حسن رحیم پور

 

مقدمه اي عرض مي کنم در مورد نحوه تبليغاتي که از رسانه هاي رسمي به نام حکومت به عنوان اتحاد ملي- اسلامي يا تضعيف و فروپاشي اين وحدت و انسجام پخش مي شود. در واقع اسم این کار را مي شود تعظيم شعائر انقلاب و مديريت مناسک آن گذاشت که جزئي از تعظيم شعائر اسلامي محسوب می شود.

 

اين كار، برکاتي دارد و صدماتي. برکات آن روشن است اما وقتي ستادهاي رسمي براي تبليغات تشکيل مي شود، هميشه يک خطر محتوايي و يک آفت جدي وجود دارد. درست است که بعد از يک انقلاب از لحاظ لجستيکي و هماهنگي اوضاع منطقي تر مي شود، منتهي نمی شود براي تبليغات مفاهيم انقلابي و در دوره آرامش بعد از جنگ و جامعه سازي، با ادبيات ديگری با مردم حرف زد.

 

به تعبير فني ،علت مقبيه هر چيزي علت محدثه آن هم است. بقاي یک جنبش فقط با همان مفاهيمي امکان دارد که آن را ايجاد کرده است. اگر شعارها و مفاهيم یا روش گفتگو با افکار عمومي عوض شد، يا ديگر انقلاب نيست يا چيز ديگری است که با همان پوسته و ظواهر جايگزينش شده اما باطن اش استحاله شده است. اين مشکل اولاً از نظر جامعه شناختي و تاريخي متوجه همه انقلابها است. مي گويم "انقلابها" براي اينکه حکومتهاي غير انقلابي يا تحميلي، اساساً خيلي دغدغه ايدئولوژي ندارند. مبتني بر فرهنگ و تفاهم و گفتگو و امثالهم نيستند. اما انقلابها چون روي شانه مردم بر سر کار مي آيند، بيشتر با اين مسئله درگير مي شوند که حالا چه بايد کرد تا مفاهيم و ارزشهای جنبش به يک نهاد مستقر تبديل شود؟

 

اگر تاريخ انقلاب های مدرن را نگاه کنيد، می بینید بعد از پيروزي، شعارهايشان روي دستشان مانده است و نمي دانند چه کنند؟ عده اي سريعاً کودتا مي کنند اما عده اي که نمي توانند يا جرأت ندارند، همه چيز را علناً زير پا گذارند، تفسيرهاي ديگري از همان شعارهاي قبلي ارائه می دهند؛ يعني لفظ شعارها باقي است ولي اهداف ديگري تعقيب مي شود.

 

اين مشکل در خيلي از انقلابها به وجود آمده است. انقلابهاي قرن نوزدهم و قرن بيستم دنيا که تحت عنوان revolution (انقلاب) ثبت شده اند، مانند انقلاب کمونيستي یا جنبشهاي فاشيستي و خرده جنبشهاي اروپا مانند جنبشهاي ناسيوناليستي و جنبشهاي تحت تأثيرش در کشورهاي آسيايي و افريقايي. مثل انقلاب مشروطه خودمان که شعارش عدالتخواهي، اسلامخواهي و مبارزه با استبداد و فساد بود که تبديلش کردند به شعارهاي قرار داد اجتماعي روسويي و فرانسوي. مردمی که به رهبري علما در کوچه و بازار در تظاهرات بودند، ناگهان ديدند که يک نفر آمد و گفت ما مشروطه مي خواهيم گفتند مشروطه خانم کيه؟! و يا مي آمدند درِ خانه ها مي گفتند مشروطه يعني هر روز نان سنگک با کباب! اصلاً صحبت مشروطيت و الهام از انقلاب فرانسه نبود. مشروطيتي که در ذهن مردم و علما بود، يک مشروطه اسلامي بود که بعد تفسير شد، ميوه اش چيده شد، مشروطه انگليسي از آب درآمد. يعني تثبيت و نهادينه کردن ديکتاتوري؛ تبديل ديکتاوري قاجار به ديکتاتوري مدرنتر رضاخاني تحت عنوان مشروطيت.

 

در خود انقلاب فرانسه هم اين اتفاق افتاده است. عمدتاً شعارها طبقاتي و عدالتخواهانه بوده و واقعاً يک انقلاب ليبراليستي نبود و بعدها تفسير شد. دست کم جمهوري خواهي، حقوق بشر و آزاديخواهي شعار درجه يک و پررنگش نبود.

 

عده اي انقلاب مي کنند و عده اي تفسيرش را مي نويسند. در انقلاب اسلامی هم داشت اين اتفاق مي افتاد، امام نگذاشت و هوشياري بدنه انقلاب مانع شد. يعني کشته ها را داده بوديم، عده اي آمدند پشت فرمان انقلاب بنشینند، امام نگذاشت. اين خطر وجود دارد.

 

بالاخره هر انقلابي -چه با ماهيت مذهبي و چه با ماهيت ضد مذهبي- موفق شده با قدرت بسيج اجتماعي، افکار عمومي را متقاعد و شالوده شکني کند و سيستم جديدي را مستقر نمايد. اين يك امتياز است که اين کار را با زور اسلحه و سرکوب نکرده و از طريق تفاهم با افکار عمومي و بسيج مردم اين کار را کرده است. اما اتفاقي که مي افتد این است که جاي هدف و وسيله عوض مي شود. بعد خود انقلابيون فکر مي کنند انقلاب شده است براي اينکه ما بياييم سرکار. اصلاً شهدا و درگيريها و شکنجه ها و جنگ براي اين بود که يک عده بروند و يک عده بيايند. مي بيند شعارهاي انقلاب روي دستش مانده و اگر بخواهد با همان شعارها عمل کند ايد پاسخگو باشد. شعار عدالت و آزادي و استقلال و معنويت هزينه مي خواهد و لوازم عملي و ملزومات نظري دارد. آن وقت -اگر نتوانند اصل شعارها را عوض کنند- شروع مي کنند به تفسير شعارها.

 

مي دانيد شعارهاي خیلی از انقلاب ها عوض شده است. در همين دهه گذشته انقلاب ما -اواخر دهه دوم و اوايل دهه سوم- حتي داخل حکومت يک تلاش جدي براي تغيير شعارهاي انقلاب داشتيم. اصلاً اين شعارهايي که در انقلاب مطرح مي شد، کم کم در حاشيه رفت و شعارهاي ديگري مطرح شد که امام و هيچکس دیگر هيچوقت اين شعارها در انقلاب و در مبارزات نگفته بودند.

 

شعار سياست خارجي انقلاب، "صدور انقلاب" بود، يک مرتبه تبديل شد به "تنش زدايي" که غيرقابل جمعند. صدور انقلاب يعني ايجاد تنش، منتهي نه با مردم، نه با دخالت در امور داخلي و نظامي گري و تروريزم. صدور انقلاب يعني با بشريت حرفهايمان را مي زنيم و سکوت نمي کنيم و انقلاب ما یک انقلاب جهانی است. اما تنش زدايي به مفهوم ديپلماتيک یعني اين که ما بحثي و حرفي نداريم. هرکسي کار خودش را بکند. البته تنش زدايي به معناي عدم دخالت در امور ديگران و مبارزه با تروريسم و جنگ افروزی صحیح است.

 

آقای مطهری دوماه قبل از شهادت شان صحبتهایی دارد که واقعاً آدم می ترسد این روزها بگوید. ایشان چوب ایدئولوگ انقلاب بودن را خورده اند ولی واقعاً بیاییم ببینیم چه گفتند. به نظر من شنیدن و دوباره خواندن این شعارها ضروری است. اگر ایشان ایدئولوگ جمهوری اسلامی است، باید زبان تبلیغاتی ما با این حرفها تناسب داشته باشد.

 

حرفهایی که ایشان در مورد، عدالت و برابری و آزادی زده، قابل گفتن نیست. راجع به روحانیت صریحاً می گوید قرار نیست حکومت صنفی و حکومت آخوندی برقرار کنیم. جمهوری اسلامی قرار نیست آزادی ها را سلب کند و عدالتخواهی به معنی واقعی کلمه است. هیچ تفاوتی بین عالی ترین مقامات جمهوری اسلامی و عادی ترین مردم از لحاظ برخورداری از مزایای اقتصادی، اجتماعی و حکومتی نباید باشد. انقلاب ما برای حاکم کردن طبقه ای بر سایر طبقات و صنفی بر سایر صنوف نیامده. اگر اینطور نباشد، جمهوری اسلامی نابود خواهد شد و رفتنی است. اگر نگاه به عدالت، برابری، اخلاق و معنویت وفادار نباشیم از همین الآن اعلام می کنم این انقلاب رفتنی است و اگر بماند این انقلاب، آن انقلاب نیست. ممکن است جسمش بماند اما دیگر آن انقلاب نیست.

 

در رژیمهای بعد از انقلاب هدف کم کم تبدیل می شود به تثبیت قدرت. انقلابیون یادشان می رود که کسب قدرت و حکومت وسیله ای بود برای تبیین آزادی، برابری، برادری، عدالت، اخلاق، معنویت و استقلال. کم کم وسیله جای خود را به هدف می دهد. اصل این است که ما سرکار باشیم. اصلاً مهم نیست که آن ارزشها و شعارها تبیین شود و نهادینه شود. اینها دو طرز حکومت است.

 

تفاوت حکومت اسلامی علی با حکومت اسلامی خلفا در صدر اسلام، تفاوت این دو نوع گرایش است. هر دو تبلیغ حج و نماز و روزه و تقوا می کنند و از کتاب و سنت رسول الله می گویند و ظواهر یکی است ولی دو تیپ حکومت اسلامی است. اینها دو تیپ تبلیغ است.

 

سخنرانی های علی بن ابیطالب (علیه السلام) بعد از حکومت، از قبل انقلابی تر است. چه طور بعد از اینکه حکومت دستش آمده -با آن همه تهدید داخلی و خارجی- زبانش از زبان اپوزیسیونی هیچ فاصله نگرفته بلکه تندتر است. این علامت صداقت است. اگر ما قبل از حاکمیت، عدالتخواه و آزادیخواه باشیم، بعد یادمان برود، یعنی با منافعمان کار داریم. امیرالمومنین(علیه السلام) بر سر همین مفاهیم، سه جنگ راه انداخته و متحمل شده و الا خودشان می فرمایند والله من از معاویه دیپلمات ترم، اما به هر قیمتی حکومت را نمی خواهم.

 

انمی خواهم تبلیغ ارزشهای انقلابی به مناسک رسمی تبدیل شود. هدف ما افکار عمومی است و بدون آن نمی توانیم جلو بیاییم. این مسئله اصلی است. افکار عمومی بازیچه نیست و خود یک هدف است.

 

اگر ما برای افکار عمومی اهمیت و اصالت قائل نشویم و به درک و درد و شعور و حقوق مردم احترام نگذاریم، تبلیغات به کلیشه تبدیل می شود. مقدس ترین کلمات زنده به کلمات مرده تبدیل می شود. بعد باید به زور جنازه بعضی از مفاهیم و ارزشها را سرپا نگه داریم. درحالی که اینها پر از روح و پر از زندگی هستند. این شعارها در تمام دنیا مانند فلسطین و لبنان اینقدر زنده است و خون درون آن در جریان است که هنوز پتانسیل و ظرفیت به هم ریختن دنیا را دارد.

