خطر بروز فتنههایی مثل خوارج، یعنی در پوشش دین و داشتن درد دین، امروز هم جامعهی ما را تهدید میکند. این فتنهها بیشتر در موقعیتهایی پدید میآیند که حاکمیت حق برقرار است. امروز به لطف الهی، برای نخستین بار در تاریخ اسلام، حکومت ولایی تشکیل شده است. من تأکید دارم که بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تا امروز ما حکومت ولایی نداشتهایم. حتی حکومت امیرالمؤمنین و امام مجتبی (علیهما السلام) بر مبنای ولایت این بزرگواران نبود، بلکه آنها به عنوان خلیفهی چهارم و پنجم روی کار آمده بودند؛ چرا که لازمهی ولایت اطاعت است. اگر از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) حمایت میکردند که حکومت ایشان متزلزل نمیشد.
چرا و چگونه امیرالمؤمنین تا آخرین لحظه با خوارج با رأفت برخورد نمود؟ اندیشه و عمل سیاسی خوارج چه ضرباتی به اسلام وارد نمود؟ آیا ممکن است انحرافی همچون خوارج بار دیگر در میان تشیع سر برآورد؟ مصاحبهی حاضر با دکتر محمدحسین رجبی دوانی در راستای پاسخ به این پرسشهاست.
«پايگاه خبري تحليلي رئيس جمهور ما»؛ در تاریخ اسلام کم نیست زمانهایی که تقابل فکری، آنچنان فروزان میشود که شناخت راه درست از مسیر اشتباه به سختی ممکن میگردد. چراغ ولایت در چنین زمانهایی است که روشنیبخش صراط مستقیم است. شاید یکی از مهمترین این بزنگاهها، که دشمنان اسلام در راستای منافع خود، اسلام ناب را مورد هجمهی همهجانبه قرار دادند، دورهی حاکمیت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. سه جنگ حاصل این هجمهها بود. جالب آنکه در میان دشمنان امیرالمؤمنین، شاید گروهی که کمترین سود را نیز بردند، خوارج باشند که از دنیا نیز ثمرهای ندیدند. خوارج جاهلانه تلاش نمودند تا ضربات متعددی بر اسلام وارد آورند و البته تا قرنها نیز به فعالیت خود ادامه دادند. مصاحبهی پیش رو در رابطه با نکات ظریفی است که عدم تأمل بر آن، خوارج را به ورطهی نابودی در دنیا و آخرت کشاند.
در رابطه با درک چرایی اندیشه و عمل سیاسی خوارج، گفتوگویی را با دکتر محمدحسین رجبی دوانی ترتیب دادیم که پیش روی شماست. ایشان استاد تاریخ اسلام در دانشگاه امام حسین (علیه السلام) هستند و آثار متعددی را به چاپ رساندهاند که از آن جمله میتوان به «کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی»، «پشتیبانی نظامی در سپاههای صدر اسلام و سیر تحول و تطور آن» و «تاریخ تحلیلی دوران امامت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)» اشاره نمود.
شاید بهتر باشد برای شروع بحث دربارهی خوارج به کمی پیشتر از آن بازگردیم. در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله)، عدهای از مردم با وجود اینکه به نماز و روزه بیش از دیگران توجه داشتند، اما جزء گروههای انحرافی محسوب میشدند. سؤالی که به وجود میآید این است که مرز باریک میان اسلام اصیل و انحراف از اسلام کجاست؟ مؤلفههای تفاوت میان این دو چیست؟
برخی یا به سبب کجفهمی یا عدم درک صحیح از تعالیم دین و جایگاه زعامت دین، به اعتبار تقیدی که به ظواهر دارند، این اجازه را به خود میدهند که مسائل دینی را تفسیر به رأی کنند. این عده، در مقابل آرای بقیهی جامعه یا متولیان راستین دین، اجتهاد میکنند و نظر خودشان را معیار قرار میدهند.
در سال دوم هجرت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فریضهی روزه را اعلام کردند و احکام آن را تشریح نمودند. در همین ماه رمضان، غزوهی بدر پیش آمد. وقتی حضرت از حد ترخص گذشت، کاسهای آب خواست تا بنوشد و روزهاش را بشکند. ایشان به بقیه هم فرمودند که روزهتان را بشکنید. در این میان، عدهای به عنوان اینکه تقید در دین دارند، گفتند ما در حال عبادت خدا هستیم و روزهمان را نمیشکنیم. در واقع آنها برداشت خودشان را نسبت به زعامت دین ترجیح دادند. ظاهر مسئله این است که آنها خدا را عبادت میکنند، ولی در حقیقت مرتکب عصیان میشوند، چون همان خدایی که روزه را واجب کرده، احکام آن را این گونه قرار داده است که با گذشتن از حد ترخص باید روزه را شکست. به این ترتیب، وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دیدند آنها مقاومت میکنند، فرمودند: «اولئک العُصاه» اینها نافرمانها هستند؛ یعنی از انجام امر الهی سرپیچی کردهاند.
این در حالی است که آنها مرتکب گناه خاصی نشده بودند که مستوجب حد یا تعزیر باشد، ولی همین اندازه که بر اساس تعصب جاهلانهی خود، نافرمانی کردند، پیامبر چنین عبارتی را دربارهی آنها به کار بردند.
