مهندسی فرهنگ، کارهایی است که همه ما انجام می دهیم. اینطور نیست که فرهنگ جامعه مهندسی نمی‌شود و برخی منتظر هستند در یک جایی و یک گروهی آن را مهندسی کنند.

هر کس بر روی افکار عمومی و اخلاق عمومی و رفتار عمومی تاثیری می گذارد؛ مشغول مهندسی فرهنگ این جامعه است. چه از داخل و چه از خارج، رسانه ها، نهادهای آموزشی، خانواده، طرز مدیریت ها، حتی وضعیت اقتصادی و سیاسی کشور، واردات و صادرات، همه اینها مشغول مهندسی کشور هستند.
فرد و جامعه پایه های مهندسی فرهنگ
اما جدا از بحث اصالت فرد و اصالت جمع سوال این است که آیا غیر از جامعه شناسی ملت ها چیزی هم به نام روانشناسی ملت ها وجود دارد یا ندارد. یعنی همانطور که شما از حالت روحی و روانی گروهها و طبقات صحبت می کنید از روان‌شناسی صحبت می کنید؟ از چیزی به نام روح ملت ها می توان سخن گفت؟ آیا چیزی به نام شخصیت ایرانی وجود دارد؟
مهندسي فرهنگ كه امري اجتماعي، فردي و در درجه اول اجتماعي است، كار آساني نيست. بخصوص كه امروز فرهنگ و بسياري از الگوهاي رفتاري ما در خارج كشور توسط ديگران مهندسي شده و ظرف يك يا دو قرن به ملتهايي مثل ما گاهي اين الگوها تعارف شده، گاهي فروخته شده و ما متأسفانه در 150سال گذشته هم پذيرنده، هم خريدار و هم فعل پذير بوديم.
چگونگي امكان مهندسي فرهنگ
ملتهاي مصرف كننده فرهنگ به طور طبيعي تابع ملتهاي توليدكننده فرهنگ هستند. تابع مدل سازي ها و الگوهاي رفتاري آنها هستند. ولي وقتي به امكان مهندسي فرهنگ يك جامعه اشاره مي كنيم به يك معنا قبول كرديم كه علاوه بر تصورات فردي، چيزي هم به نام تصورات اجتماعي وجود دارد آنچه كه هگل از آن به روان شناسي خود بنياد، تعبير مي كند، يا آنچه دوركيم از آن به روانشناسي درون نگر و ذهني تعبير مي كند، من به آن ارتباط عنايتي ندارم.
امكان مهندسي فرهنگ مبتني بر آن است كه بپذيريم شعورهاي فردي ما وقتي به هم اتصال پيدا مي كنند، علاوه بر شعورهاي فردي و در نتيجه تعامل و تقابل آنها چيزي به نام شبكه شعور جمعي و يا وجدان ملي و هويت اجتماعي متولد مي شد. يك موقعيت بين الاذهاني و احساسات مشترك كه گاهي در ناخودآگاه مردم توليد مي شود. ولي خودش را در ادبيات، طرز پوشش و الگوهاي مصرف، رفتارهاي جنسي جامعه، حتي حافظه جمعي، هيجانات مشترك، شوخي ها و لطيفه هايي كه براي هم تعريف مي كنند، خودش را نشان مي دهد. مهندسي فرهنگ عمومي در يك جامعه را از اينجا بايد شروع كرد. چون فرهنگ، هستي روحي و عقلي ما است. نمي خواهم روي روانشناسي ملتها خيلي تاكيد كنم. از جمله روانشناسي ملت ايران. بعضي معتقدند چيزي به نام روانشناسي اقوام و مكتب انسان شناسي فرهنگي، اساسا درست نيست و عليه اين ديدگاه استدلال هاي شنيدني دارند، بعضي هم به آن اصالت مي دهند و مي گويند جامعه شناسي اصلا وجود ندارد!
برخی می‌گویند که يك جامعه شناسي واحد براي همه جا و همه كس معني ندارد و جامعه شناسي به تعداد ملتها است. بيشتر به روانشناسي اجتماعي معتقدند تا جامعه شناسي، بنده به يك حد وسطي معتقدم. به نظرم اگر افراط را از هر دو طرف اين نظريه حذف كنيم اين دو يك جايي به هم نزديك مي شوند.

جامعه همان دولت نيست
مسئله ديگري كه در باب مهندسي فرهنگ بايد به آن توجه كرد؛ تمايز جامعه از دولت است. يعني نبايد اين دو را نه ذهنا و نه واقعا يكي دانست. حتي كساني اگر معتقد باشند كه هگل درست گفته كه تاريخ با ظهور دولت آغاز شد، باز هم بايد در مهندسي فرهنگ بين جامعه و دولت تفكيك كرد، گرچه دولتها در مهندسي فرهنگ جامعه موثر هستند اما تعيين كننده نهايي در همه عرصه ها نيستند. حتي اگر در خارج و در تاريخ، هيچ ملت بدون دولتي وجود نداشته باشد. ولي باز اين دو يكي نيستند ولو گاهي با هم مطابق باشند؛ در دولتهاي مردمي و ملي.