 

 

 

پس این انقلاب زنده است، چون شعارهای آن زنده است. جنازه ای نیست که روی دست ما مانده باشد و ما بخواهیم تشریفاتی و فرمایشی اداره بکنیم، مشمول مرور زمان بشود، کارتابلی بنویسیم و گزارش کاری بدهیم که الحمدلله کار ما انجام شد.

 

آن خطر بزرگی که هر ستاد تبلیغات رسمی را تهدید می کند، توخالی شدن کلمات مقدس و کلیشه ای شدن و جنازه شدن زنده ترین ارزشها و شعارهاست. خطر بزرگ این است که گرما و حرارت انقلابی به سرمای بوروکراسی تبدیل بشود. رودخانه شور خودجوش انقلابی به یک مرداب سرد و بی روح دیوان سالاری تبدیل شود. مجاهد آتش گرفته شهید پرور به آدمهای کوک شده که شعارهایی را از بالا می گویند و شما هم باید تکرار کنید، تبدیل شود. البته قبول دارم که نمی شود همیشه جامعه را در نقطه جوش نگه داشت.

 

در مورد ساختار نهادهای رسمی تبلیغاتی دو رویکرد وجود دارد: گاهی ابزار است و گاهی شغل می شود. البته برای کار با افکار عمومی، منطقاً همه چیز پشت سرهم مطرح می شود؛ برنامه ریزی و مدیریت می خواهد. اینها که آماده شد، نیرو و ستاد، سازماندهی، کارمند رسمی، دفتر و دستک، ماشین و امکانات وساختمان و...

 

اما بعضی از شما که دست اندرکار انقلاب و تظاهرات بودید، خوب به خاطرتان هست که شعارهای دوره انقلاب چگونه ساخته می شد. اصلاً ما جای تعریف شده ای که برای مردم شعار بسازد، نداشتیم. یک اتفاقی می افتاد، مثلاً یک مرتبه صبح خبر می دادند خانه امام در نجف محاصره شده است، تا ظهر، همه مردم از مشهد تا تبریز و از زاهدان تا اهواز یک شعار می گفتند. یکی از گیجی های دستگاه -که در اسناد ساواک هست- که می گفتند آخوندها این سیستم را چگونه ساختند که در عرض صبح تا ظهر یک حرف در کل کشور منتقل می شود. تا آخر هم نفهمیدند. برای اینکه دنبال تشکیلات خاصی می گشتند. نمی خواهم بگویم که تشکیلات نبود ولی مسئله اصلی سازماندهی و برنامه ریزی آدم های خاص نبود، مسئله تشنگی و خلوص جامعه و نیز انسجام داخلی آن بود.

 

شعارسازی و تبلیغات فقط قافیه سازی نیست؛ آن چیزی است که در جامعه شناسی سیاست از آن به نهضت و نهاد تعبیر می شود. اولین بار ابن خلدون می گوید تاریخ اینگونه ساخته شده که از حاشیه -تمدنها و فرهنگهای ایلی-، به متن -فرهنگ های شهری- حمله صورت می گیرد و حاشیه تبدیل به متن می شود. چون شهری به قدرت و امکانات رسیده و خرفت می شود. شجاعت و ضریب هوشی شهری پایین می آید. محافظه کار می شود.

 

بعد از قطعنامه، ما داشتیم برمی گشتیم. داخل اتوبوس یکی از رزمنده ها می گفت حزب اللهی ها 3 تیپ اند: سرخپوست و سفید پوست و سیاه پوست. سیاه پوستها ماییم که هشت سال در منطقه اصلاً تصور اینکه جنگ تمام می شود و ما زنده می مانیم، نداشتیم. سقف خانه ما تار عنکبوت می بست، یک نفر نبود تارعنکبوت ها را پاک کند. هربار می رفتم خانه دوباره بچه هايم من را نمی شناختند، خانمم از من رو می گرفت، دوباره باید عقد می خواندیم. چون دور بودیم. باید می نشستیم مثل اول ازدواج با هم آشنا می شدیم. الآن که جنگ تمام شده و داریم برمی گردیم، نمی دانم دارم کجا می روم و چه کار می کنم.

 

سته دوم سرخپوست هستند. می گفت شماها طلبه اید، دانشجویید عقب جبهه زندگیتان را می کنید و درستان را می خوانید. موقع عملیات ها منطقه می آیید. اگر شهید شدید، بردید و اگر هم ماندید، دوباره سرکارتان برمی گردید.

 

می گفت یک عده حزب اللهی سفیدپوست هم داریم که اینها خط مقدمشان اهواز است. اینها دعای کمیل و نماز جمعه هایشان را مرتب شرکت می کنند. یقه شان را هم تا بالا می بندند. سه تا انگشتر عقیق هم دارند. مستحبات را هم رعایت می کنند ولی حاضر نیست اسلحه دستش بگیرد و برود استقبال شهادت. گفت حالا که باید برگردیم، بدبختی آن است که سرنوشت سیاه پوستها هم دست سفیدپوستها است. مسئول دیگری داشتیم از بچه های قدیمی جنگ که برادر 3-2 تا شهید بود. یکسال بعد از جنگ گفتند که در میدان تره بار یکی از شهرستانهاست. یک وانت قراضه خریده و سبزی و میوه حمل می کند که مخارج زندگیش بگذرد.

 

ما باید مراقب باشیم سرنوشت انقلاب دست سفیدپوستها نباید بیفتد، هرچه هم آدمهای خوبی باشند. در تبلیغات رسمی من نگرانم که سفیدپوستانه تبلیغ کنیم. آن حالت سیاه پوستی و اقلاً سرخ پوستی تبدیل شود به سفید پوستی. یعنی کسانی که درد انقلاب و جنگ ندارند، نه ترکش خوردند و نه شهید دادند و نه معنی بدبختی و گشنگی و در محاصره گیر افتادن و جنازه برادر به دوش کشیدن را می فهمند، نه دیدند که جلوی دیدگانش استخوان بشکند و سرها قطع شود و چشمها کور شوند، ولی صاحب انقلابند.

 

وقتی این جور رئیسها می خواهند برای افکار عمومی تصمیم بگیرند، مصیبت شروع می شود. کسانی که هزینه ای نپرداختند و نمی پردازند. نه اینکه قبلاً نپرداخته اند و بعداً می پردازند، بعداً هم اگر پیش بیاید، نمی پردازند. این همان تبدیل ارزش به کلیشه است. نمی گویم با سفیدپوستها باید درگیر شد ولی نباید زمام امور را به دست شان داد.

 

مردم می فهمند. نمی شود در آرامش بنشینی و به مردم دستور بدهی که باید ارزشی و انقلابی باشید. انبیا اینگونه عمل نمی کردند. بزرگترین و موفق ترین مبلیغین تاریخ انبیا هستند. امیرمؤمنان که به عنوان سمبل شجاعت و رزمندگی مطرح هستند، می فرمایند هروقت در جنگها فشار به ما زیاد می شد به قول بچه های جبهه هوا پس بود، پناه می بردیم به پیغمبر. پناهگاه ما پیغمبر بود. این حرف عجیبیست. امیرمؤمنان می فرمایند من چگونه شب بخوابم در جامعه ای که احتمال می دهم امشب در طرفی از این سرزمین یک خانواده گرسنه بخوابد. اینگونه می شود انقلاب را نگه داشت.

 

مردم حاضر نیستند بازیچه ما بشوند. اگر از من به عنوان مردم، فداکاری و حضور در صحنه می خواهی باید هزینه آن را بپردازی. من حاضر نیستم از خودم، بچه ام و جان و مال و آبرویم بگذرم برای اینکه تو به اینها برسی ولی اگر تو از آن می گذری، من هم می گذرم. در انقلاب و جنگ همینگونه بود. فرمانده لشکر ما همیشه جلوتر از همه بود. اگر می دید که خط در خطر بود، می دیدیم که فرمانده لشکر ما در کنار بچه ها بود.

 

شهید برونسی را خراسانی ها می شناسند. ایشان یک بنا بودند. گاهی بچه ها مشهور بود که می گفتند که مثلاً از اینجا تا آنجا گردان می خواهد حرکت کند وجب می کند که می شود چند کیلومتر. در عراق در عملیات بدر 40 کیلومتر در خاک عراق ما گیر افتاده بودیم. در لشکر نصر مشهد غواص بودیم با بلم 40-30 کیلومتر رفتیم و بعد وارد آب شدیم و خط شکست و ما گیر افتادیم. هرکسی می افتاد، افتاده بود. از سه طرف هم تانک و توپ و آتش سنگین و دو روز شیمیایی می زدند. نیروی کمکی هم نمی توانست به شرق دجله بیاید. اگر هم می توانست، طوری شده بود که حرکت می کرد از یک نقطه ای تا بیاید جلو حرکت می کرد به طرف ما مثلاً 30 نفر می آمدند. بقیه یا نمی رفتند یا شهید و مجروح می شدند. شهید برونسی که همانجا شهید شد و همانجا جنازه اش ماند، درگیری تن به تن و تن به تانک شده بود. سر قطع شده، پای له شده و آدم سالم در آنجا در چهارراه خندق نبود. یادم است به جایی رسید که 10 نفر سالم نبودند و 48 ساعت، 72 ساعت بچه ها جنگیده بودند. گشنه، خسته. وضعیت طوری بود که تانکهای عراقی جلو می آمدند. آرپی جی زن خوابیده بود. می زدیم بهش که بلند شو آمدند. می گفتند وقتی به 40 50 متری رسیدند، مرا بیدار کن. اینقدر خسته. به برنسی گفتند که آقا خط سقوط کرده شما عقب بیا. ایشان گفتند من عقب بیایم بچه ها را همینجا بگذارم؟ من به چه حجتی عقب بیايم؟ همانجا هم شهید شد. اگر اینگونه بود، نیازی به تبلیغات نیست. به حضرت عباس، چیزهایی که به مردم می گوییم، بهتر از ما می دانند. مردم -نه همه مردم، آنهایی که در جنگ و انقلاب سرمایه گذاری کردند- قبل از ما و جلوتر از ما در صحنه هستند و احتیاجی به تشریفات نیست. ولی اگر این نبود، تبلیغات، اثر معکوس دارد و حالت تهوع ایجاد می کند.

 

امیرمؤمنان می فرمایند که من چگونه راضی شوم که به من بگویند امیرمؤمنان حاکم اسلامی هستند و مسئول هستند "ولا اشارکهم فی مکارح الدهر" ولی در مشکلات زندگی در کنار مردم نباشم. در مشهدحاج آقا غفوری نامی بودند، سه نفر از پسرهایش و یک دامادش شهید شد. مردم گریه می کردند این پدر نشسته بود تعجب می کرد که چرا مردم گریه می کنند. مردم خجالت می کشیدند می گفتند ما با چه رویی به ایشان تسلیت بگوییم. بسیاری از خانواده های شهید شما بهتر از من می دانید یک قران از حکومت نگرفتند. بسیاری از بچه های جبهه -که بخشی از آنها جانباز شیمیایی اند- نصف صفحه مدرک جمع نکردند که جبهه بوده اند. اینها با تبلیغات جلو نیامدند. تبلیغات فرع است.

