نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی با اشاره به ماجرای تماسش با یکی از سران فتنه پس از مصاحبه وی با مجله تایم گفت: من از آن مصاحبه بسیار متعجب و متأسف شدم.

به گزارش «پایگاه خبری تحلیلی رئیس جمهور ما» به نقل از تسنیم،‌ سیدعلیرضا مرندی نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، با حضور در برنامه شناسنامه در مورد ایام در زندان بودنش قبل از انقلاب و مابین سال 36 تا 43 گفت: دوران محکومیت من کمتر از شش ماه بود. در آن سال‌ها فعالیت سیاسی چندان مجاز و مقدور نبود. ما با عده‌ای دوستان در کوی دانشگاه دور هم جمع شده بودیم و تشکیلاتی شبیه به انجمن اسلامی ترتیب داده بودیم و از افرادی مثل شهید مطهری، مرحوم مهندس بازرگان، آقای راشد و... دعوت می‌کردیم تا برای تعدادی از دانشجویان در کوی دانشگاه صحبت کنند. از طرف دیگر در آن سالها تظاهرات‌های دانشجویی هم وجود داشت که گردانندگان آن اغلب از افراد وابسته به جبهه ملی بودند. از بین بچه‌های گروه پزشکی تعداد کمی از دانشجویان در این فعالیت‌ها شرکت داشتند و بیشتر بچه‌های دانشکده فنی فعال بودند.

وی ادامه داد: ساواک هم فعالیت خودش را داشت و چهره‌ها را شناسایی می‌کرد تا این‌که در یک شب به کوی دانشگاه ریختند و از روی لیستی که به‌همراه داشتند به‌سراغ افراد می‌رفتند و آنها را دستگیر می‌کردند. اسم ما هم در این لیست بود و ما را چند ماهی بازداشت کردند.

این نماینده مجلس شورای اسلامی ادامه داد: یکی از گناهان ما این بود که اطلاعیه حضرت امام را از کسی به کسی منتقل می‌کردیم یا کاست‌های سخنرانی امام را از جایی به جایی انتقال می‌دادیم. در آن زمان ورود نیروی انتظامی به داخل دانشگاه‌ها ممنوع بود و به همین دلیل تا زمانی که تظاهرات‌های ما در داخل دانشگاه برگزار می‌شد با ما کاری نداشتند. البته وقتی تظاهرات‌ها به نقطه اوج رسید، نیروهای امنیتی وارد دانشگاه شدند، عده‌ای فرار کردند و ما هم که نتوانستیم فرار کنیم به کتابخانه دانشکده ادبیات رفتیم اما در نهایت من را پیدا کردند و با ضرب و شتم دستگیرم کردند. وقتی وارد خیابان شدیم تا من را به ماشین انتقال به بازداشتگاه سوار کنند، فولکس واگنی از جلوی ما رد شد که چند جوان در آن نشسته بودند، این جوان‌ها من را کشیدند و سوار این فولکس واگن کردند و تا نیروهای امنیتی به ما برسند من را در کوی دانشگاه پیاده کردند.

به‌دلیل وضعیت نامطلوب اقتصادی نمی‌توانستم ازدواج کنم

مرندی در بخش دیگری از مصاحبه تلویزیونی خود در پاسخ به این سؤال "چرا برای ادامه تحصیل به آمریکا سفر کردید؟" گفت: وضعیت مالی من زیاد خوب نبود و در آن زمان برای دوره تخصص به دستیار حقوقی پرداخت نمی‌شد. مرحوم دکتر قریب که استاد بسیار ارزشمند من بودند، بدون اینکه از من سؤال کنند به بنده نمره 18 دادند و گفتند: تو بیا پیش خود ما درس بخوان و تخصصت را بگیر. من در جواب گفتم: مشکل من کار است و هرجا رفتم نتوانستم شغلی پیدا کنم و به‌دلیل وضعیت نامطلوب اقتصادی سالهاست نمی‌توانم ازدواج کنم. من آرزو داشتم کنار شما بمانم، اما امکانش نیست. ایشان گفتند: پس برو آمریکا و در آنجا ادامه تحصیل بده چون در آنجا وقتی مدرک تخصص را دریافت کنی، حقوق هم می‌گیری. این موضوع باعث شد جرقه این ماجرا در ذهنم زده شود که در نهایت با طی کردن مراحل اداری به آمریکا رفتم و ادامه تحصیل دادم.