در واقع تغيير دولت لزوما به معناي تغيير جامعه نيست. تجلي فرهنگ و مهندسي فرهنگ در رفتارسازي نمود پيدا مي كند، درخت را از ميوه هايش مي توان شناخت؛ رفتار مردم در بازار، مدرسه، پارك، تاكسي، مسجد، خانه، كارخانه، نهادهاي سياسي، انتخابات، در مديريت و رسانه ها جزء مهمي از شناسنامه يك ملت است كه مي توان يك ملت را از روي رفتارهايش شناخت.
يادم هست يكي از كساني كه كارشناس سياسي امنيتي آمريكا بود، مي گفت من قبل از اينكه در ايران كودتا شود 2 تا 3 روز در خيابانهاي تهران گشتم، اولين باري هم بود كه ايران را مي ديدم، در عرض اين چند روز فهميدم ما اگر چكار كنيم اين جامعه مقاومت خواهد كرد و يا مقاومت نخواهد كرد.
يعني با تشخيص رفتارها، احساسات و عواطف مردم مي توان روي آنها برنامه ريزي كرد. مخرج مشترك خرده فرهنگها و نسبتي كه با هم دارند، يك واقعيت جديدي بيش از خود خرده فرهنگهاي نژادي، جنسي و طبقاتي ايجاد مي كند.
عوامل موثر بر مهندسي فرهنگ در جامعه
كالبد انگاري و ارگان ديدن جامعه و اعتقاد به روح جمعي داشتن يك ملت و يا نداشتن آن در مهندسي فرهنگي و سياستگذاري آن موثر است. بايد بدانيم جامعه چه چيزهايي را بر فرد تحميل مي كند و فرد چه چيزهايي را مي تواند بر جامعه تحميل كند. جامعه چقدر از بيرون متاثر مي شود و چقدر تحولات آن محصول ديناميك دروني آن است. آيا جامعه فرهنگ ساز است و يا فرهنگ پذير و يا هر دو. آيا نهادهاي اجتماعي ماشين هايي هستند كه غايتشان بيرون از آنهاست و يا افراد مظروف اين ظرفهاي اجتماعي هستند و يا جزئي از ماشين هستند. هر كدام از اينها باشد ما به عنوان شرط تغيير فرهنگ چاره اي نداريم جز اينكه اين امور را منطقي كنيم تا بتوانيم بفهميم و تصميم بگيريم.
معتقد هم نيستيم كه صرفا با واردكردن مدل هاي صوري و منطقي رياضي در علوم انساني واقعا بتوان انسان شناسي را لزوما علمي تر كرد. به هر حال بايد تصميم بگيريم كه از كدام زاويه بهتر است به فرهنگ برسيم.
مهندسي فرهنگ در موقعيت كنوني
آخرين نكته پاسخ شبهه اي است كه مطرح مي شود كه شما وقتي مي گوييد مهندسي فرهنگ واقعا فكر مي كنيد فرهنگ يك ملت دست شما است كه مي خواهيد در داخل يك اتاق، فرهنگ جامعه را اصلاح كنيد؟! جواب اين است كه واقعا تعبير مهندسي فرهنگ بيشتر تقسيم كار بين نهادهاي فرهنگي حكومت است. ما فعلا بايد نهادهاي فرهنگي حكومت را درست مهندسي كنيم. اين وظيفه اول شوراي عالي انقلاب فرهنگي است، آن وقت آثار آن در فرهنگ عمومي معلوم مي شود. مهندسي فرهنگ به معني «دليل تراشي به نفع فرهنگ مستقر و تحكيم شالوده هاي موجود، اضافه كردن به قطر نهادهاي رسمي، تقويت وفاداري هاي جمعي متعصبانه به مفاهيم نهادينه شده، تار تنيدن در اطراف گروههاي مرجع در جهت غيرمسئول دانستن آنها، نفي تحول، كادربندي كنترل شده منزلتها در جامعه، توزيع افتخارات براساس منافع و يا گروه حاكم، نيست؛ مسئله اين است كه چگونه مي شود به جامعه و نخبگان خط مشي داد و با مشاركت آنها در فرهنگ جامعه تغييرات مثبتي به سمت اهداف اسلامي و انساني، روش منطقي و اخلاقي ايجاد كرد و اگر جايي استفاده از زور مشروع يعني دولت، لازم است اين زور چگونه و چه وقت اعمال شود.
