز در ذهنش وجود دارد.

زمینه های برخورد با حوزه، روحانیت، بزرگان، ابتدا از امام خیلی بد گویی نمی کردند. حتی دربعضی جلسات این ها مروج تفکر امام هم بودند و همین مواضع هم ما را جذب می کرد،اما رفته رفته فرآیندهای بحث و تفسیر به جایی کشیده شد که ما نسبت به متون حساس شدیم، و این حساسیت ما را بر انگیخت. اولین دیدار هایی که این انحراف را برای من ملموس کرد، نشست با آیت الله سید مجید ایروانی که در همسایگی ما درست رو به روی منزل ما منزل شان بود ، صورت گرفت. من این بحث را با ایشان باز کردم، این کتاب توحید آشوری را من اولین بار به ایشان نشان دادم.

ایشان هم مطالعه کرد و نقطه نظراتش را بیان کرد و سوالات ما را پاسخ دادو همین ایشان این تلنگر را در من ایجاد کرد که این ها خطرناک اند. وقتی ما کتاب ها را به آیت الله مطهری رساندیم، در مواجه سوم و چهارم با آقای مطهری ایشان یک جمله ای گفتند که این جمله همیشه در ذهن من هست. گفتند: «اینها از مجاهدین خلق خطرناک ترند».

این جمله همیشه در ذهن من زنگ می زد که خطر اینها از مجاهدینی که نماز نمی خوانند، مارکسیست شدند و گرایش هایشان علنی شده کجاست؟ حالا که اینها نماز می‌خوانند، نماز جماعت دارند، راجع به قرآن حرف می زنند. رفته رفته این جریان عمقش برای ما افشا شد و معلوم شد که باید مواظب این موضوع باشیم.

منتهی توجه داشته باشيد که ما در یک دورانی با این ها سیر و سلوک می کنیم که مواجهه با فرو پاشی نظام پهلوی هم هست.

یعنی انتهای سال 56 و ابتدای سال 57 و در ابتدای شروع نهضت امام و واقعا همه وقت ما نمی توانست اختصاص پیدا کند به رفتن و گرفتن و مشاهده کردن و دقت کردن و یا رصد کردن این ها. به اعتبار یک چنین شرايطي این ها در این فرصت خودشان را با یک گسترش و توانایی بیشتری، خودسازی کردند. سازمان شان شکل جامع تری گرفت و شاید اگر ما دقت بیشتری می داشتیم نباید می‌گذاشتیم که این ها نظامی بشوند، منتها خب فضای انقلاب این فضا را از دست ما خارج کرد. بعد از ترور شهید قرنی، من تردید داشتم که گروه فرقان دست به کار نظامی زده است و با یک تردید جامعی به این موضوع نگاه می‌کردم.

در ذهنم این بود که یک جریانات دیگری دارند گروه فرقان را بد نام می کنند   .  

بیشترين جهات فکرم به مجاهدین خلق می رفت، اما وقتی بحث آقای مطهری پیش آمد، كم كم ذهن ما هشیار شد که این جریان اتهامی که مرحوم مطهری به این ها زد و این ها را ماتریالیست دانست بروز کرده و دارد خودش را نشان می دهد ویقین کردم که این جریان فرقان همان جریان فرقان است. این ارتباط بين انحراف و ترور در ذهنم شکل موشكافانه گرفت.

برگردم به سوال شما، آن چه مهم است این است که از ابتدا شخص اکبر گودرزی، یک جاهایی همانطور که برادرم آقای حقانی فرمودند، عقده های شخصی، کمبود ها، نیاز ها، واخوردگی ها، شرایط فردی یک مقدار متاثر از آشوری، یک مقدار هم متاثر از فضایی که با آن برخورد شده بود. می دانید که گودرزی ترد شده سه حوزه علمیه است. به اعتبار چنین شرایطی برای خودش یک عنوانی تعریف کرده بود و فکر می کرد خودش می تواند جایگزین یک جریان حوزوی شود و بچه ها را دور همدیگر با این عنوان جمع کند.

* تبدیل این پتانسیل از قوه به فعل یعنی تبدیل این رویکردی که با عنوان یک محوریت کلاس مدارانه یا و جلسات فکری، به رویکرد نظامی خیلی زمان کوتاه است. چرا رویکرد نظامی را انتخاب می کنند، علتش چیست؟ که اتفاقا همان هم باعث سقوط شان می شود یعنی اگر این ها ترور نمی کردند، هیچ کسی به رویکردهای فکری این ها پی نمی برد که چه انحراف قوی در دل انقلاب اسلامی و از دل تهران دارد شکل می گیرد. چرا این کار را کردند و به رویکرد نظامی روی آوردند؟

نقاشیان:ما در زندان برای تدقيق برخورد با جریان فکری این ها جلسات متعددی برگزار می‌کردیم، چه فردی، چه جمعی. از شخصیت های علمی هم دعوت می کردیم، بیایند تا به آن نقطه نظر هایی که می شود از فرآیند جمعی و فردی این ها کشف کردو به چنین سوالی پاسخ داد، دسترسی پیدا کنیم.

مجموع این مباحث به سه چهار موضوع ختم شد:

اولین موضوعي که تردید جدی در این بچه ها ایجاد کرد این بود که اساسا مسیری که رفتند مسیر درستی بوده یا درست نبوده؟ این تردید باعث واژگونی در مباني تفکر و ریخته شدن بناي اصالت در همه جریان در زندان شد . تفکر فرقان به اعتبار این نشست ها شکست نه به اعتبار دستگیری و برخورد قهری نظام، این نشست ها خیلی آثار خوب و با بركتي داشت.

موضوع دومی که به وجود آمد این بود که بین خودشان بحث ایجاد کرد، یعنی با هم می نشستند و ما سكوت ميكرديم و كلامي نمی گفتیم.

ما براي جلسات آقای دکتر احمدی را دعوت کردیم، جلال‌الدین فارسی را یکی دو بار دعوت کردیم، آقای معادیخواه را دعوت کرده بودیم،گاهی و بعضي از جلسات را خیلی کوتاه، آقای ناطق می آمدند.. دوستان خود ما که بعدا جریان سازمان مجاهدین انقلاب به ما پیوست مانند آقای ذولقدر و این‌ها می آمدند و به بحث می‌پرداختند.