وی افزود: وقتی ما رفتیم هنوز از انقلاب خبری نبود اما چون هم من و هم همسرم اعتقادات مذهبی داشتیم در این زمینه فعالیت‌هایی داشتیم. کتابخانه‌ای در منزل درست کرده بودیم و کاست سخنرانی بزرگان را هم آرشیو می‌کردیم. هرچه به انقلاب نزدیک‌تر می‌شدیم بازار این کار داغ‌تر می‌شد و کتاب‌های استاد مطهری و استاد شریعتی و کاست‌های آیت‌الله خامنه‌ای که راجع به امامت بود و... را خریداری و در منزل نگهداری می‌کردیم و هرکدام از دانشجویان که مشتاق بودند می‌توانستند این کتاب‌ها و کاست‌ها را به امانت ببرند.

خیلی حسرت می‌خوردم که در انقلاب سهمی نداشتم

رئیس فرهنگستان علوم پزشکی همچنین گفت: در آن روزها به‌اتفاق برخی از دوستان انجمن اسلامی پزشکان مقیم آمریکا و کانادا را تأسیس کردیم. این انجمن نشریه‌ای داشت که منتشر می‌شد و پزشکان علاقمندی که در آمریکا و کانادا تحصیل و زندگی می‌کردند در قالب این انجمن دور هم جمع می‌شدند.

وی در بخش دیگری از «شناسنامه» در پاسخ به این سؤال "چرا با توجه به موفقیت‌هایی که در آمریکا به دست آوردید، همه‌چیز را رها کردید و به ایران بازگشتید؟" هم اظهار داشت: در آن زمان من خیلی حسرت می‌خوردم که در انقلاب سهمی نداشتم. از ابتدا هم قصد من از رفتن، ماندن نبود. من رفتم تا درسم را بخوانم و بعد از گرفتن تخصص به کشور برگردم. ماه‌های آخر به‌صورت مرتب و از طریق رادیو و تلویزیون انقلاب را پیگیری می‌کردیم. وقتی خبر پیروزی انقلاب اعلام شد، من و همسرم تصمیم به بازگشت گرفتیم. روزی که وارد کشور شدیم هم مصادف بود با روز اشغال لانه جاسوسی.

به همه جاهایی که مدارک داده بودیم، گفتند: ما نیازی به شما نداریم

مرندی افزود: وقتی من در آمریکا بودم، به‌دلیل ریاستم بر انجمن اسلامی مرتب برایم نامه می‌آمد: ما به شما و تخصص شما نیاز داریم. من به‌عنوان رئیس انجمن اسلامی پزشکان مقیم آمریکا و کانادا به رئیس پزشکی قانونی آن زمان نامه نوشتم که ما تعدادی پزشک علاقمند به فعالیت هستیم، که ایشان در پاسخ به ما گفتند: شما همان‌جا بمانید چون ما امکانات لازم را در اختیار نداریم. اما ما علی‌رغم عدم تشویق ایشان به ایران آمدیم. همسرم که کمی زودتر به ایران آمده بود مدارک من را به دانشگاه‌ها و مراکز پزشکی مختلف ارائه داده بود که همه آن‌ها گفته بودند: ما نیازی به ایشان نداریم. با این تفاسیر من برگشتم و مدتی هم بیکار بودم.

مرندی ادامه داد: یک شب پسرعموی دکتر فاضل (وزیر وقت بهداری) من را در خیابان دیدند و من را به منزل خود دعوت کردند. آن شب عده‌ای دیگر از دوستان هم در منزل ایشان حضور داشتند که بعداً متوجه شدم آقا دکتر زرگر، آقای دکتر ولایتی و... نیز در آن جمع بودند. همان‌طور که داشتیم صحبت می‌کردیم تلفن زنگ زد و مرحوم شهید بهشتی از پشت تلفن خواستند که با آقای دکتر زرگر صحبت کنند. ایشان به دکتر زرگر گفتند: من از شورای انقلاب تماس می‌گیرم. ما می‌خواستیم دکتر عباس شیبانی را به‌عنوان وزیر بهداری انتخاب کنیم اما چون وزیر کشاورزی نداشتیم، وزارت کشاورزی را به ایشان سپردیم. شما (دکتر زرگر) قبول می‌کنید وزیر بهداری شوید؟ ایشان هم پذیرفتند و به ما گفتند: من وزیر شدم و شما باید بیایید و به من کمک کنید.