 

در انقلاب کسی به کسی گزارش رسمی نمی داد. روحیه کارمندی و چانه زنی و قرار و مدار نبود. عمل پنهانی و شبانه روزی و ایثار و مسابقه در فداکاری بود. زرنگ کسی بود که مخفی تر این کار ها را می کرد.

 

شهید سعیدی که از بچه های مشهد بود و تحصیلاتی هم نداشت ولی بزرگ بود. در کربلای 4 مجروح شده بود، یواشکی به مسئول قرارگاه می گفت چه کاری است که هیچکس حاضر نیست، بکند عین عبارتش است. همه بچه ها خسته اند. هرکاری هست به من بگو. بدن مثل نی قلیان لاغر مجروح هم شده بود. واقعاً یک سیلی به ایشان می زدی، می افتاد. ولی اینقدر روح قوی و بزرگ. کسی تبلیغات نکرده بود. منتهی صداقت دیده بود و منطق.

 

کم کم کارها بوروکراتیزه و تشریفاتی و ظاهرسازانه شد و تغییر ماهیت داد و ظاهرسازی و تصنع -به تعبیر کوچه و بازاری خالی بندی- و آب بستن به شعارهای انقلاب جایگزین شد.

 

بزرگترین توهین به افکار عمومی نادیده گرفتن نیازها و استعدادها و پرسش های واقعی به مردم است. بازی با الفاظ و آواها، فکرسازی و فرهنگ سازی نمی کند. اصلاً مردم گوش نمی کنند. این نمی تواند اتحاد ملی وانسجام اسلامی تولید کند.

 

دو عنصر می تواند جلب اعتماد مردم را بکند یکی صداقت است و دیگری قدرت تولید فکر و نوآوری. شعارها لازم است ولی کافی نیست. تبلیغ یعنی فرهنگ سازی یعنی غنی سازی ادبیات انقلاب. این تعبیر به نظر من تعبیر رسایی است. واجب تر از غنی سازی اورانیوم -که خیلی مهم است- غنی سازی ادبیات انقلاب است. مفهوم سازی، تئوری سازی، واژه سازی، نوآوری، بازتولید دائمی ارزش ها و شعارهای انقلاب.

 

زمان به شدت مشغول فرسایش سرمایه اجتماعی است. سرمایه اجتماعی یعنی انسجام و اعتماد عمومی. زمان مشغول خنثی سازی بمب انسانی انقلاب است و آب در آتش انقلاب می ریزد. متقابلاً دستگاه هایی باید باشند که مشغول فکرسازی و مفهوم سازی مداوم باشند که بتوانند انرژی تخلیه شده تدریجی یک انقلاب را پی در پی بازتولید کنند وگرنه این انرژی و انگیزه ها لایتناهی نیستند و تمام می شوند.

 

اما انقلاب ما استثنایی است. هیچ انقلابی نیست بعد از 29 سال باز راهپیمایی یک میلیونی و ده میلیونی داشته باشد. چرا که صداقت و غنای فرهنگ اسلامی -با اینکه کاری روی آن انجام ندادیم- در اندازه خودش نیمه بالفعل یا بالقوه کار خودش را کرده است. ولی اینها کافی نیست. همانطور که سرمایه اقتصادی مصرف می شود، ما داریم سرمایه اجتماعی را مصرف می کنیم. کجا باید تولید شود؟ مثلاً ما اگر این سرمایه اجتماعی را نداشتیم، جنگ را نمی توانستیم از سرمان بگذرانیم؟ این سرمایه قبل از جنگ تولید شده بود و در جنگ مصرف شد. سرمایه ای باید تولید شود که بتواند تحریم و فشار و تهدید را از سر بگذراند. این سرمایه باید یک جایی تولید شود.

 

بنابراین نباید اتاقهای مفهوم سازی مشغول کلیشه سازی باشند. چشمی به مردم داشته باشند؛ مردم واقعی نه مردم فرضی که همه آنها هم روشنفکر یا حزب اللهی نیستند. همه شان نه انقلابی اند نه ضد انقلابی. انواع و اقسام دارند. چون از قول مردم همه چیز می گویند. مردم واقعی یعنی مردمی که در خیابانها هستند.

 

شما دیدید که عده ای در همین انتخابات اخیر دائماً مردم، مردم می کردند اما مردم هم با اردنگی زدند به ایشان. همین اشتباه را این طرف هم کردند. یک وقتهایی مردم امت شهید پرور گفتیم ولی نفهمیدیم امت شهید پرور قضاوتهای دیگری راجع به مسائل دارد امت شهیدپرور اردنگی هم می زند.

 

حرف زدن با مردم باید دوطرفه باشد. اتاق مفهوم سازی باید چشمی هم به ایدئولوژی انقلاب داشته باشد. هدف انقلاب ما برخلاف انقلاب کمونیستی و جنبش فاشیستی فریب افکار عمومی نیست. آنها هدفشان فریب افکار عمومی است ولو از طریق فریب مردم یا ارعاب مردم. هدف ما این نیست. برنامه ریزی می کنند، آدمها را ماشین رأی ریزی می بینند. تبلیغات رسمی درست می کنند که مداوم به جای جواب دادن به سئوالات، سئوالها را سرکوب کنند. هدف اصلی آنها مهارسازی نیروهای تازه متولد شده در انقلاب و اخته کردن ذهن جامعه است.

 

انقلاب اسلامی بدون ایمان مردم نه وجود دارد نه ماهیت. این مسئله مهمی است. انقلاب اسلامی بدون مردم، بدون ایمان مردم نه وجود دارد نه ماهیت. این ایمان یک ایمان کور فاشیستی نیست، بلکه با معرفت تغذیه می شود. اگر مردم ایمان می خواهند، باید معرفت به آنها داده شود. معرفت سازی به خزانه های فکری برای محتوا و به خلاقیت برای روش شعارسازی برای انقلاب احتیاج دارد. شعار یک انقلاب برای مردم می ماند به طوری که نسل بعد به آن نخندند. شعاری که اولاً شفاف و معنادار و منطقی باشد و از آن مهمتر اینکه از اعماق واقعیت و احساس و درد جامعه برخاسته باشد. مردم نگویند که اینها چه می گویند.

 

من عقیده دارم که یک انقلاب، یک حکومت وقتی سقوط کرده که مردم شعارهای رسمی را نفهمند و حتی مسخره کنند. کار ضد انقلاب همین است. ولی حساب مردم از ضد انقلاب جداست. شعاری، شعار مردم می شود که مردم بتوانند هم منطقاً و هم فطرتاً تصدیقش کنند. ولو تریبون های رسمی مداوم تکرار کنند. درواقع وجود حقیقی و ذهنی آن شعار و ارزش بین مردم باشد. شعاری که ساخته می شود، وجود لفظی یا کتبی همان حقیقت باشد. ما به ازای واقعی داشته باشد. روح موجود در جامعه تجسم پیدا کند نه اینکه شعارهای نچسب بی ارتباط با وجدان و احساس مردم، بیگانه با واقعیات جامعه، بی ربط با مشکلات جامعه، فاقد پشتوانه تئوریک اسلامی و خالی از صداقت وا حساس باشد. بنابراین اگر تبلیغات مؤثرمی خواهیم باید به اینها توجه کنیم.

 

در غیاب مردم کاری نمی شود، کرد. اگر انقلاب است اما اگر قدرت فقط مطرح است هرچه مردم نباشند، بهتر است. مردم موی دماغ اند. تا می توانید باید از مردم سیاست زدایی کنید و ایزوله و حذفشان کنید. فریب بدهید و به حاشیه ببرید، کمااینکه 99% حکومتها و انقلابهای دنیا بعد از حاکمیت دنیا این کار را می کنند ولی در فرهنگ اسلامی و انقلاب ما انقلاب باید خودش مردم را تحریک و هوشیار کند. حکومتها مردم را می خوابانند. لالایی می کنند که بخوابد. در حکومت اسلامی باید بگذاریم سئوال کنند و ایراد بگیرند. ما این را می خواهیم.

 

تعبیر آقای مطهری این است: تبلیغ ارزشهای انقلاب به معنای تبلیغ روح تمکین و تسلیم در جامعه نیست که مردم هرچه ساکت تر و نفهم تر باشند و هرچه بی دردسرتر باشند، برای ما بهتر باشد. یک انقلاب اینگونه نمی ماند. یک جامعه به خواب رفته را مگر می شود در شرایط خاص بسیج کرد.

 

می گویند بگذار مردم به حال خودشان باشند، هروقت کارشان داشتیم تحریک عمومی و بسیج را انجام می دهیم. آن وقت مثل عراق می شود. وقتی ارتش آمریکا آمد، مردم نگاه می کردند (مقایسه کنید با لبنان). این یک حرف تازه است و کلاسیک نیست که ما باید جامعه را یکسره بیدار و هوشیار و حساس و حتی معترض نگه داریم. این مدل در دنیا مدل عجیبی است. این را 28-27 سال پیش، مطهری دو سه ماه قبل از شهادتش می گوید: روح امر به معروف و نهی از منکر باید در جامعه احیا شود. اسلام دین تسلیم در برابر وضع موجود نیست. تسلیم در برابر خدا غیر از تسلیم در برابر وضع موجود است.

 

 

زمانی مسئله زهد و توکل و رضایت را به معنای تحمل وضع موجود تفسیر می کردند. رضا و مسلمانی تسلیم در برابر خداست نه تسلیم در برابر ظالم و منکر و ستم. برای اینکه اشکالات برطرف شود، به وضع موجود همیشه باید معترض باشیم؛ هرچه هم خوب باشد. تعبیر را گوش کنید:

 

اسلام مداوم به پیروانش حس پرخاشگری، مبارزه، نفی فساد و ظلم را القا می کند که بی تفاوت نشوند، تسلیم نشوند. مسیحیت دین حکومتی شد. دین امپراتوری روم شد. اساس آن بر تسلیم و تمکین، نفی جهاد و مبارزه با ظلم بلکه توجیه شرعی ظلم شد. اما اسلام می گوید افضل الجهاد، کلمة عدل عند امام الجائر. می خواهی مجاهد فی سبيل الله باشی؟ بالاترین جهاد، مقدس ترین جهاد، این است که روبروی ستمگر بایستی و صدایت را بالا ببری.

 

نگذارید ظلم را به نام حکومت دینی تحمیل کنند. این بالاترین جهاد است. این روحیه مخصوص قبل از انقلاب نبود. باید بعد از انقلاب هم این روحیه را در جامعه حفظ کرد وگرنه انقلاب نمی ماند. فریاد عدالت و خروش اعتراض علیه یک مسئول ستمگر، بالاترین جهاد مقدس دینی است.

