کسانی با تمسّک به ظاهر دین، با تمسّک به آیات قرآن، حفظ کردن قرآن، حفظ کردن نهج البلاغه به برخی از امور دینی ظاهراً اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُبّ و اساس دین مخالفت می کردند و روی این حرف تعصّب داشتند.

بازخوانی تاریخی سخنان مقام معظم رهبری پیرامون خوارج و نفاق که دانستن آن نیاز امروز ما جهت تفکیک گروه های مختلف دینی است.

مغز اینها را از مطالب غلط پُر کرده‏ اند و شمشیر هم به دستشان داده‏ اند و می‏ گویند جلو بروید
من درباره این خوارج، خیلی حساسم. در سابق، روی تاریخ و زندگی اینها، خیلی هم مطالعه کردم. در زبان معروف، خوارج را به مقدسهای متحجر تشبیه می‏ کنند؛ اما اشتباه است. مسئله خوارج، اصلاً این ‏طوری نیست. مقدسِ متحجرِ گوشه ‏گیری که به کسی کاری ندارد و حرف نو را هم قبول نمی ‏کند، این کجا، خوارج کجا؟ خوارج می ‏رفتند سر راه می‏ گرفتند، می ‏کشتند، می ‏دریدند و می ‏زدند؛ این حرفها چیست؟ اگر اینها آدمهایی بودند که یک گوشه نشسته بودند و عبا را بر سر کشیده بودند، امیرالمؤمنین که با اینها کاری نداشت. عده‏ای از اصحاب عبدا...بن‏ مسعود در جنگ گفتند: «لالک و لاعلیک». حالا خدا عالم است که آیا عبدا...بن ‏مسعود هم خودش جزو اینها بود، یا نبود؛ اختلاف است. من در ذهنم این است که خود عبدا...بن ‏مسعود هم متأسفانه جزو همین عده بوده است. اصحاب عبد ا...بن مسعود، مقدس‏ مآبها بودند. به امیرالمؤمنین گفتند: در جنگی که تو بخواهی بروی با کفار و مردم روم و سایر جاها بجنگی، ما با تو می ‏آییم و در خدمتت هستیم؛ اما اگر بخواهی با مسلمانان بجنگی - با اهل بصره و اهل شام - ما در کنار تو نمی ‏جنگیم؛ نه با تو می ‏جنگیم، نه بر تو می ‏جنگیم. حالا امیرالمؤمنین اینها را چه ‏کار کند؟
آیا امیرالمؤمنین اینها را کشت؟ ابداً، حتّی بداخلاقی هم نکرد. خودشان گفتند ما را به مرزبانی بفرست. امیرالمؤمنین قبول کرد و گفت لب مرز بروید و مرزداری کنید. عده‏ای را طرف خراسان فرستاد. همین ربیع‏بن‏خثیم - خواجه ربیع معروف مشهد - ظاهراً آن‏طور که نقل می ‏کنند، جزو اینهاست. با مقدس ‏مآبهای این ‏طوری، امیرالمؤمنین که بداخلاقی نمی‏ کرد؛ رهایشان می ‏کرد بروند. اینها مقدس‏ مآبِ آن‏ طوری نبودند؛ اما جهل مرکب داشتند؛ یعنی طبق یک بینش بسیار تنگ‏ نظرانه و غلط، چیزی را برای خودشان دین اتخاذ کرده بودند و در راه آن دین، می ‏زدند و می ‏کشتند و مبارزه می‏ کردند!