وی همچنین گفت: هرکس زمینه‌ای را که می‌توانست به دکتر زرگر کمک کند، تشریح کرد تا اینکه نوبت به من رسید. من گفتم: کارهای آموزشی و پژوهشی چیزی است که مطبوع من است و نمی‌توانم وارد کارهای مدیریتی شوم. مدتی گذشت و یک روز همسرم گفت: از دفتر وزیر بهداری چند بار زنگ زده‌اند و گفته‌اند سریعاً به آنجا بروی. در نهایت به دیدار آقای دکتر زرگر رفتم. ایشان از من خواستند انجمن حمایت از کودکان را که متعلق به یکی از اقوام شاه بود، مدیریت کنم. با وجود اصرارهایی که وجود داشت من این موضوع را قبول نکردم،

"موقع خداحافظی آقای زرگر حکم ریاست این انجمن را به من دادند و گفتند: برو و با همسرت مشورت کنم. من به خانه آمدم و به همسرم گفتم: من باید با تو در مورد موضوعی مشورت کنم. ایشان گفتند: تو الآن بیکاری و این مسئولیت را قبول کن، اما من گفتم: بهتر است به کارهای پژوهشی خودم ادامه دهم. در نهایت حکم ریاست را خدمت آقای زرگر بردم و از ایشان عذرخواهی کردم".

مرندی ادامه داد: وقتی می‌خواستم از در اتاق خارج شوم، آقای دکتر زرگر گفتند: از این به بعد اگر جایی رفتی نگو به‌خاطر جمهوری اسلامی به ایران برگشتم، بگو به‌خاطر خودم برگشته‌ام. اگر به‌خاطر انقلاب آمده‌ای، انقلاب می‌خواهد تو پشت میز بنشینی و قلم بزنی. این صحبت برایم مثل یک شوک بود و دیگر نمی‌دانم چه شد که پشت ریاست میز انجمن حمایت از کودکان قرار گرفتم. یکی ــ دو ماه بعد از من خواستند قائم‌مقام معاون آموزشی وزارت بهداری شوم و بعد از آن هم معاون آموزشی ــ پژوهشی وزارت بهداشت شدم.

پسرم در 16سالگی به جبهه‌ها رفت و جانباز شد

نماینده مردم تهران در بهارستان در بخش دیگری از این برنامه تلویزیونی در مورد ایام جنگ هم گفت: پسرم در 16سالگی به جبهه‌ها رفت و جانباز شد. من هم به‌عنوان مسئول به جبهه‌ها سر می‌زدم. واقعیت این است که این‌قدر سرم شلوغ بود که فرصت نگران شدن برای پسرم ایجاد نمی‌شد. آن روزها، هوا هوای شهادت بود. اولین باری که پسرم آمد و گفت: می‌خواهم به جبهه بروم، گفتم: جبهه چیزی که در تلویزیون می‌بینی نیست، تو زمانی می‌توانی به جبهه بروی که فکر کنی کشته می‌شوی و جنازه‌ات در خاک عراق باقی می‌ماند و کسی هم در ایران اسمت را نمی‌آورد. این می‌شود رفتن برای خدا که در این صورت اجازه داری بروی. او یک مقدار فکر کرد و گفت: مثل اینکه آمادگی ندارم.

وی افزود: چند هفته بعد ایشان آمد و گفت: من آمادگی دارم و می‌خواهم بروم. ما هم به او اجازه دادیم و ما از آن روز به بعد روی او به‌عنوان یک شهید حساب می‌کردیم. خیلی وقت‌ها پیش می‌آمد که ماه‌ها از او بی‌خبر بودیم و آمادگی داشتیم خبر شهادتش را بشنویم.

مرندی در مورد انتخاب خود برای حضور در این وزارتخانه هم گفت: سال 61 تا 63 معاون بهداشت وزارتخانه بودم. یک روز آقای دکتر نیک‌نژاد من را در فرودگاه دید و گفت: دکتر منافی در مجلس رأی اعتماد نیاورده، که از شنیدن این خبر متأثر شدم. فردای آن روز وقتی به دفتر کارم مراجعه کردم دیدم از دفتر آقای نخست وزیر تلکسی آمده که تو سرپرست وزارتخانه شده‌ای. این موضوع خیلی برایم عجیب ــ غریب بود چون هنوز هم خودم را در شأن مسئولیت‌هایی که جمهوری اسلامی به من داده، نمی‌دانم.