ما در اين جلسات سکوت می کردیم و سعی می کردیم این ها خودشان سوال مطرح کنند و پاسخگو باشند. در برخی از مباحثی که من یادم می آید بین عباس عسگری و یک مجموعه دیگری که این ها بیشتر کار انتشارات می کردند – مانند کمال یاسینی- پیش آمد؛ این بحث مطرح شد که ما چطور نظامی شدیم؟

سرمداری تفکر شهید مطهری در بنياد و ريشه هاي انقلاب این ها را به یک تحلیلی رسانده بود و آن این بود که اگر نظام جمهوری اسلامی شکل بگیرد وباقي بماند هیچ جایگاهی برای این ها باقی نمی ماند.

این مطلب در جلسات خودی شان مطرح شده بود که باید به یک شکلی نگذاشت جمهوری اسلامی با تفکر امام و مطهری شکل بگیرد و عنوان ميكردند كه اتهام قابل اتكا براي این کار، بستر تبليغ روي پوشش زر و زور و تزویر است در حالی توجه داريد که اصل، برخورد با شاخصه های متشکله نظام است.

لذا می بینید که اولین اقدام شان زدن رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی است.شاید یک تدبیر منسجمی برای یک پردازش جامع که حالا کجاها را بزنیم که نظام از بین برود وجود نداشته است اما هدف یک جایی است که بالاخره نظام به یاری آنجا منسجم است و قوام می یاید. این تفکر در این ها موج گرفت و موجب شد یک گروه 16-17 نفره از مجموعه ی این ها جدا شوند و رفته رفته این ساختار نظامی را ایجاد کنند.

*اگر مقداری حواشی فرقان و شخصیت خود گودرزی را مطالعه کنیم؛ یعنی همان عواملی که شما فرمودید مانند طرد شدن از حوزه های مختلف و تفکر فکری، نشان می دهد که این آدم پتانسیل این کار را دارد. نکته ی دوم که آقای حقانی هم به آن اشاره کرد نقش استعمار در این زمینه است. می خواهم بدانم شما به عنوان کسی که با فرقانی‌ها مبارزه کردید، نقش استعمار را در این زمینه می‌توان دید یا نه تنها عامل همان عاملی است که به نوع تفکر آقای گودرزی به عنوان یک شخصیت خود خواه و عقده ای باز می گردد؟

نقاشیان:از دو منظر می شود به این سوال نگاه کرد.یک منظر اینکه آیا فرقان و عملکردش مورد رضایت یک جریان بیرونی و وابسته و خارجی بود یا نه.

فی الواقع آنچه که اتفاق افتاده همان کاری است که آمریکا و انگلستان می خواست، همانی است که تمام جریانات دشمن با انقلاب و امام می خواستند.لذا در این قضاوت هیچ بحثی نیست.

اما از این منظر که ما در جمع کردن این گروه به یک رد پایی از وابستگی برخورد کرده باشیم، تنها رد پایی که ما پیدا کردیم جریان ارتباط مهدی آیتی با محمد ملکی و ارتباط با سفارت آمریکا است.

من در مصاحبه ام با نشریه یادآور اشتباه کردم و خیلی جاها اسم مشکینی را به جای آیتی آوردم. باید همه کسانی که در این امر تحقیق می کنند، این جایگزینی را انجام بدهند تا رفع شود. آن کسی که این ارتباط را ایجاد کرده بود مهدی آیتی است و آن کسی که خودش را در زندان کشت هم مهدی آیتی است.

این اشتباه برای این در ذهن من شکل گرفت که اولین کسانی را که ما قبل از اینکه وارد حوزه عملیات بشویم رفتیم و از زندان قصر تحویل گرفتیم مهدی آیتی و علي مشکینی بودند و لذا این جابه جایی را در ذهن من ایجاد کرد و این اشتباه بزرگ را کرده ام که خدا انشا الله مارا ببخشد و در آینده هم این اشتباه ادامه پیدا نکند.

آنچه که ما در جریان این جمع آوری به آن مشکوک شدیم و یک مقداری وارد حوزه بررسی و تحقیق شدیم ارتباطی است كه بین محمد ملکی با سفارت آمریکا است.

در اسناد لانه ی جاسوسی آمده است که آمریکایی ها در سفارت شان دنبال ایجاد یک رابط بین خود و فرقان بودند تا شاید در آینده به آنها خط بدهند که اهداف شان را کجا ها در نظر بگیرند. در لیست ترور هاي در دست اقدام جریان نظامی فرقان خیلی ها مطرح اند ،

امام مطرح است، همه ی عناصر کلیدی ساختار بیت امام مطرح هستند.عناصر کلیدی شورای انقلاب به جز معدودی همه مطرح اند که این ها موفق به ترور اینها نشدند.

حدودا دو سه ماه از دستگیری ها می گذشت که ما حدود 80-85 درصد این جریان نظامی را جمع کردیم، بقیه ی اقداماتی که انجام شده ناشي از تصميمات فردی است.تنها ارتباط این ها با بیرون، رابطه بین مهدی آیتی و محمد ملکی است.شاید ما یک اشتباه بزرگ کردیم و این روزنامه را نشان مهدی آیتی دادیم که این رابطه لو رفت.

چون روز های اول معلوم نبود که مهدی آیتی است که با این ها در تماس است، فقط تنها موضوعی که از طرف بچه های پیرو خط امام مطرح شد این بود که آمریکایی ها دارند در فرقان نفوذ می کنند و این مطلب در صفحه اول روزنامه کیهان تیتر شد.

به زعم من ما نباید این موضوع را بروز می دادیم و می گذاشتیم این موضوع پخته تر مطرح شود.

این موضوع درست در زمانی هم بود که ما نمی گذاشتیم این ها ملاقات بیرونی داشته باشند و می توانستیم اطلاعات را کنترل کنیم و اگر روابطی وجود دارد راحت تر افشا شود.