البته رؤسایشان خود را عقب می ‏کشیدند. اشعث ‏بن ‏قیس ‏ها و محمّد بن ‏اشعث‏ ها همیشه عقب جبهه‏ اند؛ اما در جلو، یک عده آدمهای نادان و ظاهربین قرار دارند که مغز اینها را از مطالب غلط پُر کرده‏اند و شمشیر هم به دستشان داده‏اند و می‏ گویند جلو بروید؛ اینها هم جلو می‏ آیند، می ‏زنند، می ‏کشند و کشته می ‏شوند؛ مثل ابن ‏ملجم. خیال نکنید که ابن ‏ملجم مرد خیلی هوشمندی بود؛ نه، آدم احمقی بود که ذهنش را علیه امیرالمؤمنین پُر کرده بودند و کافر شده بود. او را برای قتل امیرالمؤمنین به کوفه فرستادند. اتفاقاً یک حادثه عشقی هم مصادف شد و او را چند برابر مصمم کرد و دست به این کار زد. خوارج این‏گونه بودند و تا بعد هم همین ‏طور ماندند.1

خوارج شبیه یک عدّه از انقلابی  نماهای افراطی ما بودند که هیچ کس را هم قبول نداشتند
دشمنان دین، که امیرالمؤمنین قبل از زمان خلافت و در زمان خلافتش، دست از آنها برنداشت، مگر قدرت نداشتند؟! قدرتهای سیاسی داشتند، قدرتهای نظامی داشتند. بعضی، قدرتهای مردمی داشتند، نفوذ داشتند، ادّعای معنویت می  کردند، مقدّس  مآب بودند. بعضی مثل خوارج شبیه یک عدّه از انقلابی  نماهای افراطی ما بودند که هیچ کس را هم قبول نداشتند. فقط خودشان را قبول داشتند و طرفدار دین می دانستند؛ هیچ کس دیگر را هم قبول نداشتند. مثل کسانی که اوّل انقلاب، امام را هم به انقلابیگری قبول نداشتند! امیرالمؤمنین، با اینها روبه رو شد؛ تار و مارشان کرد و فرمود: «اگر من با اینها درنمی افتادم، هیچ کس جرأت نمی  کرد با اینها دربیفتد.» طرفهای امیرالمؤمنین، این طور افراد بودند.2

خوارج را به خشکه  مقدّسها تعبیر می  کنند؛ این، غلط است
همین امیرالمؤمنین در قضیه نهروان؛ آن جایی که یک عدّه انسانهای کج اندیش و متعصّب تصمیم دارند اساس حکومت را با بهانه های واهی براندازند، وقتی در مقابلشان قرار می گیرد، نصیحت می کند و فایده ای نمی بخشد؛ احتجاج می  کند، فایده ای نمی بخشد؛ واسطه می فرستد، فایده ای نمی بخشد؛ کمک مالی می  کند و وعده همراهی می  دهد، فایده ای نمی بخشد؛ در آخر سر که صف آرایی می  کند، باز هم نصیحت می  کند، فایده ای نمی بخشد؛ بنا را بر قاطعیت می گذارد..... چون می بیند که طرفهای مقابلش، انسانهای بد و خبیثی هستند و مثل کژدم عمل می  کنند، قاطعیت به خرج می  دهد.
«خوارج» را درست ترجمه نمی  کنند. من می بینم که متأسفانه در صحبت و شعر و سخنرانی و فیلم و همه چیز، خوارج را به خشکه  مقدّسها تعبیر می  کنند. این، غلط است. خشکه مقدّس کدام است؟! در زمان امیرالمؤمنین خیلی بودند که برای خودشان کار می  کردند. اگر می خواهید خوارج را بشناسید، نمونه اش را من در زمان خودمان به شما معرفی می کنم. گروه منافقین که یادتان هست؟ آیه قرآن می خواندند، خطبه نهج البلاغه می خواندند، ادّعای دینداری می  کردند، خودشان را از همه مسلمان  تر و انقلابی  تر می دانستند؛ آن وقت بمبگذاری می  کردند و ناگهان یک خانواده، بزرگ و کوچک و بچه و صغیر و همه کس را به هنگام افطارِ ماه رمضان می کشتند! چرا؟ چون اعضای آن خانواده طرفدار امام و انقلاب بودند. ناگهان بمبگذاری می  کردند و یک جمعیتی بیگناه را مثلاً در فلان میدان شهر نابود می  کردند. شهید محراب هشتاد ساله، پیرمرد نورانی مؤمنِ مجاهدِ فی سبیل ا... را به وسیله بمبگذاری می کشتند. اینها چهار، پنج شهید محراب از علمای مؤمنِ عالمِ فاضلِ برجسته را کشتند.
