دلیل عدم ارتباط نخبگان و روشنفکران و دانشگاهیان با دولت قبل این بود که آقای احمدی‌نژاد، هژمونی رسانه‌ای نداشت و رسانه‌های هژمون در دست مخالفانشان بود و آنها یک چهره کاریکاتوری از آقای احمدی‌نژاد نشان دادند که رغبتی در دانشگاهیان و روشنفکران برای این هم‌سخنی ایجاد نشود.

به گزارش «پايگاه خبري تحليلي رئيس جمهور ما»؛ آنچه در ادامه می خوانید متن کامل بخش اول گفتگوی تفصیلی دکتر عبدالرضا داوری ، مدیرمسئول ماهنامه بررسی های اقتصادی و سرپرست مجتمع هما با خبرگزاری کار ایران ایلنا است:

ایلنا: عبدالرضا داوری از جمله افراد نزدیک به محمود احمدی‌نژاد است که در مصاحبه‌ها و گفت‌وگوهایش آن‌چنان از رئیس دولت های نهم و دهم دفاع می‌کند که نمونه‌اش را حتی کسی در دوران ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد در حمایت از وی نکرده بود. داوری در گفت‌وگویش با ایلنا، تحلیل‌گری و روایت‌گری از انتخابات 24 خرداد را برعهده دارد. وی تحلیل‌گر چرایی و چگونگی پیروزی حسن روحانی است و روایت‌گر چگونگی بروز اختلاف میان اصولگرایان با رئیس دولت نهم و دهم و همچنین ردصلاحیت اسفندیار رحیم مشایی از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته است. داوری معتقد است که مهندسی انتخابات توسط آیت‌الله هاشمی رفسنجانی منجر به پیروزی حسن روحانی شد و البته تاکید می‌کند پیروزی حسن روحانی مدیون اشتباهات راهبردی اصولگرایان است. این استراتژیست جوان نزدیک به محمود احمدی‌نژاد البته یادآور می‌شود که اگر اسفندیار رحیم مشایی در صحنه انتخابت باقی مانده بود و توسط شورای نگهبان ردصلاحیت نمی‌شد، ردای ریاست جمهوری را بر تن می‌کرد.
حال مشروح بخش اول گفت‌وگوی ایلنا با عبدالرضا داوری در پی می‌آید:

