مدح ایران، مدح اسلام است. خاک ایران حاصلخیز است چراکه درخت اسلام در آن به بار نشسته است. آنانکه از مدح ایران هراس دارند و به گمان خود اسلام را در تقابل با ایران می بینند، بی ریشه هایی هستند که خاکی برای ریشه دواندن نیافته اند، لذا هیچ نسبتی با آسمان ندارند.

قریب به هفتاد سال است که مباحثی پیرامون نسبت اسلام و ایران درگرفته است. با به قدرت رسیدن رضاخان میرپنج این موضوع نیز به میان آمد و شد یکی از مسائل اندیشه ای نزد خواص. مسأله ای که پیش از این هیچ سابقه ای نداشت و هرگز محل بحث قرار نگرفته بود. موضوع نسبت اسلام و ایران، موضوعی بود که رضاخان برای توجیه سلطنت خودساخته خویش، و برای عناد با اسلام پیش کشید و خواصی مانند فروغی بنیادهای نظری برای این بحث فراهم کردند. روشنفکرانی مانند زرین کوب نیز با تألیف کتاب «دو قرن سکوت» در ادامۀ این جریان اسلام ستیزی قرار گرفتند. البته زرین کوب بعدها از «دو قرن سکوت» فاصله گرفت و به عظمت اسلام و تأثیر آن بر ایرانیان اعتراف نمود.

اما بحث درباب نسبت اسلام و ایران، از همان زمان ادامه داشته و هنوز یکی از مباحث داغ نه تنها خواص، بل سیاستمداران نیز بوده است. اجمالاً سه موضعگیری در این بحث وجود دارد که هریک نمایندگان خود را دارد.
1- موضع روشنفکران لائیک
2- موضع روحانیت متحجر
3- موضع روحانیت میانه رو(شهید مطهری)

1- روشنفکران لائیک، همان هایی هستند که در ادامۀ پروژۀ رضاخانی و برای تخفیف و تحقیر اسلام، دست به دامن ایران شدند. ناسیونالیسم افراطی نزد این گروه بستری بود برای توجیه غربزدگی و هموار نمودن راه سکولاریزاسیون در ایران. واقعیت آن است که ایران برای این گروه صرفاً بهانه ای برای حذف اسلام و دیانت در ایران بود. مفهوم «ایران باستان» نزد این جماعت صرفاً مفهومی تهی بود که می توانستند تاریخی دروغین و دین ستیزانه را بر آن بار کنند. ایران باستان برای این گروه، ایرانی بود که میبایست در فرهنگ غربی منحل شود. از همینرو، همۀ کسانی که بر طبل ایران باستان می کوبیدند، کسانی بودند که خواه در عرصه سیاست، خواه در عرصۀ فرهنگ به شدیدترین شکل ممکن غربزده و تمنای غربی شدن داشتند. روابط پیچیده اینان با سفارتخانه های انگلیس و مزدوری برای غربیها مهمترین صفت این گروه است.

2- روحانیت متحجر در مقابل روشنفکران لائیک، کسانی بودند که شروع به نفی ایران و تاریخ پر افتخار آن نمودند. اینان به گمان خود عظمت اسلام را در آن می دیدند که ایران را کاملاً نفی و تاریخ آن را شرک آلود بدانند. از نظر این جماعت، ایران بعد از اسلام و ورود اعراب ایرانی درست و حقیقی است و ایران پیش از اسلام سرتاسر شرک و جهالت بوده است! این جریان در واقع آنتی تز جریان پیشین بود و به همان اندازه محکوم به جهالت و خرافه.

3- اما سنتز این دو جریان، جریان سومی شد که شهید مطهری نمایندۀ شاخص آن بود و امروزه نیز بسیاری از اهالی سیاست بر این نظر سوم ایستاده اند و در طرح مسائل خود به او و کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» استناد می کنند. شهید مطهری، در ترازوی اسلام و ایران، کفّه هیچ یک را بالاتر ندانست و حکم به برابری این دو کفه نمود. از نظر او هم اسلام به ایران خدمت نمود و هم ایران به اسلام.