به عنوان نمونهای دیگر، میتوان به ماجرای صلح حدیبیه اشاره کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله)، به همراه مسلمانان برای حج رهسپار مکه بودند که مشرکان جلوی آنها را گرفتند و در نهایت، پیامبر پیمانی را با آنها امضا کردند که به صلح حدیبیه معروف است. بر اساس این پیمان، مسلمانها باید بدون اینکه زیارت کنند، برمیگشتند. دوم اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پذیرفتند که اگر مشرکی مسلمان شد و از مکه به مدینه آمد، او را بازپس دهند، اما اگر مسلمانی مرتد شد و از مدینه گریخت و به مکه رفت، حق ندارند درخواست بازپسگیری او را داشته باشند. وقتی پیغمبر این پیمان را امضا کرد، گروهی مقابل ایشان ایستادند و گفتند این پیمان نشاندهندهی ضعف و ذلت اسلام است.
به طور کلی میتوان گفت اگر کسی به هر شکلی در برابر ولایت عرض اندام کند، منحرف شده است. ممکن است فرد در آغاز قصد انحراف نداشته باشد، ولی وقتی عرض اندام کند، زمینهی بروز انحراف را به وجود میآورد. اگر یک مقدار جلوتر یا عقبتر از ولایت حرکت کنیم، دچار انحراف میشویم.
در واقع آنها در برابر فرمان واجبالاطاعهی صاحب شریعت و پیامبر الهی، عصیان میکردند. این افراد همان کسانی هستند که بعد از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دچار انحراف میشوند و ضرباتی را به اسلام وارد میکنند.
چنین مسائلی ناشی از عدم درک صحیح مفهوم ولایت است. این افراد رسالت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را درست فهم کرده بودند و در راه این رسالت، جنگ و جهاد و هجرت میکردند، ولی ولایت پیغمبر را درک نکرده بودند که او صاحب اختیار ماست و بر ما ولایت دارد و در واقع بیشتر از ما، نسبت به ما حق تصرف دارد. از کسی که ولایت دارد باید کاملاً اطاعت شود و به هیچ عنوان نباید در ذهن انسان، نسبت به عملکرد او نکتهای منفی به وجود آید.
آنها معنای ولایت را درک نکرده بودند و به همین دلیل، وقتی در ماجرای غدیر خم، پیامبر میفرمایند: «من کنت مولا و فهذا علی مولا»، به ظاهر 120 هزار نفر با حضرت علی بیعت میکنند، ولی وقتی حضرت رحلت میکند، ولایت امیرالمؤمنین را نمیپذیرند، چون قبلش ولایت خود پیغمبر را درک نکرده بودند و به آن اعتقاد نداشتند. بنابراین هر کس در امر ولایت دچار تردید یا شبههای باشد، در معرض انحراف است.
به طور کلی میتوان گفت اگر کسی به هر شکلی در برابر ولایت عرض اندام کند، منحرف شده است. ممکن است فرد در آغاز قصد انحراف نداشته باشد، ولی وقتی عرض اندام کند، زمینهی بروز انحراف را به وجود میآورد. اگر یک مقدار جلوتر یا عقبتر از ولایت حرکت کنیم، دچار انحراف میشویم. در رابطه با اهمیت و حساسیت این مسئله، به این واقعه اشاره میکنم که کسی خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و از ایشان خواست دعایی را به او تعلیم دهد. حضرت فرمودند بگو «یا مقلب القلوب» و ادامهی دعا را به او گفتند. سپس از او خواستند که دعا را تکرار کند. او گفت: «یا مقلب القلوب و الابصار» حضرت فرمودند درست است که خداوند، مقلب القلوب و الابصار است، ولی نباید به کلامی که از من گرفتهای، کلمهای اضافه کنی.
بنابراین انسان حق ندارد، ولو در جهت مثبت، از مقام ولایت و سخنان و اعمال او پیشی بگیرد یا از او عقب بماند. امام رضا (علیه السلام) با نصوص محکم، امام جواد (علیه السلام) را به عنوان جانشین خود معرفی کرده بودند، اما وقتی امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند، عدهای از شیعیان دچار انحراف شدند، چون تصور نمیکردند در حالی که آن حضرت هشت سال دارند، ایشان به شهادت برسند. به این ترتیب، عدهای از شیعیان منحرف شدند و نه تنها امام جواد (علیه السلام) را قبول نکردند، بلکه در امامت پدرش هم شک کردند که ایشان را معرفی کرده است. به همین دلیل، آنها گفتند امامت به امام کاظم (علیه السلام) ختم شده است. از این موارد در طول تاریخ بسیار داشتهایم. امام سجاد (علیه السلام) بهترین راه برای جلوگیری از انحراف را در صلوات شعبانیه، پیروی محض از اهل بیت (علیهم السلام) و اصل ولایت دانستهاند.
ایشان میفرمایند: «المتقدم لهم مارق والمتأخّر عنهم زاهق واللازم لهم لاحق»: اگر از اهل بیت جلو بیفتید، مارق میشوید؛ یعنی از دین خارج میشوید. به همین دلیل به خوارج «مارقین» میگویند، چون آنها از امامت و ولایت جلو افتادند و از دین خارج شدند، در حالی که ظاهرشان بسیار متدین بود، پیشانیهایشان از کثرت سجدهها پینه بسته بود و بعضاً حافظ قرآن بودند.