نوع کارها، این طور کارهایی است. خوارج، اینها بودند. عبدا...بن خبّاب را می کشند؛ شکم عیالش را که حامله بود، می شکافند، جنین او را هم که یک جنین مثلاً چند ماهه بود، نابود و مغزش را نیز متلاشی می  کنند! چرا؟ چون طرفدار علی بن ابیطالب اند و باید نابود و کشته شوند! خوارج این هایند.
خوارج را درست بشناسید: کسانی با تمسّکِ ظاهر به دین، با تمسّک به آیات قرآن، حفظ کردن قرآن، حفظ کردن نهج البلاغه (البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولی در دوره های بعد، هر چه که مصلحت باشد و ظاهر دینی آنها را حفظ کند) به برخی از امور دینی ظاهراً اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُبّ و اساس دین مخالفت می کردند و روی این حرف تعصّب داشتند. دم از خدا می زدند؛ اما نوکری حلقه به گوش شیطان را داشتند. دیدید که منافقین یک روز آن طور ادّعاهایی داشتند؛ بعد هم وقتی لازم شد، برای مبارزه با انقلاب و امام و نظام جمهوری اسلامی، با امریکا و صهیونیستها و صدّام و با هر کس دیگر حاضر بودند کار کنند و نوکریشان را انجام دهند! خوارج، این طور موجوداتی بودند.3

خوارج آن عنصری است که شورش طلبی می  کند
مارق، یعنی گریزان. در تسمیه اینها به مارق، اینگونه گفته اند که اینها آنچنان از دین گریزان بودند که یک تیر از کمان گریزان می  شود! وقتی شما تیر را در چلّه کمان می گذارید و پرتاب می کنید، چطور آن تیر می گریزد، عبور می  کند و دور می  شود! اینها همینگونه از دین دور شدند. البته اینها متمسّک به ظواهر دین هم بودند و اسم دین را هم می آوردند. اینها همان خوارج بودند؛ گروهی که مبنای کار خود را بر فهم ها و درکهای انحرافی -که چیز خطرناکی است- قرار داده بودند. دین را از علی بن ابی طالب که مفسّر قرآن و عالم به علم کتاب بود یاد نمی گرفتند؛ اما گروه شدنشان، متشکّل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهک تشکیل دادنشان سیاست لازم داشت. این سیاست از جای دیگری هدایت می  شد. نکته مهم اینجاست که این گروهکی که اعضای آن تا کلمه ای می  گفتی، یک آیه قرآن برایت می خواندند؛ در وسط نماز جماعت امیرالمؤمنین می آمدند و آیه ای را می خواندند که تعریضی به امیرالمؤمنین داشته باشد؛ پای منبر امیرالمؤمنین بلند می  شدند آیه ای می خواندند که تعریضی داشته باشد؛ شعارشان «لاحکم الا للَّه» بود؛ یعنی ما حکومت شما را قبول نداریم، ما اهل حکومت ا...هستیم؛ این آدمهایی که ظواهر کارشان اینگونه بود، سازماندهی و تشکّل سیاسیشان، با هدایت و رایزنی بزرگان دستگاه قاسطین و بزرگان شام - یعنی عمروعاص و معاویه - انجام می گرفت! اینها با آنها ارتباط داشتند. اشعث بن قیس، آنگونه که قرائن زیادی بر آن دلالت می  کند، فرد ناخالصی بود. یک عدّه مردمان بیچاره ضعیف از لحاظ فکری هم دنبال اینها راه افتادند و حرکت کردند. بنابراین، گروه سومی که امیرالمؤمنین با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پیروز گردید، مارقین بودند. در جنگ نهروان ضربه قاطعی به اینها زد؛ منتها اینها در جامعه بودند، که بالاخره هم حضورشان به شهادت آن بزرگوار منتهی شد.