دلیل پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم را چه می‌دانید؟

انتخابات 92 را آقای هاشمی رفسنجانی مهندسی کرد؛ به این معنا که ایشان با توجه به تحلیلی که از شرایط کشور و جامعه سیاسی کشور ایران داشتند، می‌دانستند که اگر انتخابات به عرصه رفراندم سازش - مقاومت یا رفراندم هسته‌ای تبدیل شود با توجه به شرایط تورمی سال 91، می‌توانند آرای مردم را به سمت کاندیدایی سوق دهند که خود را محلل مسائل هسته‌ای و تحریم نشان دهد. در این میان چند اتفاق هم افتاد که می‌توان آنها را خطاهای راهبردی جریان اصولگرا در انتخابات سال 92 دانست. اولین خطای راهبردی، اشتباه محاسباتی جریان اصولگرا در رفتارشناسی آقای هاشمی پس از ردصلاحیت بود. جریان اصولگرا حداکثر دو سناریو را درباره رفتار آقای هاشمی پس از ردصلاحیت پیش‌بینی کرد. آنها تلقی‌شان این بود که ردصلاحیت آقای هاشمی، یا موجب می‌شود که آقای هاشمی به طور کلی از صحنه سیاسی ایران قهر کند و در انتخابات هیچ گونه اعمال مدیریت نکند یا تصورشان این بود که جریان نزدیک به آقای هاشمی صحنه انتخابات را برهم می‌زنند و فعالیت‌های کف خیابانی شروع می‌شود؛ اما این دو اتفاق رخ نداد یعنی آقای هاشمی، بعد از ردصلاحیت سکوت کرد و به کنار نشست و برای اولین بار در طول 35 سال گذشته، از یک کاندیدای خاص حمایت کرد و این رفتار، کاملا برخلاف پیش‌بینی اصولگرایان بود. خطای دوم راهبردی اصولگرایان، درباره احتمال رای‌آوری آقای روحانی بود. در بسیاری از تحلیل‌ها می‌شنیدیم و می‌خواندیم که استراتژیست‌های اصولگرا که راهبردهای انتخاباتی این جریان را تعیین می‌کردند، تلقی‌شان این بود که آقای روحانی به جهت اینکه در کسوت روحانیت قرار دارند، نمی‌تواند آرای مردم را به سمت خودش جلب کند و بعضی‌شان می‌گفتند که در دهه چهارم انقلاب فردی نمی‌تواند با کسوت روحانیت آرای عمومی مردم را جلب کند منتهی آنان بدون عبرت‌گیری از انتخابات خرداد 76 که فردی با کسوت روحانیت و با ژست تغییرخواهی توانست آراء مردم را جلب کند این خطا را در محاسبات خود وارد کردند. اشتباه راهبردی سوم جریان اصولگرا، در محاسبات آنها درباره کاندیداتوری آقای دکتر عارف بود. آنها تصور می‌کردند که آقای عارف کاندیدایی است که روی ریل اصولگرایان حرکت می‌کند و تا آخر می‌ماند. اصولگرایان فکر می‌کردند با فضای تبلیغی که در رسانه‌های اصلی اصولگرا برای آقای عارف به وجود آمده، توانسته‌اند که اعتماد آقای عارف را جلب کنند و او را در کنترل خود بگیرند و از همین طریق توانسته‌اند مطالبه اصولگرایان از آقای عارف که ماندن در عرصه انتخابات تا لحظه آخر بود را در ایشان ایجاد کنند که بازهم خطا کردند و متوجه نشدند که فردی مانند آقای عارف که تمام رشد و جهش سیاسی خود را مدیون آقایان هاشمی و خاتمی است، یک شبه در پازل اصولگرایان قرار نمی‌گیرد. خطای راهبردی چهارم که بسیار خطای فاحشی هم بود، این بود که یکی از استراتژیست‌های جریان اصولگرا روز دوشنبه 18 خرداد 92 یعنی در سه روز آخر منتهی به انتخابات، شایعه احتمال ردصلاحیت آقای روحانی را با هدف جلوگیری از انصراف آقای عارف، توسط خبرگزاری اصلی این جریان پخش کرد که این شایعه کمک شایانی برای بالا بردن آرای آقای روحانی و تجمیع آراء اصلاح‌طلبان در سبد ایشان شد. در مجموع با حضور آقای سعید جلیلی، زنجیره انتخابات با همان مدل مطلوب آقای هاشمی که محیط دو گانه سازش - مقاومت بود تشکیل شد و با خطاهای راهبردی چهارگانه جریان اصولگرا، این زنجیره تکمیل شد تا نهایتا آقای روحانی انتخابات را ببرد. بر همین اساس معتقدم همان دستی که آقای روحانی را به صحنه آورد، همان دست نیز به شکل مستقیم یا غیرمستقیم، آقای جلیلی را به صحنه آورد تا فرایند انتخابات در قالب دو گانه سازش - مقاومت و رفراندم هسته‌ای شکل گیرد.

این دست، آقای هاشمی است؟
بله.

یعنی آقای هاشمی موجب حضور آقای جلیلی در انتخابات شد؟

آقای هاشمی احتمالا از طریق حلقه‌های واسطی که داشتند، حضور آقای جلیلی را رقم زدند. حضور آقای جلیلی جز بالا رفتن آرای آقای روحانی نتیجه دیگری نداشت.

اینکه آقای هاشمی، آقای روحانی را به صحنه انتخابات آورد، قابل پذیرش است اما اینکه آقای هاشمی، آقای جلیلی را به صحنه انتخابات آورد قابل پذیرش نیست. می‌توانید در این باره بیشتر توضیح بدهید.