منتها متاسفانه این در بازجویی ها بروز داده شد و واکنش هم داشت، یعنی بچه های دیگر تعجب کردند، که ممکن است محل هدف دشمن قرار گرفته باشند؛ چون آن ها هم آمریکا را دشمن خودشان می دانستند. ما تنها چیزی که پیدا کردیم تحت چنین فضایی این بود ولی واقعیت مطلب در یک تحلیل اولیه این است که هرچه اتفاق افتاده چیزی است که دشمن انقلاب اسلامی اگر دستش می رسید انجام می داد.

* پس این نفوذ به آن شکل صورت نگرفته بود؛ یعنی این نفوذ بین آقای ملکی و مهدی آیتی در گروه فرقان داشته شکل می گرفته ولی از قوه به فعل در نیامده است.

نقاشيان :آنچه که افشا شده در همین حد است. اینکه ما علی الاصول در کار تحقیق و بازجویی به نکات پنهانی که می توانسته وجود داشته باشد پی نبردیم، در ذهن ما هست اما آنچه که افشا شده در كشف روابط با جریانات بیرونی همین قدر است.

*آقای حقانی نقطه عطف شکل گیری این تفکر به نظر شما کجا می تواند باشد؟ آیا کلاس های آقای دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد است یا جلسات تفاسیر قرآن آقای خوئینی ها است و یا کتاب هایی که این ها خودشان مطالعه کردند؟

حقانی:آقای نقاشیان اشارات خوبی داشتند به نحوه ی شکل گیری و فضایی که این جریانات رابه وجود آورد. به نظرم شاید بشود چندتا نکته را اضافه کرد چون ایشان خیلی زود از مسائل دهه ی 50 عبور کردند. به نظرم اگر کمی توقف در مسائل دهه 50 داشته باشیم،درمی یابیم که چرا فرقان اصلا متولد شد، چرا به سمت عملیات نظامی و حذف فیزیکی رفت؛ این ها را بیشتر می شود شکافت و آشنا شد. باتکیه بر زمینه ای که در مقدمه عرض کردم، شاهدنوعی فاصله گرفتن ازروحانیت هستیم که درادامه به روحانیت ستیزی و حوزه ستیزی منجرمی شود که از قبل مشروطه راه افتاد، بعد از مشروطه تقویت شد و در دوره رضا خان از حمایت رسمی حکومت هم برخوردار گردیدکه در دوره حکومت محمد رضا پهلوی هم ادامه یافت.

علی رغم اینکه محمدرضا پهلوی دو دوزه بازی می کرد، مانند پدرش با صراحت از نابودی حوزه و روحانیت صحبت نمی کرد ولی سیاست ها در همین سمت و سو بود و نهایتا در دهه 40 هم علنی شد، لذا به موضع گیری حضرت امام و نهضت 15 خرداد انجامید که با ورود امام جریانات دینی وارد فاز بر اندازی پهلوی شدند.

این زمینه ها را باید در نظر بگیریم. این زمینه ها به مرور آدم های خود را پیدا می کنند. حالا یک وقتی مثلا در قالب تشکل هایی که رویکرد سوسیالیستی دارند پیدا می شوند؛ اغلب این گروه ها شعار های ضد امپریالیستی می دهند و به نوعی به دنبال عدالت و سوسیالیزم که برای جوانان جاذبه دارد و از یک مقطعی هم با مطرح شدن افکاردکتر شریعتی بارویکردهای سوسیالیستی و نیزشرایط سیاسی وفرهنگی در دهه ی 50،در سال 52 و 51 که اوج درگیری های مسلحانه و نظامی است و گرایشی نسبت به مجاهدین و قبل از آن گروه های چپ مارکسیستی ایجاد می شود و فضای تندو انقلابی در بین جوانان و به ویژه دانشجویان حاکم می شود. در این فضا بحث پروتستانیسم اسلامی دوباره نضج می گیرد و مطرح می شود. وقتی پروتستانیسم اسلامی در این مقطع مطرح می شود، هم روحانیت و حوزه را هدف می گیرد و هم در بخشی از افراد نوعی تردید نسبت به حوزه، اصالت حوزه، اصالت روحانیت و کارکرد روحانیت و حتی نوعی انزجارنسبت به آن به وجود می آورد.

یعنی در بعضی ها این تردیدها تبدیل به انزجار می شود. کافی است آقای اکبر گودرزی بیاید در سه حوزه علمیه از جمله حوزه علمیه آقای مجتهدی -رحمت الله علیه- مردودشود ، و همزمان یک مقدار هم در فضای تند انقلابی که در کشور به وجود آمده تنفس کند. در هر صورت مطرح شدن پروتستانیسم اسلامی به طور روشن حوزه و روحانیت را هدف قرار داده است. حالا بعضی ها به مناسبات دکتر شریعتی با روحانیت اشاره می کنند، و بعضی از صحبت هایی که ایشان دارد نظیر اینکه پای هیچ قرار داد استعماری را روحانیت امضا نکرده ، روشن فکران امضا کردند. این بیشتربر می گردد به همان موضع ضد غربی دکتر شریعتی و کارکرد بد جریان روشن فکری در ایران نه حمایت ازنهادروحانیت.

نقاشیان:البته در آن فضا روشن فکری را نقد نمی کند وابستگی را نقد می کند.

حقانی:بله وابستگی را نقد می‌کند وگرنه خب مولفه های جدی از روشنفکری در تفکرایشان هست و به عنوان روشن فکر محسوب می شود.

ما باید به نتایج طرح شعارپرتستانتیسم اسلامی توجه داشته باشیم .ببینید پروتستانیسم باغرب و کلیسای کاتولیک چه کار کرد؟ همان اتفاق قرار است در رابطه با حوزه ی علمیه قم رخ بدهد . هرچند به نظرم اصلا این مقایسه از اساس اشتباه است که شما بیاید کلیسای کاتولیک را با حوزه ی علمیه که سراپا درگیری با استعمار بود و از آن طرف هم پایه هایش براساس حمایت مردمی شکل گرفته بودمقایسه کنید. اصلا مقایسه این دو تا مقایسه غلطی بود.