من در سال گذشته عرض کردم که در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضی خوارج را به خشکِ مقدّسها تشبیه می  کنند؛ نه. بحث سرِ «خشکِ مقدّس» و «مقدّس مآب» نیست. مقدس مآب که در کناری نشسته است و برای خودش نماز و دعا می خواند. اینکه معنای خوارج نیست. خوارج آن عنصری است که شورش طلبی می  کند؛ بحران ایجاد می  کند، وارد میدان می  شود، بحث جنگ با علی دارد و با علی می جنگد؛ منتها مبنای کار غلط است؛ جنگ غلط است؛ ابزار غلط است؛ هدف باطل است. این سه گروه بودند که امیرالمؤمنین با اینها مواجه بود.4

عدم توجه به روح عبادت، تحجر را پدید می ‏آورد
اگر در حال عبادت، توجه نبود و روح عبادت - که همان عبودیت و انس به خدا و تسلیم در مقابل اوست - مورد توجه قرار نگرفت، آن وقت خطرهای گوناگونی در سر راه انسان قرار می ‏گیرد، که تحجر یکی از آنهاست.
بعضی از همین خوارجی که در این ایام اسمشان را زیاد شنیدید، آن‏چنان عبادت می ‏کردند و آیات قرآن و نماز را باحال می‏ خواندند، که حتّی اصحاب امیرالمؤمنین(ع) را تحت تأثیر قرار می ‏دادند! در همان ایام جنگ نهروان، یکی از یاران امیرالمؤمنین عبور می‏ کرد، دید که یکی از آنها عبادت می‏ کند و نصف شب، این آیات را با صدای خوشی می ‏خواند: «امّن هو قانت اناء اللّیل»5 منقلب شد و پیش امیرالمؤمنین آمد. حتّی انسانهای هوشمند و زیرک و آگاه - که اصحاب نزدیک امیرالمؤمنین(ع) غالباً این‏طور بودند - نیز اشتباه می‏ کردند.
بی‏مورد نیست که امیرالمؤمنین (علیه‏السّلام) فرمود: هیچ‏کس نمی‏توانست این کاری را که من کردم، بکند و این فتنه را بخواباند. این کار، واقعاً شمشیر و آگاهی و آن ایمان علی به خودش و راه خودش را می ‏خواست. حتّی گاهی خواص متزلزل می ‏شدند. امیرالمؤمنین(ع) به آن صحابه خود فرمود - طبق این نقلی که شده است - فردا به تو خواهم گفت. فردا وقتی که جنگ تمام شد و کمتر از ده نفر از مجموعه خوارج زنده ماندند و بقیه در جنگ کشته شدند، حضرت به عنوان وسیله‏ای برای عبرت و موعظه یاران و اصحاب خودش، در بین کشته‏ها راه افتاد و با بعضی از آنان به مناسبتی حرف زد. به یکی از این کشته‏ها که به پشت افتاده بود، رسیدند. حضرت گفت، این را برگردانید؛ برگرداندند. شاید فرمود، او را بنشانید؛ نشاندند. بعد به همین کسی که از یاران نزدیکش بود، فرمود: او را می‏شناسی؟ گفت: نه، یا امیرالمؤمنین. فرمود: او همان کسی است که دیشب آن آیات را می‏خواند و دل تو را ربوده بود!