عبدالله بن وهب راسبی، به عنوان رهبر معنوی خوارج، به «ذوالثفنات» معروف بود؛ یعنی کسی که دارای پینههای فراوان بر پیشانی است. در طول تاریخ، به دو نفر «ذوالثفنات» میگویند؛ یکی از آن دو همین فرد و دیگری امام سجاد (علیه السلام) است. عبدالله بن وهب راسبی حافظ کل قرآن بود که به این روز افتاد.
عقب ماندن هم انحراف است. وقتی ولی مسیر را مشخص میکند، سکوت کردن در برابر فرمان واجبالاطاعهی او در حقیقت عقب ماندن از اوست. اگر در برابر امر او، کسی فتنهگری یا سکوت کند، دچار انحراف شده است. «والمتأخّر عنهم زاهق»: هر کس از آنها عقب بماند نابود شده است. نمونهی این افراد «توابین» هستند. کسی که ملازم ولایت و اهل بیت باشد؛ یعنی پا جای پای آنها بگذارد و مطیع محض آنها باشد، نه تنها نجاتیافته است، بلکه به اهل بیت ملحق میشود. بنابراین جلوتر حرکت کردن یا عقب افتادن از ولایت، باعث انحراف و نابود شدن میشود.
خوارج تا چه حد به شعار اصلی خود پایبند بودند؟
شعاری که آنها استفاده میکردند و فکر میکردند به اقداماتشان مجوز شرعی میدهد این بود: «لا حکم إلا لله» یعنی حاکمیت و حکومت فقط از آن خداست. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نیز فرمودند: «کلمه حقیُراد بهاباطل» حاکمیت از آن خداست، ولی این حاکمیت باید به گونهای در جامعه اعمال شود و کسانی که خداوند این حق را به آنها تنفیذ کرده است باید این حاکمیت را اعمال کنند. این در حالی بود که خوارج میگفتند جامعه نیازی به رهبری ندارد، اما وقتی میخواستند با حضرت بجنگند، دیدند که نمیشود هر کس برای خودش شمشیر بزند. بنابراین از نظرشان عدول کردند و گفتند هنگام بروز فتنه و جنگ، لازم است که کسی به عنوان رهبر، جامعه و مردم را هدایت و فرماندهی کند، اما در حالت غیرجنگی، نیازی به وجود رهبر نیست.
البته آنها در عمل، خودشان هم به این مسئله وفادار نبودند و در دورههای مختلفی که خوارج در مقابل بنیامیه و بنیعباس ایستادند، فردی شاخص مانند «ناصر بن اضرب» یا «مستورد بن علقمه خارجی»، رهبری آنها را بر عهده داشت. بنابراین در مقام عمل، آنها از ادعای خودشان عدول میکردند.
آنها میگفتند فقط برداشت ما از اسلام صحیح است و برداشت ما باید بر جامعه حاکم شود و هر چه در مقابل تفکر ما وجود دارد، باید نابود شود؛ یعنی آنها قائل به این نبودند که نظر آنها صرفاً به عنوان یک تفکر در کنار سایر تفکرها قرار گیرد، بلکه میگفتند باقی باید نابود شوند.
تودههای خوارج، مسلمانان مقدسمآب بیبصیرت بودند، ولی پدیدآورندگان این جریان، سیاستمداران منحرفی بودند که تداوم خلافت و حکومت حقهی امیرالمؤمنین (علیه السلام) منافع آنها را تهدید میکرد و به همین دلیل، آنها دنبال راهکاری بودند که مانع از پیروزی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بر فتنهگران و فتنهانگیزان شوند تا حکومت حضرت متزلزل شود و آنها بتوانند منافع خودشان را تأمین کنند.
معمولاً از خوارج با عنوان «زاهدان جاهل» یا تعابیر مشابه یاد میشود. آیا در بین آنها «آگاهان منفعتطلب» هم وجود داشت؟
من معتقدم پدیدآورندگان خوارج نسبت به کاری که انجام میدادند آگاهی داشتند. «اشعث ابن قیس کندی»، «عبدالله بن کوّا یشکوری» و «شبث بن ربعی ریاحی» برجستهترین افرادی بودند که خوارج را پدید آوردند. تودههای خوارج، مسلمانان مقدسمآب بیبصیرت بودند، ولی پدیدآورندگان این جریان، سیاستمداران منحرفی بودند که تداوم خلافت و حکومت حقهی امیرالمؤمنین (علیه السلام) منافع آنها را تهدید میکرد و به همین دلیل، آنها دنبال راهکاری بودند که مانع از پیروزی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بر فتنهگران و فتنهانگیزان شوند تا حکومت حضرت متزلزل شود و آنها بتوانند منافع خودشان را تأمین کنند.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هیچ نقطهضعفی نداشتند که آنها بتوانند از آن نقطهضعف سوءاستفاده کنند. امیرالمؤمنین در مقابل رانتخواریها ایستادند و این به نفع تودههای مردم بود. ایشان در دوران خلافتشان، به خویشاوندان خود و حتی فرزندان معصومشان پست و مسئولیت ندادند. علاوه بر این، در همهی جنگها، در صف اول جبهه حضور داشتند. با توجه به این مسائل، مخالفین حضرت تنها راه مقابله با ایشان را در بهرهگیری از جهل عدهای از مسلمانان دیدند. ما نشانههایی داریم که در صفین، هماهنگیهایی بین «اشعث ابن قیس کندی» و معاویه صورت گرفته بود. به همین دلیل، وقتی آنها قرآنها را بر سر نیزهها زدند، اشعث ابن قیس، به اعتبار اینکه بزرگ یمنیهای مقیم کوفه بود و بیشترین حجم نیروهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) یمنیها بودند، جلو آمد و گفت دست نگه دارید تا ببینیم آنها چه میگویند؛ در حالی که شکست دشمن قطعی بود، مالک اشتر نزدیک مقر فرماندهی معاویه بود و معاویه مرکبش را آماده کرده بود که بگریزد.