نقاشیان:البته اشاره کنم به اینکه نسبت توانمندی تفکر حوزه با بستر تفکر کلیسای کاتولیک در آن مقطع اصلا قابل مقایسه نیست.

حقانی:برای همین عرض می کنم که این قیاس از اساس اشتباه است. اسلام یک دین کاملا اجتماعی، سیاسی و مبارز و مقاوم است، در حالی که کلیسای کاتولیک یک آیین مبتنی بر رهبانیت و همراهی با دستگاه زر و زور می باشد. چنین چیزی را در روحانیت و مرجعیت شیعی نمی بینید مسئله بعدی ارائه شعارمقابله بامثلث زر و زورو تزویراست که یکی از مقدمات بروز انحرافات درفرقان و رفتن آنها به سمت عملیات مسلحانه است.

نقاشیان:یعنی بستر تفکر سوسیالیزم هم در گرایش عدالت خواهانه به این نکته اشاره دارد، منتها ممکن است نه به صراحت ولی شما در تفکرات اعتقادی مجاهدین هم در برخورد با روحانیت این بحث را می کنند، این نکته مهمی است برای شان.

حقانی:ببینید دنیایی کردن دین یا به عبارتی سکولاریزه کردن آن، حذف نهاد کلیسا به عنوان مفسر دین و عمومی کردن برداشت از دین، از نتایج اولیه پروتستانیسم در غرب است. وقتی پروتستانیسم اسلامی مطرح می شود قرار است همین اتفاق بیفتد. اکبر گوردزی 25 سال سن دارد، در عین حال 20 جلد تفسیر قرآن نوشته. یعنی 20 جزء قرآن را تفسیر کرده است. دو سه کتاب دیگر هم در حوزه هایی مثل شرح صحیفه ی سجادیه و نهج البلاغه هم دارد.

ولی وقتی می روی به این سمت که هر کسی می تواند از دین برداشت داشته باشد، هرکس از قرآن می تواند برداشت داشته باشد و بعد روحانیت را متهم کنید به اینکه اینها مانع دسترسی مردم به آیات قرآن و مفاهیم قرآنی هستند چون با دستگاه زور و زر ارتباط دارند و به عبارتی می گویند استحمار یعنی همان تزویرو این از زور و زر اثرش بدتر است و اول باید استحمار را بزنیم نتیجه اش چه می شود؟ اینکه می آیند در شرایط انقلابی سال 57 یک دفعه شهید مطهری و امام خمینی را -هرچند آن ها در مورد امام خمینی تا یک مقطعی یک تحفظی داشتند- را عامل استحمار مردم و بدتر از استثمار و استکبار و ظلم می دانند. بنابراین نتیجه می گیرند اگر این را بزنیم ظلم تحقق پیدا نمی کند. البته دلایل دیگری هم داشتند برای ورد به فاز نظامی که عرض خواهم کرد.

بحث دیگری که مطرح شد و این ضدیت با روحانیت و حوزه را تشدید کرد بحث تشیع علوی-صفوی بود که این هم خیلی ضربه زد. وقتی شما روحانیت را نماد تشیع صفوی بدانی...

نقاشیان: حداقل روحانيت را دو دسته کنی.

حقانی:بله دو دسته کنی و شعائر و خیلی از چیزهایی که از زمان صفویه در ایران رواج بیشتری پیدا کرد –نه اینکه تاسیس شد بلکه از قبل هم وجود داشت- مانند عزاداری برای سید الشهداء راباهرهدفی زیر سوال ببری و بعد حوزه و روحانیت را مدافع جریان تشیع صفوی بدانی این هم زمینه ای شد که دربخشی ازجوانان بذرکینه علیه روحانیت افشانده شود. بحث دیگری که از سوی دکتر شریعتی مطرح می شود بحث مذهب علیه مذهب است.

مذهب را هم دو تا می کنیم؛ مذهب مفسر زور و مذهب مقاوم در برابر استکبار و امپریالیزم و باز هم اینجا روحانیت را نماینده آن تفسیر رسمی از مذهب می دانیم که توجیه گر زور و زر است. در همین مبحث مذهب علیه مذهب، به صراحت و تمسخر بحث اسلام منهای روحانیت مطرح می شود. اینطور عنوان می شود که این آقایی که به اصطلاح آمده در قم شده آیت الله العظمی -خیلی هم زشت این بیانات ایراد می شود- زمانی بابایش درقم آخوند ده بوده ، منتها این در ده با کدخدا و ژاندارم ارتباط دارد، که کد خدا می شود مظهر زر و ژاندارم مظهر زور و این گونه در روستا سر مردم را کلاه می گذاشتند. این آقا مردم را خر می کرد و آن ها می آیند سوار می شوند؛ یکی سوار می شود و یکی می دوشد. بعد می گوید همین بچه آخوند ده می آید قم و می شود آیت الله العظمی که اسمش را یک تریلی هم نمی تواند بکشد. و بعد هم مناسبات تغییر میکند، اینجا به جای کدخدا می شود نظام سرمایه داری و بازار و آن ور هم می شود دربار و حکومت و شاه.

شما ببینید وقتی چنین تفسیری از روحانیت و حوزه ارائه می شود، دیگر از اکبر گودرزی و امثال اکبر گودرزی ها چه توقعی دارید؟ ولو اینکه قائل این تفکر و کلام دنبال حذف فیزیکی روحانیت نباشد. و حتی مناسباتی هم داشته باشد که به این هم اشاره می کنم، چون یکی از مسائلی که یک مقدار مغشوش می کند تحلیل ها را در این زمینه همین است. ما در شرایط قبل از تاسیس حکومت دینی شاهد مناسابات خوبی هستیم، حداقل بین متدینین و کسانی که سعی دارند در حوزه تفسیر و نگاه اسلامی خودشان را تحلیل کنند و جا بدهند. مثلا دکتر شریعتی با شهید مطهری مناسبات خوبی داشتند. حتی رابطه خانوادگی و مناسبات خانوادگی داشتند و دیگران هم همینطور. ولی یک نقطه فصل وجود دارد و آن هم ابتدا بحث اسلام منهای روحانیت وسپس بحث تاسیس حکومت دینی در ایران و ورود به سال 57 و پیروزی انقلاب اسلامی است که بعضی ها در همان مقطع نقطه فصل شان آغاز می شود و بعضی ها هم در اتفاقاتی که بعدها در کشور رخ می دهد؛ مثلا سال 63، سال 64، سال 78، سال 88.