چون جهت‌گیری سیاسی نداشتم، از دو طرف می‌خوردم

رئیس فرهنگستان علوم پزشکی ادامه داد: چون من جهت خاص سیاسی را نشان نمی‌دادم، دو طرف با من مشکل داشتند و به‌قول معروف از دو طرف می‌خوردم. آن زمان تحکیم وحدت به آقای نخست وزیر نامه می‌نوشت که فلانی پارتی‌بازی کرده و افراد را از دانشکده‌های علوم شهرستان‌ها به تهران منتقل کرده است. آقای نخست وزیر هم به من نامه می‌زدند و می‌گفتند: نباید در جمهوری اسلامی از این کارها کرد. وقتی من لیست 38نفره را مرور می‌کردم، می‌دیدم حتی یک نفر از این لیست که به تهران منتقل شده بودند با من آشنا نبودند، اما در مقابل می‌دیدم که فلان وزیر از من تقاضای انتقال دو تا از بچه‌هایش به تهران را داشت که من مخالفت کردم، اما آقای نخست وزیر با این درخواست موافقت می‌کرد.

وی افزود: از این مسائل زیاد بود، مثلاً به من نامه زدند: برادر مرندی، تو وزیر بهداری جمهوری اسلامی نیستی، تو وزیر بهداری پزشک‌ها هستی و مدام از پزشکان حمایت می‌کنی... یا مثلاً فرض کنید نامه نوشته می‌شد: تو به فلان جراح قلبی که در کشور هست فلان مقدار پول می‌دهی. در آن زمان ما در کشور فقط یک جراح قلب داشتیم و مثل الآن نبود که این تعداد جراح قلب داشته باشیم. همچنین تعداد کل پزشکان کشور هم چیزی حدود 14 هزار نفر بود. تنها جراح قلبی هم که در جمهوری اسلامی بود شبانه‌روز کار می‌کرد و علی‌رغم سن بالایی هم که داشت اما از هیچ کمکی دریغ نمی‌کرد.

"این آدم با تعرفه دولتی کار می‌کرد و با توجه به زحمات زیادی که می‌کشید در ماه مبلغی بیشتر از یک میلیون تومان دریافت می‌کرد. من به آقای مهندس موسوی گفتم: ما یک جراح قلب در کشور داریم که در بیمارستان شهید رجایی کار می‌کند. شما چه مبلغی را برای ایشان که با تعرفه دولتی هم کار می‌کنند در ماه مناسب می دانید؟ ایشان گفتند: هرمقدار که در بیاورد، چون او از خودش مایه می‌گذارد و زحمت زیادی می‌کشد. من گفتم: پس چرا چنین نامه‌ای به من زدید؟ ایشان گفتند: به من بد انتقال دادند و من هم آن نامه را برای شما نوشتم".

وی همچنین گفت: من تا آن‌جایی که ممکن بود سعی می‌کردم تقابلی انجام ندهم. در آن زمان هم وقتی دولت تغییر پیدا می‌کرد باید رأی اعتماد می‌گرفتیم و هم وقتی مجلس عوض می‌شد، باید رأی اعتماد جدیدی می‌گرفتیم. آخرین باری که نزدیک بود به جلسه رأی اعتماد، خدمت آقای نخست وزیر رسیدم و گفتم: دیگر نمی‌خواهم کاندیدای وزارت باشم. ایشان اصرار کردند: بمان، اما نامه‌ها و برخوردها من را تضعیف کرده بود.

میرحسین می‌گفت: اگر لازم باشد پزشکان را می‌زنم و ممنوع الخروج می‌کنم

وزیر بهداشت اسبق یادآور شد: مثلاً در جلسه هیئت دولت آقای نخست وزیر به من می گفتند: تو وزیر بهداری پزشکان هستی. من می‌گفتم: این پزشکان در جبهه درحال فعالیت هستند و ما نباید با آنها برخورد قهری داشته باشیم، اما ایشان می‌گفتند: باید با آنها چنین برخوردی داشت. ما آنها را می‌زنیم و حتی اگر لازم باشد آنها را ممنوع الخروج می‌کنیم. آقای دکتر ولایتی و دکتر فاضل در آن جلسه بودند و می‌توانند شهادت دهند. بعد از این جلسه دوستان مرا ملامت می‌کردند: تو باید یک مقدار کوتاه می‌آمدی، اما در هر صورت این برخوردی بود که با من می‌شد و فکر می‌کنم منطقی هم نبود.