 

بنابراین اسلام یک مکتب انقلابی است، نه یک مکتب توجیه گر. مکتب انقلابیون است نه محافظه کاران. تبلیغات انقلاب هم باید اینگونه باشد. اسلام یک بعدی و انقلاب یک بعدی را نباید تبلیغ کرد که این کاریکاتور انقلاب و اسلام است. اگر انقلاب و انسجام می خواهید به همه ابعاد و ماهیت انقلاب هم در تبلیغات هم در مدیریتها وفادار باشید.

 

آقای مطهری فردوین 58 در مسجد الجواد، یک ماه قبل از شهادتش می گوید اگر فکر می کنیم با انحصار می شود یک انقلاب را نگه داشت، اشتباه می کنیم. این اشتباه را کمونیستها کردند. باید ایدئولوژی انقلاب، منطقی، شفاف و حتی متواضعانه طرح شود و از آن دفاع شود، آن وقت این انقلاب می ماند.

 

می گوید با تبعیض اجتماعی، قضایی، حقوقی و یا اقتصادی شما نمی توانید این انقلاب را نگه دارید و از حالا بگویم این جمهوریت از بین خواهد رفت اگر مسئله درجه یک آن مسئله عدالت اقتصادی و اجتماعی نباشد.

 

می گوید این انقلاب اگر به مسئله معنویت و اخلاق در جامعه توجه نکند از بین خواهد رفت. این انقلاب اگر برای حفظ حاکمیت از مردم آزادی های مشروع را سلب کند، از بین خواهد رفت.

 

عرضم را با این روایت از حضرت زهرا(س) ختم کنم که فرمودند خداوند عدالت را برای ائتلاف قلبها واجب کرد. آزادی هم جزئی از عدالت است، چون عدالت یعنی حق به حقدار برسد و بخشی از این حقوق هم آزادیهای مشروع مردم است. لذا عدالت بدون مردم معنا ندارد. همانطور که آزادی خارج از چارچوب عدالت مورد قبول نیست.

 

پرسش و پاسخ

 

سئوال: نحوه جذب افکار عمومی؟

 

به نظرم این شدنی است. سخت ولی شدنی است. ما دو کار را نباید بکنیم. یکی اینکه محافظه کارانه و توجیه گرایانه برخورد کنیم. اتفاقاً من با رفوگری مخالفم. اگر چیزي پاره شدنی است، بگذارید پاره شود. از آن طرف هم یک رسمی شده بین ما که مسئولین خودشان از بقیه تندتر صحبت می کنند. این هم یک تاکتیک است. این هم خوب نیست نه اپوزیسیون سازی و ادا درآوردن و رادیکالسیم و حرف های توخالی زدن خوب است، نه رفوگری و توجیه.

 

من عرضم این است آنجایی که مردم اعتراض می کنند، انتقاد می کنند یا دارند حق می گویند یا ناحق می گویند، یعنی یا مطالبه مشروعی دارند حقشان است یا نیست. اینها را باید تفکیک کرد. جایی که نیست باید صریحاً گفت. البته معلوم نیست وظیفه شما باشد. ولی اگر وظیفه شما باشد و مطالبه مشروعی نداشته باشند، باید بگوییم مطالبه شما مشروع نیست و اگر هست دیگر نباید رفو کرد و باید گفت حق به جانب توست و من هم در حد توانم سعی می کنم.

 

در غرب روی جزئیات افکار عمومی می نشینند و کار می کنند. شما می دانید مثلاً نطقی که رئیس جمهور امریکا می کند، چند صد نفر پشت این نطقند؟ در خاطرات نیکسون که "در صحنه قدرت" چاپ و ترجمه شد، خواندم می گفت می خواستم بروم چین، سیاست پینگ پینگ بود که می خواستند چین را از شوروی و کمونیستها جدا کنند و سفر نیکسون خیلی موفق بود که دعوا بین چین و شوروی راه افتاد و بعد از آن سفر تشدید شد. می گفت می خواستم یک نطق بیست دقیقه ای بکنم. از نه ماه قبل پنج، شش تیم مشغول شدند. یک تیم اقتصادی، یک تیم سیاست خارجی، یک تیم فرهنگی یک تیم که در تاریخ چین فعال بود، یک تیم که روی مسائل ایدئولوژیک و کمونیزم کار می کرد. دقت کنید! تبلیغ یعنی این. به هدف کار ندارم. ببینید روششان چقدر هزینه بردار است. اینها مینیاتوری تبلیغ می کنند ما کیلویی و تندتند تبلیغ می کنیم.

 

من دو وظیفه را مهم می دانم. یکی توجیه افکار عمومی در مورد مشکلات نظام و راجع به خدماتش. بالاخره داریم آقای احمدی نژاد به اندازه ده تا آدم دارد می دود. (بعنوان مثال) این را که مردم می فهمند، آرامش بیشتری دارند. این فکر را با خودشان نمی کنند که اینها دارند می خورند و می خوابند و زندگی می کنند، به ما هم موعظه می فرمایند. نه طرف خودش می فهمد که فلانی گرسنه است و خواب ندارد و یکسره گرفتار است و نگران مردم است. اینها مثبتند. اینها جزء نقاط مثبت این دولت آقای احمدی نژاد است. دولت را برمی دارد از این شهر به آن شهر از این استان به آن استان می برد. ولی ببینید همین یک نکته را که وقتی به مردم حالی شود که آقا ما نوکر شماییم داریم دلم می سوزانیم برای شما. دنبال منافع خودمان هم نیستیم داریم برای شما زحمت می کشیم، مردم چقدر آرامش پیدا می کنند. شما خودتان حتماً می دانید، واقعاً مردم خوشحال می شوند. اعتماد می کنند. می گویند حتی اگر نتواند کار کند همینکه دلش می سوزد ما هم این را قبول داریم. ولی غرب به این چیزها اکتفا نمی کند.

 

من به دوستانم گفتم ظلمی که به طور سیستماتیک در کشورهای غربی تغییر در شأن ظلم به آنها و تجاوز به حقوقشان می شود، شاید در کمتر جایی شود ولی چنان این را روغن کاری کردند، سیستم تبلیغاتی و کار با افکار عمومی مردم متوجه نمی شوند. یعنی آزادی ندارد ولی احساس آزادی می کند. این خیلی هنر است تا ما که خیلی از آزادیها هست ولی عده اي احساس خفقان می کنند.آزادی هست ولی احساسش نیست. یک جایی می بینی که آزادی نیست، احساسش هست. دموکراسی هست یکی از صادقانه ترین دموکراسی های دنیا که صداقتش ما را کشته! ولی احساس دموکراسی نیست. چون هیچ نظام دموکراتیکی در دنیا اجازه نمی دهد، مخالفین قانون اساسی در مجلس و دولت آنها بیایند. دموکراسی اینگونه در دنیا کمتر هست. در یک نظام دینی کسانی سران حکومت شوند که لائیک هستند که این چند بار از اول انقلاب تا بحال شد.

 

اینها این کار را نمی کنند ولی کاری می کنند با افکار عمومی که مردم احساس نمی کنند آزادی حقیقی نیست آزادی جنسی و اخلاقی هست. آزادی سیاسی کوچکی است تا حد خیزش یک گربه. از آنجا به بعد بسیار محدود است. احساس نمی کنند. ما برعکسیم. اصل دین، اسلام، قانون اساسی هرچه بالا و پایین است می زنند. ولی در عین حال چون کار با افکار عمومی را بلد نیستیم، توجیه مردم را بلد نیستیم، احساس خفقان می کنند.

 

نیکسون می گوید که اینها نشستند چندصد صفحه یک مطلبی را نوشتند برای یک نطق بیست دقیقه ای من. هر کدامشان از یک زاویه به مسئله نگاه کردند. نطقی که نیکسون می گوید تک تک کلماتش فکر شده بود. یعنی برای هر کلمه ده کلمه دیگر بدیل بود ولی از آن کلمات این کلمه انتخاب شده بود. حالا من نمی خواهم مبالغه و بزرگنمایی کنم که عجب چه کاری کردند. با همه این کارهایشان گند می زنند. با همه این کارهایشان صدای انقلاب ما همینطور در دنیا جلو رفته. با همه این دقتها و هوشیاری هایشان، وضعیتشان در لبنان و عراق و ایران و فلسطین اینگونه است که داریم می بینیم. ولی ما با این غنای انقلاب با این هزینه ای که برای انقلاب پرداخته ایم، یک هزارم غربیها دقت کنیم روی افکار عمومی چگونه بگوییم، از چه کلماتی استفاده کنیم. ما با اولین کلماتی که دم دستمان است حرف می زنیم. برای این مضمون شما بیست جمله می توانید بگویید. اولین جمله ای كه در ذهنت متبادر می شود، به کار می بری. به لوازم درجه یک و دو تربیتی و سیاسی و ا خلاقی فکر نمی کنی؟ اینها در کار تبلیغات مؤثرند.

 

توجیه افکار عمومی. در فکر مردم این است که اینها شعار می دهند بعد رأی می آورند و یادشان می رود. راجع به این یک گزاره باید نشست فکر کرد یعنی افکارعمومی برایشان مهم است ما می نشینیم بسم الله می گوییم بعد فکر می کنیم که چه چیز بگوییم . این هم تفاوت دو تا روش.

 

 

سئوال: شورای انقلاب فرهنگی در مسئله تبلیغات چه می کند؟

 

هفت هشت مسئله است که باید رفع شود. که به تدریج بهتر می شود. یکی از آنها، این است که مردم حتی نخبگان نمی دانند در شورا چه خبر است؟ نخبگان نمی دانند چه رسد به مردم. چند پیشنهاد آنجا طرح کردیم. شورا باید هرچند وقت یک بار، موضع رسمی فرهنگی جمهوری اسلامی را درمورد مسائل مختلف فرهنگی اعلام کند. با تسامح، من تعبیر مانیفست را بکار بردم. باید نگاه جمهوری اسلامی به اینترنت، حجاب، اخلاق جنسی، خانواده و مطبوعات روشن شود.

 

قبلاً مصوبه ها فقط در آرشیو می رفت. بستگی کاملاً داشته و دارد به دولتی که سرکار است. خیلی از مصوبات خوب در یکی دو سال اخیر در شورا تصویب شد که مردم نمی دانند و باید گفته شود و خیلی ها به سمت اجرا رفت. اما قبلش اینگونه نبود گعده بود. یک چیزی باید می گفتیم که بقیه خوششان بیاید. تازه چیزی از هفت خوان می گذشت، طرحی تصویب می شد، در آرشيو می رفت. در شورای انقلاب فرهنگی نه بودجه ای تصویب می شود، -البته بودجه هم که بود کاره ای نبود-، هیچ بودجه فرهنگی و علمی در شورای انقلاب فرهنگی نه بررسی می شود، نه تصویب می شود و نه رد می شود. اصلاً دست شورا نیست. همین یکی به نظر من خودش کافی است. بنابراین آنجا تقریباً اینگونه بود. شورا نه بحث تئوریک است نه جای قانونگذاری و اجرایی است. این وسط باید جایی برای خودش پیدا کند و مشکل هم سر همین بوده است.