راقم این سطور هرسه این جریانها را غلط و اشتباه می داند و بر این نظر است که هرسه گروه دچار اشتباه شده اند و تفاوت ماهوی میانشان وجود ندارد. دلایل این مدعا به شرح ذیل است:

1- مسألۀ اسلام و نسبت آن با ایران، اولاً مسأله ای سیاسی بود که اهل نظر به اشتباه آن را مسأله ای فکری و تاریخی تلقی نمودند. چرا اهل نظر از خود نمی پرسند که در طول تاریخ هزار و چهارصد ساله هیچ دانشمندی و هیچ متفکری هرگز درباب بالاتر بودن یا پایین تر بودن و یا برابر بودن شأن و مقام اسلام و ایران سخن نگفتند! برای پیشینیان ما هرگز چنین مسأله ای طرح نبود و هرگز به دنبال مقایسه میان ایران و اسلام برنیامدند. بزرگترین دانشمندان عالم اسلامی که ایرانی بودند، هرگز به دنبال کشف این معما نبودند که آیا ایران به اسلام خدمت کرده است یا اسلام به ایران؟ برای آنکه چنین مسأله ای را اساساً ابلهانه و نابخرادنه می دیدند.

2- دلیل دیگر بر اشتراک ماهوی میان این سه جریان آنکه، هر سه گروه تلقی شیءگونه از اسلام و ایران دارند. از نظر هرسه جریان، اسلام و ایران دو چیز هم جنس و همگون هستند که میتوان آنها را مقایسه نمود و حکم به برتری یا تساویشان داد. اساساً مقایسه میان اسلام و ایران مبتنی بر این تصور است و اگر دو موضوع را هم جنس ندانند هرگز نمی توانند به قیاسشان بنشینند. در حقیقت میتوان گفت که بزرگترین خطای هر سه گروه قیاس نابجای این دو موضوع نامتجانس بوده و در چنین قیاسی دیگر هیچ فرقی ندارد که خکم به سنگینی کدام کفه بدهید و یا برابرشان بدانید. مقایسه اسلام و ایران کاریست از بن اشتباه.

با توجه به دلایل فوق، معتقدم که چنانچه درصدد کشف نسبت این دو موضوع نامتجانس هستیم باید بدانیم که اسلام یک دین است و ایران یک سرزمین و خاک. اسلام درختی است که درون این خاک و سرزمین ریشه دوانده و به ثمر نشسته است. کدام عقل سلیم خاک را با درخت مقایسه می کند؟ البته می توان مدعی بودکه خاک ایران، خاک حاصلخیزی است که درخت تنومند اسلام در آن به بار نشسته است. خاک ایران حاصلخیزترین سرزمینهاست. تاریخ گواهی می¬دهد که درخت اسلام در این سرزمین و خاک به بار نشسته است و بسیاری از بزرگان دین و تمدن اسلامی از خاک ایران برخاسته اند.

گرچه همواره جاهلانی پیدا می شوند که ذره بین بردارند و درون این خاک دنبال حشره باشند. و چه مضحک و جاهلانه خواهد بود اگر کسی بگوید «این خاک کرم دارد یا حشره دارد و یا آمیب دارد»!

پیداست که در خاک حاصلخیز نیز حشره و آمیب یافت می شود. اساساً آیا می توان خاکی را پیدا کرد که حشره نداشته باشد؟ بر همین سیاق بسیار سخیف خواهد بود که کسی بگوید، این درخت گاهی آفت داشته و شاخه ای از آن خشکیده و یا پوسیده شده است. مسلم است که هر درختی در معرض آفت و خشکیدگی قرار دارد. مدح ایران، مدح اسلام است. تاریخ ایران تاریخ عفت، معرفت، حق پرستی و عدالت طلبی است. خاک ایران حاصلخیز است چراکه درخت اسلام در آن به بار نشسته است. آنانکه از مدح ایران هراس دارند و به گمان خود اسلام را در تقابل با ایران می بینند، بی ریشه هایی هستند که خاکی برای ریشه دواندن نیافته اند، لذا هیچ نسبتی با آسمان ندارند. هرکه ریشه در خاک دارد، با آسمان هم نسبتی دارد. قوم بنی اسرائیل چون خاک ندارد، راهی به آسمان نمی یابد.

مباحثی که آقای مشایی در باب ایران طرح کرده اند، به نظرم از چنین منظری است. او به خوبی دریافته است که خاک حاصلخیز ایران، درخت تنومند اسلام را به بارنشانده است. او می داند که اگر حب این زمین نباشد، حب دین توهمی بیش نیست. او به درستی از تاریخ پاک و قدسی این سرزمین یاد می کند.

دکتر اکبر جباری