مرندی ادامه داد: در جلسه‌ای که با آقای نخست وزیر داشتم، گفتم: نمی‌خواهم در وزارت بمانم، اما ایشان برای اولین بار خیلی از من تعریف کردند و گفتند: هیچ وزارتخانه‌ای مثل شما نیست و شما حتی از وزارت کشور هم مهم‌تر هستید. چون شما از افراد کم‌سواد تا افرادی که فوق‌تخصص دارند، مراجعه کننده دارید و با همه این افراد در ارتباط هستید و...، حقیقتاً من برای اینکه نباشم گریه می‌کردم و می‌گفتم نمی‌خواهم در وزارت بهداری بمانم اما وقتی بحث ما خیلی طولانی شد، در ذهنم آمد که نکند دوباره دارم اشتباه می‌کنم، به‌هرحال ایشان مورد تأیید امام هستند و من هم زیر دست ایشانم و شاید شیطان آمده و دارد من را گول می‌زند. بعد از این بود که گفتم: من قبول می‌کنم و می‌مانم.

وی افزود: یک هفته بعد از آن جلسه با من تماس گرفتند و گفتند: آقای نخست وزیر با شما کار دارد. خدمت ایشان رسیدم و ایشان گفتند: شما استعفا بده و برو، گفتم: چطور؟ گفتند: هیچی، استعفا بده. گفتم: هفته پیش من از شما خواهش کردم که در وزارتخانه نمانم، اما شما اصرار کردید، الآن می‌گویید استعفا بده؟ گفتند: می‌دانم، اما الآن شرایط طوری است که باید استعفا دهی. در پاسخ گفتم: من الآن به همه وزارتخانه گفته‌ام من در وزارتخانه بهداری هستم و اگر الآن استعفا بدهم می‌گویند فلانی دیوانه است. من در صورتی استعفا می‌دهم که شما علتش را به من بگویید. ایشان گفتند: می‌گویند مریض‌خانه‌ها کثیف است. من گفتم: مریض‌خانه‌های ما طی یک هفته گذشته که کثیف نشده، از طرف دیگر گزارش این ماجرا کجاست؟

موسوی گفت: حتماً باید باشی، هفته بعد گفت: استعفا بده! من تحت فشارم

"در نهایت گفتند: من تحت فشار هستم که تو نباید در وزارت بهداری باشی و اگر تو بمانی از من حمایت نمی‌کنند و در نتیجه نمی‌توانم کار کنم. من در پاسخ گفتم: شما قبلاً باید به این موضوع فکر می‌کردی، من استعفا نمی‌دهم. ایشان گفتند: اگر بمانی من حمایتت نمی‌کنم، و من هم در پاسخ گفتم: حمایتم نکنید".

مرندی گفت: من به آقای خامنه‌ای موضوع را خواهم گفت. پیش از این وقتی در هیئت دولت به مشکلی برمی‌خوردیم ایشان می‌گفتند: با آقای هاشمی (رئیس مجلس وقت) صحبت خواهیم کرد، اما در این مورد موضوع به آقای خامنه‌ای کشید. وقتی از جلسه بیرون آمدم، با خودم گفتم: نکند دارم اشتباه می‌کنم و باید استعفا می‌دادم. در نهایت به دیدار مقام معظم رهبری رفتم تا از ایشان مشورت بگیرم. وقتی داستان را برای ایشان تعریف کردم، گفتند: من هم با تو موافقم که استعفا ندهی. من کارم را ادامه دادم تا اینکه نامم برای رأی اعتماد به مجلس رفت. وقتی اسمم در مجلس مطرح شد، بیش از هر دوره دیگری به من تهاجم شد و حتی کسی که به‌عنوان موافق دولت اسم نوشته بود، وقتی پشت تریبون قرار گرفت در مخالفت با من صحبت کرد. وقتی نوبت به سخنرانی نخست وزیر رسید، ایشان از همه وزرا دفاع کردند و در پایان گفتند: در مورد مسائلی که در مورد مرندی گفتید، خودش باید بیاید و دفاع کند.

نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی ادامه داد: من از خودم دفاع کردم و اتفاقاً رأی هم آوردم اما رأیی که آوردم نصف + نیم بود که به‌قول معروف رأی ناپلئونی بود.

ماجرای مراجعه همسر مقام معظم رهبری به مطب دکتر مرندی

وزیر بهداشت دولت آیت‌الله خامنه‌ای در بخش دیگری از «شناسنامه» در پاسخ به این سؤال "فقط فرزندان مسئولین برای معاینه نزد شما می‌آیند یا مردم عادی هم به شما مراجعه می‌کنند؟" اظهار داشت: واقعاً برای من تفاوتی ندارد. البته الآن سالهاست که به‌دلیل مشغله‌ای که دارم، مریض جدید نمی‌پذیرم. خیلی از مقامات بچه خودشان را پیش من می‌فرستادند تا معاینه کنم، اما واقعاً من خبر نداشتم که آن بچه، فرزند فلان مسئول است. یک زمان کوتاهی وقتی که در وزارتخانه نبودم، دو سال در بیمارستان شهید مصطفی خمینی مطب داشتم. یک روزی بچه‌ای را معاینه کردم، بعد از معاینه مادر مریض گفت: فلانی، وقت گرفتن از تو خیلی سخت است. من گفتم: شرمنده، شرایط به این شکل است دیگر، و خداحافظی کردند و رفتند. مریض بعدی که به داخل اتاق آمد، گفت: چه جالب، خانم خامنه‌ای هم فرزندش را پیش شما می‌آورد؟ گفتم: نه. او گفت: همین خانم قبلی همسر آیت‌الله خامنه‌ای بود.

وی در پاسخ به این سؤال "14 خرداد 68 کجا بودید؟" گفت: روز قبلش در جلسه‌ای نشسته بودیم که معاون من تماس گرفت و گفت: وضعیت امام خیلی بد است. خودت را برسان. خیلی سریع به بیمارستان جماران رفتم و دیدم همین‌طور است و پزشکان عملاً از ایشان قطع امید کرده بودند، اما کسی نمی‌توانست این مسئله را بیان کند. وقتی با گروه پزشکان ایشان صحبت کردم و دیدم نمی‌توانند موضوع را با مسئولین در میان بگذارند، من مسئله را با سران سه قوه و دیگر مسئولین که در بیمارستان بودند، در میان گذاشتم. دوستان بعد از اینکه متأثر شدند و گریه کردند، گفتند: بهتر است موضوع را به کسی نگوییم، اما بعد از مدتی تصمیمشان تغییر پیدا کرد و گفتند: باید موضوع را اعلام کنیم. نیمه‌های شب بود که با من تماس گرفتند و گفتند: جلسه اضطراری هیئت دولت ساعت 3 صبح برگزار می‌شود. من هم در جلسه شرکت کردم و تصمیمات مختلف درباره این موضوع گرفته شد. آن جلسه برای همه ما واقعاً تلخ بود.

هاشمی می‌گفت: از وقتی مرندی وزیر بهداشت شده، مرگ و میر کمتر شده است

دکتر مرندی در ادامه مصاحبه تلویزیونی خود در پاسخ به این سؤال که تئوری تعدیل جمعیت چگونه اتفاق افتاد، اظهار داشت: آن زمان جمعیت شاهد رشد 3.9 درصد بود. از طرف دیگر وضعیت آموزش و پرورش و بهداشت کشور هم چندان مساعد نبود. در آن زمان معاون برنامه ریزی و بودجه در هیئت دولت اعلام کرد که اوضاع اقتصادی کشور وضعیت بدی دارد و با این شرایط نه می‌توانیم جنگ را ادامه دهیم و نه می‌توانیم کشور را با این جمعیت مدیریت کنیم. ایشان گفتند: تا پیش از این مردم می‌مردند اما از زمانی که مرندی وزیر بهداشت شده، مرگ و میر هم کاهش پیدا کرده و اگر جمعیت به همین شکل افزایش پیدا کند مشکلات زیادی به وجود خواهد آمد و باید فکری به حال آن کرد.