منظورم این نیست که آقای جلیلی مهره آقای هاشمی است. منظورم این است که با تحلیل نادرست و عدم شناختی که خود آقای جلیلی و اطرافیان‌شان از اتمسفر سیاسی کشور داشتند، کاندیداتوری آقای جلیلی، خانه‌های خالی جدول آقای هاشمی را تکمیل کرد. در واقع آقای هاشمی شرایطی را ایجاد کرد که کاندیداتوری آقای جلیلی میسر شود. احتمالا آقای هاشمی از طریق واسطه‌ها، شرایط ذهنی تیم اطراف آقای جلیلی را به سمتی بردند که آقای جلیلی احساس تکلیف کنند و وارد عرصه انتخابات شوند. این ممکن است با مهندسی اتمسفر سیاسی - رسانه‌ای هم میسر باشد. البته واقعیت این است که بزرگترین متضرر انتخابات ریاست جمهوری 92، آقای قالیباف بود، به خاطر اینکه آقای قالیباف خود را برای یک میدان خاص و یک بازی خاص آماده کرده بود اما با مهندسی آقای هاشمی هم میدان بازی و هم نوع بازی عوض شد. به طور مثال، آقای قالیباف خود را آماده بازی والیبال در استادیوم آزادی کرده بود اما صحنه واقعی به بازی فوتبال در ورزشگاه امجدیه تبدیل شد و به همین دلیل آقای قالیباف کاملا از صحنه رقابت خارج شد. می‌خواهم بگویم که آقای هاشمی هم میدان و هم نوع بازی را عوض کرد و اینکه می‌گویم آقای هاشمی رفسنجانی انتخابات سال 92 را مهندسی کرد، از این منظر است. ایشان توانست با هوشمندی مولفه‌های انتخاباتی را طوری بچیند که این اتفاق بیفتد.

شما از یک رفراندم سازش - مقاومت صحبت کردید. در تصویرسازی‌های که ساخته شده است، آقای روحانی نماد سازش و دیپلماسی است و آقای جلیلی نماد مقاومت. چرا مردم به کسی رای ندادند که نماد مقاومت است و...

آقای جلیلی تصویری از مقاومت را نشان داد که آن تصویر برای مردم جذابیت نداشت. مردم در سال 92، اصل مقاومت را نفی نکردند بلکه به آن تصویری که آقای جلیلی از مقاومت ارائه کرد که تصویری یکجانبه، یکسویه و شعارگونه بود، نه گفتند و اگر شعار مقاومت، شعار پایداری بر منافع ملی و شعار استقامت بر مصالح مردم با ادبیات و شیوه دیگری مطرح می‌شد، چه بسا مردم اقبال می‌کردند.

شما می‌گوئید آقای جلیلی به خاطر تصویر غلطی که از شعار مقاومت دادند، شکست خوردند اما بسیاری معقتدند که افکار عمومی با رای به روحانی، نه به تداوم هشت سال احمدی‌نژاد دادند. نظرتان درباره این گزاره و اعتقاد چیست؟

نه، اینطور نیست. ما در آن زمان، گفتمان کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری را تحلیل محتوا می‌کردیم. آقای قالیباف و آقای جلیلی در ایام تبلیغات انتخاباتی چند برابر بیشتر از آقای روحانی علیه دولت و رئیس جمهور قبل صحبت کردند. آقای روحانی در کل دوران تبلیغات ریاست جمهوری حتی یکبار نیز واژه جریان انحرافی را به کار نبرد اما این واژه بارها و بارها از سوی آقایان جلیلی و قالیباف به کار گرفته شد. باید بگویم که جامعه آقای روحانی را هویتی در تقابل با آقای احمدی‌نژاد ندید و اتفاقا از منظر توده‌های مردم، اصولگرایان بیشتر در تقابل با آقای احمدی‌نژاد بودند.

اما در افکارعمومی این تصور وجود ندارد و اصولگرایان در امتداد احمدی‌نژاد دانسته می‌شدند...
من از بدنه توده‌های مردم سخن می‌گویم. شاید این تصوری که می‌گویید در نخبگان و قشر روزنامه‌نگار وجود داشته باشد اما آنها افکار عمومی را شکل نمی‌دهند. توده‌های مردم که به آقای روحانی در انتخابات 92 رای دادند، همان توده‌هایی بودند که در انتخابات 84 و 88 به آقای احمدی‌نژاد رای داده بودند؛ با این معنا، رای «آری» به آقای روحانی، رای «نه» به احمدی‌نژاد نبود. بسیاری خواستند رای آقای روحانی را علیه آقای احمدی نژاد مصادره کنند اما اشتباه می‌کنند. از قضا تیم رسانه‌ای -سیاسی آقای روحانی هم دچار همین اشتباه است. تیم آقای روحانی می‌خواهد هویت مقابل آقای روحانی را آقای احمدی‌نژاد تعریف کند.