حقانی: ... درسال 55-54 بحث تخصص از سوی دکتر شریعتی در سخنرانی دانشکده نفت آبادان مطرح می شود. در این بحث روی اسلام منهای روحانیت تاکید جدی‌تری می‌شود تحت این عنوان که ما در اسلام، «روحانیت» نداریم. این تحلیل با هر قصدی مطرح شود نتیجه اش در بین جوانان و جامعه ایرانی، حذف روحانیت و قطع رابطه با روحانیت می شود. برخی که در جلسات حسینیه ارشاد شرکت می کردند، می‌گفتند آن جلسات اگر هیچ دستاوردی نداشت وقتی از آنجا بیرون می آمدیم از هرچه روحانی و آخوند منزجر می‌شدیم.

نقاشیان:موجب ایجاد نحله های متفاوتی هم شد. یعنی شما جریان امتی ها را در همین ارتباط ببینید، سوسیالیست های اسلامی در همین ارتباط مطرح شدند و ... اینها فرآیندهایی است که از چنین گرایش هایی ایجاد شده، نضج پیدا کرده و بعد در فضای تشکیلات انقلاب اسلامی تعمیم داده شدند.

حقانی: بنابراین طرح مباحثی نظیر پروتستانیسم اسلامی، مذهب علیه مذهب، تشیع علوی- صفوی، مثلث زور و زر و تزویر زمینه ساز جدایی برخی ازجوانان را ازروحانیت فراهم کرد تا جایی که در اوایل پیروزی انقلاب و درفتنه گروهک ها برخی وقاحت را به جایی رسانده بودند که در راس مثلت به عنوان تزویر یا اسم حضرت امام را می گذاشتند و یا عکس امام خمینی را. در سوی دیگر عکس عمو سام را می‌گذاشتند و می‌گفتند اینها وابسته به امپریالیزم اند، و بعد دستگاه سرمایه داری و دلار و این ها را می گذاشتند به عنوان اینکه این ها با هم در ارتباط اند. یعنی انقلاب اسلامی را محصول اتحاد به قول خودشان ارتجاع با امپریالیزم و سرمایه داری می‌دانستند.

وقتی این تحلیل بیاید و ذهن جوانی را که این زمینه‌ها را نمی داند و واقعا با نقش و کارکرد روحانیت آشنا نیست، پرکند بعد هم گروهک هایی که اوایل انقلاب بودند شروع کردند به یار گیری ازهمین جوانان در فضای انقلابی. آن زمان انقلابی بودن و خود را شبیه انقلابیون کردن در بین جوانان مد بود. بعضی ها را می دیدی که اسامی مستعار برای خودشان درست می کردند و در این اسامی مستعار به دنبال بروز نوعی انقلابی گری در اسم خودشان و رفتار خودشان بودند. این فضا باعث شد که جریاناتی نظیر فرقان و امثال فرقان تشدید بشود. این جریان اعتقادش این است که حوزه قبرستانی است که گهگاه تک ستاره هایی در آسمان آن می درخشد. این تک ستاره ها را وقتی شما می‌شماری، ده پانزده نفر بیشتر نیستند. یعنی کل حوزه می شود یک قبرستان و آموزه های دینی که در حوزه وجود دارد می شود آموزه‌های قبرستانی.

تک ستاره هایی می درخشند مثلا سید جمال الدین اسد آبادی، مثلا تا یک مقطعی امام را می گفتند که بعدا دیگر امام از نظر آن ها طرد شد و نیز برخی چهره های دیگر. اما اینکه چرا دست به ترور زدند را آقای نقاشیان اشاره خوبی کردند. یعنی این ها به خوبی متوجه بودند شهید مطهری مثلا یکی از اصلی ترین موانع تحقق اهداف آن ها از یک طرف و عاملی برای استقرار نظام اسلامی از طرف دیگر است. نظامی در کشور روی کار آمده که یک روحانی و ولی فقیه در راس آن قرار دارد. حالا با توجه به آن سابقه و نفرتی که پیش تر ایجاد شده بود، خود به خود این ها آمدند سعی کردند اولین ضربه را به این جریان وارد کنند.

البته همانطور که عرض کردم، جدایی از حکومت دینی در ایران، در قالب های مختلف بروز کرد. شما از ترور های گروه فرقان بگیرید و بعد موضع گیری جبهه ملی، بعد بحث سازمان منافقین و اتفاقاتی که اوایل دهه 60 رخ داد، نهضت آزادی و دیگران تا برسیم به یک سری دیگر، که با هیچ کدام از این جریانات ارتباطی به آن معنا نداشتند، -نه اینکه نداشته باشند، بالاخره سابقه ها را نگاه می کنیم یک ارتباط هایی می بینیم با هر کدام از جریانات- ولی در ماجرای انقلاب، به انقلاب و امام خمینی و جریان انقلابی پیوسته بودند ولی آن پس زمینه ها و آن نگاه به روحانیت هنوز در آن ها بود. آن نگاه به حوزه، که نهایتا محدود می شد به ارتباط با بعضی چهره های شاخص حوزه و نه با متن حوزه. از این مقطع به بعد شاید دست به عملیات مسلحانه نمی زنند، ولی به شکل ویرانگرانه تری به سمت حذف حکومت دینی در ایران و حذف گفتمان دینی و حوزه و مرجعیت در کشور می روند.