اگر تودهی خوارج بصیرت داشتند، این اتفاق نمیافتاد. در مرحلهی اول، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با مخالفان برانداز با سلاح روبهرو نمیشد، بلکه اول سعی میکرد احتجاج کند و اگر افراد بیبصیرت نمیدانند چه کاری انجام میدهند، ایشان سعی میکردند برای آنها حجت بیاورد.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) پس از احتجاج، به عنوان دومین راهکار، قبل از هر سه جنگ، یک نفر را به صورت داوطلبانه با قرآن به سمت سپاه دشمن میفرستادند تا آنها را به پیروی از قرآن دعوت کنند، اما دشمن این فرد و قرآنی را که دست او بود تیرباران میکرد. در صفین هم همین اتفاق افتاد. پیش از وقوع جنگ، حضرت یک نفر را با قرآن فرستاد و سپاهیان امیرالمؤمنین این صحنه را دیدند که ایشان آنها را به قرآن دعوت میکند. با همهی این اوصاف، وقتی دشمن در حال شکست خوردن است و قرآن سر نیزه میکند، آنها فریب میخورند. اگر این افراد بصیرت داشتند، میفهمیدند.
اشعث ابن قیس نمیخواست حضرت پیروز شود و به همین دلیل، گفت بایستید تا ببینیم سپاه دشمن چه میگوید. از سوی دیگر، شبث بن ربعی نیز سیاستمداری کمنظیر بود و به هیچ عنوان، امروعاص نمیتوانست او را فریب دهد؛ ولی چون نمیخواست حکومت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) پا بگیرد، جریان خوارج را به راه انداخت و گفت ما با قرآن نمیجنگیم. بنابراین افراد بیبصریت و کجفهم تحت تأثیر این جوسازی قرار گرفتند.
اشعث بن قیس میداندار شد و با نمایندهی معاویه، امروعاص، ملاقات کرد و قرارداد ترک مخاصمه نوشتند؛ اما وقتی شروع به خواندن مفاد این قرارداد کرد، همان افراد مقدسمآبی که به وسیلهی خود او منحرف شده بودند، به سمت او حمله کردند و گفتند در امری که به خدا مربوط است، چرا حکمیت کردهاید و «لا حکم الا الله» را مطرح کردند.
این افراد بیبصیرت بعداً گفتند که ما به اشتباه جنگ را متوقف کردیم و به حکمیت تن دادیم. لذا دچار کفر شدهایم و از کفرمان استغفار میکنیم. خدا هم که توبهپذیر است و گناه ما را میبخشد. آنها به امیرالمؤمنین (علیه السلام) میگفتند تو هم باید به خاطر این قضیه، به کفر خودت اقرار کنی و جلوی ما استغفار کنی. آن موقع است که ما تو را میپذیریم. در واقع آنها میگفتند برداشت ما اصل است و باید همه از همین رویه پیروی کنند. نقل شده است که حضرت حتی فرمودند: «استغفرالله من کل ذنوب»، اما آنها نپذیرفتند و به حضرت گفتند که باید بگویی که دچار کفر شده بودی. حضرت چنین چیزی را نپذیرفتند، چون چنین چیزی صحت نداشت. لذا آنها مقابل حضرت ایستادند.
خوارج از جمله گروههایی هستند که نقش بسیاری در انحراف اسلام داشتند. این انحراف به مدد زهد جاهلانه و فهم سطحی از اسلام روی داد. اما آیا ممکن است انحراف در اسلام و ولایت باز هم اتفاق بیفتد؟ ریشهیابی اندیشه و عمل سیاسی خوارج در این زمینه میتواند راهگشای ما باشد.
این با کدام حکم شرعی مطابقت دارد؟ اگر کسی به توحید و نبوت و معاد اعتقاد دارد، ولی دیدگاهش در این قضیه با آنها مخالف است، آیا حکمش اعدام است؟ فرض بر اینکه این مرد باید اعدام میشد، همسر او چه گناهی کرده بود؟ اینها ناشی از برداشتهای غلط از اسلام است. انحراف باعث میشود که آنها حتی حکم خدا را هم تغییر دهند.
از سویی دیگر، نقل میکنند که عدهای از خوارج از کنار باغی عبور میکردند و از یک شاخه نخل چند خرما به بیرون باغ و در معبر عمومی افتاده بود. یک نفر از آنها آن خرماها را برداشت و خورد. آنها به او گفتند که این مال مردم بوده است و تو مرتکب فعل حرام شدهای و باید از صاحبش حلالیت بگیری. بنابراین آنها به خوردن چهار خرمایی که روی زمین افتاده بود و اتفاقاً خوردن آنها از نظر شرعی هیچ اشکالی ندارد، اشکال میگرفتند، ولی به راحتی آن فرد و همسر و فرزندش را به قتل رسانند. در واقع آنها از ولایت دور شده بودند و احکام را تفسیر به رأی میکردند.