شما می‌گوئید که رای 92، نه به احمدی‌نژاد نبود و همان کسانی که در سال 84 و 88 به احمدی‌نژاد رای دادند. اما چرا این جریان به فرد مثل هاشمی رای داد؟ به این دلیل می‌پرسم که روحانی منتسب به جریان آقای هاشمی رفسنجانی است و آقای احمدی‌نژاد در طول هشت سال ریاست‌جمهوری‌اش، هویت مقابل خود را آقای هاشمی و جریانش قرار داده بود...

هشت سال نبود. طی سال‌های 84 تا 90 این تحلیل شما صحیح است اما بین سال‌های 90 تا 92 اتفاقات دیگری رخ داد و شرایط سیاسی جامعه با تحرکات رسانه‌ای - سیاسی اصولگرایان به سمتی رفت که دو قطبی احمدی‌نژاد - اصولگرا جایگزین دو قطبی احمدی‌نژاد - هاشمی شد. اصولگرایان پس از راه‌پیمایی 9 دی 88، به این جمع‌بندی رسیدند که آقای هاشمی و اصلاح‌طلبان به کنار رفته‌اند و منزوی شده‌اند و دیگر تاثیری در معادلات سیاسی کشور ندارند و تنها مزاحم‌شان برای یکپارچه‌سازی قدرت، آقای احمدی‌نژاد است. بنابراین جریان سیاسی - رسانه‌ای اصولگرایان تمام هم‌وغم‌شان را در دو سال آخر بر این قرار دادند که آقای احمدی‌نژاد را به گوشه رینگ ببرند. برای همین است که می‌گویم اصولگرایان کاری کردند که صحنه سیاسی کشور در دو سال 90 تا 92 دیگر صحنه تضاد احمدی‌نژاد - هاشمی نباشد و آن را به صحنه تضاد احمدی‌نژاد - اصولگرایان تبدیل کردند. این دو گانه‌‌ای بود که خود اصولگرایان شکل دادند و همین فضا بود که اتمسفر انتخابات 92 را شکل داد. اتمسفر سال 92، تضاد احمدی‌نژاد - هاشمی نبود بلکه تضاد اصولگرایان - احمدی‌نژاد بود و چون آقای احمدی‌نژاد در این عرصه نماینده‌ای نداشتند طبیعی بود که آرای مردم به سبد آرای آقای روحانی رفت.

شما در صحبت‌هایتان گفتید که پس از راه‌پیمایی 9 دی، اصولگرایان، احمدی‌نژاد را مزاحم خود می‌دانستند. چه چیزی موجب شده بود که اصولگرایان، احمدی‌نژاد را مزاحم خود ببینند؟

آقای احمدی‌نژاد در مسیر مدیریت‌شان، تعهدات جناحی و حزبی ندارند و تقسیم مناصب را براساس شایستگی‌هایی که متناسب با برنامه‌هایشان بود، تخصیص می‌دادند...

اما احمدی‌نژاد بهرحال به عنوان یک اصولگرا شناخته می‌شود؟
در اینکه خاستگاه تاریخی آقای احمدی‌نژاد، جریان اصولگرایی است، شکی نیست اما آقای احمدی‌نژاد نشان داد که در روند مدیریتی خود از جناح‌بندی‌های سیاسی متعارف استقلال دارد. بسیاری از مدیران دولت نهم و دهم که مناصب بالای سیاسی- اقتصادی را عهده‌دار شدند، سابقه سیاسی از جنس متعارف اصولگرایی ندارند؛ مثل آقایان کلهر، علی‌اکبر جوانفکر، دکتر محمد شریف ملک‌زاده، دکتر محمدرضا فرزین، دکتر سیدشمس‌الدین حسینی و...

من از صحبت‌های شما این را برداشت می‌کنم که معتقدید چون آقای احمدی‌نژاد به خواسته‌ها و مطالبات اصولگرایان نه گفتند، احمدی‌نژاد را مزاحم خود دانستند...