حسن رحیم پور

 

مقدمه اي عرض مي کنم در مورد نحوه تبليغاتي که از رسانه هاي رسمي به نام حکومت به عنوان اتحاد ملي- اسلامي يا تضعيف و فروپاشي اين وحدت و انسجام پخش مي شود. در واقع اسم این کار را مي شود تعظيم شعائر انقلاب و مديريت مناسک آن گذاشت که جزئي از تعظيم شعائر اسلامي محسوب می شود.

 

اين كار، برکاتي دارد و صدماتي. برکات آن روشن است اما وقتي ستادهاي رسمي براي تبليغات تشکيل مي شود، هميشه يک خطر محتوايي و يک آفت جدي وجود دارد. درست است که بعد از يک انقلاب از لحاظ لجستيکي و هماهنگي اوضاع منطقي تر مي شود، منتهي نمی شود براي تبليغات مفاهيم انقلابي و در دوره آرامش بعد از جنگ و جامعه سازي، با ادبيات ديگری با مردم حرف زد.

 

به تعبير فني ،علت مقبيه هر چيزي علت محدثه آن هم است. بقاي یک جنبش فقط با همان مفاهيمي امکان دارد که آن را ايجاد کرده است. اگر شعارها و مفاهيم یا روش گفتگو با افکار عمومي عوض شد، يا ديگر انقلاب نيست يا چيز ديگری است که با همان پوسته و ظواهر جايگزينش شده اما باطن اش استحاله شده است. اين مشکل اولاً از نظر جامعه شناختي و تاريخي متوجه همه انقلابها است. مي گويم "انقلابها" براي اينکه حکومتهاي غير انقلابي يا تحميلي، اساساً خيلي دغدغه ايدئولوژي ندارند. مبتني بر فرهنگ و تفاهم و گفتگو و امثالهم نيستند. اما انقلابها چون روي شانه مردم بر سر کار مي آيند، بيشتر با اين مسئله درگير مي شوند که حالا چه بايد کرد تا مفاهيم و ارزشهای جنبش به يک نهاد مستقر تبديل شود؟

 

اگر تاريخ انقلاب های مدرن را نگاه کنيد، می بینید بعد از پيروزي، شعارهايشان روي دستشان مانده است و نمي دانند چه کنند؟ عده اي سريعاً کودتا مي کنند اما عده اي که نمي توانند يا جرأت ندارند، همه چيز را علناً زير پا گذارند، تفسيرهاي ديگري از همان شعارهاي قبلي ارائه می دهند؛ يعني لفظ شعارها باقي است ولي اهداف ديگري تعقيب مي شود.

 

اين مشکل در خيلي از انقلابها به وجود آمده است. انقلابهاي قرن نوزدهم و قرن بيستم دنيا که تحت عنوان revolution (انقلاب) ثبت شده اند، مانند انقلاب کمونيستي یا جنبشهاي فاشيستي و خرده جنبشهاي اروپا مانند جنبشهاي ناسيوناليستي و جنبشهاي تحت تأثيرش در کشورهاي آسيايي و افريقايي. مثل انقلاب مشروطه خودمان که شعارش عدالتخواهي، اسلامخواهي و مبارزه با استبداد و فساد بود که تبديلش کردند به شعارهاي قرار داد اجتماعي روسويي و فرانسوي. مردمی که به رهبري علما در کوچه و بازار در تظاهرات بودند، ناگهان ديدند که يک نفر آمد و گفت ما مشروطه مي خواهيم گفتند مشروطه خانم کيه؟! و يا مي آمدند درِ خانه ها مي گفتند مشروطه يعني هر روز نان سنگک با کباب! اصلاً صحبت مشروطيت و الهام از انقلاب فرانسه نبود. مشروطيتي که در ذهن مردم و علما بود، يک مشروطه اسلامي بود که بعد تفسير شد، ميوه اش چيده شد، مشروطه انگليسي از آب درآمد. يعني تثبيت و نهادينه کردن ديکتاتوري؛ تبديل ديکتاوري قاجار به ديکتاتوري مدرنتر رضاخاني تحت عنوان مشروطيت.

 

در خود انقلاب فرانسه هم اين اتفاق افتاده است. عمدتاً شعارها طبقاتي و عدالتخواهانه بوده و واقعاً يک انقلاب ليبراليستي نبود و بعدها تفسير شد. دست کم جمهوري خواهي، حقوق بشر و آزاديخواهي شعار درجه يک و پررنگش نبود.

 

عده اي انقلاب مي کنند و عده اي تفسيرش را مي نويسند. در انقلاب اسلامی هم داشت اين اتفاق مي افتاد، امام نگذاشت و هوشياري بدنه انقلاب مانع شد. يعني کشته ها را داده بوديم، عده اي آمدند پشت فرمان انقلاب بنشینند، امام نگذاشت. اين خطر وجود دارد.

 

بالاخره هر انقلابي -چه با ماهيت مذهبي و چه با ماهيت ضد مذهبي- موفق شده با قدرت بسيج اجتماعي، افکار عمومي را متقاعد و شالوده شکني کند و سيستم جديدي را مستقر نمايد. اين يك امتياز است که اين کار را با زور اسلحه و سرکوب نکرده و از طريق تفاهم با افکار عمومي و بسيج مردم اين کار را کرده است. اما اتفاقي که مي افتد این است که جاي هدف و وسيله عوض مي شود. بعد خود انقلابيون فکر مي کنند انقلاب شده است براي اينکه ما بياييم سرکار. اصلاً شهدا و درگيريها و شکنجه ها و جنگ براي اين بود که يک عده بروند و يک عده بيايند. مي بيند شعارهاي انقلاب روي دستش مانده و اگر بخواهد با همان شعارها عمل کند ايد پاسخگو باشد. شعار عدالت و آزادي و استقلال و معنويت هزينه مي خواهد و لوازم عملي و ملزومات نظري دارد. آن وقت -اگر نتوانند اصل شعارها را عوض کنند- شروع مي کنند به تفسير شعارها.

 

مي دانيد شعارهاي خیلی از انقلاب ها عوض شده است. در همين دهه گذشته انقلاب ما -اواخر دهه دوم و اوايل دهه سوم- حتي داخل حکومت يک تلاش جدي براي تغيير شعارهاي انقلاب داشتيم. اصلاً اين شعارهايي که در انقلاب مطرح مي شد، کم کم در حاشيه رفت و شعارهاي ديگري مطرح شد که امام و هيچکس دیگر هيچوقت اين شعارها در انقلاب و در مبارزات نگفته بودند.

 

شعار سياست خارجي انقلاب، "صدور انقلاب" بود، يک مرتبه تبديل شد به "تنش زدايي" که غيرقابل جمعند. صدور انقلاب يعني ايجاد تنش، منتهي نه با مردم، نه با دخالت در امور داخلي و نظامي گري و تروريزم. صدور انقلاب يعني با بشريت حرفهايمان را مي زنيم و سکوت نمي کنيم و انقلاب ما یک انقلاب جهانی است. اما تنش زدايي به مفهوم ديپلماتيک یعني اين که ما بحثي و حرفي نداريم. هرکسي کار خودش را بکند. البته تنش زدايي به معناي عدم دخالت در امور ديگران و مبارزه با تروريسم و جنگ افروزی صحیح است.

 

آقای مطهری دوماه قبل از شهادت شان صحبتهایی دارد که واقعاً آدم می ترسد این روزها بگوید. ایشان چوب ایدئولوگ انقلاب بودن را خورده اند ولی واقعاً بیاییم ببینیم چه گفتند. به نظر من شنیدن و دوباره خواندن این شعارها ضروری است. اگر ایشان ایدئولوگ جمهوری اسلامی است، باید زبان تبلیغاتی ما با این حرفها تناسب داشته باشد.

 

حرفهایی که ایشان در مورد، عدالت و برابری و آزادی زده، قابل گفتن نیست. راجع به روحانیت صریحاً می گوید قرار نیست حکومت صنفی و حکومت آخوندی برقرار کنیم. جمهوری اسلامی قرار نیست آزادی ها را سلب کند و عدالتخواهی به معنی واقعی کلمه است. هیچ تفاوتی بین عالی ترین مقامات جمهوری اسلامی و عادی ترین مردم از لحاظ برخورداری از مزایای اقتصادی، اجتماعی و حکومتی نباید باشد. انقلاب ما برای حاکم کردن طبقه ای بر سایر طبقات و صنفی بر سایر صنوف نیامده. اگر اینطور نباشد، جمهوری اسلامی نابود خواهد شد و رفتنی است. اگر نگاه به عدالت، برابری، اخلاق و معنویت وفادار نباشیم از همین الآن اعلام می کنم این انقلاب رفتنی است و اگر بماند این انقلاب، آن انقلاب نیست. ممکن است جسمش بماند اما دیگر آن انقلاب نیست.

 

در رژیمهای بعد از انقلاب هدف کم کم تبدیل می شود به تثبیت قدرت. انقلابیون یادشان می رود که کسب قدرت و حکومت وسیله ای بود برای تبیین آزادی، برابری، برادری، عدالت، اخلاق، معنویت و استقلال. کم کم وسیله جای خود را به هدف می دهد. اصل این است که ما سرکار باشیم. اصلاً مهم نیست که آن ارزشها و شعارها تبیین شود و نهادینه شود. اینها دو طرز حکومت است.

 

تفاوت حکومت اسلامی علی با حکومت اسلامی خلفا در صدر اسلام، تفاوت این دو نوع گرایش است. هر دو تبلیغ حج و نماز و روزه و تقوا می کنند و از کتاب و سنت رسول الله می گویند و ظواهر یکی است ولی دو تیپ حکومت اسلامی است. اینها دو تیپ تبلیغ است.

 

سخنرانی های علی بن ابیطالب (علیه السلام) بعد از حکومت، از قبل انقلابی تر است. چه طور بعد از اینکه حکومت دستش آمده -با آن همه تهدید داخلی و خارجی- زبانش از زبان اپوزیسیونی هیچ فاصله نگرفته بلکه تندتر است. این علامت صداقت است. اگر ما قبل از حاکمیت، عدالتخواه و آزادیخواه باشیم، بعد یادمان برود، یعنی با منافعمان کار داریم. امیرالمومنین(علیه السلام) بر سر همین مفاهیم، سه جنگ راه انداخته و متحمل شده و الا خودشان می فرمایند والله من از معاویه دیپلمات ترم، اما به هر قیمتی حکومت را نمی خواهم.

 

انمی خواهم تبلیغ ارزشهای انقلابی به مناسک رسمی تبدیل شود. هدف ما افکار عمومی است و بدون آن نمی توانیم جلو بیاییم. این مسئله اصلی است. افکار عمومی بازیچه نیست و خود یک هدف است.

 

اگر ما برای افکار عمومی اهمیت و اصالت قائل نشویم و به درک و درد و شعور و حقوق مردم احترام نگذاریم، تبلیغات به کلیشه تبدیل می شود. مقدس ترین کلمات زنده به کلمات مرده تبدیل می شود. بعد باید به زور جنازه بعضی از مفاهیم و ارزشها را سرپا نگه داریم. درحالی که اینها پر از روح و پر از زندگی هستند. این شعارها در تمام دنیا مانند فلسطین و لبنان اینقدر زنده است و خون درون آن در جریان است که هنوز پتانسیل و ظرفیت به هم ریختن دنیا را دارد.