این گونه انحراف آنها آغاز میشود و بعدها همین خوارج، که افراد متشرعی بودند، به انحرافات اخلاقی و فتاوای عجیب کشیده شدند. در واقع زاویهی انحراف در ابتدا کم است، ولی وقتی به جلو میرود، وسیع میشود. بنابراین حتی کسانی که باطناً درد دین دارند، اگر از ولایت فاصله بگیرند، قطعاً دچار انحراف میشوند.
اختلاف بین فقها هیچ اشکالی ندارد و هر کس هم به رأی و اجتهاد هر کدام از فقها عمل کند، ثواب میبرد؛ اما اینکه عدهای بدون داشتن هیچ تخصصی احکام را تفسیر به رأی کنند، هیچ مبنای شرعی ندارد و لذا دچار تباهی میشوند، ولو درد دین داشته باشند و انتظار امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) را بکشند. وقتی برخی با نایب امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) زاویه دارند و از ایشان پیروی نمیکنند، یقین داشته باشید که وقتی خود امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) هم بیایند، آنها مقابل وجود مقدس ایشان میایستند. در روایات داریم که خیلیها تا وقت ظهور فکر میکنند منتظران امام هستند و به امامت اعتقاد دارند، ولی وقتی امام میآید، میبینند آنچه فکر میکردند غلط بوده است و به همین دلیل، وقتی برداشت غلط خودشان محقق نمیشود، در مقابل امام میایستند؛ یعنی کسانی که مقابل امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) میایستند فقط کفار، مستبدان و زورگویان نیستند، بلکه عدهای از متشرعان منحرف هم مقابل حضرت قرار میگیرند.
نوع برخورد امیرالمؤمنین (علیه السلام) با این گروه جای تأمل دارد. وقتی آنها در اطراف کوفه و داخل شهر، گهگاه آشوبی به پا میکردند، امام آنها را تحمل میکرد و حتی ایشان معتقد بودند که باید حق آنها را از بیتالمال بدهند. این برخورد امیرالمؤمنین (علیه السلام) را چگونه میتوان تبیین کرد؟
امیرالمؤمنین (علیه السلام) از آنجا که هدایتگر بودند، راضی نبودند که افرادی از راه حق منحرف شوند و عاقبت خودشان را خراب کنند. امام درد دین و نجات مردم را داشتند. برای امام معصوم سخت است که ببیند عدهای جهنمی میشوند. او نمیخواهد کسی منحرف شود.
روز عاشورا، امام حسین (علیه السلام) خیلی احتجاج کردند که سپاه دشمن را از این جنایت بزرگ بازدارند، نه برای اینکه خودشان کشته نشوند، بلکه برای اینکه آنها را از بدبختی نجات دهد. ایشان میدانند که این افراد با کشتن حجت خدا، عذاب سخت و غیرقابل بخششی برای خودشان میخرند. دل امام برای آنها میسوزد. وقتی این احتجاجات نتیجه نمیدهد، امام در لحظات آخری که همهی عزیزانش مقابل او تشنه به شهادت رسیده بودند، میفرمایند آیا کسی هست که جرعهای آب به من بدهد؟ مسلماً ایشان در لحظهی آخر به فکر این نبوده است که رفع تشنگی کند. حتی اگر کسی آب میآورد، امام در حالی که طفل شیرخوارهاش تشنه به شهادت رسیده بود، آن آب را نمینوشید. امام میدانست اگر آنها دین داشتند که با ایشان نمیجنگیدند. بنابراین ایشان میخواهد در لحظهی آخر، از راه تحریک عواطف آنها، باعث شود چند نفر برای آوردن آب بروند و عذابشان تخفیف پیدا کند. در واقع امام تا این اندازه درد مردم و نجات جامعه را دارد.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نیز وقتی در جایگاه رهبری جامعه قرار داشتند، نمیخواستند عدهای این طور دچار بدبختی شوند. چنین خصیصهای را در سیرهی حضرت امام و رهبر معظم انقلاب نیز میتوان دید. خاطرم هست که در آشوبها و فتنههای صدر انقلاب، تا قبل از اینکه فتنهگران دست به اقدامات مسلحانه بزنند و آن جنایتهای عجیب و سخت را عملی کنند، امام با آنها مدارا میکرد. حضرت امام مصالحی را میدید و بر همین اساس، نصیحت میکرد تا جلوی انحرافات گرفته شود و کمتر جامعه دچار تفرقه باشد.
مقام معظم رهبری نیز در فتنهی اخیر همین طور رفتار کردند. برای مثال، بسیاری میگفتند که باید سران فتنه را دستگیر و محاکمه کنیم، ولی ایشان تا سر حد امکان راه بازگشت را برای آنها باز گذاشتند. هرچند آنها لیاقت نداشتند، ولی الحمدالله روش مقام معظم رهبری نتیجه داد و عدهای که فریب آنها را خورده بودند و تصور میکردند که آنها حق میگویند، وقتی سعهی صدر رهبری را دیدند، متوجه اشتباهشان شدند و بازگشتند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز نظرشان همین بود. ایشان میدانستند که پدیدآورندگان فتنه، یعنی «اشعث ابن قیس کندی»، «عبدالله بن کوّا یشکوری» و «شبث بن ربعی ریاحی»، خودشان را با زیرکی کنار کشیدهاند و عدهای فریبخوردهی کجفهم باقی مانده بودند. لذا حضرت افرادی از جمله عبدالله بن عباس را فرستادند تا بروند و با آنها بحث کنند و آنها را به راه بیاورند. بعد از اینکه آنها موفق نشدند، ایشان خودشان رفتند و توانستند گروهی از آنها را برگردانند.