البته اختلاف آقای احمدی‌نژاد با اصولگرایان بر سر چند مورد انتصاب خارج از دایره متعارف اصولگرایی نیست. آقای احمدی‌نژاد یک اختلاف مبنایی و استراتژیک با اصولگرایان دارند. وقتی آقای احمدی‌نژاد به بررسی پدیده‌های سیاسی می‌پردازند، پارامتر مردم را، پارامتر محوری و اصلی می‌دانند در حالی که اصولگرایان می‌گویند ما چهار اصل بیشتر نداریم: اسلام، انقلاب، امام و رهبری اما آقای احمدی‌نژاد می‌گویند این سازه و مجموعه اسلام، انقلاب، امام و رهبری باید بر فونداسیونی بنشیند که این فونداسیون، مردم هستند. آقای احمدی‌نژاد معتقدند این فونداسیون مردم است که باید حامل سازه اسلام و انقلاب و امامت باشند چون ساختار انقلاب اسلامی ساختار امت و امام است. تکیه بر امامت و رهبری بدون توجه به مردم، در جامعه تضاد و فاصله ایجاد می‌کند و آقای احمدی‌نژاد در اینجا با اصولگرایان یک اختلاف و تضاد مبنایی دارند.

ردصلاحیت مشایی هم از جنس مزاحم دانستن احمدی‌نژاد بود؟

من نمی‌خواهم قضاوتی بکنم اما آنچه من از مصاحبه‌های آقای کدخدایی خوانده‌ام این است که اصلا پرونده آقای مشایی در شورای نگهبان بررسی و مطرح نشده است و قاعدتا پرونده آقای مشایی از قبل تصمیم‌گیری شده است و به همبن دلیل پرونده کاندیداتوری‌‌شان در شورای نگهبان مطرح نشده بود.

این مطرح نشدن و تصمیم‌گیری از قبل، از کجا گرفته شده بود؟

احتمالا شورای نگهبان به این جمع‌بندی رسیده بود که اگر پرونده آقای مشایی در این شورا مطرح شود، رد می‌شود و حتما برای این مطرح نشده بود. اما واقعیت این است که اراده‌ای در بخشی از حاکمیت شکل گرفته بود که آقای احمدی‌نژاد در انتخابات سال 92، نماینده‌ای نداشته باشد.

به فرض تائید صلاحیت نماینده جریان آقای احمدی‌نژاد، این نماینده می‌توانست در انتخابات رای بیاورد؟

قطعا این فرد با آرای بسیار بالا، رای می‌آورد.

استدلالتان چیست؟

براساس نظرسنجی‌هایی که انجام می‌دادیم. براساس نظرسنجی‌ها، نماینده آقای احمدی‌نژاد بالاخص آقای مشایی با توجه به رویکردهای گفتمانی خاص خودشان، نسبت به سایر کاندیدها اقبال بالایی برای پیروزی داشتند.

شما فارغ از آقای مشایی، از نماینده‌های آقای احمدی‌نژاد در انتخابات سخن گفتید. این افراد چه کسانی بودند؟

خیلی‌ها می‌توانستند به شکل بالقوه در انتخابات به عنوان نماینده آقای احمدی‌نژاد حضور یابند مانند آقای دکتر الهام و یا مهندس نیکزاد. اما آقای احمدی‌نژاد با حداکثر ظرفیت نمایندگی‌اش یعنی آقای مشایی در انتخابات حضور پیدا کرد.

البته در افکار عمومی آقای جلیلی، همان احمدی‌نژاد 84 بود. این را قبول دارید؟
اینها گمانه‌زنی‌های رسانه‌ای است. من این تحلیل را قبول ندارم.

ولی شباهت‌ها و اشتراکات نظری بسیاری با یکدیگر دارند. آقای جلیلی بهرحال نماینده آقای احمدی‌نژاد در شورای عالی امنیت ملی بود و از با حکم وی، دبیری این شورا را برعهده گرفته بود.

این مربوط به سال 86 است. اختلاف‌نظرهای زیادی در مسیر پرونده هسته‌ای پیش آمد که می‌توان گفت عملا ایشان دیگر نماینده احمدی‌نژاد در شورای عالی امنیت ملی نبود. آقای جلیلی در دو سال آخر یعنی از 90 تا 92، نظرات آقای احمدی‌نژاد را در پرونده هسته‌ای مد نظر قرار نمی‌داد.

این خبر بارها از سوی نزدیکان آقای احمدی‌نژاد گفته شده که آقای احمدی‌نژاد از سال 90 به بعد مسئولیتی در پرونده هسته‌ای نداشت اما بهرحال ایشان رئیس شورای عالی امنیت ملی بودند و چطور می‌شود که ایشان نقشی را ایفا نکنند.