پاسخ منتظری به مرندی درباره تنظیم خانواده

نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی ادامه داد: در نهایت بعد از بحث‌هایی که صورت گرفت در هیئت دولت تصویب شد که تنظیم خانواده و کنترل رشد جمعیت به‌عنوان سیاست جمهوری اسلامی شناخته شود. اما این موضوع محرمانه بود و به من ابلاغ نمی‌شد. در نهایت با پیگیری‌های زیادی که صورت گرفت طبق یک ابلاغ محرمانه به من گفتند که این موضوع تصویب شده است. البته در این میان نگرانی همه این بود که شاید این کار خلاف شرع باشد. لذا وقتی موضوع را با قائم‌مقام رهبری وقت (آیت‌الله منتظری) در میان گذاشتیم، ایشان گفتند: با توضیحاتی که تو ارائه کردی، من بعد از این دیگر در نماز جمعه نمی‌گویم مردم نسل را زیاد کنید، اما در مورد تنظیم خانواده صحبتی نمی‌کنم.

وی همچنین گفت: خدمت حضرت امام هم نامه‌ای نوشتم و گفتم: این موضوع، مسئله بسیار مهمی است که باید در دانشگاه‌ها و رسانه‌ها مورد بحث قرار بگیرد. ایشان هم برای ورود به این مطلب چراغ سبز نشان دادند. وقتی این موضوع مورد بحث قرار گرفت، مشخص شد اکثریت نخبگان با این طرح موافق هستند. در نهایت لایحه تنظیم خانواده نوشته شد و در نهایت تبدیل به قانون شد.

مرندی تصریح کرد: اشکالی که پیش آمد این بود که کسی تصور نمی‌کرد رشد جمعیت در جمهوری اسلامی به این سرعت کاهش پیدا کند. جمعیت شناسان به من می‌گفتند: غیرممکن است که قانونی که تدوین کرده‌اید باعث کاهش جمعیت شما شود، اما این اتفاق خیلی سریع افتاد. دلیلش هم از نظر من این است که مردم دلشان می‌خواست کار تنظیم خانواده را انجام دهند، اما چون این کار را خلاف شرع می‌دانستند این کار را انجام نمی‌دادند و وقتی از امام شنیدند که این کار، خلاف شرع نیست شروع به تنظیم خانواده کردند.

هرکاری که می‌توانیم باید انجام دهیم تا جمعیت ما به‌سمت جوانی برگردد

رئیس فرهنگستان علوم پزشکی افزود: متأسفانه استقبال زیاد مردم از این طرح باعث شد رشد جمعیت به‌سرعت کاهش پیدا کند و الآن به جایی رسیده‌ایم که جمعیت ما به‌سمت سالمندی رفته است. فکر می‌کنم امروز هرکاری که می‌توانیم باید انجام دهیم تا جمعیت ما به‌سمت جوانی برگردد. جمعیت سالمندان مولد نیست و نمی‌تواند در دنیا رقابت کند. باید تلاش کنیم ازدواج‌ها به‌موقع انجام شود و امر ازدواج تسهیل شود. متأسفانه امروز این موضوع رها شده و به‌حد کافی آن را جدی نمی‌گیریم. متأسفانه برخی از قوانین ما ضد ازدواج و افزایش جمعیت است که باید روی آن بازنگری کرد.

وی در بخش دیگری از این برنامه تلویزیونی در مورد دولت اصلاحات هم گفت: وقتی آقای ناطق نوری و آقای خاتمی کاندیدای ریاست جمهوری بودند، من بیشتر در حمایت آقای ناطق صحبت می‌کردم. دلیلش هم این بود که آقای ناطق را در آن زمان در خط آقا می‌دیدم و حس می‌کردم با انتخاب ایشان مشکلی برای کشور ایجاد نخواهد شد. در واقع نگران این موضوع بودم که این شرایط برای آقای خاتمی وجود نداشته باشد و تبعیت محض را از سوی ایشان نبینم. اما هرکس که رئیس‌جمهور شود برای موفقیتش دعا می‌کنم و هر کمکی بتوانم انجام می‌دهم و تا وقتی که ولی امر از آن دولت حمایت می‌کند هرچه در توان دارم می‌گذارم و تلاش می‌کنم در کار آن دولت کارشکنی نکنم.