حتی زمانی که آنها کاملاً خروج کرده بودند، یعنی در جنگ نهروان، امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرصت را از دست نمیدهند و باز احتجاج میکنند. حضرت 60 هزار نیرو داشت و آنها 12 هزار نفر بودند؛ یعنی نیروهای امیرالمؤمنین 5 برابر خوارج بودند و به راحتی آنها را قلعوقم میکردند، ولی حضرت به دنبال کشتن آنها نبودند. کشتن برای حضرت کراهت داشت. ایشان نمیخواستند کار به جنگ و کشتن آنها برسد. لذا بعد از اینکه دعوتشان کردند و نپذیرفتند، شروع به احتجاج کردند. سران خوارج آمدند چند سؤال مطرح کردند و حضرت به خوبی به آنها پاسخ گفتند. به این ترتیب، خیلی از فریبخوردگان وقتی دیدند بزرگانشان نمیتوانند در مقابل حضرت استدلال بیاورند، گفتند ما اشتباه کردیم و دوسومشان، یعنی هشت هزار نفر، برگشتند.
بهرهبرداری شدید قاسطین این بود که آنها متوجه شدند بعد از جنگ نهروان، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) تقریباً پایگاهش را در کوفه از دست داده است و کوفیان دیگر از آن بزرگوار حمایت نمیکنند. این موضوع واقعیت داشت. روایت شده است وقتی حضرت به کوفه برگشتند و از کوچههای قبیلهی همدان (که پیش از این، ارادت خاصی به امیرالمؤمنین داشتند) عبور میکردند، آنها به ایشان توهین کردند و با صدای بلند گفتند: تو به خاطر حکومت، عزیزان ما را کشتی.
در واقع حرکت حضرت باعث شد از سپاه دوازده هزار نفری خوارج، هشت هزار نفر توبهکنان برگشتند. چهار هزار نفر باقی ماندند که حضرت با آنها جنگیدند. همان طور که حضرت علی (علیه السلام) فرمودهاند، برخی از این افراد دنبال راه حق بودند، ولی منحرف شدند. آنها فرق میکردند با «قاسطین» که از آغاز میدانستند مسیر حق چیست، ولی نمیخواستند به این سمت بیایند و دشمنی میورزیدند.
بنابراین چرا حضرت باید حقوق آنها را قطع میکرد تا آنها جریتر بشوند؟ این بزرگواری حضرت را میرساند که در عین اینکه آنها مخالفت میکردند، ایشان حقوقشان را قطع نکردند.
همان طور که میدانید، یکی از سران فتنهی 88، با وجود اینکه خلاف قانون و ضوابط بود و در حالی که صلاحیت لازم را نداشت و هیئت علمی دانشگاه بود، تا همین چند ماه پیش حقوقش را دریافت میکرد. این در حالی است که با توجه به فساد و فتنهای که او به پا کرده بود، دیگر صلاحیت تدریس را هم نداشت و در این مدت تدریس نمیکرد، ولی حقوقش پرداخت میشد. این عظمت و لطف اسلام را میرساند که اگرچه با دشمنان مقابله میکند، ولی در عین حال، به فکر راه بازگشت برای آنهاست. این موضوع هم در سیرهی حضرت امام (رحمت الله علیه) و هم در رفتار مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) قابل مشاهده است.
حرکت سیاسیـنظامی مارقین، چه امتیازاتی را برای قاسطین ایجاد کرد؟
این قضیه موجب شد که قاسطین در دشمنیشان با امیرالمؤمنین (علیه السلام) جریتر شوند و بهرهبرداریهای تبلیغاتی وسیعتری کنند. تحریک بیشتر مردم شام برای دشمنی با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بهترین بهرهبرداری قاسطین بود. در واقع بسیاری از خوارج در جنگ جمل و صفین، با حضرت علی (علیه السلام) همراه بودند. حضرت تا آنجا که امکان داشت میخواست با خوارج نجنگد، چون آنها احزاب دیروز خودش بودند. احزاب جمل بیعت را شکسته بودند و تحت عنوان خونخواهی عثمان، مقابل حضرت ایستاده بودند و حقشان بود که سرکوب شوند. قاسطین هم از اول بیعت نکرده بودند و در برابر حکومت حق و مشروع اسلام ایستاده بودند و باید با آنها مقابله میشد؛ ولی خوارج این طور نبودند. حضرت خودشان نقل میکنند که قبل از وقوع جنگ نهروان، به آنها نگاه کردند و گفتند چگونه ما میتوانیم با همرزمان دیروزمان بجنگیم، در حالی که نمازشبهای آنان را در مسجد کوفه دیدهایم و در کنار هم جنگیدهایم؟
خیلی سخت بود. حضرت نمیخواست با آنها بجنگد و سعی میکرد تا آنجا که ممکن است روشنگری کند. منتها آنها دستبردار نبودند و براندازی را پیشه کرده بودند. در مقابل کسی که میخواهد حاکمیت را براندازد چه کار میتوان کرد؟
این تردیدها در یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) وجود داشت، ولی ایشان به آنها میفرمودند ظواهر و سوابق افراد نباید شما را فریب بدهد. ببینید حق کجاست و از آن تبعیت کنید، نه اینکه افراد را ملاک قرار دهید. وقتی کسانی در سپاه خود حضرت به شک میافتند که آیا میتوان با همرزمان گذشته (خوارج) جنگید یا خیر، مسلماً قاسطین به خوبی از این شرایط بهرهبرداری میکردند و میگفتند حضرت علی (علیه السلام) حتی به احزاب خودش هم رحم نمیکند.