چگونه مي توان تعهداتي را در رفتار شهروندان تقويت و يا تضعيف كرد؟ چه چيزهايي و چطور بايد گرامي داشته شوند و يا مورد تحقير قرار بگيرند؟ ابزار توليد تاسيسات اداري، رسانه ها، نظام آموزش، مالكيت ها و... چگونه در مهندسي فرهنگ دخالت كنند؟ مكانيزمي كه نهادها از طريق آن اشخاص را شكل مي دهند و نقش سازي مي كنند، چيست؟ چه مقدار از صفات جامعه را به افراد مي توان نسبت داد و كدام صفات افراد را به جامعه نمي توان نسبت داد. تلاقي فرديت و اجتماعي بودن كجا است و...
موانع و چالش هاي مهندسي فرهنگ
مسئله صرفاً بامصوبات و قانونگذاري شورا حل نمي شود. البته ما بايد بحران اختيارات شوراي عالي انقلاب فرهنگي را به نحو كامل تري حل كنيم. الان دولت، همدلي و همفكري دارد و حتي از اعضاي شورا دراين قضيه حساس تر است ولي بايد اين فكر را كرد كه براي همه دولت ها و مجلس ها، اين مشكل شورا حل شود با اين همه به نظر من صرف قانونگذاري و ضمانت اجرا كافي نيست. هيچ قانوني اطاعت نمي شود مگر اينكه وجدان در كار باشد كه مطيع آن قانون باشد. اجراي قانون وجدان سازي مي خواهد. شورا بايد بتواند مسئولانه تر وارد مسئله فرهنگي جامعه شود و يكي ديگر هم عبارتست از طرح پاسخگو كردن خود شورا، در برابر افكار عمومي و به خصوص جامعه علمي نخبگان كشور، اين پيشنهاد 5/1 سال پيش در شورا مطرح و تصويب شد. ولي هنوز محقق نشده است.
گزارش هايي كه دوستان و دبير محترم بعداز جلسات شورا به رسانه مي دهند كه بخشي هم در رسانه منعكس مي شود، لازم است ولي كافي نيست. ما معتقديم شورا اگر خودش در برابر افكار عمومي دانشگاه و حوزه پاسخگو شود به برخورد مسئولانه تر كمك خواهد كرد.
راهكارهاي پيشنهادي
پيشنهاد بنده اين است كه كل سه قوه همانطور كه رهبري گفته اند در شورا و در برابر مسائل فرهنگي بايد پاسخگو شوند، يعني شوراي عالي انقلاب فرهنگي بايد حق داشته باشد،كارت زرد و كارت قرمز نشان دهد و بگويد اين سياست كه در فلان قسمت كشور اجرا مي شود بايد مكث كند. بايد توضيح بدهد كه چرا اين كار مي كند و اگر شورا مجاب نشد تجديدنظر بشود. روساي سه قوه به همين دليل در شورا هستند؛ اين اختيار بايد تعريف شود.
البته دوستان دارند چيزي تصويب مي كنند كه شورا حق داشته باشد روي يك مسئله خاص دست بگذارد و بگويد اين فيلم را چرا ساخته اي، اين لباس چرا در بازار نيست اين كار چرا شده و... بتواند استيضاح كند و پاسخگو باشند؛ مهندسي فرهنگي بدون اين اختيارات به نظر من معني ندارد.
نكته بعد اينكه عقبه علمي و قدرت مهندسي در خود شورا و دبيرخانه است. هم شورا و هم دبيرخانه فعال تر شده است اما شورايي كه مسئول مهندسي كردن است بايد مهندس باشد و توان مهندسي را داشته باشد.
اشخاص شورا و دبيرخانه حقيقي بايد به طور جدي تلاش نمايند، بنده شخصا اين پيشنهاد را دادم كه شورا بايد هر فصل و هر ماه در سراسر كشور مدام كميسيون هاي فعال داشته باشد.
پيشنهاد اساتيد و فضلا را مدام بگيرد و نقد شود؛ و يك جريان دوطرفه فعال ايجاد كند. سمينارهاي تشريفاتي اصلا لازم نيست. نشست هاي پي درپي كه ماهانه بايد باشد. ما گفتيم درهر فصل و يا ماهي يك بار شورا اعلام بيانيه هاي فرهنگي بدهد و مواضع خودش را راجع به عالي ترين مسئله فرهنگي كشور تبيين كند؛ مخالف و موافق بدانند كه سياست و استدلالي كه پشت اين قضيه است، چه است. ما برخورد ايدئولوژيك بسته نمي خواهيم انجام دهيم. ما احتياج به تفاهم و تواضع دوجانبه داريم.
من اينجا مي خواهم متواضعانه خواهش كنم؛ بحث كرسي هاي نظريه پردازي و مناظره در حوزه و دانشگاه را جدي بگيريم. ما بدون راه اندازي كرسي ها نمي توانيم مهندسي فرهنگ كنيم. بايد با هم حرف بزنيم و پيشنهادهاي جديد مطرح شود. بايد ديدگاه ها و نظرات همديگر را بگيريم. در جلسات رسمي فقط به هم تعارف مي كنيم.ما شنيدن، نقد كردن و مناظره نداريم و اين تجربه سی ساله بنده در حوزه و دانشگاه است.