این، چه قرآن خواندنی است؟! این، چه نوع عبادت کردنی است؟! این، دوری از روح عبادت است. اگر انسان با روح عبادت و نماز و قرآن آشنا باشد، می ‏فهمد که وقتی موجودیت و حقیقت و لبّ اسلام - که در علی ‏بن ‏ابی‏ طالب مجسم است - در یک طرف قرار گرفته است، همه شبهه‏ ها را از خودش دور می ‏کند و به او می ‏پیوندد. این دوری از قرآن و دوری از دین است که کسی نتواند این موضوع را تشخیص بدهد و نتیجتاً به روی علی(ع) شمشیر بلند کند... اگر روح اعمال و عبادات - که عبارت از همان توجه به خدا و عبودیت اوست - برای انسان حل و روشن نشود و انسان سعی نکند که در هریک از این واجبات، خودش را به عبودیت خدا نزدیک کند، کارش سطحی است. کار و ایمان سطحی، همیشه مورد خطر است و این چیزی است که ما در تاریخ اسلام دیده‏ ایم.6

قدرت تحلیل خوارج ضعیف بود
من از سابق مکرر گفته‏ام که اگر ملتی قدرت تحلیل خودش را از دست بدهد، فریب و شکست خواهد خورد. اصحاب امام حسن(ع)، قدرت تحلیل نداشتند؛ نمی ‏توانستند بفهمند که قضیه چیست و چه دارد می‏گذرد. اصحاب امیرالمؤمنین(ع)، آنهایی که دل او را خون کردند، همه مغرض نبودند؛ اما خیلی از آنها - مثل خوارج - قدرت تحلیل نداشتند. قدرت تحلیل خوارج ضعیف بود. یک آدم ناباب، یک آدم بدجنس، یک آدم زبان ‏دار پیدا می‏ شد و مردم را به یک طرف می ‏کشاند؛ شاخص را گم می ‏کردند. در جاده، همیشه باید شاخص مورد نظر باشد. اگر شاخص را گم کردید، زود اشتباه می ‏کنید. امیرالمؤمنین می ‏فرمود: «ألا و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر»؛7 اول، بصیرت، هوشمندی، بینایی، قدرت فهم و تحلیل، و بعد صبر و مقاومت و ایستادگی. از آنچه که پیش می ‏آید، انسان زود دلش آب نشود. راه حق، راه دشواری است.8
اگر عوام، گیر چنین آدمی بیفتند، مجذوبش می‏ شوند
در برخورد خوارج با خلفای بعد - مثل حجاج ‏بن ‏یوسف - جریانی را یادداشت کرده ‏ام که برایتان نقل می ‏کنم... حجاج حافظ قرآن بود؛ اما مردی خبیث و دشمن عدل و دشمن اهل‏بیت و پیامبر و آل پیامبر بود؛ چیز عجیبی بود. یکی از این خوارج را پیش حجاج آوردند. حجاج شنیده بود که این شخص، حافظ قرآن است. به او گفت: «أجمعت القرآن»؛ قرآن را جمع کرده‏ ای؟ منظورش این بود که آیا قرآن را در ذهن خودت جمع کرده ‏ای؟ اگر به جوابهای سربالا و تند این خارجی توجه کنید، طبیعت اینها معلوم می‏شود. پاسخ داد: «أ مفرقا کان فاجمعه»؛ مگر قرآن پراکنده بود که من جمعش کنم؟ البته مقصود او را می‏ فهمید، اما می ‏خواست جواب ندهد. حجاج با همه وحشیگریش، حلم بخرج داد و گفت: «أفتحفظه»؛ آیا قرآن را حفظ می‏کنی؟ پاسخ شنید که: «أخشیت فراره فاحفظه»؛ مگر ترسیدم قرآن فرار کند که حفظش کنم؟ دوباره یک جواب درشت! دید که نه، مثل اینکه بنا ندارد جواب بدهد. حجاج پرسید: «ما تقول فی امیرالمؤمنین عبدالملک»؛ درباره امیرالمؤمنین عبدالملک چه می ‏گویی؟ عبدالملک مروان خبیث؛ خلیفه اموی. آن خارجی گفت: «لعنه‏اللَّه و لعنک معه»؛ خدا او را لعنت کند و تو را هم با او لعنت کند! ببینید، اینها این‏طور خشن و صریح و روشن حرف می ‏زدند. حجاج با خونسردی گفت: تو کشته خواهی شد؛ بگو ببینم خدا را چگونه ملاقات خواهی کرد؟ پاسخ شنید که: «القی‏اللَّه بعملی و تلقاه انت بدمی»؛ من خدا را با عملم ملاقات می‏کنم، تو خدا را با خون من ملاقات می ‏کنی! ببینید، برخورد با این‏گونه آدمها مگر آسان بود؟ اگر آدمهای عوام، گیر چنین آدمی بیفتند، مجذوبش می‏ شوند. اگر آدمهای غیر اهل بصیرت، چنین انسانی را ببینند، محوش می ‏شوند؛ کمااینکه در زمان امیرالمؤمنین(ع) شدند.9
چیزی که فتنه خوارج را به‏وجود آورد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود
بنده در قضایای تاریخ اسلام این مطلب را مکرراً گفته‏ام که، چیزی که امام حسن مجتبی علیه‏السّلام را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسی نداشتند. چیزی که فتنه خوارج را به‏ وجود آورد و امیرالمؤمنین (علیه‏السّلام) را آن‏طور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آن‏گونه مظلوم کرد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود واِلّا همه مردم که بی‏دین نبودند. تحلیل سیاسی نداشتند. یک شایعه دشمن می ‏انداخت؛ فوراً این شایعه همه جا پخش می ‏شد و همه آن را قبول می ‏کردند!