 

 

 

پس این انقلاب زنده است، چون شعارهای آن زنده است. جنازه ای نیست که روی دست ما مانده باشد و ما بخواهیم تشریفاتی و فرمایشی اداره بکنیم، مشمول مرور زمان بشود، کارتابلی بنویسیم و گزارش کاری بدهیم که الحمدلله کار ما انجام شد.

 

آن خطر بزرگی که هر ستاد تبلیغات رسمی را تهدید می کند، توخالی شدن کلمات مقدس و کلیشه ای شدن و جنازه شدن زنده ترین ارزشها و شعارهاست. خطر بزرگ این است که گرما و حرارت انقلابی به سرمای بوروکراسی تبدیل بشود. رودخانه شور خودجوش انقلابی به یک مرداب سرد و بی روح دیوان سالاری تبدیل شود. مجاهد آتش گرفته شهید پرور به آدمهای کوک شده که شعارهایی را از بالا می گویند و شما هم باید تکرار کنید، تبدیل شود. البته قبول دارم که نمی شود همیشه جامعه را در نقطه جوش نگه داشت.

 

در مورد ساختار نهادهای رسمی تبلیغاتی دو رویکرد وجود دارد: گاهی ابزار است و گاهی شغل می شود. البته برای کار با افکار عمومی، منطقاً همه چیز پشت سرهم مطرح می شود؛ برنامه ریزی و مدیریت می خواهد. اینها که آماده شد، نیرو و ستاد، سازماندهی، کارمند رسمی، دفتر و دستک، ماشین و امکانات وساختمان و...

 

اما بعضی از شما که دست اندرکار انقلاب و تظاهرات بودید، خوب به خاطرتان هست که شعارهای دوره انقلاب چگونه ساخته می شد. اصلاً ما جای تعریف شده ای که برای مردم شعار بسازد، نداشتیم. یک اتفاقی می افتاد، مثلاً یک مرتبه صبح خبر می دادند خانه امام در نجف محاصره شده است، تا ظهر، همه مردم از مشهد تا تبریز و از زاهدان تا اهواز یک شعار می گفتند. یکی از گیجی های دستگاه -که در اسناد ساواک هست- که می گفتند آخوندها این سیستم را چگونه ساختند که در عرض صبح تا ظهر یک حرف در کل کشور منتقل می شود. تا آخر هم نفهمیدند. برای اینکه دنبال تشکیلات خاصی می گشتند. نمی خواهم بگویم که تشکیلات نبود ولی مسئله اصلی سازماندهی و برنامه ریزی آدم های خاص نبود، مسئله تشنگی و خلوص جامعه و نیز انسجام داخلی آن بود.

 

شعارسازی و تبلیغات فقط قافیه سازی نیست؛ آن چیزی است که در جامعه شناسی سیاست از آن به نهضت و نهاد تعبیر می شود. اولین بار ابن خلدون می گوید تاریخ اینگونه ساخته شده که از حاشیه -تمدنها و فرهنگهای ایلی-، به متن -فرهنگ های شهری- حمله صورت می گیرد و حاشیه تبدیل به متن می شود. چون شهری به قدرت و امکانات رسیده و خرفت می شود. شجاعت و ضریب هوشی شهری پایین می آید. محافظه کار می شود.

 

بعد از قطعنامه، ما داشتیم برمی گشتیم. داخل اتوبوس یکی از رزمنده ها می گفت حزب اللهی ها 3 تیپ اند: سرخپوست و سفید پوست و سیاه پوست. سیاه پوستها ماییم که هشت سال در منطقه اصلاً تصور اینکه جنگ تمام می شود و ما زنده می مانیم، نداشتیم. سقف خانه ما تار عنکبوت می بست، یک نفر نبود تارعنکبوت ها را پاک کند. هربار می رفتم خانه دوباره بچه هايم من را نمی شناختند، خانمم از من رو می گرفت، دوباره باید عقد می خواندیم. چون دور بودیم. باید می نشستیم مثل اول ازدواج با هم آشنا می شدیم. الآن که جنگ تمام شده و داریم برمی گردیم، نمی دانم دارم کجا می روم و چه کار می کنم.

 

سته دوم سرخپوست هستند. می گفت شماها طلبه اید، دانشجویید عقب جبهه زندگیتان را می کنید و درستان را می خوانید. موقع عملیات ها منطقه می آیید. اگر شهید شدید، بردید و اگر هم ماندید، دوباره سرکارتان برمی گردید.

 

می گفت یک عده حزب اللهی سفیدپوست هم داریم که اینها خط مقدمشان اهواز است. اینها دعای کمیل و نماز جمعه هایشان را مرتب شرکت می کنند. یقه شان را هم تا بالا می بندند. سه تا انگشتر عقیق هم دارند. مستحبات را هم رعایت می کنند ولی حاضر نیست اسلحه دستش بگیرد و برود استقبال شهادت. گفت حالا که باید برگردیم، بدبختی آن است که سرنوشت سیاه پوستها هم دست سفیدپوستها است. مسئول دیگری داشتیم از بچه های قدیمی جنگ که برادر 3-2 تا شهید بود. یکسال بعد از جنگ گفتند که در میدان تره بار یکی از شهرستانهاست. یک وانت قراضه خریده و سبزی و میوه حمل می کند که مخارج زندگیش بگذرد.

 

ما باید مراقب باشیم سرنوشت انقلاب دست سفیدپوستها نباید بیفتد، هرچه هم آدمهای خوبی باشند. در تبلیغات رسمی من نگرانم که سفیدپوستانه تبلیغ کنیم. آن حالت سیاه پوستی و اقلاً سرخ پوستی تبدیل شود به سفید پوستی. یعنی کسانی که درد انقلاب و جنگ ندارند، نه ترکش خوردند و نه شهید دادند و نه معنی بدبختی و گشنگی و در محاصره گیر افتادن و جنازه برادر به دوش کشیدن را می فهمند، نه دیدند که جلوی دیدگانش استخوان بشکند و سرها قطع شود و چشمها کور شوند، ولی صاحب انقلابند.

 

وقتی این جور رئیسها می خواهند برای افکار عمومی تصمیم بگیرند، مصیبت شروع می شود. کسانی که هزینه ای نپرداختند و نمی پردازند. نه اینکه قبلاً نپرداخته اند و بعداً می پردازند، بعداً هم اگر پیش بیاید، نمی پردازند. این همان تبدیل ارزش به کلیشه است. نمی گویم با سفیدپوستها باید درگیر شد ولی نباید زمام امور را به دست شان داد.

 

مردم می فهمند. نمی شود در آرامش بنشینی و به مردم دستور بدهی که باید ارزشی و انقلابی باشید. انبیا اینگونه عمل نمی کردند. بزرگترین و موفق ترین مبلیغین تاریخ انبیا هستند. امیرمؤمنان که به عنوان سمبل شجاعت و رزمندگی مطرح هستند، می فرمایند هروقت در جنگها فشار به ما زیاد می شد به قول بچه های جبهه هوا پس بود، پناه می بردیم به پیغمبر. پناهگاه ما پیغمبر بود. این حرف عجیبیست. امیرمؤمنان می فرمایند من چگونه شب بخوابم در جامعه ای که احتمال می دهم امشب در طرفی از این سرزمین یک خانواده گرسنه بخوابد. اینگونه می شود انقلاب را نگه داشت.

 

مردم حاضر نیستند بازیچه ما بشوند. اگر از من به عنوان مردم، فداکاری و حضور در صحنه می خواهی باید هزینه آن را بپردازی. من حاضر نیستم از خودم، بچه ام و جان و مال و آبرویم بگذرم برای اینکه تو به اینها برسی ولی اگر تو از آن می گذری، من هم می گذرم. در انقلاب و جنگ همینگونه بود. فرمانده لشکر ما همیشه جلوتر از همه بود. اگر می دید که خط در خطر بود، می دیدیم که فرمانده لشکر ما در کنار بچه ها بود.

 

شهید برونسی را خراسانی ها می شناسند. ایشان یک بنا بودند. گاهی بچه ها مشهور بود که می گفتند که مثلاً از اینجا تا آنجا گردان می خواهد حرکت کند وجب می کند که می شود چند کیلومتر. در عراق در عملیات بدر 40 کیلومتر در خاک عراق ما گیر افتاده بودیم. در لشکر نصر مشهد غواص بودیم با بلم 40-30 کیلومتر رفتیم و بعد وارد آب شدیم و خط شکست و ما گیر افتادیم. هرکسی می افتاد، افتاده بود. از سه طرف هم تانک و توپ و آتش سنگین و دو روز شیمیایی می زدند. نیروی کمکی هم نمی توانست به شرق دجله بیاید. اگر هم می توانست، طوری شده بود که حرکت می کرد از یک نقطه ای تا بیاید جلو حرکت می کرد به طرف ما مثلاً 30 نفر می آمدند. بقیه یا نمی رفتند یا شهید و مجروح می شدند. شهید برونسی که همانجا شهید شد و همانجا جنازه اش ماند، درگیری تن به تن و تن به تانک شده بود. سر قطع شده، پای له شده و آدم سالم در آنجا در چهارراه خندق نبود. یادم است به جایی رسید که 10 نفر سالم نبودند و 48 ساعت، 72 ساعت بچه ها جنگیده بودند. گشنه، خسته. وضعیت طوری بود که تانکهای عراقی جلو می آمدند. آرپی جی زن خوابیده بود. می زدیم بهش که بلند شو آمدند. می گفتند وقتی به 40 50 متری رسیدند، مرا بیدار کن. اینقدر خسته. به برنسی گفتند که آقا خط سقوط کرده شما عقب بیا. ایشان گفتند من عقب بیایم بچه ها را همینجا بگذارم؟ من به چه حجتی عقب بیايم؟ همانجا هم شهید شد. اگر اینگونه بود، نیازی به تبلیغات نیست. به حضرت عباس، چیزهایی که به مردم می گوییم، بهتر از ما می دانند. مردم -نه همه مردم، آنهایی که در جنگ و انقلاب سرمایه گذاری کردند- قبل از ما و جلوتر از ما در صحنه هستند و احتیاجی به تشریفات نیست. ولی اگر این نبود، تبلیغات، اثر معکوس دارد و حالت تهوع ایجاد می کند.

 

امیرمؤمنان می فرمایند که من چگونه راضی شوم که به من بگویند امیرمؤمنان حاکم اسلامی هستند و مسئول هستند "ولا اشارکهم فی مکارح الدهر" ولی در مشکلات زندگی در کنار مردم نباشم. در مشهدحاج آقا غفوری نامی بودند، سه نفر از پسرهایش و یک دامادش شهید شد. مردم گریه می کردند این پدر نشسته بود تعجب می کرد که چرا مردم گریه می کنند. مردم خجالت می کشیدند می گفتند ما با چه رویی به ایشان تسلیت بگوییم. بسیاری از خانواده های شهید شما بهتر از من می دانید یک قران از حکومت نگرفتند. بسیاری از بچه های جبهه -که بخشی از آنها جانباز شیمیایی اند- نصف صفحه مدرک جمع نکردند که جبهه بوده اند. اینها با تبلیغات جلو نیامدند. تبلیغات فرع است.