آنچه در عمل اتفاق افتاد این بود که دبیر شورا از نظرات رییس شورا تبعیت نمی‌کرد و مانند برخی وزرا که آقای احمدی‌نژاد را دور می‌زدند و امروز هم صریحا این مسئله را بیان می‌کنند، نظرات آقای احمدی‌نژاد را ملاک عمل خود قرار نمی‌داد.

در مصاحبه‌ای که با آقای جوانفکر داشتم، ایشان نیز این مسئله را می‌گفتند و بیان کردند که آقای احمدی‌نژاد در پرونده هسته‌ای کنار گذاشتند. دلیل این امر چه بود؟

من نمی‌خواهم وارد جزئیات بشوم ولی این واقعیت متاسفانه وجود داشت. آقای احمدی‌نژاد از سال 90 به بعد در حوزه پرونده هسته‌ای، موضوعات امنیتی، تدابیر اقتصادی و بسیاری دیگری از حوزه‌ها مقبوض‌الید بود و تا حد زیادی فرصت اعمال نظر و نفوذ اجرایی نداشتند. هرچند ایشان به لحاظ قانونی اختیارات داشتند اما این اختیارات صرفا روی کاغذ بود و عملا اعمال نمی‌شد.

آقای احمدی‌نژاد در تغییر وزرا مشهور بودند. مثلا آقای میرکاظمی را از وزارت نفت برکنار کردند و سردار قاسمی به جای ایشان آمد یا آقای متکی در سفری برکنار شد و آقای صالحی جایگزین ایشان شد. چطور نمی‌توانستند اعمال نظر نکنند...

اینها که می‌فرمایید مربوط به پیش از سال 90 است.

یعنی با تغییر وزرا هم تغییری رخ نمی‌داد و وزرا حرف آقای احمدی‌نژاد را نمی‌خواندند؟

پس از سال 90 و ماجرای برکناری آقای مصلحی، فرایندهایی در کشور شکل گرفت که عملا آقای احمدی‌نژاد توان اعمال اختیارات‌شان را نداشتند. دلیل آن هم این بود که به دلیل عدم تمکین آقای مصلحی، وزارت اطلاعات از حوزه نفوذ رئیس جمهور خارج شد. وقتی حوزه امنیتی از حوزه نفوذ رئیس‌جمهوری خارج می‌شود و وزیر اطلاعات خود را ملزم نمی‌بیند که از نظر رئیس‌جمهور تمکین کند، این مسائل پیش می‌آید. وزارت اطلاعات که مانند وزارت تعاون نیست! وزارت اطلاعات بر کل شبکه تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی کشور در تمامی موضوعات و حوزه ها احاطه و تسلط دارد.

ارزیابی‌تان از ردصلاحیت آقای هاشمی چیست؟
به خاطر مختصاتی که آقای هاشمی بعد از سال 88 برای خودش تعریف کرد و این مختصات در تقابل با بخشی از حاکمیت قرار می‌گرفت ردصلاحیت ایشان غیرطبیعی نبود. مواضع همراهانه ایشان با رهبران اغتشاشات 88 موجب شد تا فرصت کاندیداتوری برای ایشان از دست برود. البته واقعیت این است که ردصلاحیت آقای هاشمی در آن ایام برای ما عجیب بود و فکر نمی‌کردیم که سیستم حاضر باشد چنین هزینه‌ای بپردازد و ایشان ردصلاحیت بشود.

پیش‌ بینی شما این بود که آقای هاشمی تائید می‌شود و رئیس جمهور هم خواهد شد؟

رئیس جمهور نمی‌شدند. پیش‌بینی ما این بود که آقای هاشمی می‌آید و آقای مهندس مشایی هم می‌آید و در نبرد این دو نفر، آقای مهندس مشایی پیروز می‌شود اما فکر نمی‌کردیم حاکمیت هزینه ردصلاحیت آقای هاشمی را بپذیرد. ردصلاحیت آقای هاشمی در آن مقطع تعجب‌آور بود اما ردصلاحیت آقای مشایی جای تعجب نداشت چون در آن چند سال، جریان سیاسی - رسانه‌ای اصولگرایان آنقدر آتش تهمت بر سر آقای مشایی ریخته بودند که جای تعجبی برای ردصلاحیت ایشان باقی نگذاشته بودند.