چرا باید این‏طور باشد؟! اگر ملت، هوشیاری لازم را داشته باشد، شایعه دشمن مثل برف و یخی زیر آفتاب است. چه کسی باید این کار را بکند؟ شما جوانان باید بکنید. بنده با شما جوانان عزیزمان، حجّت خدا را تمام می ‏کنم. من به شما عرض کردم و گفتم.10
تفکر و دیدی دارند که با ظواهر دین هم سازگار است، اما ریشه معرفتی ندارد
به اشتباه، مارقین را افراد مقدس مآب می نامند. مسئله مقدس مآبی نیست - در بین اصحاب امیرالمؤمنین(ع) کسانی بودند که از آنها خیلی مقدستر بودند - مسئله این است که کسانی تفکر و دیدی دارند که با ظواهر دین هم سازگار است، اما ریشه معرفتی ندارد و عمیق نیست. اینها شناخت ندارند تا بتوانند در موارد اشتباه، خود را از انحراف نجات دهند. یکجا آنقدر تند می ایستند که می  گویند چون قرآن سر نیزه است، نباید به آن تیراندازی کرد؛ زیرا قرآن مقدس است. در جنگ صفین به مجرد اینکه با حیله شامی ها قرآنها سر نیزه شد - چون احساس شکست کرده بودند، مجبور شدند قرآنها را سر نیزه کنند - اینها آنقدر نسبت به قرآن متعصب و علاقه مند و افراطی شدند که از امیرالمؤمنین(ع) -که قرآن ناطق بود- برای قرآن اهمیت بیشتری قائل شدند. آمدند به امیرالمؤمنین(ع) فشار آوردند و گفتند اینها اهل قرآنند، برادر مسلمانند؛ با اینها نباید بجنگی! با تهدید، امیرالمؤمنین را وادار کردند جنگ را نیمه کاره رها کند. همین ها بعد از آنکه فهمیدند فریب خورده اند و سرشان کلاه رفته است، از آنطرف آنقدر دچار تفریط شدند که گفتند همه ما کافر شده ایم و علی هم کافر شده است؛ لذا باید توبه و استغفار کند! این افراد به خاطر اینکه ریشه معرفتی و اعتقادی درستی ندارند، به راحتی 180 درجه مسیر انحراف را طی می  کنند. اگر بخواهید نمونه این قضیه را در انقلاب ما پیدا کنید، منافقین هستند؛ همینهایی که اول انقلاب در مبارزه با امریکا امام را هم قبول نداشتند، بعد رفتند زیر دامن امریکا مخفی شدند و از امریکا پول گرفتند و به صدام پناهنده شدند! وقتی ریشه معرفتی نباشد، غرور ناشی از نادانی به بافته های ذهنی خود باشد و تمسک به ظواهر دین هم وجود داشته باشد، نتیجه این می  شود؛ مارقین.11

مفاهیم مشتبه چطور می‏ تواند یک جامعه را دچار دودستگی کند؟
من با مراجعه به تاریخ دو نمونه را عرض کنم، برای اینکه شما توجه کنید که این مفاهیم مشتبه چطور می ‏تواند یک جامعه را دچار دودستگی کند:
یک نمونه، نمونه جنگ صفّین است. همان‏ طور که می‏ دانید بعد از آنکه لشکر امیرالمؤمنین علیه الصّلاه والسّلام بر لشکر معاویه غلبه ظاهری پیدا کرد، آنها قرآنها را سرِ نیزه کردند. دیدن قرآنها، در لشکر امیرالمؤمنین علیه‏الصّلاه والسّلام دودستگی انداخت؛ چون معنای آن کار این بود که بین ما و شما قرآن قرار دارد. عدّه ‏ای متزلزل شدند و گفتند نمی‏ شود ما با قرآن بجنگیم! یک دسته دیگر گفتند اصل جنگ اینها