 

در انقلاب کسی به کسی گزارش رسمی نمی داد. روحیه کارمندی و چانه زنی و قرار و مدار نبود. عمل پنهانی و شبانه روزی و ایثار و مسابقه در فداکاری بود. زرنگ کسی بود که مخفی تر این کار ها را می کرد.

 

شهید سعیدی که از بچه های مشهد بود و تحصیلاتی هم نداشت ولی بزرگ بود. در کربلای 4 مجروح شده بود، یواشکی به مسئول قرارگاه می گفت چه کاری است که هیچکس حاضر نیست، بکند عین عبارتش است. همه بچه ها خسته اند. هرکاری هست به من بگو. بدن مثل نی قلیان لاغر مجروح هم شده بود. واقعاً یک سیلی به ایشان می زدی، می افتاد. ولی اینقدر روح قوی و بزرگ. کسی تبلیغات نکرده بود. منتهی صداقت دیده بود و منطق.

 

کم کم کارها بوروکراتیزه و تشریفاتی و ظاهرسازانه شد و تغییر ماهیت داد و ظاهرسازی و تصنع -به تعبیر کوچه و بازاری خالی بندی- و آب بستن به شعارهای انقلاب جایگزین شد.

 

بزرگترین توهین به افکار عمومی نادیده گرفتن نیازها و استعدادها و پرسش های واقعی به مردم است. بازی با الفاظ و آواها، فکرسازی و فرهنگ سازی نمی کند. اصلاً مردم گوش نمی کنند. این نمی تواند اتحاد ملی وانسجام اسلامی تولید کند.

 

دو عنصر می تواند جلب اعتماد مردم را بکند یکی صداقت است و دیگری قدرت تولید فکر و نوآوری. شعارها لازم است ولی کافی نیست. تبلیغ یعنی فرهنگ سازی یعنی غنی سازی ادبیات انقلاب. این تعبیر به نظر من تعبیر رسایی است. واجب تر از غنی سازی اورانیوم -که خیلی مهم است- غنی سازی ادبیات انقلاب است. مفهوم سازی، تئوری سازی، واژه سازی، نوآوری، بازتولید دائمی ارزش ها و شعارهای انقلاب.

 

زمان به شدت مشغول فرسایش سرمایه اجتماعی است. سرمایه اجتماعی یعنی انسجام و اعتماد عمومی. زمان مشغول خنثی سازی بمب انسانی انقلاب است و آب در آتش انقلاب می ریزد. متقابلاً دستگاه هایی باید باشند که مشغول فکرسازی و مفهوم سازی مداوم باشند که بتوانند انرژی تخلیه شده تدریجی یک انقلاب را پی در پی بازتولید کنند وگرنه این انرژی و انگیزه ها لایتناهی نیستند و تمام می شوند.

 

اما انقلاب ما استثنایی است. هیچ انقلابی نیست بعد از 29 سال باز راهپیمایی یک میلیونی و ده میلیونی داشته باشد. چرا که صداقت و غنای فرهنگ اسلامی -با اینکه کاری روی آن انجام ندادیم- در اندازه خودش نیمه بالفعل یا بالقوه کار خودش را کرده است. ولی اینها کافی نیست. همانطور که سرمایه اقتصادی مصرف می شود، ما داریم سرمایه اجتماعی را مصرف می کنیم. کجا باید تولید شود؟ مثلاً ما اگر این سرمایه اجتماعی را نداشتیم، جنگ را نمی توانستیم از سرمان بگذرانیم؟ این سرمایه قبل از جنگ تولید شده بود و در جنگ مصرف شد. سرمایه ای باید تولید شود که بتواند تحریم و فشار و تهدید را از سر بگذراند. این سرمایه باید یک جایی تولید شود.

 

بنابراین نباید اتاقهای مفهوم سازی مشغول کلیشه سازی باشند. چشمی به مردم داشته باشند؛ مردم واقعی نه مردم فرضی که همه آنها هم روشنفکر یا حزب اللهی نیستند. همه شان نه انقلابی اند نه ضد انقلابی. انواع و اقسام دارند. چون از قول مردم همه چیز می گویند. مردم واقعی یعنی مردمی که در خیابانها هستند.

 

شما دیدید که عده ای در همین انتخابات اخیر دائماً مردم، مردم می کردند اما مردم هم با اردنگی زدند به ایشان. همین اشتباه را این طرف هم کردند. یک وقتهایی مردم امت شهید پرور گفتیم ولی نفهمیدیم امت شهید پرور قضاوتهای دیگری راجع به مسائل دارد امت شهیدپرور اردنگی هم می زند.

 

حرف زدن با مردم باید دوطرفه باشد. اتاق مفهوم سازی باید چشمی هم به ایدئولوژی انقلاب داشته باشد. هدف انقلاب ما برخلاف انقلاب کمونیستی و جنبش فاشیستی فریب افکار عمومی نیست. آنها هدفشان فریب افکار عمومی است ولو از طریق فریب مردم یا ارعاب مردم. هدف ما این نیست. برنامه ریزی می کنند، آدمها را ماشین رأی ریزی می بینند. تبلیغات رسمی درست می کنند که مداوم به جای جواب دادن به سئوالات، سئوالها را سرکوب کنند. هدف اصلی آنها مهارسازی نیروهای تازه متولد شده در انقلاب و اخته کردن ذهن جامعه است.

 

انقلاب اسلامی بدون ایمان مردم نه وجود دارد نه ماهیت. این مسئله مهمی است. انقلاب اسلامی بدون مردم، بدون ایمان مردم نه وجود دارد نه ماهیت. این ایمان یک ایمان کور فاشیستی نیست، بلکه با معرفت تغذیه می شود. اگر مردم ایمان می خواهند، باید معرفت به آنها داده شود. معرفت سازی به خزانه های فکری برای محتوا و به خلاقیت برای روش شعارسازی برای انقلاب احتیاج دارد. شعار یک انقلاب برای مردم می ماند به طوری که نسل بعد به آن نخندند. شعاری که اولاً شفاف و معنادار و منطقی باشد و از آن مهمتر اینکه از اعماق واقعیت و احساس و درد جامعه برخاسته باشد. مردم نگویند که اینها چه می گویند.

 

من عقیده دارم که یک انقلاب، یک حکومت وقتی سقوط کرده که مردم شعارهای رسمی را نفهمند و حتی مسخره کنند. کار ضد انقلاب همین است. ولی حساب مردم از ضد انقلاب جداست. شعاری، شعار مردم می شود که مردم بتوانند هم منطقاً و هم فطرتاً تصدیقش کنند. ولو تریبون های رسمی مداوم تکرار کنند. درواقع وجود حقیقی و ذهنی آن شعار و ارزش بین مردم باشد. شعاری که ساخته می شود، وجود لفظی یا کتبی همان حقیقت باشد. ما به ازای واقعی داشته باشد. روح موجود در جامعه تجسم پیدا کند نه اینکه شعارهای نچسب بی ارتباط با وجدان و احساس مردم، بیگانه با واقعیات جامعه، بی ربط با مشکلات جامعه، فاقد پشتوانه تئوریک اسلامی و خالی از صداقت وا حساس باشد. بنابراین اگر تبلیغات مؤثرمی خواهیم باید به اینها توجه کنیم.

 

در غیاب مردم کاری نمی شود، کرد. اگر انقلاب است اما اگر قدرت فقط مطرح است هرچه مردم نباشند، بهتر است. مردم موی دماغ اند. تا می توانید باید از مردم سیاست زدایی کنید و ایزوله و حذفشان کنید. فریب بدهید و به حاشیه ببرید، کمااینکه 99% حکومتها و انقلابهای دنیا بعد از حاکمیت دنیا این کار را می کنند ولی در فرهنگ اسلامی و انقلاب ما انقلاب باید خودش مردم را تحریک و هوشیار کند. حکومتها مردم را می خوابانند. لالایی می کنند که بخوابد. در حکومت اسلامی باید بگذاریم سئوال کنند و ایراد بگیرند. ما این را می خواهیم.

 

تعبیر آقای مطهری این است: تبلیغ ارزشهای انقلاب به معنای تبلیغ روح تمکین و تسلیم در جامعه نیست که مردم هرچه ساکت تر و نفهم تر باشند و هرچه بی دردسرتر باشند، برای ما بهتر باشد. یک انقلاب اینگونه نمی ماند. یک جامعه به خواب رفته را مگر می شود در شرایط خاص بسیج کرد.

 

می گویند بگذار مردم به حال خودشان باشند، هروقت کارشان داشتیم تحریک عمومی و بسیج را انجام می دهیم. آن وقت مثل عراق می شود. وقتی ارتش آمریکا آمد، مردم نگاه می کردند (مقایسه کنید با لبنان). این یک حرف تازه است و کلاسیک نیست که ما باید جامعه را یکسره بیدار و هوشیار و حساس و حتی معترض نگه داریم. این مدل در دنیا مدل عجیبی است. این را 28-27 سال پیش، مطهری دو سه ماه قبل از شهادتش می گوید: روح امر به معروف و نهی از منکر باید در جامعه احیا شود. اسلام دین تسلیم در برابر وضع موجود نیست. تسلیم در برابر خدا غیر از تسلیم در برابر وضع موجود است.

 

 

زمانی مسئله زهد و توکل و رضایت را به معنای تحمل وضع موجود تفسیر می کردند. رضا و مسلمانی تسلیم در برابر خداست نه تسلیم در برابر ظالم و منکر و ستم. برای اینکه اشکالات برطرف شود، به وضع موجود همیشه باید معترض باشیم؛ هرچه هم خوب باشد. تعبیر را گوش کنید:

 

اسلام مداوم به پیروانش حس پرخاشگری، مبارزه، نفی فساد و ظلم را القا می کند که بی تفاوت نشوند، تسلیم نشوند. مسیحیت دین حکومتی شد. دین امپراتوری روم شد. اساس آن بر تسلیم و تمکین، نفی جهاد و مبارزه با ظلم بلکه توجیه شرعی ظلم شد. اما اسلام می گوید افضل الجهاد، کلمة عدل عند امام الجائر. می خواهی مجاهد فی سبيل الله باشی؟ بالاترین جهاد، مقدس ترین جهاد، این است که روبروی ستمگر بایستی و صدایت را بالا ببری.

 

نگذارید ظلم را به نام حکومت دینی تحمیل کنند. این بالاترین جهاد است. این روحیه مخصوص قبل از انقلاب نبود. باید بعد از انقلاب هم این روحیه را در جامعه حفظ کرد وگرنه انقلاب نمی ماند. فریاد عدالت و خروش اعتراض علیه یک مسئول ستمگر، بالاترین جهاد مقدس دینی است.