می‌دانستم نقطه‌نظرات موسوی چندان موافق نظرات مقام رهبری نیست

مرندی در مورد اتفاقات سال 88 هم اظهار داشت: من می‌دانستم که نقطه نظرات آقای مهندس موسوی چندان موافق نظرات مقام رهبری نیست اما فکر نمی‌کردم چنین اتفاقاتی بیفتد. من آقای مهندس موسوی را به‌عنوان فردی متدین می‌شناختم و قبل از انتخابات که از من پرسیدند: اگر ایشان کاندیدا شود، آیا به ایشان رأی می‌دهی؟ دلم نمی‌خواست بگویم: نه، و گفتم: فکر نمی‌کنم ایشان کاندیدا شوند. با توجه به دیدگاه‌هایی که ایشان در زمینه اقتصاد دولتی و... داشتند واقعاً فکر نمی‌کردم کاندیدا شوند و وقتی نامزد شدند واقعاً تعجب کردم.

مرندی افزود: نکته‌ای که خیلی برایم عجیب بود مصاحبه‌ای بود که آقای مهندس موسوی چند روز قبل از انتخابات با مجله تایم آمریکا انجام دادند که روز انتخاب منتشر شد. ایشان در این مصاحبه گفته بودند: ما با این تظاهرات خیابانی باشکوهی که داریم به رهبری فشار می‌آوریم تا قدرت و توانمندی‌های ایشان را تقسیم کنیم. ما قانون اساسی داریم و کسی نباید در خیابان‌ها به‌دنبال گرفتن قدرت و توانمندی‌های رهبری باشد.

وی همچنین گفت: روزی که این مصاحبه را خواندم به ایشان نامه نوشتم: این حرف‌ها با شناختی که من از تو دارم درست نیست، بیا و این صحبت‌ها را تکذیب کن. اگر تکذیب کنی صدها میلیون مسلمانی که در دنیا هستند خوشحال می‌شوند. این نامه را به آقای تابش (نماینده اردکان) دادم و ایشان هم زحمت کشیدند و آن را به آقای مهندس رساندند. هشت روز بعد از انتخابات آقای مهندس موسوی با من تماس گرفتند، این اولین باری بود که آقای موسوی برای کاری به‌جز موضوع بیماری فرزندانش با من تماس می‌گرفت.

ماجرای آخرین مکالمه با میرحسین موسوی

"ایشان در این تماس تلفنی به من گفتند: من وسیله تکذیب این مصاحبه را ندارم و سایت من را بسته‌اند. من در پاسخ گفتم: شما احتیاجی به سایت ندارید. همان‌طور که مدام اطلاعیه صادر می‌کنید، یک اطلاعیه هم در تکذیب این مصاحبه صادر کنید. ایشان گفتند: اگر به من اجازه دهند به‌صورت زنده در تلویزیون مصاحبه کنم، ممکن است به این موضوع هم اشاره‌ای داشته باشم. من در پاسخ گفتم: من که مسئول این امور نیستم، اما می‌دانم که این مصاحبه ضد ولایت فقیه و قانون اساسی بوده و شما باید آن را تکذیب کنید. اما ایشان دیگر در مورد تکذیب صحبت نکرد و این آخرین تماس ما بود".

نماینده مردم تهران در مجلس اظهار داشت: اگر خودم با ایشان صحبت نکرده بودم و کسی ماجرا را برایم تعریف می‌کرد، می‌گفتم دروغ است. اما مصاحبه ایشان موجود است و ایشان باید آن را تکذیب می‌کرد. متأسفانه این آقایان اظهار ندامت هم نکردند و هنوز روی حرف‌های خود ایستاده‌اند.

مرندی در مورد اتفاقی که در 16 آبان سال 88 برایش افتاد هم یادآور شد: من با ماشین خودم به‌سمت راهپیمایی 13 آبان حرکت کردم که در جمعیت گیر کردم و با توجه به اینکه ترافیک سنگینی بود، شروع به نوشتن مطلبی کردم و سرم پایین بود که به‌یک‌باره شنیدم یک نفر فریاد زد: مرندی در ماشین است، و عده‌ای که نوار سبز به خود بسته بودند، به ماشین حمله کردند و شیشه‌های ماشین را شکستند و به ماشین آسیب زدند و توهین‌های زیادی به من کردند. عده‌ای از بسیجی‌ها که در راه بودند، آمدند و گفتند: خیالت راحت باشد، الآن راه را برایت باز می‌کنیم. به‌جای اینکه یک نفر برود راه را باز کند و بقیه بمانند، همه با هم رفتند و رفتن این‌ها مصادف شد با بازگشت دوستانی که توهین می‌کردند، چیز مهمی نبود و در نهایت دست فتنه‌گران نیز برای مردم رو شد.