با قرآن است! جلد قرآن و صورت ظاهر قرآن را آورده بودند، اما با معنای قرآن - که امیرالمؤمنین علیه ‏الصّلاه والسّلام بود - می‏ جنگیدند! بالاخره در سپاه مسلمین دودستگی افتاد و تزلزل به وجود آمد. این کارِ دشمن بود. یک نمونه دیگر، باز در همان جنگ اتّفاق افتاد. بعد از آنکه حکمیّت بر امیرالمؤمنین علیه‏ الصّلاه والسّلام تحمیل شد، عدّه‏ ای از داخل اردوگاه آن حضرت - اینها دیگر خودی بودند؛ از بیرون نبودند - بلند شدند و شعار دادند: «لا حکم الا لِلَّه»؛ یعنی حکومت فقط از آنِ خداست. آری؛ معلوم است و در قرآن هم هست که حکومت از آنِ خداست؛ اما اینها چه می‏خواستند بگویند؟ اینها می‏خواستند با این شعار، امیرالمؤمنین علیه ‏الصّلاه والسّلام را از حکومت خلع کنند. آن حضرت، نقشه آنها را افشا کرد و گفت حُکم و حکومت مال خداست؛ اما اینها این را نمی ‏خواهند بگویند. اینها می‏خواهند بگویند «لا امره»؛ می‏خواهند بگویند بایستی خدا بیاید مجسّم شود و امور زندگی شما را اداره کند. یعنی امیرالمؤمنین نباشد! این شعار، عدّه‏ای را از اردوگاه امیرالمؤمنین علیه‏الصّلاه والسّلام خارج کرد و به آن جماعتِ بدبختِ نادانِ غافلِ ظاهربین و احیاناً مغرض ملحق نمود و قضیه خوارج به وجود آمد. 12

سختی پرچم امیرالمؤمنین از پرچم پیغمبر، از جهاتی بیشتر بود
بصیرت خودتان را بالا ببرید، آگاهی خودتان را بالا ببرید. من مکرر این جمله امیرالمؤمنین را به نظرم در جنگ صفین در گفتارها بیان کردم که فرمود: «الا و لایحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصّبر». می دانید، سختی پرچم امیرالمؤمنین از پرچم پیغمبر، از جهاتی بیشتر بود؛ چون در پرچم پیغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زیر پرچم امیرالمؤمنین دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهایی را می زد که دوست می زند؛ همان نماز جماعت را که در اردوگاه امیرالمؤمنین می خواندند، در اردوگاه طرف مقابل هم - در جنگ جمل و صفین و نهروان - می خواندند. حالا شما باشید، چه کار می کنید؟ به شما می  گویند: آقا! این طرفِ مقابل، باطل است. شما می گویید: اِ، با این نماز، با این عبادت! بعضیشان مثل خوارج که خیلی هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خیلی. امیرالمؤمنین از تاریکی شب استفاده کرد و از اردوگاه خوارج عبور کرد، دید یکی دارد با صدای خوشی می خواند: «أمّن هو قانت ءاناء اللّیل» - آیه قرآن را نصفه شب دارد می خواند؛ با صدای خیلی گرم و تکان دهنده ای - یک نفر کنار حضرت بود، گفت: یا امیرالمؤمنین! به به! خوش به حال این کسی که دارد این آیه را به این قشنگی می خواند.  