بهرهبرداری شدید قاسطین این بود که آنها متوجه شدند بعد از جنگ نهروان، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) تقریباً پایگاهش را در کوفه از دست داده است و کوفیان دیگر از آن بزرگوار حمایت نمیکنند. این موضوع واقعیت داشت. روایت شده است وقتی حضرت به کوفه برگشتند و از کوچههای قبیلهی همدان (که پیش از این، ارادت خاصی به امیرالمؤمنین داشتند) عبور میکردند، آنها به ایشان توهین کردند و با صدای بلند گفتند: تو به خاطر حکومت، عزیزان ما را کشتی.
این شرایط کاملاً برای قاسطین مغتنم بود. همان طور که میدانید، امیرالمؤمنین زیر بار حکمیت نرفتند و در صدد بودند لشکری برای مقابله با معاویه فراهم کنند. بر همین اساس، لشکری که با خوارج وارد جنگ شد، در واقع برای مقابله با معاویه آماده شده بود؛ ولی کسانی مثل اشعث ابن قیس که میخواستند حکومت حضرت متزلزل شود، گفتند اول باید خوارج را از بین ببریم، چون اگر برای جنگ با معاویه به شام برویم، در اینجا زنان و فرزندانمان در خطر هستند؛ چون در همان زمان خوارج، عبدالله بن خبّاب بن ارت را کشته بودند و اطرافیان حضرت این جنایت را بهانه کردند که زنان و فرزندان ما در خطر هستند.
حضرت فرمودند خوارج به کوفه حمله نمیکنند، آنها تحت تأثیر فتنهی شام هستند و اگر شام سرکوب شود، آنها مضمحل میشوند؛ ولی اشعث ابن قیس، در حالی که خودش فتنهی خوارج را به پا کرده بود، چنان جوسازی کرد که بالاخره حضرت به جنگ با خوارج رفت و بعد از این جنگ هم، در حالی که حضرت میخواست با سپاهش به سمت شام حرکت کند، اشعث ابن قیس جوسازی کرد و گفت ما خسته شدهایم و شمشیرهایمان کند شده است. حضرت فرمودند ما 60 هزار نفر بودیم و آنها چهار هزار نفر و شکست آنها کار سختی نبود؛ ولی آنها با بهانهها و جوسازیها باعث شدند سپاه به کوفه برگردد. بعد هم که به کوفه رفتند، لشکر متلاشی شد و بسیاری از آنها دیگر برای جنگ با شام بازنگشتند، غیر از عدهای خاص که همیشه همراه حضرت بودند.
لشکر از هم پاشید و حضرت دیگر سپاهی برای مقابله با معاویه نداشت و مردم کوفه هم دیگر همراه ایشان نبودند. معاویه متوجه این مسئله شد و دست پیش را گرفت و حملات غافلگیرانهای به قلمرو حضرت صورت داد. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) جز یکی دو مورد، نتوانست با او مقابله کند، چون مردم نمیآمدند. هر چه ایشان فریاد میزدند، کسی با ایشان همراهی نمیکرد. همین موضوع باعث شد معاویه مصر را از قلمرو حضرت جدا کند و محمد بن ابوبکر را با مظلومیت به شهادت برساند. نیروهای معاویه بارها به نزدیکی کوفه هجوم میآورند و غارتهای متعددی انجام میدادند، از جمله غارت نعمان بن بشیر، ضحاک بن قیس فهری، سفیان بن عوف قامدی و...
معاویه تا یمن پیش رفت و هواداران حضرت را کشت و فریادهای حضرت کارساز نبود. در واقع فتنهی خوارج چنان موقعیت امیرالمؤمنین را متزلزل کرد که دشمن یاغی ایشان، معاویه، توانست از فرصت استفاده کند و ضربات سنگینی به ایشان وارد نماید.
در انحرافاتی که سالها و قرنها بعد در اسلام به وجود آمد، خوارج چه تأثیری داشتند؟
خوارج با جنگ نهروان ریشهکن نشدند و ادامه پیدا کردند. وقتی امام حسن (علیه السلام) صلح کردند، خوارج علیه معاویه شوریدند و لشکر او را شکست دادند. این نشان میدهد اگر آنها با امیرالمؤمنین همراه میشدند، معاویه ساقط میشد، ولی این انحرافی که پدید آمد باعث تضعیف جایگاه حضرت و نهایتاً شهادت ایشان شد.
جالب اینجاست که معاویه به خود مردم کوفه دستور داد که خوارج از شما به وجود آمدهاند و خودتان هم باید آنها را نابود کنید. به این ترتیب، مردم کوفه در حالی که برای مقابله با معاویه از حضرت علی (علیه السلام) پیروی نکرده بودند، مجبور شدند به دستور معاویه، با خوارجی که از خودشان بودند مقابله کنند. در واقع، در زمان حضرت، مردم کوفه ایشان را سرزنش میکردند که چرا آنها را به جنگ با خوارج برده است، اما به فرمان معاویه با خوارج جنگیدند. کسانی که از حکومت حق پیروی نکنند، این گونه به بدبختی میافتند.