* آقای نقاشیان! شما اشاره کردید در زندان با این‌ ها مباحثی داشتید و صحبت هایی می کردید. سوالی که وجود دارد این است که این ها از سویی با حکومت پهلوی که نماد طاغوت است مبارزه می کردند اما از سوی دیگر با حکومت انقلاب اسلامی هم مبارزه می کردند. این ها آرمان هایشان برای ایجاد یک حکومت چه بوده است؟ چه چیزی را برای خودشان آرمان می دانستند؟

نقاشیان:در فضای قبل از انقلاب، این که واقعا هدف اینها اضمحلال نظام شاهنشاهی باشد در هیچ یک از گفته هایشان دیده نمی شود. اگر چه حرف های انقلابی مبین این است که یک مبارزه جدی مبتنی بر تفکر دینی در جریان است اما شما بیانیه رسمی، از فرقان مبتنی بر کار مبارزاتی علیه نظام نمی بینید. تفسیرها تفسیر داغ و تفنگی است که یک بخش زیادی اش تفسیر به رای است، یک بخشی اش هم برگرفته از گفته های بعضی از عناصر حوزه است که این ها انتخابی وارد حوزه می شدند. اینکه ما بتوانیم بگوییم جریان فرقان یک جریان ضد حکومت شاه است به اعتبار تفسیر های داغ اسلامی می شود تحلیل کرد، اما اینکه یک نماد مشخص تعریف شده ای را بخواهیم به آن اشاره کنیم در مجموعه انتشاراتشان شما نمی بینید.

این نکته خیلی مهم است. اما علیه شکل گیری حکومت اسلامی نمادهای زیادی را می بینیم؛ از جمله منتسب کردن امام به نماد بیرون آمده از اجلاس گوادلوپ. امام را رسما متهم می کنند به اینکه ایشان کارگزار جریان امپریالیستی است، چرا که در نظام کنونی ساختار ارتجاع و نظام امپریالیستی یا تفکر شاهنشاهی با نماد نظامیگری، به انتهای خط رسیده و باید یک تغییری، ایجاد شود، و این برجستگی و ورود به حوزه یک انقلاب را این ها یک رفرم تلقی می کنند و این رفرم را متاثر از اجلاس گوادلوپ می دانند. بعد هم امام را مظهر پیاده سازی تصمیمات گوآدلوب می دانند. لذا سوال شما این است که ساختار فرقان که یک جریان مبارزاتی علیه نظام شاهنشاهی است و در کنارش یک جریان مبارزه علیه جمهوری اسلامی را هم پیاده سازی کرده دنبال چه می گردد؛

در حالی که به نظر من وقت اینکه گفته ها و نوشته ها یک آرمان شهر پیدا بشود را پیدا نکردند. در بستر سیاسی همه حرف هایی که ما در جلسات خصوصی می زدیم، این بود که شما چه می خواستید پیاده کنید؟

شما جمهوری اسلامی را قبول ندارید، از آن طرف نظام شاه را هم قبول نداشتید، پس چه می خواهید بکنید؟ بنابراین در بحث مبارزه علیه شاه؛ هرچند گرایش بعضی از این افراد مثل حمید نیکنام و علی حاتمی به روحانیت مبارز در سال های 55، 56 و 57 نشان دهنده این است که این ها هم به نوعی مخالف نظام شاهنشاهی هستند- اما اینکه مبارزه جدی کرده باشند شما در هیچ یک از نماد های انتشاراتیشان نمی توانید ببینید.

قبل از انقلاب این ها کار نظامی نکردند، اما علیه نظام جمهوری اسلامی این موضوع خیلی برجسته است. اینکه آرمان شهر این ها چیست، تلقی من این است که فرصت برای اینکه به یک ساختار ذهنی سیاسی و انسجام فکری برسند و این را به عنوان یک مظهر جامع برای اینکه نه مفاسد زمان شاه را داشته باشد نه معایب نظام جمهوری اسلامی را پیدا نکردند و برای همین، برخوردی انتزاعی داشتند. همین برخورد انتزاعی کمک کرد به این که این ها در یک فرصت کوتاهی مضمحل شوند و زمان برای ساختارسازی نداشته باشند. شاید اگر از گودرزی يا عباس عسكري يا علي حاتمي می پرسیدی که شما چه کار می خواستید بکنید آن ها می گفتند ما می خواستم اسلام ناب را پیاده کنیم اما تفسیر و تعریف اسلام ناب در تفکر این ها یک تفسیر ذهنی بود، یک تفسیر یا تفکری که بشود امروز در جامعه راجع به پیوند هایش با نیاز های اجتماعی حرف زد نبود.

* شما در گفتگویی که با مجله یادآور داشتید، گفتید آن روز سومی که حضرت امام عزای عمومی اعلام کردند، آقای هاشمی آمد صحبت کرد و داشت این اتفاقات را به سمت اینکه حزب توده عامل اصلی هدایت می کرد و شما با امام در گوشی صحبت کردید و گفتید که این اتفاقات کار گروه فرقان است. می خواهم بدانم این شناخت شما و این حرف شما از کجا نشات می گرفت؟ این اطلاع را شما از کجا بدست آورده بودید؟