 

بنابراین اسلام یک مکتب انقلابی است، نه یک مکتب توجیه گر. مکتب انقلابیون است نه محافظه کاران. تبلیغات انقلاب هم باید اینگونه باشد. اسلام یک بعدی و انقلاب یک بعدی را نباید تبلیغ کرد که این کاریکاتور انقلاب و اسلام است. اگر انقلاب و انسجام می خواهید به همه ابعاد و ماهیت انقلاب هم در تبلیغات هم در مدیریتها وفادار باشید.

 

آقای مطهری فردوین 58 در مسجد الجواد، یک ماه قبل از شهادتش می گوید اگر فکر می کنیم با انحصار می شود یک انقلاب را نگه داشت، اشتباه می کنیم. این اشتباه را کمونیستها کردند. باید ایدئولوژی انقلاب، منطقی، شفاف و حتی متواضعانه طرح شود و از آن دفاع شود، آن وقت این انقلاب می ماند.

 

می گوید با تبعیض اجتماعی، قضایی، حقوقی و یا اقتصادی شما نمی توانید این انقلاب را نگه دارید و از حالا بگویم این جمهوریت از بین خواهد رفت اگر مسئله درجه یک آن مسئله عدالت اقتصادی و اجتماعی نباشد.

 

می گوید این انقلاب اگر به مسئله معنویت و اخلاق در جامعه توجه نکند از بین خواهد رفت. این انقلاب اگر برای حفظ حاکمیت از مردم آزادی های مشروع را سلب کند، از بین خواهد رفت.

 

عرضم را با این روایت از حضرت زهرا(س) ختم کنم که فرمودند خداوند عدالت را برای ائتلاف قلبها واجب کرد. آزادی هم جزئی از عدالت است، چون عدالت یعنی حق به حقدار برسد و بخشی از این حقوق هم آزادیهای مشروع مردم است. لذا عدالت بدون مردم معنا ندارد. همانطور که آزادی خارج از چارچوب عدالت مورد قبول نیست.

 

پرسش و پاسخ

 

سئوال: نحوه جذب افکار عمومی؟

 

به نظرم این شدنی است. سخت ولی شدنی است. ما دو کار را نباید بکنیم. یکی اینکه محافظه کارانه و توجیه گرایانه برخورد کنیم. اتفاقاً من با رفوگری مخالفم. اگر چیزي پاره شدنی است، بگذارید پاره شود. از آن طرف هم یک رسمی شده بین ما که مسئولین خودشان از بقیه تندتر صحبت می کنند. این هم یک تاکتیک است. این هم خوب نیست نه اپوزیسیون سازی و ادا درآوردن و رادیکالسیم و حرف های توخالی زدن خوب است، نه رفوگری و توجیه.

 

من عرضم این است آنجایی که مردم اعتراض می کنند، انتقاد می کنند یا دارند حق می گویند یا ناحق می گویند، یعنی یا مطالبه مشروعی دارند حقشان است یا نیست. اینها را باید تفکیک کرد. جایی که نیست باید صریحاً گفت. البته معلوم نیست وظیفه شما باشد. ولی اگر وظیفه شما باشد و مطالبه مشروعی نداشته باشند، باید بگوییم مطالبه شما مشروع نیست و اگر هست دیگر نباید رفو کرد و باید گفت حق به جانب توست و من هم در حد توانم سعی می کنم.

 

در غرب روی جزئیات افکار عمومی می نشینند و کار می کنند. شما می دانید مثلاً نطقی که رئیس جمهور امریکا می کند، چند صد نفر پشت این نطقند؟ در خاطرات نیکسون که "در صحنه قدرت" چاپ و ترجمه شد، خواندم می گفت می خواستم بروم چین، سیاست پینگ پینگ بود که می خواستند چین را از شوروی و کمونیستها جدا کنند و سفر نیکسون خیلی موفق بود که دعوا بین چین و شوروی راه افتاد و بعد از آن سفر تشدید شد. می گفت می خواستم یک نطق بیست دقیقه ای بکنم. از نه ماه قبل پنج، شش تیم مشغول شدند. یک تیم اقتصادی، یک تیم سیاست خارجی، یک تیم فرهنگی یک تیم که در تاریخ چین فعال بود، یک تیم که روی مسائل ایدئولوژیک و کمونیزم کار می کرد. دقت کنید! تبلیغ یعنی این. به هدف کار ندارم. ببینید روششان چقدر هزینه بردار است. اینها مینیاتوری تبلیغ می کنند ما کیلویی و تندتند تبلیغ می کنیم.

 

من دو وظیفه را مهم می دانم. یکی توجیه افکار عمومی در مورد مشکلات نظام و راجع به خدماتش. بالاخره داریم آقای احمدی نژاد به اندازه ده تا آدم دارد می دود. (بعنوان مثال) این را که مردم می فهمند، آرامش بیشتری دارند. این فکر را با خودشان نمی کنند که اینها دارند می خورند و می خوابند و زندگی می کنند، به ما هم موعظه می فرمایند. نه طرف خودش می فهمد که فلانی گرسنه است و خواب ندارد و یکسره گرفتار است و نگران مردم است. اینها مثبتند. اینها جزء نقاط مثبت این دولت آقای احمدی نژاد است. دولت را برمی دارد از این شهر به آن شهر از این استان به آن استان می برد. ولی ببینید همین یک نکته را که وقتی به مردم حالی شود که آقا ما نوکر شماییم داریم دلم می سوزانیم برای شما. دنبال منافع خودمان هم نیستیم داریم برای شما زحمت می کشیم، مردم چقدر آرامش پیدا می کنند. شما خودتان حتماً می دانید، واقعاً مردم خوشحال می شوند. اعتماد می کنند. می گویند حتی اگر نتواند کار کند همینکه دلش می سوزد ما هم این را قبول داریم. ولی غرب به این چیزها اکتفا نمی کند.

 

من به دوستانم گفتم ظلمی که به طور سیستماتیک در کشورهای غربی تغییر در شأن ظلم به آنها و تجاوز به حقوقشان می شود، شاید در کمتر جایی شود ولی چنان این را روغن کاری کردند، سیستم تبلیغاتی و کار با افکار عمومی مردم متوجه نمی شوند. یعنی آزادی ندارد ولی احساس آزادی می کند. این خیلی هنر است تا ما که خیلی از آزادیها هست ولی عده اي احساس خفقان می کنند.آزادی هست ولی احساسش نیست. یک جایی می بینی که آزادی نیست، احساسش هست. دموکراسی هست یکی از صادقانه ترین دموکراسی های دنیا که صداقتش ما را کشته! ولی احساس دموکراسی نیست. چون هیچ نظام دموکراتیکی در دنیا اجازه نمی دهد، مخالفین قانون اساسی در مجلس و دولت آنها بیایند. دموکراسی اینگونه در دنیا کمتر هست. در یک نظام دینی کسانی سران حکومت شوند که لائیک هستند که این چند بار از اول انقلاب تا بحال شد.

 

اینها این کار را نمی کنند ولی کاری می کنند با افکار عمومی که مردم احساس نمی کنند آزادی حقیقی نیست آزادی جنسی و اخلاقی هست. آزادی سیاسی کوچکی است تا حد خیزش یک گربه. از آنجا به بعد بسیار محدود است. احساس نمی کنند. ما برعکسیم. اصل دین، اسلام، قانون اساسی هرچه بالا و پایین است می زنند. ولی در عین حال چون کار با افکار عمومی را بلد نیستیم، توجیه مردم را بلد نیستیم، احساس خفقان می کنند.

 

نیکسون می گوید که اینها نشستند چندصد صفحه یک مطلبی را نوشتند برای یک نطق بیست دقیقه ای من. هر کدامشان از یک زاویه به مسئله نگاه کردند. نطقی که نیکسون می گوید تک تک کلماتش فکر شده بود. یعنی برای هر کلمه ده کلمه دیگر بدیل بود ولی از آن کلمات این کلمه انتخاب شده بود. حالا من نمی خواهم مبالغه و بزرگنمایی کنم که عجب چه کاری کردند. با همه این کارهایشان گند می زنند. با همه این کارهایشان صدای انقلاب ما همینطور در دنیا جلو رفته. با همه این دقتها و هوشیاری هایشان، وضعیتشان در لبنان و عراق و ایران و فلسطین اینگونه است که داریم می بینیم. ولی ما با این غنای انقلاب با این هزینه ای که برای انقلاب پرداخته ایم، یک هزارم غربیها دقت کنیم روی افکار عمومی چگونه بگوییم، از چه کلماتی استفاده کنیم. ما با اولین کلماتی که دم دستمان است حرف می زنیم. برای این مضمون شما بیست جمله می توانید بگویید. اولین جمله ای كه در ذهنت متبادر می شود، به کار می بری. به لوازم درجه یک و دو تربیتی و سیاسی و ا خلاقی فکر نمی کنی؟ اینها در کار تبلیغات مؤثرند.

 

توجیه افکار عمومی. در فکر مردم این است که اینها شعار می دهند بعد رأی می آورند و یادشان می رود. راجع به این یک گزاره باید نشست فکر کرد یعنی افکارعمومی برایشان مهم است ما می نشینیم بسم الله می گوییم بعد فکر می کنیم که چه چیز بگوییم . این هم تفاوت دو تا روش.

 

 

سئوال: شورای انقلاب فرهنگی در مسئله تبلیغات چه می کند؟

 

هفت هشت مسئله است که باید رفع شود. که به تدریج بهتر می شود. یکی از آنها، این است که مردم حتی نخبگان نمی دانند در شورا چه خبر است؟ نخبگان نمی دانند چه رسد به مردم. چند پیشنهاد آنجا طرح کردیم. شورا باید هرچند وقت یک بار، موضع رسمی فرهنگی جمهوری اسلامی را درمورد مسائل مختلف فرهنگی اعلام کند. با تسامح، من تعبیر مانیفست را بکار بردم. باید نگاه جمهوری اسلامی به اینترنت، حجاب، اخلاق جنسی، خانواده و مطبوعات روشن شود.

 

قبلاً مصوبه ها فقط در آرشیو می رفت. بستگی کاملاً داشته و دارد به دولتی که سرکار است. خیلی از مصوبات خوب در یکی دو سال اخیر در شورا تصویب شد که مردم نمی دانند و باید گفته شود و خیلی ها به سمت اجرا رفت. اما قبلش اینگونه نبود گعده بود. یک چیزی باید می گفتیم که بقیه خوششان بیاید. تازه چیزی از هفت خوان می گذشت، طرحی تصویب می شد، در آرشيو می رفت. در شورای انقلاب فرهنگی نه بودجه ای تصویب می شود، -البته بودجه هم که بود کاره ای نبود-، هیچ بودجه فرهنگی و علمی در شورای انقلاب فرهنگی نه بررسی می شود، نه تصویب می شود و نه رد می شود. اصلاً دست شورا نیست. همین یکی به نظر من خودش کافی است. بنابراین آنجا تقریباً اینگونه بود. شورا نه بحث تئوریک است نه جای قانونگذاری و اجرایی است. این وسط باید جایی برای خودش پیدا کند و مشکل هم سر همین بوده است.