و آخرین سوال درباره انتخابات اینکه، مسئله‌ای در افواه در زمان انتخابات مطرح بود که احمدی‌نژاد گفته بود که من حاضرم دولت را به میرحسین موسوی بدهم ولی به دست باقر قالیباف ندهم. این صحت داشت؟

اصلا چنین نقل قولی صحت ندارد. ممکن است که رابطه آقای احمدی‌نژاد با آقای قالیباف، رابطه گرمی نباشد ولی آقای احمدی‌نژاد اینچنین به صحنه سیاست نمی‌نگرد. ملاک آقای احمدی‌نژاد مردم است و به سلائق، ذائقه‌ها، مطالبات و جهت‌گیری مردم توجه می‌کند. مشکلی که جریان اصولگرا و حتی اصلاح‌طلبان دارند، این است که نمی‌خواهند خودشان را با جریان عمومی توده‌های مردم تنظیم کنند. اصولگرایان که کلا از مفهوم مردم جدا هستند و اصلاح‌طلبان نیز نگاهی طبقاتی به مفهوم مردم دارند و تنها با بخشی از مردم یعنی طبقه متوسط به بالا در ارتباط هستند و نمی‌توانند با توده‌های مردم هم‌سخنی و ارتباط برقرار کنند. آقای احمدی‌نژاد پایه‌گذار جریانی است که با توده‌های مردم هم‌سخن شده است...

حتی با طبقه متوسط؟

با طبقه متوسط هم این هم‌سخنی وجود دارد. اما با بخش دانشگاهی و نخبگان این هم سخنی کمتر بوده که می‌توان آن را نقطه آسیب دولت قبل دانست که نتوانست بخش دانشگاهی، روشنفکران و نخبگان را در قبال برنامه‌ها و پروژه‌های استقلال‌گرایانه، عدالتخواهانه و آزادی‌طلبانه خود اقناع کند. اگر آقای احمدی‌نژاد می‌توانست این هم‌سخنی را ایجاد کند، آنها راحت‌تر از اقشار دیگر می‌توانستند ایده‌آل‌های آقای احمدی‌نژاد را بپذیرند. دلیل دیگر این عدم ارتباط هم آن بود که آقای احمدی‌نژاد، هژمونی رسانه‌ای نداشت و رسانه‌های هژمون در دست مخالفانشان بود و آنها یک چهره کاریکاتوری از آقای احمدی‌نژاد نشان دادند که رغبتی برای این هم‌سخنی ایجاد نشود.

احمدی‌نژاد هم بی‌رسانه نبود؟

جریان رسانه‌های هژمون مقابل آقای احمدی‌نژاد از بی‌.بی.سی فارسی، صدای آمریکا و شبکه من‌وتو تا برخی مجلات، روزنامه‌ها، سایت‌ها و خبرگزاری‌های داخلی را شامل می‌شود. در مقابل این امپراتوری عظیم رسانه‌ای آقای احمدی‌نژاد فقط یک روزنامه ایران را داشت.

روزنامه‌های شهروند و خورشید و... هم بودند.

روزنامه‌های شهروند و خورشید چند ماه قبل از انتخابات 92 آغاز به کار کردند آن هم با تیراژی بسیار محدود. در دوره هشت ساله دولت نهم و دهم عملا آقای احمدی‌نژاد در عرصه رسانه‌ها دستشان خالی بود.

صداوسیما تا روزهای آخر و حداقل تا سال 90 بزرگترین حامی رسانه‌ای ایشان بود.

صداوسیما مرجع رسانه‌ای گروه‌های نخبه جامعه نیست. البته برای ارتباط با توده‌ها، رسانه مناسبی است. اما مشکل آقای احمدی‌نژاد در ارتباط با توده‌ها نبود. آقای احمدی‌نژاد کانال‌های ارتباطی‌اش با بخش نخبه و دانشگاهی و روشنفکران جامعه مختل شد و دلیلش این بود که رسانه‌های مجازی و مکتوب حامی ایشان، هژمونی لازم را نداشتند.

گفت‌وگو از: محمد ابراهیم ترقی‌نژاد

منبع