نقاشیان:من همان سوال اولتان را که پاسخ دادم به این نکته اشاره کردم. ذهنیت ما راجع به به گروه فرقان به اینجا رسیده بود که این ها یک جریان انحرافی هستند. در جریان ترور شهید قرنی ما هم شاید مثل آقای هاشمی فکر می کردیم که یک جریانی که ساختار جمهوری اسلامی را می شناسد و مزاحم یک فرآیند تحققی جریان حزبی در ایران است و عناصر حساس نظام را می داند؛ مانند توده ای ها، آمده و قرنی را ترور کرده است. اما وقتی بحث شهید مطهری پیش آمد، برای من مسجل شد که این همان جریان فرقان است و ما حالا باید به یک فکری برسیم که ببینیم چطور می شود با این موضوع برخورد کرد. واقع اش در ذهن من هم نبود که شاید من خودم مسئولیت این کار را بپذیرم. جرقه این کار را حضرت امام زدند، بعد هم آقای هاشمی پشتش ایستادند و تاکید کردند که حالا که تو از فرقان شناخت داری بیا و این جریان را جمع کن. جرقه را حضرت امام زدند همان لحظه ای که من در گوششان گفتم آقای هاشمی در اوت است. این عبارت را در گوش حضرت امام گفتم و منظورم این بود که حالا آقای هاشمی دارد سخنرانی می کند و راجع به توده ای ها حسابی حرف می زند که شما این کار را کرده اید، به همه عقبه ی توده ای ها اشاره کرد و بعد هم گفت که این جریان دامن شما را خواهد گرفت. من در گوش حضرت امام گفتم آقای هاشمی در اوت است. آقا فرمودند در اوت است یعنی چه؟ توضیح دادم که این جریان یک جریان مذهبی تندرو است به نام فرقان. آقا فرمودند مگر شما می شناسی؟ گفتم بله. گفت پس به آشیخ اکبر بگو بیاید منزل راجع به آن حرف بزنیم. این اولین جرقه ای بود که من را وارد حوزه ی عملیات علیه این ها بکند. نهایتا وقتی رفتیم منزل امام، ابتدا آقا رفتند اندرونی و بحث با آقای هاشمی مطرح شد و بعد که حضرت امام آمدند آقای هاشمی این جرقه را زدند که ایشان این ها را می شناسد و بفرستید بیاید تهران و این ها را جمع کند. با چنین تمهیدی وارد این حوزه شدیم. اما اینکه من چقدر اطمینان داشتم که کار، کار فرقان است؛ یکی این بود که مناسبات رابطه ای بین مطهری و فرقان برای من مسجل و تعریف شده بود. شاید مبدا اول تمام این مناسبات خودم بودم. می دانستم این ها نسبت به مطهری چه فکر می کنند و مطهری نسبت به این ها چه فکری می کند. و دوم اینکه تلقی من این بود، موفقیت پیاده سازی نظام جمهوری اسلامی و بعد ارتقا شخصی مرحوم مطهری در آن مقطع ممکن است باعث شده این ها از فضای سیاسی استفاده و کار نظامیشان را شروع کرده باشند.

* چرا از ترور آقای قرنی شروع کردند؟ چرا مستقیما از همین اسلام منهای روحانیت که بر مبنای آن بعدها می آیند سراغ آیت‌الله مطهری و آیت‌الله مفتح و بقیه شروع نکردند؟ آیا علت خاصی دارد؟ ترور فرمانده ارتش نمی‌تواند ربط زیادی به اسلام منهای روحانیت یا مثلث زر و زور و تزویر داشته باشد؛ این طور نیست؟

نقاشیان:برخورد با نظام جمهوری اسلامی، در هر فرازی اگر قرار باشد شکل و ساختار پیدا کند، یکی از مناسباتش برخورد با قدرت نظام است.، جدای از اینکه عملکرد مرحوم قرنی، و اختلافی که بین دولت موقت و ایشان در جریان کردستان ایجاد شد و حمایتی که امام از مرحوم قرنی در جریان کردستان کرد -چون در کردستان امام دستور دادند برخورد جدی شود وگرنه کردستان از دست ما رفته بود- چه بود و دولت موقت برای اینکه ایجاد وجهه و محبوبیت در کردستان کند، عملکرد و عملیات مرحوم قرنی را زیر سوال برد و روی آن تبلیغ مفصل کرد، این فرآیند به نوعی یک کار عام المنفعه ای جلوه کرد که حالا ما به نفع مردم کردستان عنصری که با مردم بد برخورد کرده حذف می کنیم. دو تا وجه دارد؛ یک وجه اینکه یک برخورد عام المنفعه به نفع مردم کردستان و به نوعی عدالت خواهی است و یک وجه دیگرش هم این است که راس ساختار قدرت جمهوری اسلامی و فرمانده ستاد ارتش جمهوری اسلامی است. مرحوم قرنی آدم وارسته و توانمندی بود. بسیار آدم متدین و ساختار شناس و متعبد نسبت به دین بود. و به نظرم می آید که شهادت حقش بود و من در خیلی از مصاحبه ها می گویم شهادت جایزه ای است که به انسان ها می دهند. وقتی میوه انسان می رسد از این درخت کنده می شود و شهید قرنی به معنای مطلق کلمه زمانی رسیده بود که شاید حیثیت او، شخصیت او، گذشته او و عملکرد او می توانست مورد ادعاهایی واقع شود و آن همه بزرگی را تحت ترور شخصیت از دست بدهد و خدا این را به او جایزه داد.

*اگر نکته ای در آسیب شناسی فرقان باقی مانده که شما به آن اشاره نکرده اید بفرمایید چون می خواهم به سوال آخر برسیم.

حقانی:نکات که زیاد است ، شاید ساعت ها بشود درباره فرقان و وگروه های فرقان گونه حرف زد...

*من می خواستم به این سوال آخر برسم که طریقه ی مبارزه با چنین تفکری چیست؟

حقانی: به نظرم جدایی از حوزه و روحانیت با همه زمینه هایی که عرض کردیم، شاید علل این نوع انحرافات است. شاید به قول اقای نقاشیان فرصت پیدا نکردند که آن ابعاد آرمان شهر خودشان را روشن کنند و تبیین کنند، اما از حرف هایشان بر می آمد که درشعاربه دنبال یک جامعه بی طبقه توحیدی باتاسی به مارکسیسم، جامعه ضد امپریالیستی وعدالت محوربودند. منتها وقتی جریانات مبنای اصیلی نداشته باشند، از جاهای مختلف سر در می آورند که به عنوان نمونه به مناسبات فرقان و نفوذ آمریکایی ها در فرقان اشاره کردند. شما خیلی از گروه های ضد امپریالیستی با شعار ضد امپریالیستی را در اوایل انقلاب می دیدی که الان در دامن امپریالیسم اند. همان موقع هم آدم می دید که یک ارتباط هایی هم داشتند. به نظرم نکته ای که شهید مطهری خیلی خوب به آن رسیده بود و تا پای جان هم پای آن ایستاد بحث انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی بود.