ای کاش من یک مویی در بدن او بودم؛ چون او به بهشت می رود؛ حتماً، یقیناً؛ من هم با برکت او به بهشت می روم. این گذشت، جنگ نهروان شروع شد. بعد که دشمنان کشته شدند و مغلوب شدند، امیرالمؤمنین آمد بالای سر کشته های دشمن، همین طور عبور می  کرد و می  گفت بعضیها را که به رو افتاده بودند، بلندشان کنید؛ بلند می  کردند، حضرت با اینها حرف می زد. آنها مرده بودند، اما می خواست اصحاب بشنوند. یکی را گفت بلند کنید، بلند کردند. به همان کسی که آن شب همراهش بود، حضرت فرمود: این شخص را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: این همان کسی است که تو آرزو کردی یک مو از بدن او باشی، که آن شب داشت آن قرآن را با آن لحن سوزناک می خواند! اینجا در مقابل قرآن ناطق، امیرالمؤمنین (علیه افضل صلوات المصلّین) می ایستد، شمشیر می کشد! چون بصیرت نیست؛ بصیرت نیست، نمی تواند اوضاع را بفهمد.13

رفتار امیرالمؤمنین با مخالفان و معارضان یک جور نبود
یکی از خصوصیات دیگر این بزرگوار هم این است که رفتارش با مخالفان و معارضان یک جور نیست؛ همه را به یک چوب نمی راند. امیرالمؤمنین فرق می گذارد بین افرادی و جریانهایی، با افرادی و جریانهای دیگری. درباره خوارج - البته در مقابل انحراف و انحطاط و توسل به ظواهر دینی - بدون اعتقاد، علی ایستاد؛ هم در مقابل معاویه ایستاد - آنوقتی که قرآنها را سر نیزه کردند، امیرالمؤمنین فرمود: واللَّه این مکر است، این خدعه است، این فریب است؛ اینها به قرآن اعتقادی ندارند - هم در آنوقتی که خوارج با آن ظواهر دینی، با آن صوت حزین قرآنخوانی در مقابل حضرت قرار گرفتند، حضرت ایستاد. یعنی آنجایی که کسانی بخواهند با ظواهر دینی کار بکنند و پیش بروند، امیرالمؤمنین می ایستاد؛ حالا چه معاویه بود، چه خوارج بود؛ تفاوتی نمی  کرد. اما در عین حال یک جور با اینها برخورد نمی  کرد. ایستادگی بود، اما نصیحت امیرالمؤمنین و رفتار خود او همیشه این بود. لذا فرمود «لاتقاتلوا الخوارج بعدی»؛ بعد از من با خوارج نجنگید؛ جنگ با خوارج نکنید؛ «فلیس من طلب الحقّ فاخطأه کمن طلب الباطل فأدرکه»؛ آن کسی که دنبال حق هست، منتها اشتباه می  کند - دنبال حق است؛ از روی جهالت، از روی قشریگری خطا می  کند، اشتباه می  کند - او مثل کسی نیست که دنبال باطل می رود و به باطل می رسد؛ اینها یک جور نیستند.14

صالح صانعی

پی نوشتها:
1) بیانات در دیدار با مردم - 1370/1/26
2) بیانات در دیدار با مردم-1372/10/6
3) بیانات در خطبه های نماز جمعه تهران1375/11/12-
4) خطبه های نماز جمعه تهران-1377/10/18
5) زمر: 9
6) بیانات در دیدار با مردم- 1369/2/6
7) نهج ‏البلاغه، خطبه 173
8) بیانات در دیدار با مردم - 1370/1/26
9) همان
10) بیانات در دیدار دانش ‏آموزان و دانشجویان 1372/8/12-
11) بیانات در خطبه هاى نماز جمعه تهران1382/8/23-
12) بیانات در خطبه‏ هاى نماز جمعه تهران‏1379/1/26-
13) بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولى امر- 1388/5/18
14) خطبه های نماز جمعه تهران (21 رمضان)1388/6/20-