این جریان ادامه پیدا کرد و تا پایان دورهی بنیامیه، بارها آنها اقداماتی انجام میدادند. بر خلاف تصوری که ما از خوارج داریم، آنها اهل مادیات هم بودند. به همین دلیل، معاویه با زیرکی، سیاست و پول توانست گروهی از آنها را بخرد. بر همین اساس، شمر که از خوارج بود، چنان طرفدار امویان شده بود که بیش از عبیدالله بن زیاد، که نسبت به اهل بیت کینه داشت، برای کشتن امام حسین (علیه السلام) مُصر بود.
جالب اینجاست که پس از شهادت امیرالمؤمنین، معاویه به خود مردم کوفه دستور داد که خوارج را نابود کنید. به این ترتیب، مردم کوفه در حالی که برای مقابله با معاویه از حضرت علی (علیه السلام) پیروی نکرده بودند، مجبور شدند به دستور معاویه، با خوارجی که از خودشان بودند مقابله کنند. در واقع، در زمان حضرت، مردم کوفه ایشان را سرزنش میکردند که چرا آنها را به جنگ با خوارج برده است، اما به فرمان معاویه با خوارج جنگیدند. کسانی که از حکومت حق پیروی نکنند، این گونه به بدبختی میافتند.
در روایات داریم که عمر سعد میخواست از جنگ با امام حسین (علیه السلام) طفره برود و به همین دلیل، نامهای به عبیدالله نوشت و او را تحت تأثیر قرار داد. عبیدالله هم داشت اثر میپذیرفت و شمر بود که جلوی او را گرفت و گفت حسین الآن در چنگ توست. اگر چنگت را باز کنی، دیگر به او دست پیدا نمیکنی. به این ترتیب، عبیدالله مُصر شد که امام یا باید بیعت کند یا کشته شود.
خوارج از دشمنان بنیامیه بودند، با این حال، روز عاشورا عدهای از آنها در سپاه عمر سعد قرار گرفتند و با امام حسین (علیه السلام) جنگیدند. زمانی که حجاج حاکم کوفه بود، شبیب خارجی علیه او شورش کرد و کوفه را گرفت و در مسجد جامع کوفه هم نماز خواند و به سختی حجاج توانست او را برکنار کند. فتنهی خوارج حتی به سیستان هم کشیده شد و تا مدتهای مدیدی در آنجا ادامه داشت. تفکر اصحاب نهروان یا خوارج چند قرن ادامه پیدا کرد و مقابلهی مسلحانه با حاکمیت، برای اولین بار از سوی آنها اتفاق افتاد و به دیگر جریانها هم این جرئت را بخشید که میتوان مقابل حاکمیت ایستاد. هرچند برخی از مقاومتها در برابر حاکمیتها، برگرفته از قیام حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بود که از آن جمله میتوان به قیامهای علویان اشاره کرد؛ اما برخی دیگر از جریانهای انحرافی که بر اساس قومگرایی و قدرتطلبی به مقابله با حکومت میپرداختند، از خوارج خط میگرفتند و در واقع فتنهی خوارج در طول تاریخ، استمرار پیدا کرد.
خطر بروز فتنههایی مثل خوارج، یعنی در پوشش دین و داشتن درد دین، امروز هم جامعهی ما را تهدید میکند. این فتنهها بیشتر در موقعیتهایی پدید میآیند که حاکمیت حق برقرار است. امروز به لطف الهی، برای نخستین بار در تاریخ اسلام، حکومت ولایی تشکیل شده است. من تأکید دارم که بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تا امروز ما حکومت ولایی نداشتهایم. حتی حکومت امیرالمؤمنین و امام مجتبی (علیهما السلام) بر مبنای ولایت این بزرگواران نبود، بلکه آنها به عنوان خلیفهی چهارم و پنجم روی کار آمده بودند؛ چرا که لازمهی ولایت اطاعت است. اگر از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) حمایت میکردند که حکومت ایشان متزلزل نمیشد.
امروز خدا نعمت ولایت را به ما داده و طبیعی است که همان مسائل برای ما پیش بیاید. هر کس از ولایت جلو یا عقب بیفتد و بر خلاف نظر ولایت، حتی از دین دم بزند، منحرف است و باید در مقابل او هوشیار بود. البته تودههای میلیونی و فهیم مردم ما به این بصیرت و اصل رسیدهاند که شاخص را ولایت قرار دهند. این آفت متأسفانه در بین برخی از خواص و نخبگان ما وجود دارد و ممکن است برخی از آنها «انا رجلی» بگویند و در مقابل ولایت عرضاندام کنند و همچنین عدهای را به دنبال خود بکشند. بنابراین باید هوشیار بود که جلو افتادن از ولایت به معنای خارج شدن از دین و عقب افتادن از ولایت هم به منزلهی نابود شدن است. تنها راه نجات، همراهی با ولایت است.(+)
لينک کوتاه مطلب: https://miniurl.ir/SxfEw
آخرالزمان
#قدرت نظامی ایران
#مستند
#یوفو