در مقدمه علل گرایش به مادی گری، همان طور که اشاره کردیم ، تعبیر شهید مطهری این است که این ها مارکسیست اند و با اسم اسلام و شعار های اسلامی و تفسیر قرآن و این ها ظاهرسازی کرده اند. البته این ها بروزوظهورشان صراحتا مارکسیستی نیست. بروزشان اینطور است که ما یک اسلام انقلابی داریم و یک اسلام ارتجاعی؛ اسلامی که روحانیت ارائه می کند اسلام ارتجاعی است و با همان زور و زر ارتباط دارد، اسلام انقلابی یک اسلام توده ای و ابوذروار است که این نوع عبارات در آثار این ها زیاد است. دوری از روحانیت و حوزه، خود به خود این هارا به این سمت می برد که سراغ این شعارها بروند. این ها می گفتند اسلام انقلابی در حالی که شهید مطهری می گفت ما انقلاب اسلامی داریم.

* یعنی دوری از یک نوع طی طریق کردن. اینکه شما یک استاد خاصی و یک مکتب خاصی را بگذرانی که به یک قله‌ای برسید تا مثلا بتوانید قرآن تفسیر بدهید.

ببینید در حوزه دینی در ایران و حتی در جهان اسلام، از ابتدای شکل گیری حوزه شما تکیه بر مبانی و روش هایی که کمک می کند به شما در چارچوب مبانی دست به اجتهاد بزنید وجوددارد. وقتی شما این را نفی می کنید و هرکسی این اجازه را پیدا می کند با داشتن یا نداشتن سواد دینی بیاید و خودش تفسیر کند، در مقاطع مختلف شکل های مختلف پیدا می کند که در یک مقطع در قالب اسلام انقلابی خودش را نشان داد. مثلا آقای نقاشیان اشاره کردند به تفسیر تفنگی، به تفسیری که بیایی و از دل اسلام فقط تفنگ و انقلاب و ضد انقلاب و این هارا در بیاوری. «غیب» را تفسیر کنی بر مرحله مبارزه پنهانی و زیر زمینی و «شهادت» را مرحله علنی شدن انقلاب بنامی. اجنه و ملائک را یک تفسیر انقلابی کنی و همه چیز را در این محور قرار بدهی.

نقاشیان:از همین بحث ها مرحوم مطهری به این رسیده بود که این ها ماتریالیست اند.

حقانی:نگاه نگاه ماتریالیستی است ولی نقاب نقاب اسلامی است و شعار هم شعار اسلام انقلابی است. این نکته ای بود که شهید مطهری کاملا به آن وقوف پیدا کرد و توانست دست این ها را روکند و نشان بدهد که انقلاب اسلامی جریانی است مبتنی بر مبانی دینی و بر یک سنت و سیره ای که از طریق پیامبران و امامان و بزرگان شیعه به ما رسیده. یعنی توحید را به عنوان یک جهان بینی دیدن که می تواند همه ابعاد زندگی ما را تفسیر کند از جمله انقلابی گری را.

این خیلی فرق می کند با این که شما از اسلام بخواهی فقط یک رویکرد انقلابی را معرفی کنی . تازه این رویکرد در جاهایی اصلا با نظام سازی هم مسئله پیدا می کند. شاید اگر آن ها اینطوری ادامه می دادند نمی توانستند به سمت نظام سازی پیش بروند که شما بخواهی مدینه فاضله ای برایش ترسیم کنی.

مثلا در بحث تشیع علوی- صفوی، ایرادی که به صفویان گرفته می شود این است که صفوی ها آمدند تشیع را از نهضت تبدیل کردند به نظام، گویی که تشیع اصلا نباید نظام داشته باشد. لذا این رویکرد به سمت یک هرج و مرج و توسل به مکاتب دیگر می رود.

یواش یواش این ها به این نتیجه می رسند که اسلام مکتب مبارزه نیست و به مارکسیم و سوسیالیسم گرایش پیدا می کنند. من ریشه انحراف را در همین می دانم که شما رابطه ات را از یک نهاد دیرپا که در راسش علمای پرهیزگار قرار دارند و وظیفه این ها صیانت از دین است قطع می کنی، تفسیر او را نمی پذیری و می آیی با نگاه خودت و مکاتب عمدتا غربی، اسلام را تفسیروتبیین می کنی. لذا این تفکرات، هر کدام در یک ایستگاهی پیاده می شوند. فرقان در ایستگاه سال 58 پیاده شد، بعضی گروه ها در ایستگاه های بعدی.

نقاشیان:مجاهدین خلق در یک مقطع دیگری، نهضت آزادی همین طور و هرچه جلوتر می آییم فضا برای یک شناخت جامعتر، شفاف تر شده است.

* نکته آخری هست که شما به آن اشاره کنید؟

نقاشیان: آقای دکتر به نکات مهمی اشاره کردند. من فقط به یک حاشیه از این بحث می پردازم و آن اینکه جامعه ما نیازمند درک صحیح از اداره حوزه ی علمیه است و اگر ما درک صحیح و شناخت جامع از حوزه علمیه پیدا نکنیم، دشمن در این ناشناسی های ما رخنه می کند و حرف خودش را به ما به عنوان یک باور حقنه و القا می کند. شناخت جامعه از حوزه کمک می کند، مشکلاتی که در مقابل حوزه است، فرآیند ها و موضوعات و چالش هایی که حوزه با فضای امروز جهانی دارد را بشناسیم، قد وقواره ی حوزه را هم بشناسیم و نهایتا همان توقع لازم برای ایجاد تحول یک جامعه در بستر زمان را داشته باشیم. اینکه ما توقع داشته باشیم حوزه امروز قم بتواند همه فرآیندهای 800-900 ساله نگرش غربی را با یک کتاب و دوکتاب و پنج تا و ده تا سخنرانی و یک برخورد پاسخ بدهد این توقع به جایی نیست. ضرورت داشتن حکومت ایجاب می کند که ما فرآیند های فکری مورد نیاز یک ساختار حکومتی را برای بقاء، طراحی امروزی کنیم. نظام سازی از دید امام به این فرآیند می پردازد. که اولا ساختار را ایجاد کنید و بعد دنبال ریشه دواندن و ساختار سازی برویم.

پایان